Web Analytics Made Easy - Statcounter

دانشگاه راهبرد و افق مشخصی در ایران ندارد و تنها یک فعالیت توزیع مدرک را انجام می دهد و البته نهادهای دیگر هم به این وضعیت و روزمرگی دچار هستند و می خواهند بگویند افق روشنی است، اما همه می فهمیم که دچار روزمرگی هستیم.

گروه اندیشه: 

دکتر بیژن عبدالکریمی ، استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی،از جمله دغدغه مندان دانشگاه در ایران است، او در گفت و گویی با ایرنا به بررسی وضعیت امروز دانشگاه در کشور پرداخته است که در ادامه می آید:

***

* آقای دکتر به نوعی شاهد انزوای دانشگاه یا بیان بهتر بخشی شدن جامعه و دانشگاه هستیم؛ یعنی هر بخش دچار انزوا شده و ارتباط سیستمی بخش های مختلف جامعه قطع شده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به عنوان مثال در حال حاضر نسبت دانشگاه با جامعه مشخص نیست؟ به نظر شما در حال حاضر ارتباط دانشگاه با مسائل و مشکلات جامعه چیست؟

اساسا یکی از ویژگی های جوامع شبه مدرنی مثل ما که سیستم و نظام سنتی خود را از دست داده اما هنوز نتوانسته اند نهادهای مدرن در درون خود شکل بدهند و تنها یک پوسته و ظاهری از نهادهای مدرن دارند، این است که روح نهادهای مدرن به هیچ وجه در جامعه ایرانی وجود ندارد. بنابراین ما در ایران و جوامعی مثل ایران نه دانشگاه بلکه شبه دانشگاه نه ژورنالیسم بلکه شبه ژورنالیسم، نه حزب بلکه شبه حزب، نه پارلمان بلکه شبه پارلمان و... داریم.

یکی دیگر از ویژگی های جوامع شبه مدرنی مثل ما که جوامع تاریخی شده از سنت بریده و به جوامع مدرن دست نیافته هستند، این است که در این جوامع روابط غیر ارگانیک و مکانیکی حاکم است و بین نهادهای مختلف روابط ارگانیک حاکم نیست. در نتیجه نه تنها دانشگاه با جامعه رابطه طبیعی ندارد، بلکه نهادهای دیگر هم با جامعه ارتباط طبیعی ندارند. به عنوان مثال ما حزب برای ارتباط و مدیریت سیاسی جامعه نداریم. بلکه این ها گروه و دسته های سیاسی هستند که کنش سیاسی می کنند و ارتباط سیستماتیک هم با جامعه ندارند و نهادهای دیگر هم دچار چنین وضعیتی هستند. آموزش و پرورش ما با جامعه ارتباط ندارد، جامعه ما با سیاست مرتبط نیست و دانشگاه ما ارتباطی با صنعت ندارد. درواقع می خواهم بگویم، اصولا ارتباطی بین نهادهای مختلف در جامعه ایرانی وجود ندارد و دانشگاه هم بخشی از این جامعه است.

* در حال حاضر دانشگاه در ایران راهبرد مشخصی را پیگیری می کند یا روزمره اداره می شود؟ و پرسش دوم این است که آیا جهت گیری دانشگاه مبتنی بر کارکردی است که برای دانشگاه مشخص شده است؟

در بیان کلی، امروز راهبردی در کل جهان وجود ندارد و کل جهان امروزه آرمانی ندارد که بخواهد به سوی آن حرکت کند. تمام بشریت اسیر نوعی روزمرگی هست و تمدن غرب که هژمونی دارد، به نهایی ترین پیامدهای خودش رسیده و افق روشنی در برابرش نیست.
در خصوص جوامع شبه مدرنی مثل ما هم به طریق اولی افق روشنی در پیش رو وجود ندارد و اسیر روزمرگی هستیم و دانشگاه ما هم گرفتار این مسئله است. لذا پاسخ من به پرسش شما این است که دانشگاه راهبرد و افق مشخصی در ایران ندارد و تنها یک فعالیت توزیع مدرک را انجام می دهد و البته نهادهای دیگر هم به این وضعیت و روزمرگی دچار هستند و می خواهند بگویند افق روشنی است، اما همه می فهمیم که دچار روزمرگی هستیم.

