Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «اقتصاد آنلاین»
2024-05-03@02:06:54 GMT

چند می‌گیری چاقش کنی؟

تاریخ انتشار: ۴ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۹۰۲۶۶۰

چند می‌گیری چاقش کنی؟

 روی یکی از میزها مرد جاافتاده‌ای با ریش و موی سفید نشسته است، قلیان می‌کشد و کتاب می‌خواند و در گوشه دیگر دو جوان نشسته‌اند که روی بازوهای خود خالکوبی دارند و در حال چک کردن صفحات مجازی خود هستند و گاهی نی قلیان را به هم می‌دهند و این وسط یکی دو‌جمله نیز با هم رد وبدل می‌کنند.

به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری؛ روی دیوار قهوه‌خانه تابلویی بزرگ به چشم می‌خورد که جمله‌ای منسوب به بایزید بسطامی به خط نستعلیق روی آن حک شده«یا چنان نما که هستی یا چنان باش که می‌نمایی».

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چهار تلویزیون خانواده در چهار گوشه سفره‌خانه روشن است اما صدای برنامه تلویزیون در میان همهمه گپ‌زدن مشتری‌ها گم می‌شود ولی در میان همه صداها آوای بادوامی است که زیر هر صدای دیگری در گوشه گوشه سفره‌خانه خود را به گوش می‌رساند؛ قل قل قلیان‌هایی که کارگران چابک‌دست سفره‌خانه برای مشتری‌ها می‌آورند. کارگران کم سن‌وسالی که پیراهن یقه‌دار آبی‌رنگ پوشیده‌اند و رفتن و آمدنشان مثل قل قل قلیان‌ها دائمی است.هر کدام از آنها زغال‌گردان بزرگی در دست دارد و در میان میزها راه می‌رود که اگر کسی از مشتری‌ها زغال سرخ تازه خواست برایش ببرد. در میان این کارگران آبی‌پوش دو، سه نفری هم هستند که پیراهن یقه‌دار سفید رنگ به تن دارند و مسئولیت‌ آنها سفارش گرفتن از مشتری‌ها و اعلام آنها به کارگران آبی‌پوش است. اگر قلیانی بد باشد یا آتش دیر به‌دست مشتری برسد یا مشتری بابت چاق شدن قلیانش معطل بماند سفیدپوش‌ها، کارگران آبی‌پوش را توبیخ می‌کنند که «مگر کار بلد نیستی؟».

سن کارگران بیشتر از 24-23 نیست برخی از آنها کم حوصله‌اند و کار خود را در سکوت و بدخلقی انجام می‌دهند و برخی دیگر هنوز انرژی دارند و با برخی مشتری‌ها که اکثرا جوان‌ هستند حرف می‌زنند و می‌خندند و اگر کسی حواسش نباشد پکی به قلیان آنها هم می‌زنند و دوباره به سرکار خود بازمی‌گردند.

پیرمردی با صورت تراشیده و ظاهری مرتب به سفره‌خانه می‌آید و بعد از احوالپرسی کوتاهی با صاحب قهوه‌خانه پشت یکی از میزها می‌نشیند.به محض نشستن پیرمرد، صمد که تازه پشت لبش سبز شده، با لیوانی چای نزد او می‌آید و با زبان آذری، چند جمله‌ای با پیرمرد صحبت می‌کند و بعد به پستوی قهوه‌خانه می‌رود و با قلیان بلندی که گل سرخ آتش روی آن جلز و ولز می‌کند دوباره نزد پیرمرد می‌رود. لب‌گیر قلیان از جیبش بیرون می‌آورد و به نی قلیان می‌زند تا آن را برای پیرمرد چاق کند. پیرمرد پک اول را که به قلیان چاق شده صمد می‌زند چشمانش را از روی رضایت می‌بندد و می‌گوید:‌ای ساقول! لبخند رضایت روی چهره صمد می‌نشیند و با چابکی زغال‌گردانش را برمی‌دارد و به سراغ مشتری‌های دیگر می‌رود.

چاق کردن قلیان یکی از کارهایی است که صمد، امیر، علی و دیگر همکارانش می‌کنند. هر مشتری‌ای که بخواهد قلیانش را می‌چاقند، بدون آنکه انعام یا دستمزدی دریافت کنند.

