سوتزنها مفسدان را بی خواب میکنند
تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۸۹۳۹۶۲
فارس نوشت: در کشورهای پیشرفته برای مبارزه با فساد روشی را در پیش گرفته اند که متاسفانه نه تنها در ایران وجود ندارد بلکه آگاهی لازم از نتایج آن نیز حداقلی است. بیشترین فساد دنیا نیز از این روش کشف می شود(حدود 40 درصد)و سهم سازمان های بازرسی،پلیس و فناوری IT مجموعا 6درصد است. در این روش که به سوت زنی (WHISTLEBLOWING) مشهور است حاکمیت بستری را فراهم می کند تا گزارش دهندگان فساد از سه مولفه بسیار مهم برخوردار باشند:
1- راهی امن و سریع برای دریافت گزارشات تدارکات دیده شده است که یکی از مهمترین ویژگی های ان دوطرفه بودن ان است، یعنی شخص گزارش دهنده پس از مدت مشخصی حق دارد از نتیجه ی گزارش خود مطلع شود و در صورت عدم پیگیری نهاد مربوطه در مدت معلوم شخص می تواند از ان نهاد جریمه دریافت کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
2- حمایت های گسترده مادی و معنوی از گزارش دهندگان تخلف صورت می گیرد.وقتی شخصی گزارش فسادی را به نهادهای مربوطه اعلام می کند ممکن است با انواع تهدید های جانی و مالی مثل تنزل مرتبه شغلی، کاهش حقوق و حتی اخراج مواجه شود، اما در این روش حاکمیت با حمایت های قانونی خود از شخص گزارش دهنده اجازه به وقوع پیوستن تهدیدات مذکور را نمی دهد و در نتیجه عاملی سبب هراس شهروندان از گزارش دادن تخلفات نمی شود.
3- مشوق های معنوی و مالی مناسبی برای تحریک مردم به عدم سکوت در مقابل فسادی که در حال رخ دادن است تعیین می شود. مثلا اگر شخصی پرده از یک فساد مالی برداشت و ان را گزارش کرد در صورت به نتیجه رسیدن ان گزارش و بازگشت پول به بیت المال درصدی از ان پول وجریمه ان به شخص گزارش دهنده تعلق می گیرد(حدود 20درصد).
با توجه به مطالب بیان شده واضح است که در باورها، اعتقادات و همچنین قانون اساسی(اصل هشتم) کشور ما نیز به لزوم مشارکت مردم در امر به معروف و نهی از منکر که نظارت همگانی شاخه ی مهمی از ان است تاکید فراوان شده اما تا کنون بستر اجرایی مناسبی برای ان فراهم نشده است.
در ادامه به مثال هایی از نتایجی که به دلیل وجود این قانون و اموزش آن در کشورهای دیگر حاصل شده اشاره میکنیم:
1- کشف تخلفات شرکت دارویی GlaxoSmithKlin
در ایالات متحده پرداخت هایی توسط دولت در قالب نظام خدمات درمانی انجام می شود. به منظور این که دارویی مشمول پرداخت های دولتی شود باید محل مصرف دارو به طور دقیق توسط سازمان غذا و دارو مشخص شده باشد و مصرف در سایر موارد مشمول کمک های پرداختی دولت نمی گردد.
بازاریابی غیرقانونی برای 9 محصول دارویی این شرکت دارویی و پرداخت غیرقانونی به پزشکان و جعلی سازی تحقیقات و مقالات علمی در طی ده سال توسط شرکت GlaxoSmithKline باعث شد که این شرکت در سال 2012 بیش از 2 میلیارد دلار جریمه شود. علاوه بر این در سال 2010 نیز این شرکت به دلیل عدم رعایت استانداردهای لازم در فرایند تولید یکی از محصولاتش، جریمه شد و گزارش دهنده تخلف در این موضوع پس از هشت سال مبارزه برای اثبات این موضوع در دادگاه، 96 میلیون دلار جایزه دریافت کرد.
2- کشف تخلفات شرکت دارویی pfizer
شرکت دارویی pfizer به علت بازاریابی غیرقانونی داروی مسکن Bextra، حدود 2.3 میلیارد دلار جریمه شد. تخلفات این شرکت توسط یکی از فروشندگان این کمپانی کشف شد و گزارش دهنده تخلف پاداش 51.5 میلیون دلاری دریافت نمود. تخلفاتی از این دست توسط شرکتهای دارویی به کرات اتفاق می افتد و به کمک گزارش دهندگان فساد کشف می شود.
3- کشف تخلف شرکت Enron
شرکت Enron یکی از شرکت های بزرگ انرژی آمریکا بود که یک سال پس از کشف تخلفات آن در سال (2002) ورشکسته شد. کتمان میلیاردها دلار بدهی ها و پروژه های شکست خورده شرکت با استفاده از راه های گریز حسابداری و گزارش دهی ضعیف مالی، تخلف این شرکت بوده است که به عنوان بزرگ ترین شکست حسابرسی معرفی شده است. تخلفات این شرکت توسط شرون واتکینز، نایب رئیس بخش توسعه شرکتی این کمپانی برملا گشت.
