سالروز انجام نخستین عملیات هماهنگ ارتش و سپاه
تاریخ انتشار: ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۸۳۷۶۹۷
امروز ۳۱ اردیبهشت ماه سالروز عملیات «اللهاکبر» است که با هدف به تصرف درآوردن ارتفاعات اللهاکبر در منطقه عمومی سوسنگرد در سال ۱۳۶۰ طراحی و اجرا شد.
به گزارش ایسنا، سرهنگ زرهی «کاظم جنابی» در این باره میگوید: پس از به بنبست رسیدن تمامی تلاشهای استکبار و نظام استعمار علیه جمهوری اسلامی ایران، در سال اول انقلاب با وعده به صدام که ژاندارم منطقه خاورمیانه شود او را تحریک به جنگ علیه انقلاب نوپای ایران کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ارتش عراق با پیش طرح هجوم سراسری، از مرزهای غربی و جنوبی کشور تعرض خود را با خیال تصرف سه روزه خوزستان و در نهایت سقوط انقلاب اسلامی آغاز کرد. اما بهدلیل دلاورمردی، آمادگی رزمی و پایبندی به ارزشهای والای انقلاب اسلامیِ نیروهای زمینی، هوایی، دریایی و پدافند ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه و نیروهای مردمی نتوانست به اهداف پیشبینی شدهی خود دست یابد که این موضوع سبب تغییر سیاست و اتخاذ تصمیمات جدید در فرماندهی هجوم و تجاوز شد.
شکست عراق در عملیاتهای پیشروی در مسیر جاده آبادان ماهشهر و تصرف آن شهر و بندر امامخمینی (ره)، صرف آبادان و اهواز از آخرین گامهای دشمن در تعرض به میهن عزیزمان و سبب اتخاذ وضعیت پدافندی در نیروهای عراقی شد و با شناختی که از توان رزمی و آمادگی دفاعی رزمندگان اسلام پیدا کرده بود، برای همیشه از پیشروی به سوی اهواز صرف نظر کند.
با ایجاد چنین شرایطی، ارتش عراق که از پیشروی وا مانده بود، با اشغال ارتفاعات «اللهاکبر» و اتخاذ موقعیت پدافندی (دفاع) به آن شد تا با تبادل آتش پراکنده روزانه مواضع خود را تحکیم بخشد، امّا تسلیم شدن در برابر این وضعیت اصلاً برای نیروهای مسلح ما قابل قبول نبود! و میبایستی با اقدام متقابل، دشمن را از مناطق اشغالی بیرون براند.
اینگونه بود که در روز ۳۱ اردیبهشت ماه ۶۰ برای مناطق سوسنگرد، ارتفاعات «الله اکبر» و «پلنادری» دو عملیات آفندی الله اکبر (خیبر) و «تپههای انگوش» طراحی و به مرحله اجرا درآمد. عملیات «اللهاکبر» نخستین عملیات هماهنگ یگانهای ارتش و نیروهای سپاه و با همراهی نیروهای جنگهاینامنظم دکتر چمران در منطقه خوزستان بود که در بعضی از کتب تاریخ جنگ به نامهای «خیبر» و یا «امام علی (ع)» از آن یاد میشود.
منطقه وسیع حمیدیه، سوسنگرد و بستان به طول ۶۰ کیلومتر از همان ابتدای جنگ تحمیلی مورد توجه عراق بود. حد شمالی این منطقه رودخانه کرخه و جنوب آن محدود به امتداد رودخانه کرخهکور و از غرب به باتلاق هورالهویزه مربوط میشد. دسترسی عراق از هر نقطه این مناطق به جاده اصلی اهواز حمیدیه و سوسنگرد بستان سبب محاصره سایر نیروها در قسمتهای غربی منطقه میشد. دشمن موقعیت سوسنگرد و ارتفاعات الله اکبر را راهی برای دسترسی به شهر اهواز میدانست و این منطقه را بارها مورد تعرض خود قرار داده بود.
