هیچ نهاد سیاسی یا دینی نمیتواند ادعا کند به تمام یا بخشی از حقیقت دست یافته/ الهیات و فلسفه مسیر متفاوتی را برای فهم حقیقت دنبال میکنند
تاریخ انتشار: ۲ تیر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۱۵۵۰۱۳
به گزارش خبرنگار ایلنا، بحث چگونگی بکارگیری اخلاق در امر سیاسی، شاید بیش از یک هزاره در تاریخ جهان قدمت دارد. همواره میان دیندار خوب بودن تا سیاستمدار بودن خوب، جدلهای منطقی و پراکتیکال فراوانی بروز یافته است. سنت آگوستین قدیس، معتقد بود که سیاستمدار خوب کسی است که در برابر امر دینی نایستد و اینگونه از اخلاق پاسداری میکند؛ نیکولو ماکیاول اما معتقد بود که میان مسیحی خوب بودن و سیاستمدار خوب بودن، هیچگونه نسبت مطلق و یا وجهی وجود ندارد! در کمال تعجب، نیچه پا را فراتر از این هم میگذارد و مسیحیت را همچون مشروبات، وسیلهای تخدیر ذهن میداند و نسبت به هر دو تحذیر روا میدارد! و معتقد است که انسان، باید فراتر از مقدورات کلاسیک دینی، به انسانیت بیاندیشد! فارغ از امکان و امتناع این ایده، بخشهای وسیعی از آکادمیسینهای اروپای مسیحی که همزمان وظیفه پیشرانی رنسانس، انقلاب صنعتی، عصر ایدئولوژیها و تمدن مدرن امروزین را برعهده داشت، همچنان پایبندی به اخلاق در کنار احترام به تکثرها را، در بازگشت به الهیات دینی میدانند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
از مباحثی که همواره میان الهیات و امر سیاسی فاصله میاندازد، نسبت میان حقیقت و واقعیت است؟ به نظر شما در این جدل هزارساله، کدامیک اهمیت بیشتری دارد و کدامیک بر زندگی مردم اثر بیشتری میگذارد؟
مفهوم حقیقت در آثار فلسفی با آنچه که تحت عنوان حقیقت در الهیات مسیحی میدانیم بسیار متفاوت است. به این معنا، ما با یک حقیقت واحد مواجه نیستم و اگر اصرار زیادی بر تاکید روی یک صورتبندی خاص از حقیقت داشته باشیم، شاید به لغزشگاههای ایدئولوژیک سقوط کنیم! به این معنا که در فلسفه، هر فیلسوف میتواند با سلاح پدیدارشناسی، به ابعاد متفاوتی از صورتبندیهای حقیقت دست یابد ولی حقیقت از منظر الهیات، تقریبا تصویری ثابت و یکسان به شما عرضه میکند. این در همه ادیان نیز رایج هست و الهیات دینی، به طور کلی حقیقت را در وحدت میبینند نه در کثرت! البته من به دنبال حقیقت هستم و به آن میاندیشم چون بسیار والاتر از واقعیت است که هرگز ثابت نخواهد بود و همواره در تغییر است. باید به شما بگویم من به عنوان یک پژوهشگر کاتولیک، حقیقت را مهمترین موتور محرک در زندگی انسانها میدانم! در الهیات ما به دنبال جستجوی تصویری حقیقی هستیم.
پویش و جستجو برای حقیقت، اگر به نتیجه قطعی منجر نشود آیا به تشکیک بیشتر دامن نمیزند؟ آیا جستوجوی دائمی حقیقت، به تعطیل شدن واقعگرایی منجر نمیشود؟
بگذارید با بخشی از انجیل یوحنا پاسخ شما را بدهم!: مسیح خود را عین حقیقت میداند (سوره ششم، آیه چهارده)!
بستگی دارد که ما دقیقا در کجا ایستاده باشیم. مهم این است که در ارتباط با ضرورت بحث و در رابطه با حقیقتگرایی و حقیقتمندی صحبت کنیم! یعنی باید بحث در رابطه با حقیقت متعالی در جامعه رایج باشد و در حوزه عمومی، مردم باید به دنبال تصاویر اساسی از حقیقت بگردند! آن چیزی که ما در مکالمات روزانه به عنوان تصویر خود از حقایق عرضه میکنیم، اتفاقا تصویری واقعی هست اما حقیقی نیست! درواقع این تصویر ما از واقعیت است ولی باید برای کشف حقیقت، مثل سقراط با همدیگر گفتوگو کنیم تا تصاویر ذهنی یکدیگر را با همدیگر به اشتراک بگذاریم تا به حقیقت نزدیکتر شویم!