* به نظر شما ادامه روند فعلی به قطع امید جامعه از دانشگاه به عنوان محل تجمع نخبگان منجر نخواهد شد و این امر در نهایت منجر به فروپاشی اجتماعی نمی شود؟
 اولا به هیچ وجه اعتقاد ندارم که دانشگاه محل تجمع نخبگان است، ممکن است محدودی و به صورت موردی نخبگانی در دانشگاه های کشور باشند و ممکن است نخبگان علمی در حوزه پزشکی، علمی و فنی داشته باشیم، اما اگر مرادمان نخبگان فلسفی و فکری است باید بگویم که اکثر قریب به اتفاق اساتید دانشگاه ما بینش اجتماعی شان از بیشتر افراد جامعه بالاتر نیست. خیل انبوه اساتید دانشگاه به همان نحو مسائل را تحلیل می کنند که توده ها تحلیل می کنند و خیلی وقت ها توده ها جلوتر از اساتید دانشگاه های ما هستند. یعنی منطق تحلیل اکثر قریب به اتفاق اساتید دانشگاه در سطح عوام است. همان طور که اشاره کردم به صورت موردی چهره هایی داریم که در برخی حوزه ها نقش نخبگانی دارند که آن هم به واسطه جایگاه آکادمیک شان نیست، بلکه به دلیل تاثیر گذاری اجتماعی است که در سطح جامعه مدنی دارند.

واقعیت این است که جامعه از همه نهادها ناامید است، از دانشگاه هم ناامید است و رابطه جامعه و دانشگاه بر این اساس است که جامعه و خانواده ها، فرزندان خود را به دانشگاه بفرستند تا مدرکی بگیرند تا شاید این مدرک در پیدا کردن شغل به کمک آن ها بیاید وگرنه جامعه برای دانشگاه نقشی که بتواند افقی را بگشاید و سد انسدادهای اجتماعی را بشکند و مسیر تاریخ را به جلو ببرد، قائل نیست. در واقع جامعه احساس نمی کند که دانشگاه می تواند مسائل آن را حل کند و این منجر به ناامیدی می شود، البته این ناامیدی خیلی وقت است که رخ داده است.

این گزاره که آیا بی اعتمادی به دانشگاه به فروپاشی اجتماعی منجر خواهد شد، به نظرم گزاره تندی است. اصولا کلمه فروپاشی اجتماعی ذاتا تند است ولی می توانیم بگوییم که با روند کنونی دانشگاه نهادی نیست که بتواند با جامعه ارتباط طبیعی برقرار کند و در نتیجه آن، بتواند وحدت اجتماعی جامعه ایرانی را حفظ کند. دانشگاه با وضعیت کنونی توان ارائه ایده های فرهنگی، جهت بخش و ایجاد نوعی خودآگاهی که بتواند وحدت ملی را حفظ کند، ندارد.

* آیا اصولا ساختار سیاسی- اجتماعی ما احساس نیاز به دانشگاه می کند؟ آیا اصلا به سراغ دانشگاه می آید؟ و پرسش کلی تر اینکه چرا دانشگاه در سطح جامعه نقش فعال ندارد؟
به هیچ وجه، یعنی ساختار سیاسی تا زمانی که پول نفت دارد، هیچ نیازی به دانشگاه ندارد و رابطه سپهر سیاسی با سپهر علمی و فرهنگی و تکنولوژیک کشور که دانشگاه نماد آن هست یک رابطه مکانیکی است و به هیچ وجه یک رابط زنده، ارگانیکی، پویا و حقیقی نیست.

این که چرا دانشگاه در سطح جامعه فعال نیست چون دانشگاه خود بخشی از جامعه است و از همان انسدادهایی رنج می برد که کل جامعه رنج می برد و تلاش موردی چند نفر که در بعضی دپارتمان های علمی هستند قبل از اینکه توسط قدرت سیاسی سرکوب شود توسط خود اعضای هیات علمی دانشگاه ها که در سطح کارمندان دانشگاه ها هستند و یک نقش تکنوکراتیک و بروکراتیک دارند، این تعداد اندک نخبه را هم تکنوکرات ها علمی در دانشگاه ها سرکوب می کنند.

این افراد هم که اسم استاد بر خود گذاشته اند در سطح توده هستند و فقط «نق» می زنند و نهایت انتظارشان این است که وضعیت مادی زندگی خود را بهبود ببخشند و فرضا انتظار دارند حقوق شان افزایش پیدا کند ولی به این نمی اندیشند که چگونه می شود جامعه را قدرتمند کرد.


