Web Analytics Made Easy - Statcounter

تمدن مدرن غرب واجد ماهیت عمیقی است که شناختش نیازمند اندیشه‌ای ژرف است و فردید علی رغم دیدگاه‌های صدراییِ رایج در دوران معاصر، این شناخت عمیق از تمدن غرب را ممکن می‌سازد. ۰۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۱:۲۶ فرهنگی دین ، قرآن و اندیشه نظرات - اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، ظهور تمدن مدرن غرب و تاثیراتی که بر زیست فرهنگ‌های مختلف بخصوص جهان اسلام داشته موجب گسست‌های جدی میان روند تاریخی هر تمدن شده است تا جاییکه برقراری نسبت صحیح با گذشته‌ی تاریخی یک فرهنگ به دشواری میسر است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تمدن مدرن غرب و آنچه بر سر بشریت آورده مسئله و معضله‌ای است که عبور از آن نیازمند فهم عمیق این پدیده‌ی خاص است. در دوران معاصر نحله‌های مختلفی در مواجهه با تمدن مدرن اندیشیده و تلاش کرده‌اند از صدراییون و برخی نحله‌های عرفانی گرفته تا سنت‌گرایانی که واجد طیف‌های گوناگون هستند. یکی از رویکردهایی که درصدد شناخت وضع غرب مدرن بوده و تبعا دغدغه درک وضع فرهنگی-تاریخیِ سنت خویش در عصر پیشا مدرن را داشته نوع نگاه خاصی است که این روزها مهدی نصیری آن را دنبال می‌کند. نصیری که زمانی در جلسات سید احمد فردید حاضر می‌شده و شناخت غرب مدرن را تا حدود بسیاری مدیون آن جلسات است در دوره‌ای از زندگی مطبوعاتیش(در نشریه سیاحت غرب و زمانی هم در کیهان) با نظرگاه‌هایی متاثر از فردید به تبیین ماهیت غرب و گسست آن از جهان زیستیِ دینی و سنتی می‌پرداخته است. برای بررسی شفاف‌تر نسبت مهدی نصیری با اندیشه‌های فردید گفت‌وگویی با این طلبه علوم حوزوی و سردبیر سابق کیهان انجام دادیم.

*چه شد که زمانی مهدی نصیری که از موضعی متکی بر احادیث ائمه معصومین(ع) و تراث روایی شیعه به عالم می‌نگریست، با فهم فردید در خوانش مغرب زمین و وضع معاصرت ما قرابت پیدا کرد؟

از اواخر دهه شصت با رشد جریان روشنفکری غربی در عرصه‌های گوناگون فرهنگی مواجه شدیم و من به دلیل سردبیری و مدیریت روزنامه کیهان باید به نقد، بررسی و مواجهه فکری و قلمی با این جریان و دیدگاه می‌پرداختم. مساله غرب جدید و دنیای مدرن محوری‌ترین موضوع این مواجهه و نزاع بود و من به عنوان محصل و طلبه علوم دینی و حوزوی برایم بسیار مهم بود که موضع دین، کتاب و سنت را در مورد تجدد و مدرنیته بفهمم و از این خاستگاه به نقد آن بپردازم.

درمورد نسبت دین با مدرنیته و غرب جدید دیدگاه‌هایی از سوی متفکرانی چون شریعتی، شهید مطهری و علامه طباطبایی مطرح شده بود اما احساسم این بود که این دیدگاه از نوعی انفعال در برابر تمدن جدید و مهاجم غرب رنج می‌برد و سرمایه کافی را برای مواجهه نظری با آن ندارد و ظاهرا به همین دلیل هم بود که افرادی چون عبدالکریم سروش و دیگر روشنفکران مدافع تجدد اغلب مشکل حادی با شریعتی، شهید مطهری و آیت الله طباطبایی در موضوع مبانی تمدن جدید و مدرن نداشتند و لااقل در خط مقدم جبهه روبروی خود این افراد را نمی‌دیدند. البته منظورم این نیست که این بزرگان موافق و مدافع یک پارچه مدرنیته بودند و همه آنان از وجوه و منظرهایی مدرنیته را در آثارشان نقد کرده بودند اما به نظر می‌رسید روشنفکران مدرن این نقدها را بنیان برافکن در برابر مدرنیسم تلقی نمی‌کردند.

