سه گانه ها يا پازل هاي دوست داشتني سينما
تاریخ انتشار: ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۸۳۰۶۳۴
خبرگزاري آريا- يک داستان براي تبديل شدن به يک سه گانه بايد علاوه بر ظرفيت و پتانسيل بالا، رضايت مخاطبان را نيز به همراه داشته باشد.
به گزارش آريا، در سينماي امروز فيلم هاي سه گانه يا همان تريلوژي ها بسيار مهم هستند اما گاهي اوقات تمام کردن يک داستان در غالب تنها يک فيلم 120 دقيقه اي کار سختي است. در اين گونه موارد، کارگردان داستان خود را در قالب يک سه گانه روايت مي کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
-سه رنگ
آبي
کارگردان: کريشتوف کيشلوفسکي
اين فيلم در سال 1993 ساخته شد و اولين بخش از سه گانه ي سه رنگ، قبل از سفيد(1994) و قرمز(1994) است.
موسيقي: زبيگنيف پرايزنر
بازيگران: ژوليت بينوش، بنوآ رژن ، هلن ونسان ، فلورانس پرنل ، شارلوت وري ، امانوئل ريوا و…
داستان فيلم: در يک حادثهٔ رانندگي «ژولي»، شوهر و دختر کوچکش را از دست ميدهد. شوهر او آهنگساز مشهوري است. ژولي تصميم به خودکشي ميگيرد اما جرئت اين کار را نمييابد. تلاش ميکند از خاطرات و دلبستگيهاي گذشتهٔ خود جدا شود. به پاريس ميرود و در آپارتمان کوچکي به صورت گمنام، زندگي ميکند. او سعي ميکند در زندگي جديدش آزاد و رها باشد. قطعهاي از موسيقي شوهرش، او را به گذشته پيوند ميزند. مردي که دلباختهٔ اوست، تعقيبش ميکند و او در مييابد که شوهرش با او صادق نبودهاست. او بهتدريج به اين نتيجه ميرسد که انسان هرگز نميتواند آنگونه که خود ميخواهد زندگي کند.
-پدر خوانده
کارگردان: فرانسيس فورد کوپولا
محصول: 1972
موسيقي: نينو روتا
بازيگران: مارلون براندو، آل پاچينو، رابرت دووال، دايان کيتن، جيمز کان، ريچارد اس. کاستلانو، جان کازال، تاليا شاير، ايب ويگودا، آل لتيري، جياني روسو، استرلينگ هايدن، لني مونتانا ريچارد کونتهال مارتينو، جان مارلي، آلکس روکو، مرگانا کينگ، کورادو گيبا،جان کازالايب ويگودا،آل لتيري،جياني روسو،استرلينگ هايدن،لني مونتانا،ريچارد کونته،ال مارتينو،جان مارلي،آلکس روکو،مرگانا کينگ،سالواتوره کورسيتو ،کورادو گيپا،فرانکو چيتي،آنجلو اينفانتي،جاني مارتينو،ويکتور رندينا،توني جورجو،سيمونتا استفانلي،لوئيس گاس،تاک راسکويي ،جو اسپينل،ريچارد برايت،جولي گرگ ،جيني لينرو ،سوفيا کوپولا
به دليل استقبال تماشاگران از اين فيلم، دو سال بعد از اکران آن، قسمت ديگري از اين فيلم به نام پدرخوانده:قسمت دوم در سال 1974 نيز قسمت سوم اين فيلم با نام پدرخوانده: قسمت سوم در سال 1990 ساخته شد.
کوپولا گفتهاست: «فقط بايد فيلم اول را ميساختم!»[2]
اگر چه هر سه قسمت سهگانه پدرخوانده از محبوبيت بالايي برخوردارند اما قسمت اول آن بدون شک از دو قسمت بعدي محبوب تر و زيباتر ميباشد.
داستان فيلم: فيلم در جشن عروسي کاني، دختر دون ويتو کورلئونه، با کارلو ريزي در لانگ بيچ نيويورک، لانگ آيلند در اواخر تابستان 1945 شروع ميشود. وقت پدرخوانده براي شنيدن خواهشهاي دوستان و زيردستان چاپلوس پر شدهاست. يکي از اين خواهشها را پسر او، فرودو خواننده (که گويي شخصيت او از فرانک سيناترا الهام گرفته شدهاست) مطرح ميکند. او به نفوذ کورلئونه براي گرفتن يک نقش در فيلمي که توسط جک ولتز تهيه ميشود، احتياج دارد. دون کورلئونه به او اطمينان خاطر ميدهد که همه چيز را درست کند.
در اين ميان، مايکل، کوچکترين پسر دون، از خدمتش در جنگ جهاني دوم بازگشتهاست و به همراه دوست دخترش وارد جشن عروسي ميشوند. کمي بعد وکيل خانواده، تام هاگن، وارد فيلم ميشود. او بيخانماني آلماني-ايرلندي و دوست ساني، پسر بزرگ دون کورلئونه، بودهاست. دون، هاگن را در کودکي به خانه آورده و مانند پسر خودش او را بزرگ کردهاست. حال در بزرگسالي او وکيل شخصي و محرم اسرار خانوادهاست.
بعد از جشن، هاگن به هاليوود ميرود و از رئيس استوديو، ولتز، ميخواهد که فونتان را در فيلم به بازي بخواند. هاگن از طرف دون کورلئونه به ولتز براي پايان دادن به اعتصاب کاري که در حال از هم گسيختن استوديو بود، پيشنهاد کمک ميدهد و اضافه ميکند که دون لطف او را تا ابد فراموش نخواهد کرد. اين خدمت دون در ازاي واگذاري نقش کليدي فيلم به فونتان است. ولتز که هنوز از فونتان به خاطر رابطهاش با هنرپيشهٔ جواني که وي براي شکوفايي و موفقيتش وقت و پول زيادي صرف کرده بود، بسيار عصباني است، اين پيشنهاد را نميپذيرد. ولتز فونتان را به اين خاطر سرزنش ميکند که باعث شده بود اين هنرپيشهٔ آيندهدار قبل از آنکه توسط او به يک ستاره تبديل شود از دستش در برود و غضبناک هاگن را از منزلش بيرون ميکند. صبح روز بعد، وقتي که ولتز از خواب برميخيزد، سر بريدهٔ اسب اصيلش را که ششصد هزار دلار وقت آمريکا ارزش داشت و يک سرمايه هنگفت به حساب ميآمد در تختخواب خود ميبيند.