آنها بعد از هر یک ساعتی که کار می‌کنند و برای مشتری‌ها قلیان چاق می‌کنند، می‌توانند چند دقیقه‌ای کنار میزی در انتهای سفره‌خانه بنشینند و از پلاستیک روی میز تخمه بردارند و بشکنند. اگر سفره‌خانه شلوغ نباشد صمد و دوستانش آزادند که نخ سیگاری هم بگیرانند و دور از چشم مشتری‌ها سیگار بکشند.

امیر یکی دیگر از کارگران سفره‌خانه است که حالا 2 سالی می‌شود که برای مشتری‌ها قلیان چاق می‌کند. 23 سال سن دارد و 3 سال پیش خانه و خانواده‌اش را در کرمانشاه به امید به‌دست آوردن کار بهتر رها کرده و به تهران آمده.

قدی بلند دارد و صورت کشیده و آفتاب سوخته‌اش اخمی با خود همراه دارد. موهایش را مدل بچه‌شهری‌ها زده و شلوار جین به پا دارد. کم‌حرف است و حال و حوصله گرم گرفتن بی‌خودی با مشتری‌ها را ندارد حتی اگر هر روز آنها را ببیند؛«20 ساله بودم که از کرمانشاه اومدم تهرون. کار دیگه‌ای که بلد نبودم؛ مجبور بودم تن به همین کارهای دم‌ دستی بدم. کرمانشاه کار بود منتها حقوقی نداشت و جای پیشرفتی هم نبود از طرفی هرچه پول درمی‌آوردم باید به این و اون می‌دادم و پولی برای خودم نمی‌موند. اینجا هر بدی‌ای که داشته باشه لااقل می‌تونم برای خودم پول جمع کنم.»

ساعت 11 شب شده و مشتری‌ها کم کم دارند می‌روند همین برای امیر فرصتی شده تا روی یکی از قلیان‌هایی که مشتری‌ها کشیدند دوباره زغال بگذارد و چندی قلیان بکشد؛«کسی که اینجا به ما کار بده و یک جای خواب هم برامون تامین کنه از سرمون زیاده. سواد درست و حسابی نداریم که بخوایم توقع الکی داشته باشیم ولی خب حقوقمون کمتر از کاریه که می‌کنیم. من تو‌ ماه یک و 700 تومن می‌گیرم. غذا و جای خوابم رو هم صاحب کارمون بهمون می‌ده ولی حقیقتش اینه که بیمه نیستیم.»

صحبت امیر به اینجا که می‌رسد پاهایش را با خستگی دراز می‌کند و به‌خود کش و قوس می‌دهد، با عصبانیت به استخوان‌هایش می‌گوید:«بی‌صاحاب!» و دوباره شروع به قلیان کشیدن می‌کند؛ «اینجا هر روز از 9 صبح تا 11 شب سر پاییم و باید برای مشتری‌ها قلیون بیاریم، چایی بیاریم، قلیون چاق کنیم و کارهای دیگه انجام بدیم. اینجا سفره‌خونه شلوغیه و یک وقت تو روز 500 تا مشتری میاد که اونوقت کار ما زاره. بعضی روزها هم می‌شه که 100 تا قلیون چاق می‌کنم و شبش از خس خس سینه‌ام نمی‌تونم بخوابم. ولی خب چاره‌ دیگه‌ای هم نیست چون کار دیگه‌ای نیست. البته بابت روزهایی که مشتری زیاد داریم صاحب قهوه‌خونه ته برج 100 هزار تومن دست‌خوش رو حقوقمون می‌ذاره ولی اگه بخوای انصاف به خرج بدی حقوق ما نباید کمتر از 2 میلیون و 500 هزار تومن باشه و باید بیمه هم داشته باشیم ولی خب دستمون به جایی بند نیست که بخواهیم اینارو بگیم.»

صمد برای امیر چای می‌آورد و خود کنار او می‌نشیند. امیر حبه قند درشتی را در بین دو انگشتش می‌شکند؛«دلم می‌خواد جای بهتری کار کنم اما از صاحب کارم وام گرفتم و هر‌ماه از همین حقوقی که می‌ده، قسط وام را کم می‌کنه و تا روزی که وام را باهاش تسویه نکنم مجبورم همین‌جا بمونم ولی دنبال اینم که پول‌هام رو جمع کنم تا تو تهرون مغازه‌ای برای خودم دست و پا کنم و خودم برای خودم پول دربیارم. مادرم گاهی می‌گه «زن بگیر» ولی باید صبر کنم تا پول و پله‌ای برای خودم جور کنم. اهل دختربازی و دوست دختر داشتن هم نیستم این کارها دیگه بچه بازیه و منم حوصلش رو ندارم از طرفی خیلی هم که نمی‌تونم پامو از قهوه‌خونه بیرون بذارم.»