اولین آشنایی‌های من با موضع فردید در برابر غرب مدرن، از طریق نوشته‌ها و آثار داوری اردکانی و مرحوم مددپور حاصل شد و بعد با آثار آوینی، شایگان و سید حسین نصر ادامه پیدا کرد و مطالعه آثار نویسندگانی چون رنه گنون، نیل پستمن، مارکوزه و ... نیز به آن مدد رساند. من در این سیر، مواجهه فردیدی با مدرنیسم و تجدد را دینی‌تر، اصیل‌تر و عمیق‌تر یافتم  و به دنبال کردن آن پرداختم. البته این بدین معنا نبود و نیست که فردید را ایدئولوگ و متفکری شایسته پیروی تام و تمام بدانم چنان که در باره هیچ اندیشمند و متفکر غیر معصوم دیگری چنین تلقی‌ای ندارم.   

*مدتی پس از انقلاب با فردید مخالفت‌های بسیاری شد. آیا فردی چون نصیری که احساس قرابت فکری با او را در آن دوره پیدا کرده بود و در فعالیت مطبوعاتی عمومی و مباحث طلبگی حوزوی، از آن نگاه در مورد خوانش وضع غرب بهره می‌برد، از این فضای مخالفت‌ها متاثر شد؟

مخالفت‌های حاد با فردید از سوی برخی روشنفکران می‌توانست دالّی بر این مطلب باشد که باید فردید را جدی گرفت و به حرف‌های او گوش فرا داد نه آن که موجب فاصله با فردید به دلیل فضاسازی شدیدی که علیه او شده بود، شود. هر چند مرحوم شهید آوینی که سال‌ها جلوتر از من متاثر از فردید شده بود به دلیل قرار گرفتن در جایگاه سردبیری مجله سوره ترجیح داد به دیدار فردید نرود و او را نبیند و شاید کاملا به دلیل فشارها حق داشت اما من با وجود آن که مدیر مسئول روزنامه کیهان بودم و انگ فردیدی بودن می‌توانست به من و کیهان ضربه بزند، نتوانستم از دیدار فردید (حداقل برای یک بار)  و شنیدن بی‌واسطه حرف‌های او دل بکنم تا بعدا حسرت دیدار این پیرمرد شعله افکن بر خرمن اندیشه و مبانی مدرنیته بر دلم بماند.  

*آیا میان مخالفت‌های جریان روشنفکری پوپری در صدر انقلاب، با مخالفت‌های صدراییون در اثنای انقلاب با نگاه فردید، قرابتی می‌بینید؟ این اشتراک در مخالفت چه دلایلی دارد و آثارش چه بوده است؟

به نظرم مطلق تفکر فلسفی یونانی اعم از مشائی و اشراقی و صدرایی ـ اگر قرار باشد به لوازم منطقی این فلسفه تن در دهند و نگرش‌های دینی، کتاب و سنتی را با آن نیامیزند ـ با جریان روشنفکری مدرن در خودبنیادی معرفتی و استغنای از منبعی بالاتر یعنی وحی و آسمان اشتراک مبنا دارند. یعنی ارسطو، افلاطون، ابن سینا و ملاصدرا با فیلسوفان مدرنی چون دکارت و کانت در این که نقطه عزیمت تفکر و نیز تداوم آن، اندیشه خود آدمی است و نیازی به گوش فرادادن به ندایی ورای فهم، ادراک و فکر آدمی نیست اتفاق نظر دارند و اساسا فلسفه اسلامی رایج، مَیز و تفاوت خود را حتی با کلام عقلی شیعه در این می‌داند که کلام به آموزه‌های وحیانی نظر دارد و در صورت تعارض یک اندیشه با نصوص وحیانی، جانب وحی را می‌گیرد اما فلسفه کمترین تعهدی در برابر پیام وحی قبول نمی‌کند و حتی اغلب حاضر نیست به آموزه‌های عقلانی ـ و نه تعبدی ـ قرآن و اهل بیت علیهم السلام گوش فرا دهد آن‌گونه که به آموزه‌های ارسطو و افلاطون گوش فرا داده است و اگر گاهی هم سراغ متون و نصوص دینی می‌رود آن‌ها را با تفاسیر و تاویل وارونه در خدمت حرف فلسفی خود می‌گیرد.