این عملیات در منطقه عمومی سوسنگرد با هدف تصرف ارتفاعات الله اکبر در ساعت ۴ بامداد مورخه ۳۱ اردیبهشت ۶۰ با رمز «یا رسول الله (ص)»آغاز شد و تا صبح روز پنجم خرداد ماه ۱۳۶۰ ادامه یافت. فرماندهی عملیات را فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز از نیروی زمینی ارتش بهنام سرلشکر شهید «مسعود منفرد نیاکی» بر عهده داشت.
نیروهای خودی در محورهای تعیین شده با سرعت پیشروی کرده و تپههای الله اکبر را به تصرف خود در آوردند و عملیات با کسب نتایج همچون آزادسازی ۱۰۰ کیلومتر مربع تپههای الله اکبر و منطقه شهیطیه (شحیطیه) از اراضی شمال سوسنگرد و انهدام کامل یگانهای دشمن، کشته و زخمی شدن بیش از ۳۰۰ نفر از نیروهای دشمن، اسارت ۵۵۰ نفر از نیروهای بعثی عراق، انهدام حدود ۱۰۰ دستگاه تانک و نفربر، دو دستگاه تانک «تی ۶۲»، ۱۰ دستگاه نفربر «پی ام پی ۱» و به غنیمت گرفتن مقدار زیادی تجهیزات و مهمات دشمن به پایان رسید. همچنین دهکده «آلبوعفری شمالی» (چهار کیلومتری جنوب سوسنگرد) که در اشغال عراقیها بود آزاد شد.
در این عملیات ۳۹ نفر از نیروهای خودی شهد شیرین شهادت را چشیدند و با بالهای ایمان و تقوا به سوی پروردگار خویش پر کشیدند و ۱۵۶ نفر نیز مجروح شدند. در منطقه عملیاتی سوسنگرد دو گردان از تیپ ۱ مکانیزه لشکر ۱ عراق حضور داشتند که یک گردان آن حدود ۵۰ درصد استعداد خود را از دست داد.
تداوم وضعیت نیروهای ایرانی و عراقی در غرب رودخانه کرخه بهویژه در منطقه شوش چندان به نفع رزمندگان ارتش اسلام نبود. هر چند عراقیها در این منطقه به اجبار زمین گیر و متوقف شده بودند ولی برای خروج نیروهای متخاصم در این محور، ۴۵ دقیقه قبل از عملیات اللهاکبر، عملیات آفندی یک روزه تحت عنوان تپههای انگوش توسط لشکر ۲۱ حمزه (ع) ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی و اجرا شد، که نسبت به موارد مشابه بسیار موفقیت آمیزتر بوده و نتایج بهتری را حاصل کرد.
یگانهای اقدام کننده در ساعت مقرر به دشمن نزدیک شده و آنها را غافلگیر کردند و موفق شدند با وارد کردن تلفات و ضایعات به دشمن تپههای مشرف به آبادی «زغن» و «انگوش» را تصرف کنند. این عملیات نیز که با رشادتها و دلاوریهای نیروهای ایرانی با موفقیتهای تأثیرگذار به انجام رسید، از آن دسته عملیاتهایی است که اهمیت و حساسیت آن همواره مورد کم لطفی قرار گرفته است.
در اهمیت این عملیات میتوان به موقعیت شهر دزفول اشاره کرد که به طور متناوب زیر آتش توپخانه دشمن قرار داشت و در نتیجهی آن افراد زیادی به شهادت رسیده و منازل مسکونی نیز تخریب شدند.
در نهایت این عملیات با کسب نتایج زیر به پایان رسید رسید:
تپههای مشرف به آبادی انگوش به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و تثبیت شد و سر پل منطقه غرب شوش نیز توسعه قابل ملاحظهای یافت.
بیش از ۲۱۰ نفر از نیروهای دشمن کشته و حدود ۱۵۰ نفر مجروح و ۱۲۶ نفر نیز از دشمنان اسلام و ایران عزیز به اسارت درآمدند.
در این عملیات همچنین دو دستگاه تانک به همراه سه قبضه خمپارهانداز و دو دستگاه خودروی دشمن منهدم شد و مقادیر قابل توجهی سلاح، مهمات و وسایل و تجهیزات دشمن به غنیمت درآمد.
