روایت زندگی محافظ «آقا» که در یک پرواز شهید شد
تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۲۷۷۹۳۸
برادر شهید «حاج حسین نیکیملکی» از شهدای کادرامنیت پرواز هواپیمای مسافربری ایرباس گفت: بعد از شنیدن خبر حمله آمریکا به هواپیمای مسافربری ایرباس در آبهای خلیج فارس، چند بار به بندرعباس رفتیم، اما یک بند انگشت برادرم را هم پیدا نکردیم.
به گزارش شریان نیوز،به نقل از جوان، سالهاست که خلیج فارس شاهد حوادث بسیاری است؛ حوادثی که در آن رازهایی از رشادتها و شهادتهاست و خلیج فارس هیچ وقت اتفاقاتی که در آن رخ داده است را فراموش نمیکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
البته درکنار سرنگونی این پهپاد، سرنگونی هواپیمای جاسوسی آمریکا با ۳۵ سرنشین که حریم هوایی ایران را نقض کرده بود، هم میتوانست رخ بدهد، اما با خویشتنداری نیروهای سپاه اقدامی علیه آنان انجام نشد. در حالی که آمریکا ۳۱ سال پیش در همین خلیج فارس، حادثه دردناکی را رقم زد؛ حادثه¬ای که در آن ۲۹۰ نفر از مسافران بیدفاع و بیگناه هواپیمای ایرباس، بر فراز آبهای خلیج فارس توسط ناو جنگی وینسنس آمریکا مورد هدف قرار گرفتند و پیکرهایشان آبهای نیلگون خلیج فارس را گلگون کرد.
در سی و یکمین سالروز جنایت ضدبشری آمریکا در خلیج فارس، روایت «غلامحسین نیکی ملکی»، برادر شهید «حاج حسین نیکیملکی» از شهدای کادر امنیت پروازهواپیمای مسافربری ایرباس را در ادامه میخوانیم.
حسین در امور کشاورزی به پدرم کمک میکرد
غلامحسین نیکیملکی درباره تولد برادرش این گونه روایت کرد: حسین در فروردین ۱۳۴۲ به دنیا آمد؛ من ۵ سال از او بزرگتر بودم؛ پدرم کشاورز بود و علاوه بر آن مغازههای خواربارفروشی و بقالی هم داشت. خانواده گرم و صمیمی داشتیم. آن طور که یادم هست، حسین خیلی باهوش و مورد توجه اطرافیان بود؛ همه ما از کودکی در مراسمها و هیئتهای مذهبی و تعزیهخوانیها شرکت میکردیم؛ مادرم هم در جلسات قرآن که در خانهها برگزار میشد، شرکت میکرد ما را هم با خود میبرد. همه این شرایط دست به دست هم داد تا ما مسیر درست را انتخاب کنیم.
وی ادامه میدهد: حسین دوره ابتدایی را در روستا درس خواند و حدود سال ۵۲ به تهران آمدیم؛ او در دوره متوسطه در راهپیماییها شرکت میکرد و برای دوستان و آشنایان هم روشنگری میکرد تا آنها هم در تظاهرات ضد رژیم طاغوت شرکت کنند. حسین معتقد بود که راه امام خمینی (ره) ادامه راه اهل بیت (ع) است و نباید در این راه درنگ کرد.
برادر شهید «حاج حسین نیکیملکی» درباره فعالیتهای قبل و بعد از انقلاب میگوید: من و حاج حسین در راهپیماییها باهم بودیم؛ یک شب که در حال شعار دادن بودیم، نیروهای رژیم ستمشاهی ما را تعقیب کردند؛ ما هم فرار کردیم و، اما همچنان ما را دنبال کردند و ناچار شدیم زنگ یکی از خانهها را زدیم؛ آن خانواده ما را پناه دادند و تا چند ساعت در آنجا ماندیم و بعد که خیالمان راحت شد خبری از نیروهای شاه نیست، به منزل خودمان برگشتیم. این فعالیتها تا ۱۲ بهمن ادامه داشت؛ روزی هم که امام (ره) به کشور بازگشتند، برای استقبال به فرودگاه مهرآباد رفتیم و تا میدان انقلاب با پای پیاده ایشان را همراهی کردیم.