وقتي که تام به نيويورک برميگردد، خانواده در حال معامله با ويرجيل سولوتزوي ترک، يک دلال با نفوذ هروئين، هستند. سولوتزو از دون کورلئونه تقاضاي حمايت سياسي و يک ميليون دلار پول براي واردکردن عمدهٔ هروئين و پخش آن ميکند. عليرغم قول سولوتزو مبني بر برگشت خيلي خوب پول، دون کورلئونه وارد معامله نميشود، اما ساني بيتجربه برخلاف پدرش به اين معامله اظهار علاقه ميکند.
لوکا براسي، گانگستر وفادار دون کورلئونه ماًمور جمعآوري اطلاعات از خانوادهٔ تاتاگليا، از حاميان سولوتزو، ميشود. او خيلي زود توسط آنها کشته ميشود. پس از امتناع دون کورلئونه، تام هاگن توسط سولوتزو دزديده ميشود. خود دون، اندکي پس از خريد ميوه از يک دکه مورد حملهٔ مسلحانه قرار ميگيرد. با اين تصور که دون کورلئونه از بين رفتهاست، سولوتزو هاگن را راضي ميکند که به ساني همان پيشنهادي را بدهد که خود او قبلاً به پدرش داده بود. پس از آزادي هاگن، ساني از قبول پيشنهاد سرباز ميزند و قول ميدهد که براي تلافي سوء قصد به جان پدرش، که به هر نحو زنده مانده بود، با تمام قوا با تاتاگلياها بجنگد. اکنون خانواده کورلئونه خود را براي جنگ شديد احتمالي با ساير خانوادهها نيز آماده ميکند و ساير خانوادههاي مافيا براي جلوگيري از يک درگيري ويرانگر، عليه کورلئونهها جبهه ميگيرند. در حاليکه کورلئونهها جمعاند و تلاش ميکنند با لوکا براسي تماس بگيرند، جليقه براسي به دستشان ميرسد، جليقهاي که دور يک ماهي مرده پيچيده شدهاست: يک پيغام سيسيلي (لوکا براسي با ماهيها خوابيده).
مايکل که در تجارت خانواده وارد نشدهاست و خانوادههاي ديگر او را به چشم يک غيرنظامي ميبينند براي عيادت پدرش به بيمارستان ميرود؛ ولي هيچ اثري از افراد پدرش که بايد براي محافظت از او کشيک بدهند، نميبيند. بدين ترتيب متوجه ميشود که براي شليک مجدد به پدرش، دوباره برنامهاي ريخته شدهاست. مايکل با اينکه کمک خواسته، نگران اين است که قبل از رسيدن کمک اتفاقي بيفتد مايکل، داماد انزوي شيرينيفروش را که براي اداي احترام به بيمارستان آمده بود به خدمت خود ميگيرد. به او ميگويد که بيرون بيمارستان در کنار او بايستد و تهديدگرانه خود را مسلح جلوه دهد. بعد از مدتي ماشينهاي پليس به سرکردگي سروان مککلاسکي از راه ميرسند. مايکل، مککلاسکي را به آدم سولوتزو بودن متهم ميکند، و او هم با يک مشت فک مايکل را ميشکند. مايکل در عين بيگناهي در شرف دستگيري است که تام هاگن با کاراگاهان خصوصي از راه ميرسد. آنها حکمي از دادگاه مبني بر حمل اسلحه دارند. مک کلاسکي صحنه را واگذار ميکند و دون در امنيت قرار ميگيرد.
در ادامه، مايکل داوطلب ميشود که سولوتزو و محافظش، سروان مککلاسکي را آشکارا با سولوتزو همدست است از بين ببرد. آنها در يک رستوران با سولوتزو و مک کلاسکي يک نشست صلح ترتيب ميدهند. مايکل با اسلحهاي که قبلاً با دستور ساني در پشت سيفون دستشويي مخفي شده، هر دوي آنها را در آنجا ميکشد.
از ترس دستگيرشدن قاتل، مايکل به سيسيل فرستاده ميشود و آنجا تحت حمايت دن تماسينو، دوست قديمي دون کورلئونه، قرار ميگيرد. او در شهر کورلئونه، در حين قدم زدن با محافظانش، مسحور آپولونياي زيبا ميشود و پس از يک معاشقهٔ کوتاه او را به همسري ميگيرد. در اين خلال، در آمريکا، دون کورلئونه از بيمارستان به خانه ميآيد، و با شنيدن اينکه کشتن سولوتزو و مککلاسي کار مايکل بوده، پريشان ميشود. ساني به عنوان رهبر خانواده برادرش فردو را به لاس وگاس ميفرستد تا با تجارت قمارخانه آشنا شود. در نيويورک، ساني تندمزاج شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاري با کاني، خواهر آبستنش، به شدت کتک ميزند. پس از آنکه کارلو، کاني را براي بار دوم کتک ميزند، ساني به تنهايي براي انتقامجويي به دنبال او ميافتد. در اين حين دشمنان خانواده که در يک باجه عوارض راهداري کمين کردهاند ساني را به شکل فجيعي با ضرب گلولههاي فراوان از پا درميآورند.
دون کورلئونه به جاي ادامه انتقام جوييها، در يک جلسه با سران پنج خانواده به ناچار با قاتلين پسر بزرگش دست داده و ترتيبي ميدهد که پسر کوچکش بتواند در امنيت کامل به خانه برگردد. در سيسيل، مايکل آمادهٔ بازگشت به آمريکا ميشود. قبل از حرکت، يک بمب در ماشين وي کار گذاشته ميشود. اما به جاي او، آپولونيا کشته ميشود.