البته در فلسفه و متافیزیک یونانی چون غیب و عالمِ ماورای ماده انکار نمی‌شود و مثلا در فلسفه افلاطون از عالم مُثل صحبت می‌شود و به خصوص وقتی هم که در عالم اسلامی صبغه دینی به خود می‌گیرد و فلسفه‌ای التقاطی خلق می‌شود، فیلسوفان مسلمان در برابر وحی و دین کمتر موضع نفی صریح و جَلی می‌گیرند (اگر چه مملو از نفی خفی است که بعضا خود فیلسوف مسلمان به آن التفات ندارد) و ابن سینا معاد جسمانی را علی رغم آن که عقلانی نمی‌داند اما به دلیل خبر صادق مصدق آن را می‌پذیرد اما فیلسوفان مدرن در سیر خود بنیادی معرفتی‌شان از دین و لاهوت مسیحی کاملا می‌گسلند و یک سره به انکار غیب، متافیزیک و ملکوت می‌رسند و صریحا وحی و دین را با عناوینی چون غیرعلمی بودن، توهم، خرافه و ... رد می‌کنند.

از جمله نشانه‌های اشتراک فلسفه اسلامی یونانی زاده با فلسفه مدرن را در آثاری چون حی بن یقظان ابن طفیل می‌توان یافت که این فیلسوف از توانایی ذهن و اندیشه مستقل آدمی برای حرکت از نقطه صفر تا رسیدن به عالی‌ترین درجات معرفتی و عملی بدون کمترین نیازی به منبعی دیگر چون نبوت و وحی سخن گفته و قصه پردازی کرده است و این داستان بسیار مورد اعتنا و ستایش عده‌ای از غربی‌ها در فضای فکری و فلسفی مدرن قرار می‌گیرد.

من تا چند سال پیش تصور می‌کردم نظریه سیر خطیِ پیشرفت و ترقیِ تاریخ از بساطت و جهالت به کمال علمی و فکری، نظریه‌ای کاملا  مدرن و غربی است اما بعدا همین نظریه را در شرح ملاصدرا بر اصول کافی دیدم  و او تا آنجا پیش می‌رود که سخن از استغنای جامعه بشری از حجت ظاهری و معصوم در آخرالزمان می‌گوید! (شرح أصول کافی (صدرا)، ج‏1، ص: 566)

به عنوان مثالی دیگر، مرحوم علامه طباطبایی در یکی از آثارشان می‌نویسد: «اصولاً بین‌ روش‌ انبیاء در دعوت‌ مردم‌ به‌ حق‌ و حقیقت‌ و بین‌ آنچه‌ که‌ انسان‌ از طریق‌ استدلال‌ درست‌ و منطقی‌ به‌ آن‌ می‌رسد{مشی فلسفی}، فرقی‌ وجود ندارد. تنها فرقی‌ که‌ هست‌، عبارت‌ از این‌ است‌ که‌ پیغمبران‌ از مبدأ غیبی‌ استمداد می‌جستند و از پستان‌ وحی‌ شیر می‌نوشیدند.» (طباطبایی‌، سیدمحمّدحسین‌، علی‌ و فلسفه‌ الهی/ 17)

شما ببینید چه قرابتی بین این نگاه صدرایی با نظریه رازدانی و روشنفکری سروش وجود دارد که برای روشنفکران در دوران جدید رسالت پیامبری قائل است (ر.ک به کتاب «رازدانی و روشنفکری و دینداری» نوشته دکتر سروش). حتی سروش در آخرین نظریه پردازی‌هایش در باب وحی و رویاهای رسولانه گاهی به عرفان وحدت وجودی صدرایی و ابن عربی استناد می‌کند و پربیراه نمی‌گوید! 