چای امیر که تمام می‌شود، پاکت سیگاری از جیبش بیرون می‌آورد و سیگاری می‌گیراند. و پیش پیش به صمد چپ چپ نگاه می‌کند که دلش سیگار نخواهد؛« کار اینجا سخت است. همه وقت جلوی آتیشیم. دست‌مون می‌سوزه دود توی حلقمون می‌ره حالا این‌ کارها به کنار، ما مجبوریم از صبح تا شب روی پا وایسیم و راه بریم. بعد 2 سال برای من یکی که نه پایی مونده و نه کمری. شب‌ها که جا می‌اندازم و می‌خوابم صدای شکستن قولنج‌هام تو کل سفره‌خونه می‌پیچه ولی به این امید اینجام که یک روز بتونم کار بهتر و پول بیشتری گیر بیارم و به زندگیم رونقی بدم.»

سیگار امیر که تمام می‌شود با صمد بلند می‌شوند و به سمت در سفره‌خانه می‌روند تا با کمک دیگر کارگران جعبه‌های بزرگ زغال و تنباکو و شانه‌های تخم‌مرغ و خوردنی‌های دیگر را به داخل سفره‌خانه ببرند. جعبه‌ها را می‌آورند و زغال‌ها را کنار تنور می‌گذارند.

رضا که پای راستش کمی می‌‎لنگد، باید زمین را طی بکشد و وقتی که خسته می‌شود، صمد هم به کمک او می‌شتابد. کارشان که تمام می‌شود، غلیان قلیان‌ها که می‌خوابد کارگران فرصت می‌کنند تا در سفره‌خانه شام بخورند. شامشان تکه‌ای نان لواش است و چند دانه فلافل که آن را کنار هم می‌خورند. خستگی به چشم همه‌شان آمده اما باز هم تنها دلخوشی‌شان این است که آخر شبی دور هم بنشیند و موقع شام بگو بخندی کنند و اگر رمقی داشتند با هم تخمه‌ای بشکنند تا صبح فردا که قبل از آمدن صاحب سفره‌خانه باید نان خریده و برای مشتری‌ها، صبحانه حاضر کرده باشند. حکایت سرکردن روزها و شب‌هایی که با دود قلیان در چهاردیواری سفره‌خانه طی می‌شود،برای جوانان و نوجوانانی که دشت‌های فراخ روستاهای خود را از هر نقطه کشور رها کردند و به امید کار بهتر به قهوه‌خانه خیابان ایرانشهر آمدند.

منبع: اقتصاد آنلاین

کلیدواژه: سیگار قلیان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.eghtesadonline.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «اقتصاد آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۹۰۲۶۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایتی از تاثیرات حضور گشت ارشاد در خیابان‌ها

آفتاب‌‌نیوز :

فرقی ندارد مغازه، لباس زنانه، مجلسی یا لباس عروس داشته باشد یا روسری و لوازم آرایش، اغلب خالی از خریدارند. فروشنده‌ها اغلب کسل و غمگین به در خیره‌اند؛ به محض ورود از جا می‌پرند، اما بعد از شنیدن این جمله که «خبرنگار هستم» برق از چشمان‌شان می‌رود اگر چه در بیشتر موارد، سر صحبت باز می‌شود منتها برخی با شک و ترس حرف می‌زنند و برخی هم نه! خیلی راحت‌تر وارد گفتگو می‌شوند.

پشت ویترین یکی از همین مغازه‌ها، سفیدی و چین و واچین دامن‌ها و تور عروس، چشم آدم را می‌دزدد. انتها و پشت لباس‌های سفید و براق، دو زن با لباس‌های روشن و شاد کنار میز چوبی نشسته‌اند. عینک به چشم دارند و کوک می‌زنند. با نخستین پرسش، سر حرف باز می‌شود و به درازا می‌کشد. مشتری آن‌ها خاص است و اغلب عروس و داماد‌ها سراغ‌شان می‌روند البته در حال حاضر به کار بردن فعل گذشته برای‌شان درست‌تر است، چراکه این اواخر، تعداد مشتری‌های‌شان به‌طور چشمگیری کاهش یافته است.