* این ذهنیت در جامعه است که دانشگاهیان با پول مردم تربیت شده اند، اما نمی توانند مشکلات جامعه را رفع کنند. این امر در بحث مشکلات اقتصادی بیشتر به چشم می خورد. به عنوان مثال مردم می گویند این همه اقتصاد دان چرا نمی توانند مشکلات اقتصادی را حل کنند؟
خوب این انتظار را مردم از همه نهادها دارند، مردم از فقها و روحانیون انتظار دارند احکامی را بیان کنند که گره گشای مشکلات آن ها باشد، مردم از نمایندگان انتظار دارند مطالبات آن ها را پیگیری کنند، مردم از نظامی ها انتظار دارند که امنیت آن ها را تامین کنند، اما واقعیت این است که مطالبات مردم ما تا حدود زیادی در بخش های مختلف برآورده نمی شود و این یک امر فردی نیست که حاصل قصور افراد باشد، بلکه به دلیل مشکلات ساختاری و بنیادیی است که در جامعه ما وجود دارد و اگر فرض کنیم اساتید ما تمام تلاش خود را به کار ببرند، ولی وقتی که رابطه ارگانیک بین نهادها نیست، تلاش های فردی هم محلی از اعراب پیدا نخواهد کرد.

* دانشگاه گویی بار کج کارکردی نهادهای دیگر اجتماعی را به دوش می کشد و این بار مانع فعالیت و ایفای مسئولیت های خود دانشگاه شده است. به عنوان مثال چون نتوانسته ایم برای جوانان کار ایجاد کنیم، آن ها را با مدرک دادن مشغول کرده ایم این گزاره ها را قبول دارید؟

 تا حدود زیادی با این سخن موافقم. متاسفانه دانشگاه در ایران گرفتار شده است و تا از این گرفتاری خود را رها نکند، نخواهد توانست به کار کرد های خود جامه عمل بپوشاند.

* در شرایط فعلی راهکار برون رفت دانشگاه از این انزوا و ایفای نقش و مسئولیت اجتماعی خود چیست؟

 این سوال پاسخ ساده ای ندارد و کسی به راحتی نمی تواند به این سوال پاسخ دهد و اگر کسی به این سوال پاسخ دهد در واقع توانسته است به سوال راهکار برون رفت جامعه از وضعیت فعلی چیست، پاسخ دهد.

در کشور محدود چهره هایی هستند که خود را به چارچوب دانشگاهی محدود نکرده و کوشش می کنند راه برون رفتی ایجاد کنند، اما پاسخ به پرسش شما ساده نیست و هر کس در حوزه خود باید بکوشد تا راه برون رفت ارائه کند. استاد تاریخ باید تاریخ را از زندان تاریخ سازی های ایدئولوژیک و تئولوژیک رها کند، استاد اقتصاد باید تلاش کند اقتصاد رانتی را محو کند و استاد فلسفه ای چون من باید بکوشد که موانع متافیزیکی را برای فهم جوامع کنونی را کم رنگ کند، اما نمی شود یک راهکار کلی ارائه کرد.

در کل می توان گفت که دانشگاه باید جامعه را در برون رفت و فهم از وضعیت فعلی یاری کند و برای گذر جامعه از مشکلات در کنار جامعه قرار گیرد. در واقع دانشگاه در این زمینه دارای رسالتی مهم و برجسته است. دانشگاه در ایران در وضعیت فعلی باید برای رفع مشکلات بیش از گذشته توان علمی خود را بسیج کند. 

منبع: ایران آنلاین

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۳۳۱۷۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است

به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟

حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره

کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»

او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»

گذشته جامعه مدنی در ایران

او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»

درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰

کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»

او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»

چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟

کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»

طرح مساله اصلی

کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»

او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»

کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»

۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین

این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»

او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعت‌های کثیر بی‌نام، گمنام، فرم‌هایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»

بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»

 

نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم

کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»

سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک

این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»

او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»

تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت

کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»

او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»

وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه

استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»

کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»

او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»

آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو

عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمت‌هایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»

کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»

همه در یک دادگاه بزرگ

کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»

او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »

چکیده پسینی

در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»

دیگر خبرها

  • جزئیات خودکشی یک فوق‌تخصص روماتولوژی | سمیرا آل‌سعیدی که بود و چرا دست به خودکشی زد؟
  • کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
  • اعطای بازوبند پهلوانی به فرمانده ناوگروه ۸۶ ارتش
  • عکس | بازوبند پهلوانی به فرمانده ناوگروه ۸۶ ارتش اعطا شد
  • بازوبند پهلوانی به فرمانده ناوگروه ۸۶ ارتش اعطا شد
  • ما از تحقیقات غرب در حوزه فلسفه اسلامی بی‌اطلاع هستیم
  • موزه‌ها باید پاسخگوی مشکلات امروز جامعه باشند
  • «مهاجرت» توازن توانمندی‌های توسعه‌ای را دگرگون می‌سازد
  • دیدار استاندار قزوین با خانواده شهید بیژن حسنی
  • بیژن زنگنه متهم ناترازی بنزین/ احیای پالایشگاه‌سازی در دولت سیزدهم