نقد بنیادین مدرنیته و غرب جدید توسط فیلسوفان صدرایی امری صعب و خلاف منطق معرفتی آن‌ها به شمار می‌رود و فیلسوف صدرایی نمی‌تواند از نقد اخلاقی مدرنیته و نیز نقد کارکردی ـ و نه ماهوی و ماهیت کاو ـ علم و تکنولوژی مدرن فراتر برود. حتی فلسفه صدرایی به درستی نمی‌تواند از عهده حل شبهات هیوم و کانت در مساله خداشناسی بر بیاید. توحید صدرایی که مبتنی بر وحدت وجود است و متن وجود بی‌نهایت را واحد و خدا می‌انگارد، هیچ تفاوتی با دیدگاه دهری و ماتریالیستی‌ای که عالم و طبیعت را ازلی و بی‌نهایت و فاقد نیاز به اثبات خالقی ورای آن می‌داند، ندارد، اگر چه صدراییان به این همانندی قائل نباشند و به شدت آن را انکار کنند.  تفاوت نظریه وحدت وجود با جهان مادی ازلی ماتریالیست‌ها فقط در نوع پردازش این دو نظریه است. نظریه وحدت وجود صدرایی لعابی از الوهیت و بسیط الحقیقه و ... دارد و چون یک جواهر آلات بدلی می‌درخشد اما ازلیت ماتریالیستی فاقد این لعاب و تلالو است.

*اما به گفته خود شما ـ در یکی از نوشته‌هایتان ـ فردید به ابن عربی  و عرفان او که ملاصدرا هم سخت شیفته و مرید اوست گرایش داشته است و نطریه علم الاسماء تاریخی را از ابن عربی گرفته است؟ آیا این به معنای وجود تناقض در تحلیل شما نیست؟   

بله درست می‌فرمایید. فردید علی رغم موضع شدیدش در برابر یونانیت و یونانی زدگی، به ابن عربی گرایش دارد، در حالی که خاستگاه عرفان ابن عربی هم فلوطین یونانی و مکتب رومی گنوستیسیسم است و نه آموزه‌های کتاب و سنت و این نقطه افتراق بنده با فردید و فردیدی‌ها است اما فردید به تبع هایدگر منتقد متافیزیک یونانی سقراطی، ارسطویی و افلاطونی است و آغاز مدرنیته و نیست انگاری درون آن را تفکر مفهومی سقراطی می‌داند. او فلسفه یونانی را مظهر اسم طاغوت می‌داند و از همین زاویه گاه به نقد ملاصدرا و فلسفه اسلامی می‌پردازد. (ر. ک به کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» حاوی اندیشه‌های فردید با تقریر مرحوم مددپور)  البته من با نوع نقد فردید به فلسفه یونانی هم که آن را به دلیل تفکر مفهومی و حصولی داشتن نقد می‌کند و به دنبال علم حضوری و شهودی است موافق نیستم، چون این رویکرد به انکار مطلق تفکرعقلی و استدلالی می‌انجامد که قطعا بر خلاف عقل و وحی است اما در هر صورت فردید با همین فاصله نسبی‌ای که از فلسفه یونانی می‌گیرد موفق به نقد عمیق‌تر مدرنیسم در مقایسه با متفکران دیگر می‌شود و به زعم من اندیشه او را به مبانی کتاب و سنت در باب علم، تکنیک، تمدن، اومانیسم و خودبنیادی معرفتی نزدیک‌تر می‌کند.

*پس مهدی نصیری یک فردیدی تمام عیار نیست؟!

همان طور که گفتم نه تنها فردیدی تمام عیار که به طور تمام عیار پیرو و مقلد هیچ شخصیت غیرمعصوم دیگر هم نیستم و اساسا یک شیعه نباید چنین باشد. تنها معرفت عاری از خطا از آن قران و عترت است که البته به دلیل کوتاهی دستمان از عترتِ معلم و مفسر بدون خطای قرآن و غیبت هادی و فصل الخطاب معصوم، دسترسی به معرفت ناب و عاری از اختلاف در فراتر از مسلمات و قطعیات عقلی و نقلی، به سادگی مقدور نیست و باید در این عرصه به سهولت مدعی نابیّت نبود و قرائت‌های دیگر را نیز اگر واضح البطلان نبود، به رسمیت شناخت و با آن‌ها گفتگو کرد تا راه برای تقرب به حقیقت تا ظهور خورشید عصمت هموارتر شود.

*ظاهرا در کتاب در دست نگارش «عصر حیرت» به تفصیل به این بحث پرداخته‌اید؟  که البته بوی پلورالیسم و نسبی گرایی از آن می‌آید. مهدی نصیریِ سنت گرا و نص محور حالا از تعدد قرائت‌های روشنفکرانه سخن می‌گوید. درست می‌گویم؟!