4- کشف تخلف بانک UBS
در حوزه مالیات یکی از مهم ترین گزارشات فساد، توسط بردلی بیرکنفیلد انجام شد. وی به علت این اقدام 104 میلیون دلار جایزه دریافت کرد. این جایزه بزرگترین جایزه ای است که به یک فرد گزارش دهنده آمریکایی داده شده است. این شخص، بانکدار پیشین بانک UBS بوده است و نحوه کمک رسانی این بانک به هزاران آمریکایی که قصد فرار غیر قانونی از پرداخت مالیات داشته اند را به اداره امور مالیاتی اطلاع داده است.
البته معامله این فرد با یک مشتری سابق این بانک باعث شده است که به زندان برود اما تلاش ها و وقتی که صرف کرده است به نتیجه رسیده است. این اطلاعات برای اقدام بی سابقه علیه بانک سوییسی UBS به کار گرفته شدند. بانک UBS بابت این تخلفات نه تنها مکلف به پرداخت 780 میلیون دلار به وزارت دادگستری آمریکا شد بلکه اطلاعات هزاران آمریکایی را در اختیار دولت گذاشت که شکافی در قانون محرمانگی بانکی کشور سوییس به حساب می آید.
منبع: اکوفارس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ecofars.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «اکوفارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۸۹۳۹۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
داستان کوتاه
مریم رحمَنی
یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجرهی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیدهام.مثل وقتهایی که خواب میبینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمیتوانم از هم تفکیک کنم.
پردهی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بیاختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانهام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشمهایم بسته نمیشد و مدام تصویر مردی قوی هیکل میآمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشمهایم را باز میکردم و سعی میکردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکانها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمیشود بیدارش کرد.
نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن میشد و داشتم فکر میکردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم میرفتم یک لامپ میخریدم و خودم عوضش میکردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جملهی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد!
لای پنجره باز بود و سوز تندی میآمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم.
برگهای درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانهی ما، همینطور داشتند تکان میخوردند و یک صدای خشخش ریزی توی هوا میرقصید.
بوی دود سیگار از کنار بینیام رد شد و بیهوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلودهی مرکز شهر و وسط اینهمه شلوغی کمتر پیش میآید ماه را گوشهای از آسمان ببینم. با زن همسایهی طبقهی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار میکشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آنقدرها که تصور میکردم باد سردی نمیوزید.
-شما هم خوابتون نمیاد؟
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پیاش!
همزمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را بهخاطر بسپارم.
- من هیچ صدایی نشنیدم!
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
کلمهی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه میدانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين.
به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود.
زن گفت: چای یا قهوه میخورید؟
گفتم: این موقع شب نه! خوابم میپرد و تا صبح باید داستانسرایی کنم!
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزهای زدهام، چهرهی بیتفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمیدانستم کجاست خندهام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم.
زن گفت: شبها خیلی طولانیاند.
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنهی وسط حیاط نشستم تا راحتتر بتوانم به حرفهایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید!
-پس چکار کنم؟
- من و همسرم فیلم میبینیم. گاهی بازی میکنیم. منچ و مارپله.
دوباره خندیدم و دوباره خندهام را و بالاپوشم را جمع کردم.
- فیلمهای توی خیابان را هر روز میبینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور میکنم. فیلم به چه کارم میآید.
داشت لابلای برگهای اکالیپتوس دنبال چیزی میگشت.
- ها... بیا... اومد بالاخره
-چی اومد؟
-ماه! خودتم داشتی دنبالش میگشتی.
از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجهی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که میدیدم مجموعهای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمیدیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود.
-قشنگه.. نه؟
-خیلی
-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه میکنه، تو اونو.
صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع کرد.
دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آنقدر صدای خندهاش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
-برای صدای شازدهکوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمیخوری؟
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد.
یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم میخورد تصمیمهای عجیبی برای خانهداری میگیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شبها دمنوشهای خوشمزه درست کنم. یا اینکه فردا عصر حتما کیک هویج درست میکنم و برای همسایهی طبقهی بالا میبرم و باهاش دوست میشوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب میریزم.
برگها را از توی دستم ریختم کف حیاط.
توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافهی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبهی خالی کبریت در میآورد و هی زیر لب میگفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایهی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبهی درگاهی آشپزخانه رویش را بهسمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچهتون رد شدن و تو ترسیدی؟
گفتم آره. اولینبار بود که یکی از بچههای کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف میکرد.
- و تو فکر کردی قاتلهای امیرکبیر حمله کردن!
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید.
بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حملهی غازهای وحشی خیلی ترسناکه!
قوطی نسکافه و جعبهی چای کیسهای کنار هم و هر دستم روی یکیشان.
یا باید چای میخوردم یا یک قهوهی فوری.