حاج حسین ارادت خاصی به حضرت آقا داشت
وی بیان میدارد: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، حسین که در دوره دبیرستان درس میخواند، به خاطر نیاز انقلاب، تحصیل را در دبیرستان ادامه نداد و به نیروهای سپاه پیوست؛ حسین مدتی از نیروهای حفاظت سپاه در نهاد ریاست جمهوری در کنار امام خامنه¬ای بود؛ او ارادت خاصی به محضر ایشان داشت و خود را از مریدان حضرت آقا میدانست. حاج حسین بعد از مدتی به جبهه رفت و در منطقه حاج عمران مجروح شد؛ او حتی مجروحیتش را به خانواده اطلاع نداد و دو هفته در تهران ماند و بعد از بهبودی به منطقه حاج عمران بازگشت.
وی درباره ازدواج شهید نیکیملکی گفت: حسین سال ۶۲ ازدواج کرد؛ همسر ایشان از خانواده شهدا بودند و یادم هست خانوادهها مراسم خیلی ساده¬ای و به دور از تجملات و چشم و هم چشمی برای آنها برگزار کردند. بعد هم خدا حجتالله و جواد را به خانواده برادرم هدیه داد.
از پیکر برادرم یک بند انگشت هم به دست ما نرسید
نیکیملکی با اشاره به علت حضور حاج حسین در کادر امنیت پرواز بیان داشت: منافقین در سال ۱۳۶۳ شروع به هواپیما ربایی کردند؛ آن زمان امام (ره) فرمان دادند که نیروهایی باید برای حفاظت از مردم در هواپیمایی باشند؛ حاج حسین از همان سال به نیروی امنیت پرواز پیوست و ۴ سال خدمت کرد که در همین راه هم به شهادت رسید.
وی درباره شنیدن خبر شهادت برادرش گفت: همزمان با این اتفاق در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) به صورت آمادهباش در منطقه غرب کشور بودیم که فرماندهان گفتند که آمریکاییها یک هواپیما را در خلیج فارس مورد هدف قرار دادهاند که ظاهراً برادر شما هم در آن هواپیما بود.
من هم خودم را به بندرعباس رساندم؛ از سردخانهها بازدید کردیم؛ در آنجا پیکر شهدای کودک، پیر و جوان را دیدم که متلاشی شده بودند، اما هیچ اثری از برادرم و چند نفر دیگر نبود؛ حتی از پیکر برادرم یک بند انگشت هم به دست ما نرسید. آن طور که به ما گفتند موشک دقیقا به جایی که حاج حسین و دیگر نیروهای امنیت پرواز نشسته بودند، اصابت کرده بود و پیکر شهدا به دریا ریخته شده بودند. بعد از شهادت حاج حسین در قطعه ۴۰ مزار خالی به عنوان یادبود گرفتیم که با پدر و مادر به سر آن مزار میرفتیم.
وی درباره وصیت شهید نیکیملکی بیان داشت: ایشان در وصیتنامهشان به شهادت اشاره کردهاند؛ همراهی ولایت فقیه را خواسته است و در پایان گفته خدایا مرگ ما را به شهادت در راه خودت قرار ده.
غلامحسین نیکیملکی به این موضوع اشاره دارد که حاج حسین خبر شهادتش را به مادرش گفته بود؛ وی در این باره بیان کرد: آن زمان خیلی از رزمندهها و مردم به شهادت میرسیدند؛ یک روز که مادرم برای شهدا گریه میکرد، حاج حسین به مادرم گفت: «مادر زیاد گریه نکن، یک وقت میبینی خبر شهادت من را هم برایتان آوردند!» مادرم گفته بود «مادرجان این طور نگو. اما ان شاءالله هر چه خدا میخواهد همان شود».
شهادت حاج حسین برای پدر و مادرم سخت بود، اما پدرم میگفت «من اسم حسین برای او انتخاب کردم، تا در راه امام حسین (ع) برود و شهید شود.» با همه سختیها پدر و مادرم به شهادت و وجود حسین افتخار میکردند.
وی درباره روحیات شهید نیکیملکی بیان داشت: آن طور که از حاج حسین به یاد دارم، همیشه به حلال و حرام و به خصوص بیتالمال توجه داشت؛ او حتی از یک خودکار بیتالمال، استفاده شخصی نکرد. روی این مسائل خیلی حساس بود. احترام زیادی به پدر و مادرم قائل بود؛ او قبل و بعد از انجام مأموریت به پدر و مادرم سر میزد و بعد به خانه خودش میرفت.