یکی از زن‌ها که کمی جوان‌تر است، می‌گوید که مردم می‌ترسند از اینجا عبور کنند و مسیرشان را عوض می‌کنند: «مخصوصا وقتی ماشین گشت نزدیک ما می‌ایستد همه می‌ترسند، وقتی هم که عبور می‌کنند و وارد مغازه ما می‌شوند، تمام مدت خودمان استرس داریم. وقتی به مشتری‌ها می‌گوییم که روسری سر کنند به آن‌ها بر می‌خورد، ناراحت می‌شوند یا همسرشان ناراحت می‌شود و از مغازه بیرون می‌روند، بنابراین خریدی انجام نمی‌شود. ضمن اینکه خودمان هم مدام استرس پلمب شدن مغازه را داریم. گاهی هم در جواب‌شان می‌گویم؛ به ما ربطی ندارد، اما اماکن اگر از اینجا رد شود برای ما دردسر می‌شود.

زن دیگر که کمی مسن‌تر است از جا بلند می‌شود و پارچه‌ای که در میان دستانش دارد را می‌تکاند تا کیفیت کوک‌ها را ببیند. چشمش به خیابان که می‌افتد با دست اشاره می‌کند: «همین الان بازار را نگاه کنید، ببینید که چقدر خلوت است.

گاهی برخی مشتری‌ها از راه دور می‌آیند و وقتی شرایط را می‌بینند، برمی‌گردند و می‌روند. چند روز پیش مزون‌دار من از شهرستان آمده بود، ولی وقتی از دور این شرایط را دید گفت؛ نمی‌توانم از اینجا رد شوم و به داخل مغازه بیایم، برگشت و رفت. تمام این‌ها به ضرر ماست و خیلی هم کار بدی است مثلا روسری آدم، کمی عقب برود به آدم بگویند سه میلیون تومان کارت بکش؟! البته برای ما پیش نیامده و تا به حال هم خودمان پلمب نشده‌ایم، اما قبلا پاساژ‌ها و مغازه‌های دیگری همین اطراف دچار چنین مشکلی شده‌اند و چند روزی هم پلمب بوده‌اند.»

ساعت از ۱۲ ظهر گذشته و پیاده‌رو هنوز خلوت از زنان است؛ داخل مغازه‌ها هم هنوز خریداری نیست و بیشتر، مردان را می‌بینید که در حال قدم زدن هستند. ماشین‌های سبز و آبی پلیس هم مدام در خط ویژه خیابان ولیعصر در حال حرکتند و حضورشان ملموس است، اما فعلا از ون خبری نیست. مزون دیگری هم که در این محدوده وجود دارد، خلوت است.

فروشنده، نگاهش را که از روی صفحه گوشی تلفن همراه برمی‌دارد و تازه متوجه من و سوالم می‌شود و بی‌حوصله پاسخ می‌دهد: «به‌طور کلی، چون عروسی‌ها کم شده است، بازار ما کساد است و البته شاید در این دو، سه هفته هم ۱۰ درصدی از فروش‌مان کم شده باشد. به‌طور کلی هم بیشتر مشتری‌ها بی‌حجاب هستند، وقتی هم به آن‌ها هم چیزی می‌گوییم، بعضی از آن‌ها هم سر می‌کنند، ولی بعضی از مغازه بیرون می‌روند و خرید نمی‌کنند.»

کمی جلوتر آقا اسماعیل به قدری کلافه است که در مقابل سوال‌ها حتی سرش را بالا نمی‌آورد. سرگرم حساب و کتاب است و می‌گوید که قبلا یک‌بار به دلیل گزارش کشف حجاب، مغازه‌اش پلمب شده و البته حالا هم که چند ماه از رفع پلمب گذشته، چندان اعتقادی به تذکر ندارد: «ممکن است بعضی با حجاب وارد مغازه شوند بعضی هم نه. ما نمی‌توانیم به آن‌ها زور بگوییم. وضع اقتصاد که خراب است و این اتفاقات هم مزید بر علت شده و فروش ما را حدودا ۲۰ تا ۳۰ درصد کم کرده است.»