هم آری و هم نه! آری از این جهت که در این نگاه تعدد و تکثر اندیشه‌ای و اعتقادی در تشیع در فراتر از قطعیات و مسلمات عقلی و نقلی قویا به رسمیت شناخته می‌شود و رمی به انحراف و خروج از دین و مذهب نمی‌شود اما این حرف خاستگاهی کاملا دینی، کتاب و سنتی دارد و نه خاستگاهی روشنفکرانه و مدرن.

*آیا تقسیم معرفت به دوگانه غروب در غرب معرفتی و طلوع در شرق معرفتی، که در اندیشه فردید ظهور یافت، منجر به نوعی دیگری سازی متخاصمانه که از درونش ستیز و حذف دیگری بر می‌خیزد، نمی‌شود؟

البته تقابل اندیشه‌ای و نظری در برابر غرب معرفتی و جدید در تفکر فردید بسیار بارز است اما این الزاما به تخاصم نظامی و حتی الزاما سیاسی در تمام اوقات نمی‌انجامد. فردید از نوعی تفکر آماده‌گر حرف می‌زند که با مساله انتظار موعود که در تشیع، اسلام و دیگر ادیان مطرح است همخوانی دارد. دیدگاه آوینی هم به تاثر از فردید چنین بود. آوینی از فصل الخطاب بودن انسان کامل (حجت معصوم خداوند = بقیة الله اعظم) برای انتهای تاریخ سخن گفته است و این بدان معناست که تشیع داعیه جهانگیری، جهان‌گشایی و سیطره تمدنی بدون حضور هادی معصوم ندارد. البته مساله دفاع از خود و از کیان دین و کشور در برابر غرب و یا هر تمدن و دولت مهاجم ضرورتی همیشگی است و ربطی به حضور و یا غیبت معصوم ندارد.

*آیا از نظر شما، انفعال در برابر تمدن هژمون و نبود الگو و افق جایگزین، از درون نگاه فردید می تواند برخیزد؟

انفعال به این معنا که بدون حضور امام و حجت معصوم خداوند نمی‌توانیم سخن از تحقق تمدنی نو و تراز دین بگوییم و ما فاقد الگوی نظری شفاف و مورد اتفاق بین عالمان و فقیهان شیعه برای این امر هستیم ولو آن که در تامین امکانات نظامی و اقتصادی تحقق چنین تمدنی موفق شویم، بله همین طور است و این امر از مبانی کتاب و سنت بدون آن که لازم باشد به تفکر فردید ارجاع بدهیم قابل استنباط است اما نوع نگاه فردیدی به مدرنیته که از یک سو عمق ویران و اومانیستی آن را و از دیگر سو فقدان آگاهی و تحلیل عمیق از مدرنیته در میان مسلمین، شیعیان و ما ایرانیان انقلابی را نشان می‌دهد، در رسیدن به این انفعال که می‌توان اسم آن را واقع بینی و برخورد عقلانی و نه احساسی صرف با واقعیت موجود عالم گذاشت، تفکر فردید بسیار موثر است.  

البته این نگاه که همیشه باید صد در صد فعال باشیم، بخروشیم و به جلو برویم و از در و دیوار باید انقلاب و شورش علیه وضع موجود بریزد، نه دینی است، نه عقلانی و نه عملا شدنی و فقط می‌توان به ضرب و زور تبلیغات و شعار و نوعی اندیشه چپ گرای مارکسیستی آن را گفتمان غالب کرد. شما اگر به تاریخ اهل بیت علیهم السلام بعد از دوران پیامبر و سقیفه نگاه کنید، به عمق معنای انفعالی (البته نه انفعال مطلق)  که یک مومن و دیندار آن هم در قامت یک امام معصوم دچارش می‌شود و کار زیادی از دستش برنیاید، پی می‌برید با این حال آنها از این باب که این انفعال است و باید حتما فعال مایشاء باشند دست به هر حرکت و کاری و عملیات استشهادی در برابر بنی امیه و بنی عباس نزدند و الا باید دوازده عاشورا می‌داشتیم، البته اگر دشمن می‌گذاشت نسل امامت در فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام اساسا ادامه پیدا کند. حفظ و تداوم تشیع تا به امروز مرهون جهاد فکری و فرهنگی همراه با تقیه اهل بیت (علیهم السلام) و البته به انضمام نهضت عاشورا و شهادت حسینی بوده است.

