نحوه شهادت امیر مومنان (ع) به روایت تاریخ / وصیتهای بیستگانه امیر مومنان (ع) در واپسین لحظات عمر
تاریخ انتشار: ۵ خرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۳۸۹۷۲۴۰
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، از جمله مسائلی که بسیار میشود درباره نحوه شهادت امیر مومنان (ع)، محل و حالت ضربت خوردن آن حضرت است؛ در این باره تحقیقی تاریخی به شرح ذیل صورت گرفته است:
دو نوع گزارش در تاریخ وارد شده است، دستهای از گزارشات ضربت و ترور را در هنگام ورود به مسجد نوشتهاند که ابن ملجم در ورودی، کمین کرد و هنگام ورود وقتی که امام، خفتگان را برای نماز بیدار میکرد ناگهان اقدام به ترور نمود ؛ دستهای دیگر برآنند که ابن ملجم در مسجد خوابیده بود و حضرت وقتی از کنارش میگذشت او را برای نماز بیدار کرد و خود پس از گفتن اذان تا اجتماع مردم به نافله صبح مشغول شد؛ دراین هنگام ابن ملجم مرادی ضربتی بر فرق حضرت وارد کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بیشتربخوانید: محل ضربت خوردن حضرت علی (ع) +عکس
گزارش دیگر از این دسته چنان است که على (ع) رو به سوى مسجد نهاد و در ماذنه اذان صبح را اعلام فرمود و به پیامبر صلوات فرستاد و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را برای نماز بیدار کرد و سپس به محراب رفت و به نماز ایستاد و پس از آنکه رکعتی از نماز خواند، چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم منتظر شد تا به سجده دوم رفت، در این هنگام با شمشیر زهرآلود در حالی که شعار خوارج در جنگ صفین را فریاد میزد: «لله الحکم لا لک یا على» ضربتى به سر مبارک آن حضرت فرودآورد و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمروبن عبدود بر آن خورده بود اصابت کرد و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانشگریختند، اما گروهی از یاران آنان را دستگیر کردند.
ابوالفتوح رازی در تفسیر خود نوشته در نخستین رکعت و در هنگام قرائت سوره انبیاء که ۱۱ آیه از این سوره را خوانده بود، ابن ملجم او را ترور کرد.البته این گزارش تفسیری، منافاتی با روایت امام سجاد (ع) ندارد، چون مفسر قصد داشت بیان کند که امام به جای سوره، ۱۱ آیه از سوره انبیاء را در این روز خوانده است؛ ظاهرا ادامه را ایشان گزارش نداده است که امام پس از رکوع به سجده رفته و در آن هنگام ترور شده است.
براساس روایتی از امام سجاد (ع) وقتی حضرت در حالت سجده بود، ابن ملجم ضربتی بر سر مبارک زد و او را ترور کرد.با توجه به گزارشهای مختلف که مورخین و محدثین بزرگ نوشتهاند، بهویژه روایت معتبری که از امام سجاد (ع) رسیده است، به یقین ترور در هنگام نماز واقع شد، چون ابن ملجم خود میدانست در این حالت است که میتواند کار خود را بدرستی انجام دهد؛ در حالتی که امام کاملا فارغ از خود است و این حالتی بود در نماز و حالت خاص آنکه حالت سجده بود و الا در حالت عادی جرئت و توان چنین کاری را نداشت که به امام نزدیک شود خاصه اینکه برخی نوشتهاند که امام او را نیز به نماز بیدار کرد؛ در گزارش نقل شده از مرحوم مجلسی اینگونه آمده که وی پس از اینکه امام به محل نماز رسید در پشت ستونی که به امام نزدیک بود رفت و در حین سجده دوم، ضربتی سخت بر سر مبارک وارد کرد و امام را ترور نمود.
نتیجه: با شناختی که از امام (ع) داریم ترور وقتی صورت گرفته است که ایشان توجهی به اطراف نداشته است پس یقینا هنگام ورود به مسجد نبوده و در حال نماز بوده است؛ و با توجه به اسناد احتمال قریب به یقین، در حال سجده دوم در رکعت اول بوده است.
لازم به یاد آوری است شهادت امام پس از دو روز از ترور بود نه همان روز، روز ۱۹ ترور شده و روز ۲۱ رمضان به شهادت رسیدند.