در جلسهٔ سران خانوادههاي نيويورکي، دون درمييابد که شخص پشت اين جنگها و مرگ ساني، دون اميليو بارزيني است، و نه فيليپ تاتاگليا. مايکل از سيسيل بر ميگردد و با کي، دوست دختر سابقش، تماس ميگيرد. ميگويد که به او احتياج دارد، پدرش به فعاليت خود خاتمه داده، و در طي پنج سال، خانواده کورلئونه کاملاً قانوني خواهد شد. اکنون در نبود ساني و به علت زرنگ نبودن فردو به اندازهٔ کافي، مايکل مسئول خانواده شدهاست. مايکل عازم نوادا ميشود. در لاس وگاس، در هتل-کازينويي که نيمي از سرمايهٔ آن از کورلئونههاست، و توسط مول گرين (شخصيتي که احتمالاً از باگزي سيگل الهام گرفته شده) اداره ميشود، فردو، برادر مايکل از او استقبال ميکند. ميکايي مارکر دن، جاني فونتان را نيز فراميخواند، و از او ميخواهد که قراردادي را امضا کند که طي آن سالي چند مرتبه با کازينو در تماس جدي درآيد، و همچنين از او خواهش ميکند که دوستانش در هاليوود را هم به سوي کازينو سوق دهد. فونتان از فرصت پيش آمده براي تلافي لطف دون خوشحال ميشود. مايکل درصدد است که تجارت روغن زيتون در نيويورک را رها کند و خانواده را به نوادا بياورد. به مو گرين پيشنهاد خريد سهمش را ميدهد. اما از آنجايي که گرين تصور ميکند که کورلئونهها ضعيف هستند، و او ميتواند سهمش را به قيمت بهتري به بارزيني بفروشد، اين پيشنهاد را با گستاخي رد ميکند.
مايکل همراه همسرش، کي، و پسرش، آنتونيو، به خانه برميگردد. در يکي از لطيفترين صحنههاي فيلم، ويتو کورلئونهمتذکر ميشود که دشمنان مايکل با تلاش براي ترتيب دادن يک نشست توسط آشنايان مورد اطمينان، درصدد کشتن او هستند و کسي که پيشنهاد اين جلسه را ميدهد قطعاً خائن است. در عين حال اعتراف ميکند که هميشه اميدوار بوده که پسر کوچکش هيچگاه غرق تجارت خانواده نشود. کمي بعد، دون کورلئونه در حاليکه با نوهاش آنتوني در باغ بازي ميکند، به دليل سکتهٔ قلبي جان ميسپارد. در مراسم خاکسپاري، کاپورژيم خانواده، تسيو به مايکل پيشنهاد يک نشست با دون بارزيني را در مرغزارهاي تسيو ميدهد، يعني جايي که مايکل احساس امنيت کند. مايکل اين پيشنهاد را ميپذيرد، ولي به خيانت تسيو به خانواده پي ميبرد. مايکل تصميم ميگيرد تا قبل از تعميد خواهرزادهاش عازم حرکت نشود.
در ادامه مايکل ترتيب کشتن سران ساير خانوادهها را ميدهد. روکو لامپونه، فيليگ تاتاگليا را ترور ميکند. آل نري، اميليو بارزيني را ميکشد. پيتر کلمنزا به ويکتور استراسي شليک ميکند. ويلي ويسي، کارمين کونيو را به قتل ميرساند. در همين خلال، مو گرين هم در لاس وگاس کشته ميشود. اين لحظههاي نفسگير آدمکشيها بهوسيله تدوين موازي با صحنه شرکت مايکل در مراسم مذهبي تعميد همزمان شدهاست. وقتي که تسيو و تام هاگن آمادهٔ ترک جلسه ميشوند، تعدادي از افراد هاگن، تسيو را محاصره ميکنند و او را به داخل ماشين خود ميآورند. او ديگر هرگز ديده نميشود. تسيو در آخرين لحظات به تام ميگويد: «به مايک بگو به خاطر کار بود. هميشه دوستش داشتم».
به دنبال رديابي قتل ساني، مايکل به کارلو ميرسد و او به نقشش در قتل اقرار ميکند. مايکل ميگويد که کارلو به لاس وگاس تبعيد خواهد شد، ولي در ماشين توسط کلمنزا خفه ميشود. در انتهاي فيلم، کي ميبيند که کلمنزا و روکو کاپورژيم جديد به مايکل اداي احترام ميکنند، دستش را ميبوسند و او را «دون کورلئونه» خطاب ميکنند. در به روي او بسته ميشود، و اين در حالي است که مايکل دقيقاً هماني شده که پدرش نميخواست
جوايز:.
اين فيلم نامزد 11 جايزه اسکار و برنده 4 اسکار شد.
برنده جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش اول مردبراي مارلون براندو
برنده جايزه اسکار بهترين فيلمبراي آلبر اس. رودي
برنده جايزه اسکار بهترين فيلمنامه اقتباسيبراي فرانسيس فورد کوپولاو ماريو پوزو
نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل مردبراي جيمز کان
نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل مردبراي آل پاچينو
نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل مردبراي رابرت دووال
نامزد جايزه اسکار بهترين کارگردانيبراي فرانسيس فورد کوپولا
نامزد جايزه اسکار بهترين طراحي صحنهبراي آنا هيل جانستون
نامزد جايزه اسکار بهترين تدوين فيلمبراي ويليام رينولدز و پيتر زينر
نامزد جايزه اسکار بهترين موسيقي متنبراي نينو روتا
نامزد جايزه اسکار بهترين صدابرداريبراي چارلز گرنزبچ، ريچارد پورتمن و کريستوفر نيومن
IMDB: 9.2
-ماتريکس
کارگردان:واچوفسکي ها
محصول1999
موسيقي:دان ديويس
بازيگران:کيانو ريوز،لارنس فيشبرن،کري-ان ماس،هوگو ويوينگ،جوليا آراهنگا،مارکوس چونگمت دوران ،پل گودارد،بلينا مککلوري،جو پانتوليانو،گلوريا فاستر،آنتوني ري پارکر،روبرت تيلور
اين فيلم نخستين قسمت از سهگانه ماتريکسبهشمار ميرود، که برنده 4جايزه اسکاردر بخشهاي فني و همچنين ماتريکس در 31 مارس 1999 در آمريکا اکران شد و بهطور کلي نظرات مثبتي از منتقدين فيلم دريافت نمود و توانست به فروشي جهاني معادل 463 ميليون دلار دست يابد.