آیا جنگهای اروپاییها در رابطه با مسائل دینی، نظیر جنگهای سی ساله یا جنگهای صدساله و تضادهای میان پروتستانها و کاتولیکها، بدون پشتوانه الهیات قدیم و جدید مسیحی بود؟ آیا این نبردهای ویرانگر، تحت عنوان نبرد برای حقیقت مطرح نبود؟
قبول دارم که برای حقیقت نباید به زور و نیروی نظامی متوسل شد! با این حال این اتفاقیست که در گذشته رخ داده است که البته در گذشته اروپا نیز، چنین تقابلی میان اقتدار سیاسی و اقتدار دینی، نمود یافته است. میشود به پذیرش دین مسیحی توسط امپراتور روم ـ تئودئوس ـ اشاره کرد. پس از آن و با تجزیه امپراتوری روم به دو نیمه شرقی و غربی، کلیساهای کاتولیک و ارتدوکس ایجاد شدند و هرکدام بر یک خوانش متفاوت و خاص از مسیحیت تاکید داشتند. تلاشهای امپراتور ژلوسیوس برای ایجاد تمایز میان قدرت سیاسی و اقتدار معنوی هم، چندان منجر به نتیجه نشد! در جنگهای سی ساله، حدود یک سوم جمعیت آلمان به قتل رسیدند و حدود صد سال زمان سپری شد تا اینکه آلمانیها توانستند قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را در سطح پیشین، بازیابی کنند! اگر دین با گنجینهای که از حقیقت در اختیار خود دارد، در آن زمان مورد سوءاستفاده قدرتهای اروپایی قرار نمیگرفت، شاید صلح پایدارتری بر جهان امروز حاکم بود! ماجراهای مربوط به اصلاحگری دینی توسط مارتین لوتر، ژان هوس، جان کالون و ... هم، هرچند در افزایش مدارای دینی در بلندمدت تاثیر به سزایی داشت اما سختگیریهای دگماتیک در رابطه با مفاهیم دینی، باعث کشتارهای وسیعی در اروپای آستانه و حتی میانه رنسانس به وقوع پیوست! با این حال، در همان قرن هفدهم بود که پاپ، دستور گفتوگوهای برون دینی (میان مسیحیان و غیرمسیحیان) را صادر کرد و این یک تلاش بسیار قابل تقدیر برای ایجاد مدارا و تلاش برای فهم هسته راستین حقیقت در جهان بود! این فرمان، به «نامه صلح زمین» معروف شد. من معتقدم که هیچ فرد، ایدئولوژی، نهاد سیاسی و نهاد دینی و همینطور، هیچ دانشگاهی نباید این ادعا را داشته باشد که تمام و یا بخشی از حقیقت را نزد خود دارد! بلکه باید به سمت گفتوگوی جهانی برای نزدیکتر شدن دیدگاههای عمومی مردم سراسر جهان، در رابطه با حقیقت برویم و درگیر دعواهای غیراخلاقی عرصه سیاست نشویم!
منبع: ایلنا
کلیدواژه: اخلاق فلسفه مسیحیت مسیحی اروپا پژوهشکده هامبورگ واقعیت الهیات حقیقت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.ilna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایلنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۱۵۵۰۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فرهنگستان ظرفیتی برای دغدغه انقلاب فرهنگی در مسیر تمدن نوین است
خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و در رفراندوم سال ۱۳۵۷ نظام جمهوری اسلامی ایران مستقر شد.اولین دستور کار شورای انقلاب و نیروهای انقلابی تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی توسط مجلس خبرگان قانون اساسی بود. کسانی که آن روزها مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی را دنبال میکردند نام یکی از نمایندگان با توجه به مسائل نویی که در سخنانش ارائه میداد، مورد توجه چهرههای علمی و اندیشهای قرار گرفته بود؛ سید منیرالدین حسینی.