آخرین وصیت امیر مومنان (ع)از ساعتی که علی (ع) ضربت خورد تا ساعتی که جان به جان آفرین تسلیم کرد، کمتر از چهلوهشت ساعت طول کشید، اما آن حضرت این فرصت را از دست نداد و دقیقهای از پند و نصیحت و راهنمایی خودداری نکرد؛ وصیتی در بیست ماده به این شرح تقریر کرد و نوشته شد:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این آن چیزی است که علی پسر ابوطالب وصیت میکند. علی به وحدانیت و یگانگی خدا گواهی میدهد و اقرار میکند که محمد بنده و پیغمبر خداست؛ خدا او را فرستاده تا دین خود را بر دینهای دیگر غالب گرداند. همانا نماز و عبادت و حیات و ممات من از آن خدا و برای خداست، شریکی بر او نیست، من به این امر شده ام و از تسلیم شدگان خدایم.
فرزندم حسن! تو و همة فرزندان و اهل بیتم و هر کس را که این نوشته من به او برسد، به امور ذیل سفارش میکنم:
۱. تقوای الهی را هرگز از یاد نبرید، کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقی بمانید.
۲. همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید و بر مبنای ایمان و خداشناسی متفق و متحد باشید و از تفرقه بپرهیزید؛ پیغمبر فرمود: اصلاح میان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چیزی که دین را محو میکند فساد و اختلاف است.
۳. ارحام و خویشاوندان را از یاد نبرید؛ صلهرحم کنید که صلهرحم حساب انسان را نزد خدا آسان میکند.
۴. خدا را؛ خدا را! درباره یتیمان؛ مبادا گرسنه و بیسرپرست بمانند.
۵. خدا را! خدا را! درباره همسایگان، پیغمبر آن قدر سفارش همسایگان را کرد که ما گمان کردیم میخواهد آنها را در ارث شریک کند.
۶. خدا را! خدا را! درباره قرآن؛ مبادا دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشی گیرند.
۷. خدا را! خدا را! درباره نماز؛ نماز پایه دین شما است.
۸. خدا را خدا را! درباره کعبه، خانه خدا؛ مبادا حج تعطیل شود که اگر حج متروک بماند مهلت داده نخواهید شد و دیگران شما را طعمه خود خواهند کرد.
۹. خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا؛ از مال و جان خود در این راه مضایقه نکنید.
۱۰. خدا را! خدا را! درباره زکات؛ زکات آتش خشم الهی را خاموش میکند.
۱۱. خدا را! خدا را! درباره ذریه پیغمبرتان؛ مبادا مورد ستم قرار بگیرند.
۱۲. خدا را! خدا را! درباره صحابه و یاران پیغمبر؛ رسول خدا دربارة آنها سفارش کرده است.
۱۳. خدا را! خدا را! درباره فقراء و تهیدستان؛ آنها را در زندگی شریک خود سازید.
۱۴. خدا را! خدا را! درباره بردگان و زیردستان که آخرین سفارش پیغمبر درباره اینها بود.
۱۵. کاری که رضای خدا در آن است در انجام آن بکوشید و به سخن مردم ترتیب اثر ندهید.
۱۶. با مردم به خوشی و نیکی رفتار کنید، چنانکه قرآن دستور داده است.
۱۷. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید؛ نتیجه ترک آن این است که بدان و ناپاکان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند کرد، آنگاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعای آنها مستجاب نخواهد شد.
۱۸. بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیفزایید، به یکدیگر نیکی کنید، از کناره گیری از یکدیگر و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهیزید.
۱۹. کارهای خیر را به مدد یکدیگر و بهطور جمعی انجام دهید و از همکاری در مورد گناهان و چیزهایی که موجب کدورت و دشمنی میشود بپرهیزید.
۲۰. از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است.
خداوند همه شما را در کنف حمایت خود محفوظ بدارد و به امت پیغمبر توفیق دهد که احترام شما و احترام پیغمبر خود را حفظ کنند. همة شما را به خدا میسپارم. سلام و درود حق بر همه شما».
پس از این وصیت دیگر سخنی جز لا اله الا الله از علی شنیده نشد، تا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
منبع: روزنامه کیهان
انتهای پیام/
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: ائمه اطهار خواندنی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۳۸۹۷۲۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خاطرات نفسگیر از نخستین روز عملیات بیتالمقدس
چشمهایم را بسته بودم و گمان میکردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت میکنند.