برادر شهید «حاج حسین نیکیملکی» در پایان با اشاره به جنایت فراموشنشدنی آمریکا در خلیج فارس گفت: دیگر الان سال ۶۷ نیست که هواپیمای مسافربری را بزنند و حتی از این موضوع عذرخواهی نکنند؛ دشمن باید بداند که ما خیلی قوی شدهایم؛ وقتی که در ۳۰ خرداد ۹۸ پهپاد آمریکایی به خاک ما تجاوز کرد، شمشیر حیدری از غلاف بیرون آمد طوری که هم دشمنان داخلی گیج شدند و هم دشمنان خارجی فهمیدند که کشورمان خیلی پیشرفت کرده است.
وی در پایان بیان داشت: الان مشکل کشورما بحث اقتصادی است که با انجام دادن فرامین رهبر معظم انقلاب اسلامی این مرحله هم میگذرد. یکی دیگر از مسائل این است در شرایط کنونی، کشور ما نیاز به وحدت دارد؛ باید تمام گروههای سیاسی زیر پرچم ولایت، متکی به نیروهای داخلی باشند؛ مسئولان داخلی چشمشان به نیرویهای خارجی نباشد و به مردم به خدمت کنند.
منبع: شریان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shariyan.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شریان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۲۷۷۹۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه
دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد اعلام کرد بیشتر قربانیان حملات اخیر رژیم صهیونیستی به شهر رفح در نوار غزه زنان و کودکان بودهاند و در صورت تشدید حملات رژیم اشغالگر به این باریکه، خطر کشتار غیرنظامیان و آوارگی مضاعف فلسطینیها افزایش مییابد. در بیانیه این نهاد حقوق بشری آمده است: «فولکر تورک، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل امروز مجموعه حملات اسرائیل علیه رفح در روزهای گذشته را محکوم کرد؛ حملاتی که بیشتر به کشتهشدن زنان و کودکان منجر شده است. او بار دیگر نسبت به حملهای تمامعیار علیه این منطقه هشدار داد، منطقهای که ۱.۲ میلیون فلسطینی بهاجبار به آن پناه آوردهاند.»
بر اساس این بیانیه، چنین حملهای تنها به کشتار بیشتر و آوارگی مضاعف منجر شده و جنایات بینالمللی بیشتری به همراه خواهد داشت. بر اساس گزارشها، در حملات رژیم صهیونیستی به رفح در ۱۹ و ۲۰ آوریل دستکم ۳۳ فلسطینی شهید شدند که ۲۲ تن از آنها زن و کودک بودند. تورک در این بیانیه گفت: «هر ۱۰ دقیقه یک کودک کشته یا مجروح میشود. آنها بر اساس قوانین جنگی مصونیت دارند؛ اما در نهایت همین کودکان هستند که بهای این جنگ را پرداخت میکنند.»
از همین رو خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان پای صحبتهای «غدی عاقل»، استاد فلسطینی الاصل دانشگاه کانادا نشسته و از تجربه شخصی وی و خانواده او در غزه پرسید. در ذیل مشروح این گفتگو از نظرتان میگذرد.
-با توجه به اینکه تمام اعضای خانواده شما در نوار غزه و رفح هستند، خبر جدیدی از وضعیت آنها دارید؟
غدی عاقل: کسانی که از بمباران نسلکشی اسرائیل جان سالم به در میبرند، ممکن است از مرگ و ویرانی که از خود بر جای میگذارد جان سالم به در نبرند. در اوایل ماه جاری، نیروهای اشغالگر اسرائیل از زادگاه من خان یونس در جنوب نوار غزه عقب نشینی کردند، احتمالاً برای آماده شدن برای حمله به رفح. اکنون، آن غیرنظامیانی که در بخت آزمایی مرگ و زندگی برنده شدند، در دنباله رویاهای شکسته به خان یونس هستند.