هدف اصلی انقلاب اسلامی در مبارزات ضداستبدادی یا ضداستعماری خلاصه نمیشد؛ بلکه شروع یک تحوّل فراگیر برای اداره بهتر جهان ذیل جریان توحیدی نبی مکرم اسلام (ص) بود. اگر انقلاب اسلامی یک حرکت ملی، یا ضد استعماری بود، در مرزهای خود محدود میماند؛ حال آنکه با گذشت قریب به چهار دهه، توانسته است مرزهای خود را در نوردد و آغازی باشد برای حرکت به سمت حاکمیت اسلام بر تمامی ابعاد حیات فردی و اجتماعی بشر در دوران ظهور حضرت بقیه الله (عج) و شکلگیری تمدن بزرگ اسلامی
تعلق عمیق استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی به آرمانهای حضرت امام خمینی و عدم مسامحه و اهمال در جهاد فرهنگی، باعث شده بود تا آن استاد فقید در این دستاورد بزرگ (تولید منطق موضوعشناسی) که ظرفیتی بالاتر از تلاشهای امروزین جامعه علمی کشور برای تحقق اسلام در رفتار نظام دارد متوقف نشود زیرا با تولید منطق انطباق، مسألهای اساسیتری به نام «هماهنگی منطقها» (یا فلسفه منطقها) در مقابل او قرار گرفته بود.
به عبارت دیگر استاد حسینی الهاشمی در مرحله دوم از فعالیتهای علمی خود، نسبتِ بین «منطق انطباق» (ابزار جلوگیری از خطا در انطباق احکام کلی بر موضوعات برخاسته از تمدن مدرن) و دو منطق موجود در عرصه معارف حوزوی را موضوع دقتهای بنیادین خود قرار داد: «منطق صوری» که ابزار جلوگیری از خطا در تفکر بود و بکارگیری آن، اعتقادات حقه را نتیجه میداد و «منطق فهم از خطابات» که در علم اصول فقه تبلور یافته بود و به عنوان ابزار جلوگیری از خطا و انحراف در فهم بیانات شارع مقدس، استنباط قاعدهمندِ احکام عملی را میسر میساخت. واضح بود که هر یک از این منطقها بر اساس ضرورتهای عینیِ متفاوت از یکدیگر تولید شده بودند؛ ابتدا برای مقابله با حمله ملحدین به اعتقادات مسلمین، منطق صوری و فلسفه توسط اندیشمندان مسلمان بکار گرفته شد و در ادامه، علم اصول برای مقابله با قیاس، استحسان و استصلاح و فهم صحیح از بیانات شارع در عصر غیبت تدوین گردید و منطق انطباق نیز برای پیادهسازی احکام کلی رسالههای عملیه در نظام جمهوری اسلامی تولید شده بود.
اما این ضرورتهای عینی نمیتوانست یک هماهنگی علمی و انسجام تئوریک به این سه منطق ببخشد و آنها را براساس یک مبنای نظری به وحدت برساند و چنین خلأ قطعاً موجب ناهماهنگی در رفتار و عمل نظام اسلامی میشد. از اینرو، استاد سید منیرالدین حسینی در ابداعی بینظیر به بحث از «فلسفهی منطق» پرداخت و با طی یک سیر پژوهشی طولانی و پیچیده، به نقد و نقضِ «اصالت وجود» و «اصالت ماهیت» (در فرهنگ انتزاعی)، «اصالت ربط» (در فلسفه هگل) و «اصالت تعلق» (در فلسفه حاکم بر علوم کاربردی) همت گماشت و ضعف هر یک از این مبانی در تفسیر از «حرکت» و اصول عام آن (وحدت و کثرت، زمان و مکان، اختیار و آگاهی) و بالتبع ناتوانی آنها در هماهنگسازی منطقها را مدلل ساخت و «فاعلیت» را به عنوان مبنای تحلیل جدید از حرکت و بهمثابه حد اولیهی حاکم بر منطقها اثبات نمود. لذا بر این اساس، آن فقید سعید در فلسفه چرایی و فلسفه چیستی متوقف نشد بلکه توانست «فلسفهی چگونگی اسلامی» را نیز تأسیس کند و با دستیابی به قدرت تبدیل و بهینه معادلات عینی، زمینه را برای بیمهشدن نظام اسلامی در برابر «فلسفهی چگونگی مادی» که به جای اکتفا به مغالطه نظری و از طریق تنظیم شرایط پرورش اجتماعی، بشریت را در برابر مغالطه عینی سهمگینی قرار داده فراهم نماید.