بله خوشبختانه با انقلاب اسلامیِ امام خمینی، شیعه از این انفعال تاریخی بیرون آمده و امروز جمهوری اسلامی به بنایی عظیم تبدیل شده است اما حفظ این بنا الزاما ـ به خصوص در سیاست‌های داخلی که در سیاست خارجی تاکنون راهی برای بقا جز ایستادگی و مقاومت سخت نداشته‌ایم ـ به تهاجمی عمل کردن و از واقعیتها غافل شدن و سودای تحقق یک جامعه صد در صد ایدئولوژیک و دینی را داشتن بستگی ندارد بلکه به نظر من به کاستن از سیاست‌های دینی و ایدئولوژیک غیر عملی و غیر قابل دسترس و برخورد متسامح با همه اقشار مردم مخصوصا جوانان بستگی دارد.

انتهای پیام/

R1390/P/S4,37/CT2

منبع: تسنیم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۸۶۳۸۵۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فلسفه ظرفیتی در اختیار قرار می‌دهد که از نگاه انحصارگرا خارج شویم

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه-مصطفی شاکری گرکانی: «فلسفه اسلامی» تعبیری است که برای اشاره به دستاوردهای فلسفی مسلمانان در طی سیزده قرن گذشته به کار می‌رود؛ تلاشی که با یعقوب بن اسحاق کندی و شکل‌گیری نهضت ترجمه آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. خاستگاه فلسفه اسلامی، یونان باستان است. مسلمانان از قرن دوم هجری، ترجمه آثار فلسفی را آغاز کردند. در این قرن بخش زیادی از تألیفات ارسطو و شارحان مدرسه اسکندریه و بسیاری از کتب جالینوس و برخی مکالمات افلاطون به عربی ترجمه شد. فلسفه اسلامی با یعقوب کندی شروع شد ولی با فارابی هویت مستقل خویش را پیدا کرد و با ابن‌سینا به اوج رسید. گفته شده فارابی، اصول و مبانی فلسفه اسلامی را پایه‌گذاری کرد اما نتوانست آن را گسترش دهد اما ابن سینا با نظریه‌پردازی در موضوعات گوناگون و طرح اصول و فروعات فلسفی جدید به گسترش و تکمیل فلسفه اسلامی پرداخت.

در سالیان اخیر بحث‌های بسیاری پیرامون هویت «فلسفه اسلامی» شکل گرفته است. برخی نگاه انتقادی دارند و «فلسفه اسلامی» را تعبیری متناقض‌نما در نظر می‌آورند چون از نظر آنها فلسفه یعنی تفکر آزاد که هیچ قید و پسوندی نمی‌پذیرد. گروهی دیگر فلسفه اسلامی را فلسفه‌ای که توسط مسلمانان در کشورهای اسلامی دنباله شده است می‌دانند ولی گروه دیگری هستند که فلسفه اسلامی را یک دستگاه اندیشه‌ای مستقل از فلسفه یونان و فلسفه غرب و شرق تلقی می‌کنند چنانکه علامه مصباح یزدی بر این باور بود که وجود کم‌ترین ارتباط میان فلسفه و اسلام، برای درستی عنوان فلسفه اسلامی کفایت می‌کند؛ چنانکه برخی از مسائل فلسفه اسلامی، از آموزه‌های اسلامی نشأت گرفته و برخی از آنها در خدمت اثبات آموزه‌های اسلامی است.

برای تبیین این مساله با عبدالله صلواتی، استاد فلسفه دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی هم‌صحبت شدیم. پیشتر بخش اول این گفتگو با عنوان «متون مقدس، فیلسوف را دچار خودسانسوری نمی‌کند» منتشر شده بود.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخش دوم این گفتگو است:

* آیا فلسفه اسلامی این ظرفیت را دارد که همانند فلسفه غربی، صورت انضمامی بپذیرد و بتواند در امور مختلف اجتماعی و سیاسی اثرگذار و تعیین‌کننده باشد؟

طبیعتاً پاسخ بنده به این پرسش مثبت است و در مقالات مختلف سعی کردم این تفکر انضمامی را نشان دهم. اساساً ظرفیت فلسفه اسلامی طوری است هم می‌توانی آن را خیلی اوج بدهی و به آسمان ببری و هم می‌توانی آن را به زمین بیاوری و از کارکرد زمینی آن بهره‌مند شوی. بد نیست تفکیک وظایفی هم بشود که برخی محققان کارکردهای این‌جهانی فلسفه اسلامی را نشان دهند و طیفی دیگر کارکردهای الهیاتی و وجودی را در فلسفه اسلامی کنکاش کنند. برخی هم این ظرفیت را دارند هم پژوهش‌های این‌جهانی فلسفه را پی بگیرند و هم پژوهش‌های آن سویی فلسفه اسلامی را.