داستان فيلم:
در آينده نزديک، آزادي طلبان به کمک تجهيزات محرمانه خود با نئوکه خود يک هکرکامپيوتري است ارتباط برقرار ميکنند و به او شرح ميدهند که حقيقتي که او تصور ميکند يک شبيهسازيپيچيده کامپيوتري است به نام «ماتريکس» که توسط نوعي هوش مصنوعيبدخواه طراحي شدهاست. ماتريکس حقيقت را از بشريت مخفي ميسازد و به آنها اجازه ميدهد تا يک زندگي متقاعدکننده و شبيهسازي شده در سال 1999 را داشته باشند. در حالي که ماشينها در حال رشد کردن هستند و مردم را درو ميکنند تا از آنها بهعنوان يک منبع انرژي دائمي استفاده کنند. مورفيس، رهبر اين آزادي طلبان باور دارد که نيو «شخص برگزيده» است که انسانها را به سوي آزادي هدايت کرده و ماشينها را برخواهد انداخت. به اضافه نيو، ترينيتيو مورفيس در مقابل بردهسازي انسانها توسط ماشينها ميجنگند، درحالي که نيو کمکم شروع به پذيرفتن نقش خود را بهعنوان «شخص يگانه» ميکند.
در مقابل مأموران سيستم، مانع از خروج از ماتريکس ميشوند. مأمور اسميتکه سرپرست مأموران ديگر است، خود از ماتريکس خسته شده و سعي در آزادي دارد. وي با نئو درگير شده و نئو او را شکست ميدهد؛ ولي مأموران سيستم (بر خلاف انسانها) قابليت جابجايي سريع را دارند و حتي در صورت مرگ، باز متولد ميشوند. در طول فيلم، ببينده متوجه ميشود که آزادي طلبان در تنها شهر باقي مانده در جهان به نام زايونزندگي ميکنند که ماتريکس سعي در نابودي اين شهر دارد.
IMDB: 8.7
-ارباب حلقه ها
کارگردان: پيتر جکسون
محصول2001
موسيقي:هاوارد شور
بازيگران: اليجاه وود،ايان مککلن،ليو تايلر،ويگو مورتنسن،شان آستين،کيت بلانشت،جان ريس-ديويس،برنارد هيل،بيلي بويد،دامينيک مانهن،اورلاندو بلوم،کريستوفر لي،هوگو ويوينگ،ميراندا اتو،ديويد ونهام،براد دوريف،کارل اوربان،جان نوبل،شان بين،ايان هولم،مارتين ساندرسن،اندي سرکيس
اين فيلم براساس جلد نخست رمان ارباب حلقههابهقلم جي. آر. آر. تالکين ساخته شدهاست. (ياران حلقه )بخش نخست سهگانهٔ سينمايي ارباب حلقههابهشمار ميرود که دنبالههاي آن شامل ارباب حلقهها: (دو برج) در سال 2002 و ارباب حلقهها: (بازگشت پادشاه) در سال 2003 مي باشد.
داستان فيلم:
داستان در آردا سرزمين ميانه اتفاق ميافتد و در مورد ارباب تاريکيها است که در جستوجوي حلقهٔ يگانهايست که خود ساخته، ولي سالها پيش در جنگ از دست داده و حالا از محلّ آن خبر ندارد.
فيلم با صداي گالادريل شروع ميشود و ساخت حلقه بهدستِ ارباب تاريکي، سائورون، را نشان ميدهد. سه حلقه براي الفها و نُه حلقه براي انسانها و پنج حلقه براي کوتولهها (دورفها). سائورون ميخواهد تمام سرزمين ميانه را تسخير کند، ولي آخرين اتحاد الفها و آدمها جلوي پيشرَوي سپاه او را ميگيرد تا اينکه خود وارد جنگ ميشود و پادشاه انسانها، النديل، را ميکشد. پسر النديل، شاهزاده ايسيلدور، در صدد انتقام کشتهشدن پدرش به سائورون حمله ميکند و با تيغهٔ شکستهٔ شمشير پدرش، نارسيل، دستي را که حلقهٔ يگانه بر آن بود قطع ميکند. جسم سائورون از بين ميرود ولي روح اش، بهدليلِ اينکه با حلقه پيوند خوردهاست، نابود نميشود. تا وقتي که حلقه در آتش کوه نابودي (جايي که ساختهشده بود) از بين نميرفت، سائورون نيز زنده ميماند. بعدها ايسيلدور جذب حلقه شد و از ازبينبردنِ آن پرهيز کرد ولي در راه بازگشت از جنگ، گروهي از اُرکها به او حمله کردند و او را کشتند. حلقه در رودخانه افتاد و براي 2500 سال گم شد.