مشکلی جز گرانی نداریم

تا چشم کار می‌کند جنس در مغازه‌ها و کنار خیابان روی رگال‌ها و میز‌ها خوابیده و فروشنده‌ها یا زیر آفتاب با هم صحبت می‌کنند یا در حال چانه زدن با مشتری‌های بسیار محدود هستند تا شاید همان‌ها که پای‌شان به بازار و مغازه باز شده از آن‌ها خرید کنند. آن‌ها که کنار خیابان بساط کرده‌اند کمی شرایط بهتری نسبت به مغازه‌ها دارند، چراکه بیشتر در معرض دید هستند، کرایه نمی‌دهند و جنس‌های‌شان ارزان‌تر است، بنابراین فرصت بیشتری برای سود محدود در این بازار دارند و مغازه‌ای هم در کار نیست که پلمب شود.

آقا مظفر حدودا ۶۰ سال دارد و فروشنده یکی از همین مغازه‌هاست. وقتی وارد می‌شوم و خود را به صاحب مغازه، معرفی می‌کنم او را صدا می‌زند و با قهقهه می‌گوید: «بیا داخل با تو کار دارند.» بعد رو به من می‌کند: «با او حرف بزن، خیلی دل پری دارد از این اوضاع.» مرد لاغر اندام با مو‌های سفید، صورت چروکیده و استخوانی، خیلی سریع خود را به انتهای مغازه می‌رساند و بعد سر درد دل باز می‌شود: «مشتری‌های ما ۶۰ درصد کم شده‌اند. اصلا کسی جرات نمی‌کند به این سمت بیاید. مشتری می‌خواهد از اینجا رد شود، با موتور و ون او را دنبال می‌کنند، می‌گیرند و به داخل ون می‌برند.

مشتری‌های محدود ما هم الان فقط خانم‌های محجبه و مسن هستند و دیگر فروش قبلی را نداریم. ما هم نمی‌توانیم به کسی توهین کنیم و بگوییم این بی‌حجاب است و آن باحجاب است. یک نفر شال سرش نیست، من نمی‌توانم به او حرفی بزنم بنابراین هیچ کاری با او ندارم. بعد هم ما تا به حال کسی را با وضع آنچنانی که برخی می‌گویند، ندیده‌ایم و این‌ها هم که هر روز می‌بینیم، همه مثل خواهر و مادر و دختر خودمان هستند. معتقدم این طرح هم پایدار نیست و چند ماه دیگر جمع می‌شود.» او که در روز‌های گذشته بار‌ها شاهد صحنه‌های تعقیب و گریز بوده، معتقد است که برخورد‌های اینچنینی اصلا درست نیست و این مسائل باید در خانواده حل شود. «وقتی بگیرند، درگیر شوند و جریمه کنند جز اینکه ملت به نظام و مملکت بدبین شوند، نتیجه دیگری ندارد.» از او می‌پرسم: «برخی معتقدند بی‌حجابی باعث فساد شده است، نظر شما در این باره چیست؟» پاسخ می‌دهد: «هر چیزی را که بخواهیم محدود کنیم، بدتر می‌شود و جوان‌ها فکر می‌کنند حالا چه خبر است! جامعه باید از اول درست باشد.

در حال حاضر ما در جامعه هیچ مشکلی جز گرانی نداریم. مشکل ما گرانی است که جوان‌های‌مان به دلیل آن نمی‌توانند ازدواج کنند. چرا الان دختر من باید ۴۰ سال رد کرده باشد و نتواند ازدواج کند؟ این مشکل پس چیست؟ ما مملکت خودمان را ول کنیم به مملکت دیگر بچسبیم مشکل حل می‌شود؟ نه به قرآن. باید به جوان‌ها کار دهیم و موقعیت ازدواج را فراهم کنیم. زمانی که ۸ سال جنگ بود، من رفتم و جنگیدم. در عملیات خیبر در جزیره مجنون بودم و در عملیات مرصاد در اسلام‌آباد غرب و همین عراقی‌ها که به بیمارستان حمله کردند و همه چیز را از بین بردند حالا شده‌اند برادران تنی ما. من ۱۷ سالم بود که به جبهه رفتم و الان هم که باید با این گرانی زندگی کنم. برنج چرا باید برسد به ۱۵۰ تومان؟ مگر برنج گلستان از کجا می‌آید که این‌طور گران می‌شود؟ چرا یک بسته پنیر کوچک یک شبه ۵ هزار تومان گران می‌شود؟ حالا ما در این شرایط دنبال این باشیم که چرا شال این‌جور و چرا روسری اون‌جور. این کار‌ها را باید کنار بگذارند به فکر بیکاری و گرانی باشند. چرا با باتوم و ون و موتور دیگران را دنبال کنیم، مگر اسیر گرفته‌ایم.» می‌گویم: «به هر حال گفته‌اند این مطالبه مردم است.» می‌گوید: «کدام مردم مطالبه کرده‌اند که این کار‌ها را انجام می‌دهند، آخر خودم و زن و بچه‌ام هم از خانه بیرون می‌آییم دیگر.»