خطر هنوز در هر گوشهای در کمین است، اما پسر عموی من اکرام و شوهرش عوض احساس کردند که مجبور بودند به جمعیت بپیوندند و به منطقه القراره در شمال خان یونس بروند تا وضعیت برادر عوض و محمد و خانواده اش را بررسی کنند. آنچه آنها کشف کردند فراتر از درک بود. محمد، همسرش منار و هفت فرزندشان - خالد، قصی، هادیه، سعید، احمد، ابراهیم و عابد که همگی زیر ۱۵ سال سن داشتند- در حمله هوایی اسرائیل به خانهشان به طرز وحشیانهای کشته شدند. خانه آنها خراب شده بود و بدن آنها در حال تجزیه بود، سگها و گربههای ولگرد سعی میکردند آنها را بجوند. اکرام و عوض قبرهای کم عمقی کندند و آنها را دفن کردند.
این دومین باری بود که اکرام و عوض باید برادرزادهها و خواهرزادههای خود را دفن میکردند. در ماه اکتبر، آنها مجبور شدند از اجساد تسنیم، یاسمین، محمود و الیاس، فرزندان برادر دیگر عوض، ابراهیم، مراقبت کنند که به همراه مادرشان، نانسی، در بمباران اسرائیل کشته شده بودند.
این بار درد خیلی غیر قابل تحمل بود. پس از بازگشت به خانه، اکرام که غم و اندوه او را فراگرفته بود، ناگهان بینایی خود را از دست داد. علت این مصیبت غم انگیز ناشناخته است و همه ما را گیج و ویران کرده است.
در همین حال، در غرب خان یونس، که اکنون شبیه یک شهر ارواح است، برخی از اعضای خانواده شوهرم سفری مشابه با درد و رنج را آغاز کردند. مقصد آنها: ویرانههای خانه هایشان، نه چندان دور از آنچه از بیمارستان الامل باقی مانده است.
کل بلوک، از جمله سه ساختمان چند طبقه که برادر شوهرم و بیش از ۷۰ نفر دیگر در آن زندگی میکردند، ویران شد. مردان جوان خانواده عکس، فیلم گرفتند و آنچه از زندگی سابقشان باقی مانده بود را نجات دادند. سپس آنها به المواسی بازگشتند، که زمانی مرکز پر جنب و جوش زندگی در ساحل خان یونس بود، که اکنون به یک اردوگاه چادری تبدیل شده است، سرزمینی بایر از ناامیدی، جایی که در چهار ماه گذشته آواره شده اند.
آنها پس از بازگشت به چادرهای خود، تصاویر و کلیپهای ویرانه خانههای خود را با پدر و مادر و خواهر و برادر خود به اشتراک گذاشتند. برای خواهرشوهرم نیما، خبرها و تصاویر خانه اش بیش از حد قابل تحمل بود. او در حین تماشای تصاویر مدام گریه میکرد. صبح روز بعد، نیما را بی هوش یافتند. خانوادهاش او را با عجله به نزدیکترین بیمارستان، الامل بردند، که از قضا به «امید» ترجمه میشود، اما هیچ بیمارستان و امیدی پیدا نکردند. یکی از پزشکان قهرمانی که در آنجا مانده بود اعلام کرد که او مرده است. او به سادگی قادر به تحمل این ناراحتی نبود. نیما غرق در غم و ناامیدی، سکته کرده بود. شوهر نیما، سلیمان، و فرزندانش برای تکمیل مقدمات تشییع جنازه، شستن جسد به روش صحیح، یافتن وسایلی برای تابوت و رسیدن به رباب، دختر بزرگ نیما، که به رفح پناه برده بود، تلاش کردند.
در حالی که آنها گریه میکردند و ماتم میکردند، بمبهای اسرائیل همچنان بر مناطق مسکونی در رفح، اردوگاه آوارگان نصیرات، دیرالبلاح، اردوگاه آوارگان مغازی و بیت حانون اصابت کرد و صدها کشته برجای گذاشت. در اردوگاه آوارگان یبنا در رفح، یک بمب باعث کشته شدن اعضای خانواده ابوالحنود - ایمان. مادرش ابتصام؛ شوهرش محمد؛ و چهار فرزند خردسالشان: تالین، آلما، لانا و کرم شد.