سالها بعد گالوم آن را پيدا کرد، حلقه به او عمري طولاني و غيرعادي داد و او براي پانصد سال در غار زندگي ميکرد، تا اينکه حلقه از فرصت استفاده کرد و از گالوم جدا شد و خود را در راه هابيتيبه نامِ بيلبو بگينزقرار داد، ماجراي فيلم از اينجا شروع ميشود و داستان رسيدن حلقه به فرودو بگينزو سفر او به ريوندلو از آنجا آغاز سفرش براي نابودي حلقه و خطرات راه را تعريف ميکند؛ ولي فرودو در اين کار تنها نيست و هشت نفر او را در اين سفر ياري ميکنند. نُه نفر بهنامهاي اراگورنو گاندولف خاکستريو لگولاسو گيمليو بروميرو فرودو و سم و دو هابيت ديگر (مِري و پيپين) راهي سرزمين موردور ميشوند. آنها ابتدا از مسير کوهستان ميروند؛ ولي با حيلهٔ دشمن در برف گرفتار ميشوند و ناچار به درون غار ميروند. در غار موجودي اهريمني به نام بالروگگاندولف را با خود به اعماق دره ميبرد.
در ادامه، برومير قصد فريب فرودو و گرفتن حلقه براي خود را دارد (که در اين راه موفق نميشود)، ولي درنهايت مقابل ارکها شرافتمندانه در کنار ديگر ياران حلقه ميجنگد و در اين مبارزه کشته ميشود. امّا مري و پيپين را ارکها اسير ميکنند. فرودو و سم از گروه جدا ميشوند و بهتنهايي به سفر خود براي نابودي حلقه ادامه ميدهند. در پايان فيلم نخست، آراگورن و لگولاس و گيملي براي نجات مري و پيپين به دنبال ارکها ميروند. درواقع، ياران حلقه از هم جدا ميشوند.
IMDB: 8.8
-پيش از طلوع
کارگردان:ريچارد لينکليتر
محصول1995
موسيقي:فرد فرث
بازيگران:ايتن هاک،ژولي دلپي
اين فيلم اثري درام با داستاني به قلم ريچارد لينکليتر و کيم کريزان ميباشد. قسمتهاي دوم و سوم اين فيلم به ترتيب در سالهاي 2004 و 2013 به نامهاي پيش از غروب و پيش از نيمه شب ساخته شدند.
داستان فيلم:
داستان از قطاري که به سمت پاريس حرکت ميکند آغاز ميشود و دختري به نام سلين در کنار يک خانواده آلماني نشسته است (سلين پس از ملاقات با مادربزرگش از مجارستان به سمت پاريس براي بازگشتن به دانشگاه در راه است). که به سروصداي خانواده آلماني از آن رديف جدا شده و به چند رديف عقبتر در رديف کنار پسري به نام جسي (جيمز) که براي تفريح به اروپا آمده و قرار است روز بعد از وين به آمريکا محل زندگي خود پرواز کند، آغاز ميشود. در اين ميان اين دو شروع به گفتگو ميکنند که سر آغاز يک رابطه ميشود. جسي به سلين پيشنهاد ميدهد براي صحبت بيشتر با يکديگر در ميان راه در وين پياده شوند. بيشتر فيلم به صحبت اين دو در خيابانهاي وين ميانجامد تا اينکه زمان جدايي سلين و جسي فرا ميرسد...
IMDB: 8.1
-بازگشت به آينده
کارگردان: رابرت زمکيس
محصول1985
موسيقي:آلان سيلوستري
بازيگران:مايکل جي فاکس،کريستوفر لويد،توماس ويلسون،جيمز تولکان،لي تامپسون،اليزابت شو،کلوديا ولز،کريسپين گلاور،وندي جو اسپربر،کيسي شيماشکو
اين فيلم پرفروشترين فيلم سال شد و به يک موفقيت تجاري عظيم تبديل شد و با نقدهاي ستايش آميزي مواجه شد به طوري که در 10 فيلم برتر در 10 ژانر جز 10 فيلم برتر در رده فيلمهاي علمي تخيلي بود و هماکنون در سايتimdb جز 50 فيلم برتر است. قسمت دوم اين فيلم در سال 1989 و قسمت سوم آن در سال 1990 ساخته و منتشر شد.
داستان فيلم:
فيلم داستان يک پسر نوجوان به نام مارتي مکفلاي را روايت ميکند که به صورت تصادفي در زمان سفر ميکند و از سال 1985 به 1955 منتقل ميشود. او والدين خود را در دبيرستان ملاقات ميکند و تصادفاً موجب برهم خوردن رابطه آنها ميشود. مارتي بايد تغييري که در گذشته ايجاد کرده را اصلاح کند و کاري کند تا والدينش عاشق يکديگر شوند و سپس با کمک دانشمندي به نام دکتر امت براون راهي جهت بازگشت به سال 1985 بيابد.
IMDB:8.5
-بتمن آغاز مي کند
کارگردان: کريستوفر نولان
محصول2005
موسيقي:هانس زيمر
بازيگران: کريستين بيل،مايکل کين،ليام نيسون،کيتي هلمز،گري الدمن،مورگان فريمن،چارلز ادواردز،اسپنسر وايلدينگ،مارک استرنج
(بتمن آغاز ميکند) هم در گيشه و هم در نظر منتقدان موفق بود. اين فيلم در 17 ژوئن 2005 در ايالات متحده و کانادا در 3٬858 سالن سينما اکران شد. در هفته اول اکران، 48 ميليون دلار در آمريکا و کانادا فروش داشت. در نهايت هم با فروش جهاني 374 ميليون دلار به کار خود پايان داد. اين فيلم توسط منتقدان تحسين شد و بسياري آن را يکي بهترين فيلمهاي ابرقهرمانانه تاريخ خواندند. منتقدان به اين نکته اشاره کردند که ترس موضوع اصلي فيلم است و نسبت به فيلمهاي قبلي فضاي تاريکتري دارد. اين فيلم نامزد دريافت جايزهٔ اسکار بهترين فيلمبرداري و سه جايزهٔ بفتا گرديد.
فيلمهاي شواليهٔ تاريکي (2008) و شواليهٔ تاريکي برميخيزد (2012) در دنبالهٔ اين فيلم ساخته شد که بعدها سهگانهٔ شواليهٔ تاريکي نام گرفت.