به گزارش ایسنا، بهرهگیری از انگیزههای دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامهریزیشده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقهای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیتالمقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز میکنند و باعث میشود که نبرد بیتالمقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیهبر آثار و اسناد موجود در این مرکز، همزمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوههای شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:
محسن خوشدل از رزمندگان گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) که ۷ بار در طول دفاع مقدس دچار مجروحیت شده، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «پروازهای بیبازگشت» که بهتازگی توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شده است، روایت می کند:
در گردان انصار (لشکر ۲۷ محمد رسولالله)، مرا بهعنوان آرپیجی زن انتخاب نکردند، شاید قد و قواره کوچکم این توفیق را از من گرفت. یک اسلحه کلاشینکف تحویلم دادند و در یکی از دستهها بهعنوان تکتیرانداز سازماندهی شدم.
روزها را در کوهه، به آموزش نظامی و آمادگیهای جسمی میگذراندیم. پوتینهایم پوسیده و غیرقابل استفادهشده بودند. به واحد تدارکات گردان مراجعه کردم. پوتین بهاندازه پای من نداشتند. شماره پای من ۳۹ و نسبتاً کوچک بود. مسئول تدارکات گفت که برای پای تو کتانی داریم، اگر میپوشی تقدیم کنم. یک جفت کتانی چینی برایم آورد.
اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ ما را برای شرکت در عملیات بعدی، راهی دارخوین کردند. در شرق رودخانه کارون اردو زدیم و در انتظار آغاز عملیات ماندیم.
کمکم پی بردیم که برای حمله به خطوط مقدم دشمن، بایستی از عرض کارون بگذریم و فاصله بیست کیلومتری تا جاده اهواز خرمشهر را پیاده برویم و در آنجا پدافند کنیم. من هم مانند باقی رزمندگان، از آمادگی نسبی برای شرکت در عملیات برخوردار بودم؛ اما فکر اینکه باید بیست کیلومتر راه را با کتانی تنگ چینی طی کنم، آزارم میداد.
غروب روز نهم اردیبهشت، آماده عبور از کارون بودیم. فرمانده گروهان ما اعلام کرد که با تاریک شدن هوا، نماز مغرب و عشاء را میخوانیم و حرکت میکنیم و تأکید کرد که کسی حق ندارد هنگام خواندن نماز، پوتینهایش را دربیاورد.
بلافاصله بعد از خواندن نماز، به ساحل کارون رفتیم. گروهگروه، سوار قایقها شدیم و به آنطرف رودخانه رفتیم. از قایقها پیاده شدیم و آماده پیادهروی بیست کیلومتری. یکی از فرماندهان در آنجا برایمان صحبت کرد؛ اما بهجای آنکه از برنامهگردان و کاری که درصدد انجام آن هستیم بگوید، بیشتر به تهییج بچهها و دادن روحیه به آنها پرداخت.
خیلی نگذشته بود که راهپیمایی ما آغاز شد و ستون گردان انصار در دل تاریکی و در جهت غرب، به سمت جاده آسفالت اهواز خرمشهر، به حرکت درآمد.نیمههای شب بود و ما همچنان پیش میرفتیم. به ما گفته بودند که سنگرهای اصلی دشمنروی جاده است، اما امکان دارد در طول مسیر، با سنگرهای کمین عراقیها روبرو شویم. بیست کیلومتر، راه کمی نبود. کمکم بعضی از بچهها حین راه رفتن، چرت میزدند؛ همین مسئله باعث میشد که گاه ستون نیروها قطع شود.
به جاده که نزدیک شدیم، صدای درگیری شدید و صفیر خمپارههای ریزودرشت به گوشمان میرسید. قبل از ما، گردانهای دیگر با دشمن درگیر شده و آنها را از جاده اهواز خرمشهر به عقب رانده بودند.
به جاده که رسیدیم، اولازهمه نشستم و بند کتانیهایم را باز کردم تا دلیل سوزش پاهایم را بدانم. پیادهروی طولانی باعث شده بود که پاهایم تاول بزنند؛ به حدی که خونابه کف کفشهایم را پرکرده بود. کمی تمیزشان کردم و دوباره آنها را پوشیدم. وقت نماز صبح بود. نماز را کنار جاده خواندم. آنجا پشت خاکریز بلند کنار جاده، مشغول استراحت و تجدیدقوا شدیم.