دغدغه انقلاب فرهنگی در مسیر تمدن نوین اسلامی فرهنگستان علوم اسلامی قم از سال ۱۳۵۹ که توسط استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی در پی یافتن ملازمات وعده انقلاب اسلامی نسبت به «اسلام در عمل» بوده است، و در عمری به درازای خود انقلاب اسلامی، سیر توسعه دولت، جامعه و تمدن اسلامی را مورد مطالعه عمیق قرار داده تا برای توفیق هر چه بیشتر انقلاب اسلامی ایران، به دنبال یافتن راهکارهای مؤثر باشد؛ لذا از یک سو میتوان محور فعالیت فرهنگستان علوم اسلامی قم را یافتن «نرم افزار اداره» دولت و جامعه انقلابی در مسیر جامعهپردازی و تمدنسازی اسلامی دانست. اندیشه بنیادینی که سالها حرکت فرهنگستان را جهت دهی کرده این است که انقلاب شکوهمند اسلامی باید بتواند به عرصه فرهنگ و به ویژه فرهنگ تخصصی و بنیادی صادر شود، یا به تعبیر معهود در ادبیات انقلابی، انقلاب فرهنگی نیز علاوه بر انقلاب سیاسی در محیط تحت قیمومیت جمهوری اسلامی رخ دهد. در این نگاه، اسلامیت نظام و جریان اسلام در عمل، تنها از بُعد فرهنگی جامعه و اجزا و ارکان آن قابل استمرار است؛ وگرنه با دستیابی صرف به قدرت و دولت و اقتدار سیاسی و نظامی، استمرار اسلامیت نظام تضمین نخواهد شد؛ زیرا لایه فرهنگ جامعه میتواند همه اقتدارها را به ضد خود تبدیل کند و با اسم اسلام و تو خالی کردن آن از محتوا، ضد اسلام را توسعه دهد. توسعه و تعالی براساس آموزههای پیامبران انقلاب اسلامی و حکومت مبتنی بر آن، مدعی توسعه و تعالی براساس آموزههای پیامبران - و نه زندگی صوفیانه- است که امروزه قلوب کثیری را نیز در سراسر جهان به آرمان خود امیدوار کرده و در ایجاد انگیزه برای حرکت به سوی جهتی غیر از جهت دنیای مدرن، توفیق زیادی داشته است؛ اما برای تحقق جامعه غیرمادی ای، که چرخهای آن، ابزارهای میل به دنیای مادی نباشد، تنها انگیزههای سرشار کافی نیست و پیداست که با کلی گویی نیز نمیتوان از عهده چنین تکلیفی برآمد؛ بلکه باید به الگوهای واضح و مناسب اداره جامعه متعالی و مؤمنانه دست یافت.سوال اینجاست که در دستیابی به الگوهای اداره جامعه ایمانی، تا چه حد میتوان از الگوهای توسعه در نظامات مدرن غربی بهره برد؟ در اندیشه استاد سید منیر الدین حسینی در عین آنکه استفاده از الگوی دیگران در حالت اضطرار جایز است، ولی نکتهای را نیز نباید فراموش کرد که اگر نزاع ما با دنیا بر سر همین الگوهای زندگی است، باید حرف جدیدی را به جهانیان عرضه کنیم؛ در غیر این صورت حرکت انفعالی در مقابل دشمن، جز تضعیف مواضع نظام اسلامی در درازمدت نتیجهای نخواهد داشت. بی تردید اگر حرکت اثباتی آغاز شود و به نتایجی هم برسد، به سرعت، در میان کسانی که نگاه مثبتی به مدرنیته غربی ندارند، جایگاه خواهد یافت و موازنه قدرت جهانی را به نفع فرهنگ مذهب تغییر خواهد داد.