داستان فيلم:
بروس ويندر کودکي داخل چاهي ميافتد و مورد هجوم خفاشها قرار ميگيرد و به همين دليل وحشتي از خفاشها در وجودش نهادينه ميگردد. کمي بعد، يک شب که با پدر و مادرش در حال بازگشت از سالن اوپرا هستند، پدر و مادرش توسط دزدي به نام جو چيل کشته ميشوند و آلفرد پنيورث خدمتکار خانوادگي آنها، بروس را بزرگ ميکند.
چهارده سال بعد، چيل در ازاي شهادت عليه کارمين فالکوني آزادي مشروط ميگيرد. بروس به دادگاه ميرود تا او را بکشد، اما يکي از قاتلين فالکوني اين کار را زودتر انجام ميدهد. ريچل داوس دوست کودکي بروس که در حال حاضر وکيل شدهاست، پس از مطلع شدن از اين ماجرا، بروس را سرزنش ميکند و به او ميگويد که پدرش اگر زنده بود، از اين کار او سرافکنده ميشد. بعد بروس به يک کلوب شبانه ميرود و با فالکوني روبهرو ميشود. فالکوني به او ميگويد که قدرت واقعي از ترساندن به دست ميآيد. بروس تصميم ميگيرد تا به دور دنيا سفر کند و در مورد مجرمان بيشتر بفهمد. سپس خودش هم به خلافکاران ميپيوندد و توسط پليس دستگير ميشود. در زندان هنري دوکارد به بروس پيشنهاد ميدهد که او عضو انجمن سايههابه رهبري رأسالغول شود و روش و فنون مبارزه با جنايتکاران را بياموزد. پس از اتمام دوره طولاني آموزش او، بروس ميفهمد که انجمن سايهها قصد نابودي گاتهام سيتيرا دارند، چرا که آن قدر فاسد شده که چارهاي جز آن وجود ندارد. بروس از پيوستن به آنها سر باز ميزند و معبد انجمن را آتش ميزند. رأس در اين آتشسوزي کشته ميشود. بروس هنري دوکارد را نجات ميدهد و در حالي که بيهوش است، او را به روستاييان اطراف ميسپارد.
بروس به گاتهام باز ميگردد و به صورت عمومي خود را فردي دخترباز معرفي ميکند. او به کمپاني پدرش، وين اينترپرايززکه هماکنون توسط ويليام ارل اداره ميشود، علاقه نشان ميدهد. بروس با دانشمند برتر شرکت، لوشيوس فاکس ديدار ميکند و او نمونههاي اوليه محصولاتي مانند زره و ماشين مخصوص، که هرگز به توليد انبوه نرسيدند را نشان بروس ميدهد. بروس با استفاده از اينها راهي به غار زير عمارت وين پيدا ميکند، در آنجا کارگاهي درست ميکند و با ترسش از خفاشها روبهرو ميشود و هويت بتمن را براي خودش خلق ميکند. او با همکاري ريچل و جيمز گوردون عليه فالکوني مدرک به دست ميآورد و وي محکوم ميشود.
دکتر جاناتان کرين بعد از تزريق دارو به فالکوني و همدستانش، آنها را ديوانه اعلام ميکند و ميگويد که آمادگي رواني براي حضور در دادگاه را ندارند و آنها را به تيمارستان آرکهام منتقل مينمايد. کرين با استفاده از ماسک مترسک دارو را به فالکوني ميدهد و با ترس از مترسک وي را ديوانه ميکند. وقتي بتمن با کرين روبهرو ميشود، کرين به او نيز اين دارو را ميدهد، اما آلفرد او را نجات ميدهد و فاکس هم پادزهر آن را ميسازد. ريچل به آرکام ميرود و کرين به او ميگويد او مدتهاست در حال ريختن اين دارو در آب شهري است. او ريچل را نيز مسموم ميکند، ولي بتمن او را نجات ميدهد و با استفاده از پادزهر حال او را خوب ميکند و به او دو نمونه پادزهر ميدهد، يکي براي گوردون و ديگري براي توليد انبوه. در همين حين گوردون متوجه ميشود که داروي ريخته شده در آب مصرفي شهر، هيچ ضرري ندارد مگر اين که آب تبخير شود.
در تولد 30 سالگياش، بروس با دوکارد روبهرو ميشود و متوجه ميشود که او خودش همان رأسالغول است. بروس براي محافظ از مهمانان، آنان را بيرون ميکند. رأس نقشهاش براي نابودي گاتهام را برملا ميکند. آنها دستگاه ساطعکننده امواج مايکروويو که از اموال شرکت وين بوده و قابليت تبخير آب از راه دور را دارد، را دزديدهاند. آنها عمارت وين را آتش ميزنند و آلفرد بروس را نجات ميدهد. بتمن ريچل را از دست عدهاي خلافکار نجات ميدهد و هويت واقعياش را براي ريچل فاش ميکند. بعد به سراغ رأس ميرود که داخل مونوريلي است که دستگاه تبخيرکننده نيز در آن است. گوردون با استفاده از ماشين بتمن، پايههاي خطوط مونوريل را خراب ميکند و بتمن نيز از قطار خارج ميشود و رأس داخل آن ميمانند و کشته ميشود.
بتمن تبديل به يک قهرمان عمومي ميشود، اما ريچل را از دست ميدهد، زيرا ريچل نميتواند با اين هويت دوگانهٔ وي کنار بيايد. بروس بيشتر سهام شرکت وين را ميخرد، ارل را اخراج کرده و فاکس را جانشين وي ميکند. گوردون که پس از اين ماجراها به مقام ستواني ترفيع مييابد، به بتمن ميگويد که خلافکاري در صحنههاي جرمش، کارت جوکرجا ميگذارد. بتمن قول پيگيري ميدهد و ناپديد ميشود.