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که از آغاز جنگ تحمیلی نقش پر رنگ و مهمی را در دفاع از مرزها و کیان جمهوری اسلامی ایران بهعهده داشت در این روز سرنوشتساز نیز مأموریتهای خود را که پشتیبانی از عملیات نیروی زمینی در منطقه الله اکبر و غرب سوسنگرد بود به بهترین نحو به اجرا گذاشت.
شرح دلاور مردی و ایثار رزمندگان اسلام طی دوران دفاع مقدس در برابر حجوم همهجانبهی استکبار و خصم جهانی که اینبار دستانش را از آستین حزب بعث عراق بیرون آورده بود، چنان تلخ و شیرین است که آدمی را میان اشکها و لبخندها معلق میدارد.
امیر سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی از فرماندهان دلیر و شجاع ارتش جمهوری اسلامی ایران همواره مسئولیتها و مأموریتهای محوله را به نحو شایسته اتمام رساند و امورات سازمان را به مسائل شخصی ترجیح میداد. او به همسرش میگفت: «این سربازانی که هم اکنون در مصاف با دشمن بعثی هستند همه فرزندان من هستند و من وظیفه دارم در کنار آنها باشم، همراه با آنها بجنگم، دشمن را ناکام کنم و پیروزی را برای اسلام و مردم فداکار خود به ارمغان بیاورم.»
این جملات که حاکی از صلابت، ایمان و اخلاص کامل است جملاتی است که شهید سرلشکر مسعود منفرد نیاکی فاتح قهرمان جبهههای جنوب و متخصص بزرگ نبردهای زرهی، در آغاز عملیات الی بیتالمقدس هنگامی که از مرگ دختر نوجوانش آگاه شد در پاسخ به همسر خود ادا نمود و گفت: «فرزند از دست رفتهام کسانی را دارد که در کنارش باشند ولی من نمیتوانم در این بحبوحه جنگ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم.»
سرلشکر منفرد نیاکی فرمانده «لشکر ۹۲» زرهی اهواز همواره در خط مقدم و در کنار سربازان خود میجنگید و به آنها روحیه میداد و آنها را به پیشروی و انهدام دشمن تحریک میکرد. او در کنار افسران و درجه داران و سربازان رشید خود در لشکر اهواز موفق شده بود در عملیاتهای «طراح»، «طریق القدس»، «تنگه چزابه»، «فتح المبین»، «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» به همراه سایر رزمندگان به قلب دشمن بتازد و با وارد نمودن ضربات سنگین بر پیکر ارتش متجاوز بعثی، خاک پاک خوزستان را از لوث وجود آنان پاک سازد.
این فرمانده شجاع و مردمی ارتشی با استفاده از دانش نظامی وسیعی که با طی دورههای سه ساله دانشگاه افسری مقدماتی و عالی رسته زرهی، فرماندهی و ستاد و دانشگاه پدافند ملی بهدست آورده بود، و این دانش وسیع را با خلاقیت به تعهد، شجاعت و قدرت مدیریت کم نظیر در جبهههای نبرد، به منصهظهور گذارده بود مورد توجه و عنایت مقام معظم رهبری که در آن زمان عهدهدار ریاست جمهوری بودند قرار داشت. به طوریکه در پاسخ به درخواست ارتش جهت ادامه خدمت، این فرمانده رشید در دوران بازنشستگی ضمن موافقت مقرر فرمودند، شایستگی خدمات ممتد وی در جبهههای نبرد مورد توجه قرار گیرد. پس از این فرمان سرلشکر منفرد نیاکی به سمت جانشین رئیس اداره سوم ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
از آنجا که مقدر شده بود با لباس زیبای شهادت این جهان را ترک کند، ششم مرداد ۶۴ به هنگام نظارت بر عملیات تمرینی لشکر ۵۸ ذوالفقار پس از سی و سه سال سربازی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.»
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: ارتش و سپاه دفاع مقدس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۸۳۷۶۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خاطرات نفسگیر از نخستین روز عملیات بیتالمقدس
چشمهایم را بسته بودم و گمان میکردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت میکنند.