در جریان این بمباران شدید، سلیمان از ترس امنیت او و فرزندانش تصمیم گرفت که به رباب اطلاعی ندهد. نیما را بدون او دفن کردند. انتخاب ویرانگر بود، اما خطرات سفر به رفح و بازگشت بسیار زیاد بود. حملات هواپیماهای بدون سرنشین، گلوله باران یا بمباران کشتیها بی امان بود.
روزی که نیما را دفن کردند، ارتش اسرائیل بازار اردوگاه مغازی را بمباران کرد و ۱۱ نفر را کشت که بسیاری از آنها زن و کودک بودند. این اولین باری نبود که دردهای شدید به چنین مرگ نابهنگامی در خانواده منجر میشد. در سال ۱۹۶۷، عبدالله، پدر سلیمان، با آشکار شدن واقعیت تلخ اشغال نظامی اسرائیل، دچار سکته مغزی شد. با از دست دادن خانه خود در نکبه ۱۹۴۸، وحشتی که ارتش اسرائیل در سال ۱۹۶۷ بر سر مردم فلسطینی غزه ایجاد کرد، شوک دیگری بود. اما در نهایت، چیزی که بیش از حد تحمل شد، ربودن پسرش سلیمان توسط سربازان اسرائیلی بود که در آن زمان یک کودک ۱۶ ساله بود. عبدالله که از سرنوشت سلیمان چیزی نمیدانست و نمیتوانست فکر از دست دادن او را بپذیرد، تسلیم غم و اندوه شد و سکته مغزی بدن او را ویران کرد و او را فلج کرد. او هفت سال در اردوگاه خان یونس مصیبتهای زندگی را تحمل کرد تا اینکه یک هفته پس از بازگشت سلیمان به غزه از دنیا رفت.
سلیمان از اینکه همسرش نیما به اندازه پدرش درد طولانی نداشت، خدا را شکر کرد و از فرزندانش خواست سوره فاتحه را برای او بخوانند. نیما تنها یکی از بیش از ۱۰۰۰۰ زن فلسطینی است که تاکنون در این جنگ جان باخته است. او یک میزبان عالی و یک آشپز فوقالعاده بود که یک روز در آرزوی زیارت مکه بود و با دقت تمام پولهایش را برای این سفر پس انداز میکرد.
مرگ نیما نه تنها رویاهای او را خاموش کرد، بلکه گرما و سخاوتی را که ذات او، یعنی جوهر فلسطینی را مشخص میکرد، خاموش کرد. او یک خلاء را پشت سر میگذارد که فقط با درد دل و از دست دادن پر شده است. موشکهای یک پهپاد هرمس ساخت اسرائیل میتواند حریم هوایی بدون محافظ غزه را سوراخ کند و جان انسانها را در چند ثانیه بگیرد. موشکهای به اصطلاح «آتش و فراموش کن» میتوانند اهدافی را در فاصله بیش از ۲.۵ کیلومتری (۱.۵ مایلی) در آسمان هدف قرار دهند، بنابراین وقتی شلیک میشوند، هیچ کس روی زمین نمیداند که در حال آمدن هستند. غیرنظامیانی که به تجارت خود میپردازند فوراً کشته میشوند، زیرا هیچ کس و هیچ چیز برای محافظت از آنها وجود ندارد.
هیچ هواپیمای جنگی اردنی، انگلیسی، فرانسوی یا آمریکایی برای دفاع از ۵۰ زن کشته شده هر روز در ۲۰۰ روز گذشته توسط اسرائیل مستقر نشد. به نظر میرسد "آتش و فراموش کردن" در غزه یک سیاست جهانی است.
اما فریاد قاطع من این است که دنیا هرگز نباید فراموش کند. مردم خوب در سرتاسر جهان تلاش میکنند تا اطمینان حاصل کنند که مسئولین این جنایات و کسانی که به آنها اسلحه داده اند، با محاکمه روبرو خواهند شد و شبح عدالت تا پایان روزهای خود تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.
غدی عاقل، یک استاد دانشگاه فلسطینی الاصل در کاناداست که در حال حاضر استاد دانشگاه آلبرتا در ادمنتون کاناداست. او از زمان آغاز جنگ غزه مقالات، یادداشتها و گزارشهای تفصیلی فراوانی را در رسانههای جهان از جمله رسانههای کانادا منتشر کرده است.
باشگاه خبرنگاران جوان بینالملل خاورمیانه