IMDB: 8.2
-جنگ ستارگان
کارگردان: جورج لوکاس
محصول1977
موسيقي: جان ويليامز
بازيگران:مارک هامين،کَري فيشر،هريسون فورد،بيلي دي ويليامزفهري فيلدر،درو هنلي
اين فيلم در سال 1977 با عنوان اميدي تازه منتشر شد و باعث گسترش جهان جنگ ستارگان در فرهنگ عامه در سراسر جهان شد. بعد از آن دنبالههاي موفقيتآميز ديگري با نام امپراتوري ضربه ميزند و بازگشت جداي به ترتيب در سالهاي 1980 و 1983 معرفي شدند. اين سه فيلم سهگانه اصلي جنگ ستارگان را تشکيل ميدهد. پس از آن سهگانه پيشدرآمد به نام هاي (تهديد شبح) ، (حمله کلون ها) ، ( انتقام سيت) در سالهاي 1999 ، 2002 و 2005 منتشر شدند. پس از گذشت ده سال سهگانهاي جديد با فيلم (نيرو برميخيزد) پا به عرصه نهاد و با (آخرين جداي)در سال 2017 ادامه يافت. هر هشت فيلم نامزد جايزه اسکار (با برنده شدن دو فيلم اول) و موفقيتهاي تجاري شدند. اين سري فيلم مجموعاً هشت و نيم ميليارد دلار فروش جهاني داشته است.جرج لوکاس، فيلمنامهٔ شش قسمت نخست اين مجموعه را نوشته و کارگرداني قسمتهاي اول تا چهارم نيز به عهده او بودهاست.
موضوع فيلم:
ماجراي فيلم در کهکشاني خيالي و دوردست اتفاق ميافتد که در آن، نبردي بين سيارهاي ميان يک امپراتوري مستبد در يک طرف و اتحاديه شورشيان در طرف ديگر در جريان است. قهرمان جوان و بلندپرواز فيلم لوک اسکايواکر که لياقت خويش را بيشتر از زندگي ساده فعلياش ميداند، طي اتفاقاتي، درگير اين نبرد ميشود. او به کمک قاچاقچي فرصت طلبي به نام هان سولو درصدد بر ميآيد تا پرنسس لِيارا از اسارت در پايگاه فضايي عظيم امپراتوري و از چنگ فرمانده خبيث آن «دارت وِيدر» نجات دهد. اسکايواکر در گذر زمان با آييني کهن آشنا ميشود که شواليههايي به نام «جِداي» به عنوان نگهبانان صلح و عدالت، هزاران سال از آن پيروي ميکردند. منشأ قدرت و بصيرت جدايها ماهيتي عرفاني است موسوم به «نيرو» که از زبان اوبيوان کنوبيپير، استادِ لوک، ميداني از انرژي است که از موجودات زنده نشات گرفته، همه چيز را احاطه کرده و کهکشان را به هم پيوند ميدهد. در عين حال نيرو، جنبه اغواکننده و تاريکي نيز دارد که به نفرت و کينخواهي و تمايل به قدرت نامحدود ختم ميشود و دارت ويدر و ساير لردهاي فرقه «سيت»در نقطه مقابل سلحشوران جداي، از آن بهره ميبرند. هم جدايها و هم لردهاي سيت ميکوشند تا کهکشان را تحت سيطره خويش درآورند. در هر دو گروه، رابطه استادي و شاگردي در آموزش طريق به کار بستن نيرو وجود دارد و سلاح هردوي آنها، «شمشير نوري» است.
فيلم نخست که با بهرهگيري از جلوههاي بديع و رنگارنگ، درماه مه سال 1977 و تنها در 42 سالن سينمايي اکران شد، در هفته اول، 3 ميليون دلار و تا پايان تابستان آن سال 100 ميليون دلار فروخت. فروش آن با اکران جهاني تا سال بعد به بيش از 400 ميليون دلار رسيد و به يکي از پرفروشترين فيلمهاي تمام دوران تبديل شد. کاميابي فيلم، افرادي را که در ساخت آن مشارکت داشته ولي به آن بدبين بودند، شگفت زده کرد و به شهرت رساند. جنگ ستارگان، شش جايزه اسکار را نصيب خود کرد و تحولي در عرصه جلوههاي ويژه سينمايي به پا نمود. اين موفقيت، لوکاس را بر آن داشت تا فيلمهاي ديگري را در دنباله فيلم نخست ساخته و بازاريابي موفقي را شروع کند. محبوبيت جنگ ستارگان با فيلمهاي پرفروش بعدي سهگانه نخست، که در سالهاي 1980 و 1983 بر روي پرده سينما رفتند و نيز انواع کتابهاي مصور، رمان و محصولات سرگرمي ادامه يافت.
با گذشت بيش از بيست سال از اکران فيلم نخست، لوکاس سهگانه ديگري را با بهرهگيري از تکنولوژي ديجيتالي روز ارائه کرد که پيشدرآمدي بر سهگانه پيشين بود. داستان آناکين اسکاي واکرجوان که دست بر قضا، يک سلحشور جداي او را در کودکي در سياره بياباني تاتوئينکه مامن قانون شکنان است، مييابد و متوجه تواناييها و ارتباط شگرف او با نيروي نهاني ميشود. او بر اين باور است که آناکين، يگانه فردي است که پيشگويي بزرگ و قديمي جدايها مبني بر بازگرداندن تعادل و آرامش به نيرو و نابودي سيت را، محقق خواهد کرد. اينگونه است که آناکين قدم در راه فراگيري آيين جداي ميگذارد.