بنده در آثارم دغدغه امتداد فلسفه صدرایی را دارم. در یکی از تالیفاتم به نام «باور در عصر کلیک؛ آسیب‌های اعتقادی فضای مجازی و راهکارهای آن» از ظرفیت فلسفه اسلامی استفاده کردم هرچند استفاده از این ظرفیت خیلی آشکار نیست ولی در برخی موارد نمودش مشخص است. همچنین در کتاب «تحول معرفت‌شناختی فضای مجازی» از ظرفیت فلسفی اسلامی استفاده شده است. می‌خواهم این را بگویم که امتداد فلسفه صدرایی یا فلسفه اسلامی در امور اجتماعی به این معنا نیست که عیناً اقوال و اصطلاحات یک فلسفه را در مسائل روز به کار بریم و کلیدواژه‌های آنها را تکرار کنیم بلکه شما از دامنه تأثیر، از ظرفیتی که وجود دارد، از جهت‌دهی که در فلسفه اسلامی هست می‌توانید در تحلیل مسائل استفاده کنید.

بنابراین کارهایی که بنده انجام دادم و کارهایی که دیگران در این فقره انجام دادند عملاً نشان می‌دهد فلسفه اسلامی به طور عام و فلسفه صدرا به طور خاص این ظرفیت را دارد از امتداد اجتماعی آن بهره‌مند شویم ولی نکته اینجا است در فلسفه ملاصدرا یکسری اصول و مبانی مترقی داریم، همچنین یک نگرش وجودی عمیق داریم و این اصول و مبانی مترقی و این نگرش وجودی، ظرفیت قدرتمندی برای امتداد اجتماعی آن فراهم می‌کند که ما را قادر می‌سازد در خصوص مسائل اخلاقی روز، حقوق بشر، فضای مجازی و مسائل زیست محیطی و خیلی از مسائل دیگر از آن استفاده کنیم و تحلیل خاص خودمان را داشته باشیم. به نظر می‌رسد برای پویایی فلسفه ملاصدرا نیاز به این تفکر و پژوهش‌های انضمامی داریم، یعنی پژوهش‌های انضمامی و توجه به امتداد اجتماعی فلسفه اسلامی امر مستحب نیست، بلکه امروزه یک ضرورت است.

* آیا می‌توان این ادعا را مطرح کرد که ریشه بسیاری از مشکلات امروزین جامعه ما بازگشت به نگرش فلسفی ما دارد که بر خوانش ما از امور مختلف از جمله دین، فرهنگ و توسعه اثرگذار بوده است؟

می‌توان گفت ریشه بسیاری از مشکلات به ذهن و شناخت برمی‌گردد و یکی از علومی که در خصوص شناخت حرف برای گفتن دارد و اصول و مبانی دارد و به شناخت جهت می‌دهد فلسفه است و از این جهت می‌تواند ریشه برخی مشکلات را بخشکاند و اصل مشکل را حل کند.

اگر بخواهیم مشکلات را به نوعی طبقه‌بندی کنیم بخشی از مشکلات به تبعیض و نابرابری برمی‌گردد، بخش دیگر به خشونت و جنگ برمی‌گردد طیفی از مشکلات، به نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی برمی‌گردد. به نظر می‌رسد عامل همه اینها به ذهن منتهی می‌شود و در رأس همه این عوامل، خودخواهی معرفتی، خودشیفتگی، شیفتگی به دنیا، تمامیت‌خواهی و استبداد است. خودخواهی، خودشیفتگی، شیفتگی به دنیا، استبداد و تمامیت‌خواهی به انگاره‌های ما برمی‌گردد، به عدم انعطاف ذهنی و وجودی ما برمی‌گردد. چون تمایل نداریم از خود و تمایلات خود و علایقی که در ما نهادینه شده بیرون بزنیم و خویش را در معرض حقایق قرار دهیم. علی القاعده در اینجا فلسفه به ما کمک می‌کند و ظرفیت خوبی دارد برای اینکه یک گشودگی و انعطاف ذهنی و وجودی برای ما پدید آورد. همچنین، فلسفه ظرفیت خوبی دارد که با خودمان در صلح باشیم تا با دیگران در وضعیت صلح قرار بگیریم.