به گزارش ایسنا، بهرهگیری از انگیزههای دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامهریزیشده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقهای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیتالمقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز میکنند و باعث میشود که نبرد بیتالمقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیهبر آثار و اسناد موجود در این مرکز، همزمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوههای شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:
محسن خوشدل از رزمندگان گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) که ۷ بار در طول دفاع مقدس دچار مجروحیت شده، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «پروازهای بیبازگشت» که بهتازگی توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شده است، روایت می کند:
در گردان انصار (لشکر ۲۷ محمد رسولالله)، مرا بهعنوان آرپیجی زن انتخاب نکردند، شاید قد و قواره کوچکم این توفیق را از من گرفت. یک اسلحه کلاشینکف تحویلم دادند و در یکی از دستهها بهعنوان تکتیرانداز سازماندهی شدم.
روزها را در کوهه، به آموزش نظامی و آمادگیهای جسمی میگذراندیم. پوتینهایم پوسیده و غیرقابل استفادهشده بودند. به واحد تدارکات گردان مراجعه کردم. پوتین بهاندازه پای من نداشتند. شماره پای من ۳۹ و نسبتاً کوچک بود. مسئول تدارکات گفت که برای پای تو کتانی داریم، اگر میپوشی تقدیم کنم. یک جفت کتانی چینی برایم آورد.
اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ ما را برای شرکت در عملیات بعدی، راهی دارخوین کردند. در شرق رودخانه کارون اردو زدیم و در انتظار آغاز عملیات ماندیم.
کمکم پی بردیم که برای حمله به خطوط مقدم دشمن، بایستی از عرض کارون بگذریم و فاصله بیست کیلومتری تا جاده اهواز خرمشهر را پیاده برویم و در آنجا پدافند کنیم. من هم مانند باقی رزمندگان، از آمادگی نسبی برای شرکت در عملیات برخوردار بودم؛ اما فکر اینکه باید بیست کیلومتر راه را با کتانی تنگ چینی طی کنم، آزارم میداد.
غروب روز نهم اردیبهشت، آماده عبور از کارون بودیم. فرمانده گروهان ما اعلام کرد که با تاریک شدن هوا، نماز مغرب و عشاء را میخوانیم و حرکت میکنیم و تأکید کرد که کسی حق ندارد هنگام خواندن نماز، پوتینهایش را دربیاورد.
بلافاصله بعد از خواندن نماز، به ساحل کارون رفتیم. گروهگروه، سوار قایقها شدیم و به آنطرف رودخانه رفتیم. از قایقها پیاده شدیم و آماده پیادهروی بیست کیلومتری. یکی از فرماندهان در آنجا برایمان صحبت کرد؛ اما بهجای آنکه از برنامهگردان و کاری که درصدد انجام آن هستیم بگوید، بیشتر به تهییج بچهها و دادن روحیه به آنها پرداخت.
خیلی نگذشته بود که راهپیمایی ما آغاز شد و ستون گردان انصار در دل تاریکی و در جهت غرب، به سمت جاده آسفالت اهواز خرمشهر، به حرکت درآمد.نیمههای شب بود و ما همچنان پیش میرفتیم. به ما گفته بودند که سنگرهای اصلی دشمنروی جاده است، اما امکان دارد در طول مسیر، با سنگرهای کمین عراقیها روبرو شویم. بیست کیلومتر، راه کمی نبود. کمکم بعضی از بچهها حین راه رفتن، چرت میزدند؛ همین مسئله باعث میشد که گاه ستون نیروها قطع شود.
به جاده که نزدیک شدیم، صدای درگیری شدید و صفیر خمپارههای ریزودرشت به گوشمان میرسید. قبل از ما، گردانهای دیگر با دشمن درگیر شده و آنها را از جاده اهواز خرمشهر به عقب رانده بودند.
به جاده که رسیدیم، اولازهمه نشستم و بند کتانیهایم را باز کردم تا دلیل سوزش پاهایم را بدانم. پیادهروی طولانی باعث شده بود که پاهایم تاول بزنند؛ به حدی که خونابه کف کفشهایم را پرکرده بود. کمی تمیزشان کردم و دوباره آنها را پوشیدم. وقت نماز صبح بود. نماز را کنار جاده خواندم. آنجا پشت خاکریز بلند کنار جاده، مشغول استراحت و تجدیدقوا شدیم.