در اثناي تعاليم و مأموريتهاي دشوار، عشق افلاطوني و پرشور او به دختري سياستمدار به نام پَدمه آميدالا، موجب ميشود تا رابطه دوستي مخفيانهاي را با او تشکيل دهد. امري که طبق آموزههاي جداي، با احتياط بسيار به آن نگريسته ميشود از آنرو که ميتواند به تسخير و وابستگي و انحراف به سمت جنبه تاريک نيرو منجر شود. آناکين که شيفته قدرتهاي خاص خويش است، از فساد و آشوب در کهکشان و خويشتنداري و محدوديت محفل جدايها در مقابل آن، به شدت ناخرسند است. او مرگ پدمه را در خواب ميبيند و سخت هراسان ميشود. پالپاتينصدراعظم مورد احترام جمهوري کهکشاني که آناکين او را فردي بيريا و قابل اعتماد ميداند، برايش داستاني از يک لرد سيت تعريف ميکند که چگونه به ياري جنبه تاريک نيرو، موفق ميشود تا بر مرگ غلبه کند. آناکين به اين موضوع پي ميبرد که پالپاتين يک لرد سيت است و با بهرهگيري از جنبه اهريمني نيرو، از ديد جدايها پنهان ماندهاست؛ ولي جنبه تاريک، آناکين را فريفته و به جدايها بدبين نموده و او به دنبال فراگرفتن دانش پالپاتين براي نجات پدمه از مرگ است. از اينرو مريد پالپاتين ميشود و طبق خواست او به شکار و نابودي جدايها براي بازگرداندن نظم به سيستم کهکشان ميپردازد که اکنون از جمهوري به امپراتوري تغيير يافتهاست. به اين ترتيب، شخصيت مشهور و پليد سينمايي، با هيئتي نيمه ماشين و ردا و کلاهخود تيره رنگش، يعني دارت ويدرشکل ميگيرد.
سهگانه جديد نيز در گيشه بسيار موفق بود ولي منتقدان نسبت به سهگانه قديمي، استقبال به مراتب کمتري به آن نشان دادند. با به پايان رسيدن ساخت 6 فيلم، جورج لوکاس در جواب درخواست هواداران فيلمهايش اعلام کرد که جنگ ستارگان ديگري ساخته نخواهد شد. با اينحال در سال 2012، شرکت والت ديزني، لوکاسفيلمرا به مبلغ 4 ميليارد دلار خريد و از ساخت سهگانه ديگري خبري داد که فيلم نخست آن در سال 2015 با کارگرداني جي. جي، آبرامزبر روي پرده رفت.
IMDB: 8.6
-به خاطر يک مشت دلار
کارگردان: سرجو لئونه
محصول1964
موسيقي:انيو موريکونه
بازيگران:کلينت ايستوود،جان ماريا ولونته،ماريان کخ،آلدو سامبرل،مارگاريتا لوسانو
سر جو لئونه فيلم (به خاطر يک مشت دلار) را بر اساس فيلم يوجيمبو اثر آکيرا کوروساوا ساخت.
سهگانه دلارکه با نام سهگانه مرد بينام نيز شناخته ميشود، مجموعهاي شامل سه فيلم در سبک وسترن اسپاگتي است. عناوين فيلمها عبارتند از به خاطر يک مشت دلار (1964)، به خاطر چند دلار بيشتر (1965) و خوب، بد، زشت (1966).
داستان فيلم:
در يک دهکده، بويي جز بوي مرگ به مشام نميرسد. قانون وجود ندارد و اسلحه حرف اول و آخر را ميزند. يک غريبه (با بازي کلينت ايستوود) وارد اين دهکده شده و اين آغازگر ماجرايي تازه است…
IMDB: 8
-انيميشن داستان اسباب بازي ها
کارگردان: جان لستر
محصول1995
موسيقي:رندي نيومن
صداپيشگان:تام هنکس - وودي،تيم آلن - باز لايت ير،دان ريکلس - آقاي سيب زميني،جيم وارني - سگ اسلينکي،والاس شاون - رکس،جان راتزنبرگر - هام (خوک قلک)،تام هنکس - وودي
داستان اسباببازي(به انگليسي: Toy Story) اولين انيميشن بلند کامپيوتري پيکساراست که در سال 1995 منتشر شد. به دنبال آن داستان اسباببازي 2 (1999) و داستان اسباببازي 3 (2010) ساخته شدند. همچنين داستان اسباب بازي 4براي سال 2019 (مصادف با 31 خرداد 98) توسط سازندگان تأييد شده. اين فيلم از نگاه انجمن فيلم آمريکا، يکي از 10 فيلم انيميشن برتر جهان است.
داستان فيلم: «اندي» پسر بچهاي شش ساله است که اسباب بازيهايش را خيلي دوست دارد. اما دانستن اين موضوع که اسباب بازيها زنده ميشوند کمي عجيب بهنظر ميرسد. «وودي»، گاو چراني قديمي و اسباب بازي مورد علاقهٔ اندي، رهبر تمامي اسباب بازيها در اتاق اندي است. دوستان وودي يک دايناسور، خوک، سگ و سيب زميني هستند. اندي در جشن تولدش، تکاوري فضايي به نام «باز لايت ير» هديه ميگيرد و اين اسباب بازي جديد جاي وودي را تا حدي تنگ ميکند. حس حسادت وودي منجر به چشم و همچشمي ميشود. طي بروز اتفاقاتي وودي و باز سر از خانهٔ پسر همسايه، «سيد»، درميآورند که از قضا اين پسر عادت به شکنجه و خراب کردن اسباب بازيها دارد. وودي و باز بايد هر چه زودتر به خانهٔ اندي برگردند چون تا چند روز آينده خانوادهٔ اندي قصد اسباب کشي دارد.
منبع: خبرگزاری آریا
کلیدواژه: سه گانه ها پازل سينما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۸۳۰۶۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جدال شهرداری گرگان با الریاضی لبنان برای قهرمانی
به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری صدا و سیما، دومین مسابقه از سری سه گانه فینال بسکتبال غرب آسیا ساعت ۲۱:۱۵ امروز در ورزشگاه ازادی تهران برگزار میشود.
مسابقه اول سری سه گانه در لبنان به سود الریاضی لبنان رسید و در صورت پیروزی امشب تیم لبنانی این تیم قهرمان بسکتبال غرب آسیا خواهد شد و درصورت پیروزی شهرداری گرگان دو تیم در پیروزی ۱ - ۱ و مسابقه سوم در لبنان تکلیف قهرمان را مشخص میکند.
تیمهای الریاضی لبنان و شهرداری گرگان با رسیدن به فینال غرب آسیا به رقابتهای قهرمانی باشگاههای آسیا راه یافته اند.