*آیا انحصارگرایی در این حوزه ایجاد مانع جدی می‌کند؟

در بحث شناخت ما دیدگاه‌های انحصارگرا داریم. این دیدگاه انحصارگرا وقتی در عرصه دین بیاید دین را دچار مشکل می‌کند، وقتی در سیاست بیاید سیاست را دچار مشکل می‌کند، وقتی در اقتصاد بیاید اقتصاد را دچار مشکل می‌کند یعنی ویروسی است که همه امور را مبتلا می‌کند و امور را از منطق و کارکرد و اهداف خودش دور می‌کند. یکی از جاهایی که نگاه انحصارگرا ما را دچار آشفتگی و نابسامانی می‌کند جایی است که این نگاه در دین راه پیدا می‌کند و دین را منحصر در سطح خاصی می‌کند. در دین استعاره‌های متفاوت وجود دارد اما نگاه‌های انحصارگرا بخشی از این استعاره‌ها را برجسته می‌کنند و برخی را نادیده می‌گیرند.

قرآن به تعبیر مفسران بزرگ لایه‌ها و سطوح و مراتب مختلفی دارد و هر انسانی به حسب اینکه در چه سطحی باشد با افقی از قرآن هم‌افق می‌شود. فلسفه و عرفان به ما کمک می‌کنند تا در سطح وجودی بالاتری قرار بگیریم و از ظرفیت قرآن بیشترین بهره را ببریم، یعنی وقتی به لحاظ وجودی در سطح بالاتری قرار بگیریم سطوح بالاتری از آیات را مورد استفاده قرار می‌دهیم. از این منظر، فلسفه ظرفیتی در اختیار ما قرار می‌دهد که از نگاه انحصارگرا خارج شویم و انگاره‌های خودمان را مدیریت کنیم، شناخت خودمان را مدیریت کنیم و در بخش اخلاق بتوانیم گشودگی و انعطاف ذهنی نسبت به دیگری پیدا کنیم. همه اینها دست به دست هم می‌دهند تا اولاً ریشه مشکلات را از بین ببریم و ثانیاً انسان متعالی را به جامعه تحویل دهیم تا بتواند یک زندگی مطلوب و ارزشمندی را برای بشر به ارمغان بیاورد و ثالثاً راه را از بیراهه و خردمندی را از حماقت، حقیقت را از توهم، و حق را از باطل تشخیص دهیم.

کد خبر 5919499

دیگر خبرها

  • فرهنگستان ظرفیتی برای دغدغه انقلاب فرهنگی در مسیر تمدن نوین است
  • مسئله‌گی حجاب؛ از بحران داخلی تا بشارت تمدنی
  • فلسفه چینی: سفری به ژرفای اندیشه شرقی
  • مرتضی اشراقی: اندیشه‌های امام به‌طور هدفمند تحریف می‌شود/ شاخص و ملاک حقیقت اندیشه حضرت امام، رهبر معظم انقلاب هستند/ یکی از وظایف مهم مورخ، جهاد تببین است/ امروز مردم غزه تاریخ ساز یک حماسه عظیم هستند
  • رئیس جمهور در دانشگاه لاهور: فکر و اندیشه ملت‌های ایران و پاکستان توانایی ارائه حرف‌های نو در حوزه فنی و علمی را دارد
  • رئیس جمهور: فکر و اندیشه ملت‌های ایران و پاکستان توانایی ارائه حرف‌های نو در حوزه فنی و علمی را دارد
  • رئیسی: فکر و اندیشه ملت‌های ایران و پاکستان توانایی ارائه حرف‌های نو در حوزه فنی و علمی را دارد
  • فلسفه ظرفیتی در اختیار قرار می‌دهد که از نگاه انحصارگرا خارج شویم
  • گفتگو درباره کتاب «بازآرایی نهاد دین در برابر نهاد دولت»
  • زلنسکی: برای جنگ مدرن، به سربازان جوان تازه‌نفس نیاز داریم