مقابله با پاتکهای دشمن
هنوز هوا کامل روشن نشده بود که پاتکهای دشمن برای بازپسگیری جاده شروع شد. گلولههای خمپاره، شلیکهای مستقیم تانک، امانمان را بریده بودند. بهجز آنها، رگبار کالیبرهای مختلف از اطراف اذیتمان میکرد. تا آن زمان، در چنان هنگامهای قرار نگرفته بودم. بهدرستی نمیدانستم که دشمن در کجاست و ما باید به کدام سمت شلیک کنیم.
روبرویمان دشمن بود؛ اما همه گلولهها از روبرو نمیآمدند. خاکریز کنار جاده، ارتفاع بلندی داشت و شبیه یک دژ بود. تیرتراش دشمن، لبه خاکریز را ناامن کرده بود. چهاردستوپا از خاکریز بالا میرفتم؛ چند تیر شلیک میکردم و پایین میآمدم.
بافاصله کمی از من، یک آرپیجی زن روی خاکریز قرار گرفت و موشکش را به سمت تانکهای دشمن، شلیک کرد. بهسرعت پایین آمد، موشک دوم را روی قبضه سوار کرد و خودش را به بالای خاکریز رساند؛ اما قبل از چکاندن ماشه، گلولهای به او اصابت کرد و از بالای خاکریز، غلتید و به زیر آمد.
خشاب تفنگم را عوض کردم و از خاکریز بالا رفتم. هنوز چند تیر شلیک نکرده بودم که ناگهان در ناحیه پهلو، احساس سوزش شدیدی کردم. تعادلم از دست رفت و از بالای خاکریز به پایین افتادم. یک گلوله به پهلوی چپم خورده و قمقمهام را سوراخ کرده بود. آب قمقمه بدنم را خیس کرده بود و من فکر میکردم خون زیادی از بدنم خارج میشود.
چشمهایم را بسته بودم و گمان میکردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت میکنند.انتظار من البته فایدهای نداشت و اتفاقی نیفتاد. متوجه شدم که عدهای سراغم آمدهاند و مشغول بستن زخمم هستند. جراحتم عمق چندانی نداشت و گلوله قسمت نرمی پهلویم را شکافته بود.
کار امدادگرها که تمام شد، تنهایم گذاشتند تا آمبولانس بیاید و به عقب منتقلم کند. خط تقریباً آرام شده و دشمن از مواضعش عقب نشسته بود. نمیدانم چرا، ولی در همان حال، چفیه را روی سرم انداختم و خوابم برد و عجب خواب شیرینی. شاید علت اصلیاش، خستگی ناشی از بیست کیلومتر راهپیمایی باآنهمه تجهیزات بود.
در بیمارستان صحرایی، رسیدگیهای اورژانسی انجام گرفت و مرا به اهواز رساندند. ازآنجاکه مجروحان پرشمار بودند، بسیاری از آنها را به شهرهای دور و نزدیک منتقل میکردند. پس از معاینات ابتدایی، مرا هم به فرودگاه بردند و به اصفهان رساندند.به مدت بیست روز، در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری بودم. در این مدت، خانواده و دوستان و آشنایان را از وضعیتم مطلع نکردم. دوست نداشتم که بیجهت نگران شوند و به اصفهان بیایند.
روز اول خرداد بود که از بیمارستان مرخص شدم. از طرف واحد تعاون بسیج، یکدست لباس و مبلغی پول به من دادند. برایم بلیت گرفتند و من با اتوبوس، راهی تهران شدم و در تهران، مستقیم به خانه رفتم.
من روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ مصادف با اولین روز عملیات بیتالمقدس، مجروح شدم؛ اما خبر آزادی خرمشهر را در تهران و در روز سوم خرداد شنیدم. همان روز به بهشتزهرا (س) و سر مزار حسین فراهانی رفتم. او از دوستان هنرستان و از بچههای مکتب الصادق (ع) بود.
حسین در عملیات فتحالمبین به شهادت رسیده بود و من نمیدانستم. یک روز عکسش را روی دیوار دیدم و شوکه شدم. در بهشتزهرا (س)، یک دل سیر اشک ریختم و با حسین عهد کردم که تا آخر، در جبهه میمانم و نمیگذرام خونش پایمال شود.
منبع:
رحیمی، مصطفی، پروازهای بیبازگشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹
انتهای پیام