مقابله با پاتکهای دشمن
هنوز هوا کامل روشن نشده بود که پاتکهای دشمن برای بازپسگیری جاده شروع شد. گلولههای خمپاره، شلیکهای مستقیم تانک، امانمان را بریده بودند. بهجز آنها، رگبار کالیبرهای مختلف از اطراف اذیتمان میکرد. تا آن زمان، در چنان هنگامهای قرار نگرفته بودم. بهدرستی نمیدانستم که دشمن در کجاست و ما باید به کدام سمت شلیک کنیم.
روبرویمان دشمن بود؛ اما همه گلولهها از روبرو نمیآمدند. خاکریز کنار جاده، ارتفاع بلندی داشت و شبیه یک دژ بود. تیرتراش دشمن، لبه خاکریز را ناامن کرده بود. چهاردستوپا از خاکریز بالا میرفتم؛ چند تیر شلیک میکردم و پایین میآمدم.
بافاصله کمی از من، یک آرپیجی زن روی خاکریز قرار گرفت و موشکش را به سمت تانکهای دشمن، شلیک کرد. بهسرعت پایین آمد، موشک دوم را روی قبضه سوار کرد و خودش را به بالای خاکریز رساند؛ اما قبل از چکاندن ماشه، گلولهای به او اصابت کرد و از بالای خاکریز، غلتید و به زیر آمد.
خشاب تفنگم را عوض کردم و از خاکریز بالا رفتم. هنوز چند تیر شلیک نکرده بودم که ناگهان در ناحیه پهلو، احساس سوزش شدیدی کردم. تعادلم از دست رفت و از بالای خاکریز به پایین افتادم. یک گلوله به پهلوی چپم خورده و قمقمهام را سوراخ کرده بود. آب قمقمه بدنم را خیس کرده بود و من فکر میکردم خون زیادی از بدنم خارج میشود.
چشمهایم را بسته بودم و گمان میکردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت میکنند.انتظار من البته فایدهای نداشت و اتفاقی نیفتاد. متوجه شدم که عدهای سراغم آمدهاند و مشغول بستن زخمم هستند. جراحتم عمق چندانی نداشت و گلوله قسمت نرمی پهلویم را شکافته بود.
کار امدادگرها که تمام شد، تنهایم گذاشتند تا آمبولانس بیاید و به عقب منتقلم کند. خط تقریباً آرام شده و دشمن از مواضعش عقب نشسته بود. نمیدانم چرا، ولی در همان حال، چفیه را روی سرم انداختم و خوابم برد و عجب خواب شیرینی. شاید علت اصلیاش، خستگی ناشی از بیست کیلومتر راهپیمایی باآنهمه تجهیزات بود.
در بیمارستان صحرایی، رسیدگیهای اورژانسی انجام گرفت و مرا به اهواز رساندند. ازآنجاکه مجروحان پرشمار بودند، بسیاری از آنها را به شهرهای دور و نزدیک منتقل میکردند. پس از معاینات ابتدایی، مرا هم به فرودگاه بردند و به اصفهان رساندند.به مدت بیست روز، در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری بودم. در این مدت، خانواده و دوستان و آشنایان را از وضعیتم مطلع نکردم. دوست نداشتم که بیجهت نگران شوند و به اصفهان بیایند.
روز اول خرداد بود که از بیمارستان مرخص شدم. از طرف واحد تعاون بسیج، یکدست لباس و مبلغی پول به من دادند. برایم بلیت گرفتند و من با اتوبوس، راهی تهران شدم و در تهران، مستقیم به خانه رفتم.
من روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ مصادف با اولین روز عملیات بیتالمقدس، مجروح شدم؛ اما خبر آزادی خرمشهر را در تهران و در روز سوم خرداد شنیدم. همان روز به بهشتزهرا (س) و سر مزار حسین فراهانی رفتم. او از دوستان هنرستان و از بچههای مکتب الصادق (ع) بود.
حسین در عملیات فتحالمبین به شهادت رسیده بود و من نمیدانستم. یک روز عکسش را روی دیوار دیدم و شوکه شدم. در بهشتزهرا (س)، یک دل سیر اشک ریختم و با حسین عهد کردم که تا آخر، در جبهه میمانم و نمیگذرام خونش پایمال شود.
منبع:
رحیمی، مصطفی، پروازهای بیبازگشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹
انتهای پیام