ما نمیتوانیم از یک سو قصد طراحی ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را براساس یک آرمان مشخص داشته باشیم و از سوی دیگر معادلات لازم برای چنین امری را از دستگاهی دیگر و با آرمانی متفاوت با مطلوب خود، به عاریت بگیریم. استاد حسینی الهاشمی معتقد بود: امروزه تهاجم بر اصل حیات اجتماعی اسلام مثل دوران مغول نیست که سر هر کوچهای میآمدند و با شمشیر و زوبین میایستادند و دستور به کفر میدادند؛ بلکه توسط «مدل ها» صورت میگیرد. «تهاجم عینی»، به وسیله «تصمیمگیری اجتماعی» واقع میشود! هر جامعهای، مسئولینی برای تصمیمگیری کلّ جامعه دارد که آنها درباره کل مقدورات جامعه، «تصمیم گیری» میکنند؛ اما «تصمیم سازی» برای تصمیم گیران به وسیله «مدل ها» انجام میشود. دنیای مدرن نیز همین ابزار را برای تهاجم به فرهنگ ادیان برگزیده است که «مدل اقتصادی» یکی از شاخههای آن است. البته «مدل» نیز در بالاترین سطح، همان «روش علوم» است؛ لذا به گزاف نیست اگر بگوییم تهاجم اصلی به اسلام از ناحیه علوم پایه صورت میگیرد که رکن اصلی روش علوم و مدلسازی در دنیای امروز است. استاد حسینی الهاشمی میگفت: «آن شش ماهی پس از تصویب قانون اساسی و پیش از اعلام انقلاب فرهنگی که شدیداً در رابطه با اصل موضوع ضرورت ابزارهای تئوریک برای پیاده کردن اسلام در جامعه فکر میکردیم، به اینجا رسیدیم که اصلاً تعریف علم نسبت به تعریف سابق آن تغییر کرده است؛ یعنی علم دارای مبنا، منتجه، نظام و سیستم است و تحقیق علمی به صورت فردی انجام نمیگیرد. آن موقع خیلی وحشت زده شده بودیم؛ زیرا به هیچ احدی نمیشد این حرف را بزنیم تا اینکه امام بحث انقلاب فرهنگی را در اردیبهشت ماه مطرح کردند …؛ ولی متأسفانه نهادها و شخصیتهای مسئول در آن زمان پس از اعلام انقلاب فرهنگی و تأکید حضرت امام (ره) بر اخذ علوم انسانی دانشگاهها از حوزه علمیه به ضرورت معادله تجربی جدید درباره علوم انسانی واقف نبودند و به ترمیم، از نوع پیرایش و زدودن شاخ و برگ زائد میاندیشیدند و هرجا را که مخالف با اسلام بود، میزدودند؛ یعنی به عدم مخالفت قطعیه (مخالفت صریح) باور داشتند، نه لزوم احراز موافقت قطعیه (تولید علم ازمبانی تا روشها و روبناها براساس منطق و اندیشه اسلامی)». استاد حسینی الهاشمی در جای دیگر میگوید: «تا زمانی که «انقلاب فرهنگی» در جمیع شئون محقق نشود، نمیتوان از پذیرش پیام «انقلاب سیاسی» خود در سطح جهان، توسط مردم کشورهای دیگر مطمئن بود؛ چون ادعای انقلاب ما همواره ارائه تمدنی نوین که شالودههای آن رنگ دیانت دارد بوده و هست و اگر قرار باشد همواره از ابزار فرهنگی خصم، به صورت مطلق یا مشروط بهره جوییم آیا اولاً میتوان چنین تمدنی را بنا نهاد و ثانیاً بر فرض بناگذاری، آیا میتوان ادعا کرد که چنین تمدنی از آنِ ماست؟ درحالی که «روش» و «معادله» دیگران را به عاریت گرفتهایم!».
با اعلام انقلاب فرهنگی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ و تعطیلی دانشگاهها تکاپویی جدی در فضای حوزههای علمیه و اساتید و دانشجویان انقلابی دانشگاهها آغاز و دیدگاههای مختلفی در زمینه نحوه پیگیری این مسئله مطرح شد. این موضوع همچنین مبدأ شکلگیری جریانهای فکری فرهنگی مختلف و نیز تأسیس نهادهایی چون ستاد انقلاب فرهنگی شورای عالی انقلاب فرهنگی و مراکزی آموزشی و پژوهشی همچون دانشگاه امام صادق (ع)، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه و… شد.
در چنین فضایی بود که مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سید منیرالدین حسینی شیرازی با توجه به دغدغههای قدیمیای که از دوران مبارزات دوران ستمشاهی نسبت به خطر انحراف و وابستگی علمی و فرهنگی انقلاب، به جریانهای مختلف غیراسلامی داشت و سپس با حضور در مجلس خبرگان قانون اساسی «خلأ تئوریک نظام» را در «اداره جامعه براساس اسلام» دریافته بود، مسیری ویژه و بلندمدت را برای پیگیری مسئله انقلاب فرهنگی آغاز نمود.وی به کمک جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از تابستان ۱۳۵۹ سمینارها و مجامع علمی را برپا کرد که در نهایت به تأسیس رسمی «دفتر مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی» با پیام مرحوم علامه طباطبایی (ره) و حضور حضرت آیت الله گلپایگانی منتهی شد که اکنون پس از قریب به سه دهه تلاش مستمر و با وجود فقدان بیانگذار فقید آن به مرور ثمرات آن در حال شکوفایی است. کد خبر 6083769