روایت عفت مرعشی از جریان خواستگاری هاشمی از او
تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۸۹۴۲۶۴
در کتاب «پابهپای سرو» که به خاطرات عفت مرعشی، همسر مرحوم آیت الله هاشمی اختصاص دارد، روایتی از مراسم خواستگاری آیت الله هاشمی از او درج شده است.
به گزارش «تابناک» به نقل از «انتخاب»، در بخشی از این کتاب آمده است: «... خواستگار زیاد داشتم؛ هم از فامیل، هم از غریبه. با غیرفامیل، پدرم مخالفت میکرد، تا اینکه آقای هاشمی از من خواستگاری کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در آن زمان، در خانوادههای ما رسم نبود که عروس و داماد همدیگر را ببینند، یا که با هم حرفی بزنند. اگر پدر، داماد را قبول داشت، با مادر و دختر هماهنگی میشد، میپذیرفتند، اما اگر شک و تردیدی بود، استخاره میکردند.
من آقای هاشمی را دیده بودم، چون یک دوره ماه محرم در علیآباد با پسرعمویشان، آقای شیخ حسین، منبر میرفتند. آن زمان تمام فامیل از هر کجا که به رفسنجان میآمدند، به منزل ما رفت و آمد داشتند. پدرم به اهل علم و روحانیون احترام میگذاشت. آنها پیش او میآمدند. اخبار حوزه را میدادند، یکی دو روزی در بیرونی منزل که در طبقه دوم دفترخانه قرار داشت، مهمان میشدند و میرفتند. آقای هاشمی هم، چون دیگران به منزل ما مراجعه داشت.
پدرم به اعتبار اینکه آقای هاشمی، طلبه خیلی خوبی بود، همانجا قبول کرده بود، ضمن اینکه پدر آقای هاشمی، پسردایی پدرم بود. ایشان فکر نمیکردند که با مخالفت من روبهرو خواهند شد.
زمانی که مادرم با کلی تعریف، جریان خواستگاری را برایم گفت، به علت اینکه بدون گرفتن نظر من، موافقت کرده بودند، مخالفت کردم؛ با وجود اینکه از ایشان بدم نمیآمد. آقای هاشمی مرا ندیده بود، ولی من او را دیده بودم. زیاد به منزل ما رفت و آمد داشت؛ از قم که به رفسنجان میآمد، در منزل ما بود، زمان بازگشتن نیز از آنجا میرفت. برای همین بود که پدرم او را زود پسندید. فوری بدون اینکه موضوع را با من در میان بگذارد، قبول کرد. پدرم در خصوص داماد خیلی سختگیر بود و هرکس را قبول نداشت. اما عاشق روحانیت بود. من تردید داشتم، علت آن هم همان عدم مشورت با من بود.
پدرم برایش خیلی سخت بود که جواب رد بدهد، مرا مرتبا به استخاره تشویق میکرد. من لجبازی میکردم و جواب نمیدادم. تا اینکه یک روز مانده به آمدن خانواده داماد، آیتالله آقای اخوان مرعشی، یاالله کنان وارد اندرون منزل ما شدند و از من اجازه استخاره گرفتند. خجالت کشیدم که اجازه ندهم. گفتند که به طبقه زیرزمین میرویم و مشغول استخاره ذاتالرقاء میشویم. اگر خوب آمد با صلوات بالا میآییم، اگر بد شد، که دیگر هیچ. این نوع استخاره مدت زمانی طول میکشد و انجام آن آدابی دارد؛ دو رکعت نماز، کلی دعا، صلوات، ذکر. ایشان مشغول استخاره شد. همه منتظر بودند که حالا چه میشود؟ خوب میآید یا بد؟ فردای آن روز، قرار بود خانواده آقای هاشمی برای خواستگاری و تعیین زمان عقد و عروسی، به منزل ما بیایند.
پدرم خیلی ناراحت بود که اگر استخاره بد آمد، چطور به آنها خبر بدهد؛ البته حرفی نمیزد و مرتبا دعا میخواند. مادرم گاهی حرفی میزد و نصیحتی میکرد. خواهرانم همه منتظر بودند. از همه بدتر خودم بودم که سرنوشت زندگیام با این استخاره تعیین میشد. از خدا خواستم که هرچه صلاح و مصلحت من است، همان شود.
بعد از ساعتی انتظار، یک مرتبه آیتالله اخوان مرعشی، با صدای صلوات بالا آمدند و معلوم شد که نتیجه استخاره خوب آمده است. چند شب قبل از آن خواب دیده بودم که اول ماه است و چشمم به هلال ماه افتاده؛ مطابق معمول ایستادم و با سه صلوات آن را نو کردم. دیدن آن خواب و خوب آمدن این استخاره را به فال نیک گرفتم، تسلیم رضای پروردگار شدم و موافقت خود را اعلام داشتم.
پدرم خلی خوشحال شد. او آقای هاشمی را خیلی دوست میداشت، ضمن اینکه مجبور نبود جواب رد بدهد؛ این کار برایش خیلی سخت و سنگین بود. خانواده آقای هاشمی از این جریانات اطلاعی نداشتند؛ اگر خبر داشتند شاید آنها هم عقب میرفتند. بعد از ازدواج فهمیدم که آقای هاشمی چقدر غرور دارد.
ازدواج ما در پاییز سال ۱۳۳۷ در رفسنجان اتفاق افتاد. در منزل پدرم، به خوبی به رسم آن زمان، با تشریفات آبرومند که با شئونات هر دو خانواده هماهنگ بود، مراسم انجام شد. بعد از عقد و عروسی در خانه پدرم بودیم. مدتی گذشت تا اینکه به اتفاق مادرم با وسایل زندگی که به اسم جهیزیه مرسوم بود، همراه آشیخ اکبر، به سوی سرنوشت، با ماشین عازم شهر مقدس قم شدیم. دعای خیر پدر، گریه و خداحافظی خواهران، برادران و فامیل بدرقه راهمان بود.»
منبع: پابهپای سرو؛ خاطرات مخاطرات بانو عفت مرعشی، به اهتمام سید علی مرعشی علی آبادای، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ دوم، ۱۳۹۲.
منبع: تابناک
کلیدواژه: عفت مرعشی هاشمی رفسنجانی خواستگاری ازدواج داریوش اسدزاده شهید رجایی پگاه آهنگرانی هفته دولت شهید باهنر فاطمه عبادی عصر جدید حوزه های انتخابیه قزوین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۸۹۴۲۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ادعای دختر پوراحمد درباره مرگ پدرش: نرفته بود که خودکشی کند | میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید
دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه میگوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال میشناخت ویلا اجاره میکرد و به شمال میرفت، چون میخواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا میرفت؛ یعنی اولینبار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرارهای مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبهرو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»
به گزارش اعتماد، همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت میخواهد به تهران برود تا بخشی از موزیکها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرارهای مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم میشد، اشاره کردم و از تلفنها و پیامهایی که مربوط به همین قرارهای کاری میشد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند. خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود.
کتابهایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتابهای او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصتطلبی بود و ما نمیدانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران میشناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتابها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمیرسد، چون ایران نیست.
حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قراردادها را برایمان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتابهای دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتابها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت میخواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که میخواست آنها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیهکننده برخی سکانسها را حذف کرد و تغییر داد.»
دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز میگوید: «عمهام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچوجه درست نیست.»