Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-05-06@16:23:22 GMT

قصه فریب!

تاریخ انتشار: ۱ مرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۵۰۲۷۸۱

قصه فریب!

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دختر ۱۷ ساله در حالی این جملات را بر زبان جاری می‌کرد که پدرش با شنیدن سرگذشت هولناک او آرام آرام در گوشه اتاق مددکار اجتماعی اشک می‌ریخت و از شدت خشم و اندوه شانه هایش به لرزه افتاده بود. «سولماز» که دیگر نمی‌توانست «قصه فریب» را بیشتر از این ادامه بدهد، با تاکید بر این که داستان ساختگی تجاوز گروهی را برای فرار از آبروریزی مطرح کرده است درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: از روزی که وارد دبیرستان شدم افکار و اندیشه هایم به خاطر رفاقت با چند تن از همکلاسی هایم به کلی تغییر کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آن‌ها از جنس فرهنگ خانوادگی ما نبودند و ظاهری متفاوت با تقلید از فیلم و سریال‌های غربی داشتند. من هم که تحت تاثیر افکار و رفتار آن‌ها قرار گرفته بودم همه حرکات، پوشش و نوع رفتار آن‌ها با جنس مخالف را کورکورانه تقلید می‌کردم.

به همین دلیل ابتدا چادر را کنار گذاشتم و لباس‌های تنگ و کوتاه پوشیدم. بعد هم موهایم را از زیر روسری بیرون ریختم و سعی کردم برای خودم دوست پسری پیدا کنم! در واقع این رفتار‌های زشت برای من به ارزش تبدیل شد تا جایی که گویی افکار نسنجیده دوستانم در اعماق مغز من رسوخ کرد. از آن جا بود که اختلاف بین من و پدرم آغاز شد. او مدام مرا نصیحت می‌کرد که حجابم را حفظ کنم و با دوستان ناباب معاشرت نکنم. او می‌گفت: ضعف انسان در اعتقادات مذهبی او را به ورطه نابودی می‌کشاند و من باید مراقب خودم باشم. اما من که از شنیدن این حرف‌ها بیزار بودم به پدرم توهین می‌کردم. شغل اش را به رخش می‌کشیدم و فریاد می‌زدم شرمگین ام از این که یک کارگر ساختمانی پدر من است! و...، اما پدرم با شنیدن این جملات تلخ فقط بغض می‌کرد و نمی‌گذاشت اشک هایش سرازیر شوند.

با وجود این هیچ گاه از نظر مالی مرا در مضیقه نمی‌گذاشت تا این که پسر یکی از همسایگان به خواستگاری ام آمد. پدرم در حالی به خانواده «کاوه» به بهانه تحصیل من جواب رد داد که من به او علاقه‌مند شده بودم چرا که «کاوه» جوانی مودب و متین بود. به همین دلیل به طور پنهانی در حالی با او رابطه برقرار کردم که به روابط نامتعارفم با پسران دیگر ادامه می‌دادم. در این میان با جوانی که عاشق هیکل و تیپ او شده بودم به طور تلفنی ارتباط برقرار کردم. او را به همکلاسی هایم نشان می‌دادم و به آن‌ها فخر می‌فروختم که چنین دوست پسر خوش تیپی دارم. هنوز یک ماه از این آشنایی و دیدار‌های خیابانی با «فرامرز» نگذشته بود که روزی به من پیشنهاد کرد برای کشیدن قلیان به منزل مجردی اش بروم. اگرچه ابتدا مخالفت کردم، اما وقتی چهره درهم کشیده او را دیدم پشیمان شدم و تصمیم گرفتم مانند دختران غربی و بدون ترس و واهمه به منزلش بروم که حداقل کلاسم را نزد دوستانم حفظ کنم. خلاصه به بهانه رفتن به مدرسه از منزل خارج شدم و به منزل مجردی فرامرز رفتم تا به او بفهمانم که به حرف هایش اعتماد دارم، اما متاسفانه در حالی با چشمان هوس آلود فرامرز روبه رو شدم که دیگر کاری از دستم ساخته نبود و این گونه همه هستی و آینده ام را نابود کردم. به خاطر این که بعد از این اتفاق تلخ روی بازگشت به خانه را نداشتم چند روز نزد فرامرز ماندم تا این که با یک داستان ساختگی تصمیم گرفتم به منزل بازگردم.
وقتی وارد خانه شدم با چشمانی گریان به پدرم گفتم که چند جوان مرا ربوده و مورد تجاوز قرار داده اند. پدرم که با شنیدن این ماجرا دستانش به لرزه افتاده بود با پلیس تماس گرفت و مرا به کلانتری آورد، اما ماموران فقط با چند سوال ساده به داستان ساختگی من پی بردند و دروغ بودن ماجرای تجاوز را برملا کردند. من که دیگر چاره‌ای جز بیان حقیقت نداشتم روابطم با فرامرز را مطرح کردم و...
شایان ذکر است، در حالی که بررسی‌های کارشناسی و مشاوره در دایره اجتماعی کلانتری به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) آغاز شده بود ناگهان دختر بر دستان پینه بسته پدرش بوسه زد و گفت به خاطر مهر پدری، مرا ببخش!

 

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع:خراسان

انتهای پیام/

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: خواندنی ها حوادث

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۵۰۲۷۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم

به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ ساله‌ای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعب‌العلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت می‌کرد و ما مشکل مالی نداشتیم.

همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن می‌گفت و با حسرت از گذشته‌اش یاد می‌کرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچ‌گاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خاله‌ام ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتم تا اینکه عاشق پسرخاله‌ام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان می‌داد و رابطه‌اش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار می‌کرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.

هنوز آخرین سال دبیرستان را می‌گذراندم که روزی مادر و خاله‌ام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری می‌کردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشه‌گیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.

با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفت‌های مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.

هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. این‌گونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار می‌رفتم و به بخت سیاه خودم می‌گریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمی‌رفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحت‌های اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.

در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبه‌ای ارتباط دارد و به من خیانت می‌کند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمی‌کند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.

با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار می‌دانستم به گونه‌ای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی می‌کرد. من هم اهمیتی نمی‌دادم و دیگر برایم رفتارهایش بی‌معنی بود.

روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخاله‌ام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام می‌دادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.

با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمی‌خواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانت‌های همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت می‌کردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقه‌ای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخاله‌ام می‌دانستم.

حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمده‌ام.

با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

۲۳۳۲۱۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119

دیگر خبرها

  • جود بلینگام: پدرم همیشه پیراهن رئال مادرید با نام و شماره زیدان را در خانه بر تن می‌کرد
  • مقهور فریب حاشیه‌سازی‌های دشمن درباره کشف حجاب نشویم
  • رای الیوم: نتانیاهو همه را فریب داده است
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
  • بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زن‌های غریبه گرفتم
  • معنی جالب جنگ زرگری + فیلم