نماز می‌خوانیم که درست زندگی کنیم و چشم بد نداشته باشیم

ابراهیم و احمد دو برادر هستند؛ یکی ۶۴ سال دارد و آن دیگری به تازگی ۶۶ ساله است. بیشتر از ۴۰ سال است که در بازار کار می‌کنند و به اصطلاح کاسب هستند. کاسب‌های قدیمی که در راسته خیابان ولیعصر بعد از تقاطع جمهوری، لباس‌فروشی دارند و سر ظهر البته در حالی که هیچ مشتری در مغازه نیست چند دقیقه‌ای درباره آنچه این روز‌ها در خیابان‌ها می‌گذرد، حرف می‌زنند. البته که هر دو می‌گویند؛ حضور گشت‌ها در نزدیکی محل کارشان، چندان تاثیری در بازارشان نداشته است، چون بازارشان مشتری خاص خود را دارد، اما به‌طور کل برخورد‌ها را دوست ندارند. 

آقا ابراهیم خیلی عصبانی می‌شود و همان‌طور که نشسته با صورتی برافروخته از تاثیر نماز و چشم پاک می‌گوید و اینکه چرا همه مسوولیت‌ها بر عهده زنان است. «کسی که مسلمان است، روزی ۱۷ رکعت نماز می‌خواند و این ۱۷ رکعت نماز برای چیست؟ برای هدایت او. ما در نماز می‌گوییم ما را به راه راست هدایت فرما. این یعنی چه؟ یعنی باید پاک زندگی کنیم و به دیگران به چشم بد نگاه نکنیم، اما برخی می‌گویند، چون ما نگاه می‌کنیم، زن‌ها را باید چنین و چنان. اینکه نمی‌شود! اگر آن نماز تاثیری در چشم و نگاه انسان و زندگی درست او نداشته باشد چه فایده دارد. متاسفانه برخی به عنوان برده و کالا به زن نگاه می‌کنند و فکر می‌کنند هر کاری که خواستند، می‌توانند با او انجام دهند بعد بگویند، چون این‌طور بود و این‌طور رفتار کرده. پس شما چه؟ تکلیف نفس شما چه می‌شود؟»

در میانه‌های صحبت، برادر بزرگ‌تر که تا الان دست به سینه نشسته، یک دفعه دست‌هایش را باز می‌کند و با بی‌حوصلگی می‌گوید؛ همین دیروز داشتیم با دخترم مهدیس در مترو می‌رفتیم که یکی از همین‌ها دنبال دخترم افتاد با اینکه دستش به دخترم نرسید، ولی خیلی عصبانی شدم. بعد کیسه مویز و نخودچی را جلو می‌آورد و دو بار تعارف می‌کند و منتظر می‌شود برادر کوچک‌تر رشته کلام را به دست بگیرد. «ببین خانم، پسر من نمازخوان است، نه اینکه من به او گفته باشم، تا به حال حتی یک کلمه هم نگفتم نماز بخواند و او خود هر روز نمازش را سر وقت می‌خواند. من اینقدر کیف می‌کنم صحنه نماز خواندن او را می‌بینم، چون برای خودش چارچوبی را تعریف کرده و آن را اجرا می‌کند.

اینجا هم که می‌آید مدام حواسش هست و اگر مثلا فردا لباسی را ۵ تومن گران‌تر بفروشیم ما را سین، جیم می‌کند که چرا دیروز آن رقم بود و امروز این رقم؟ می‌خواهم بگویم هر چیزی که انتخابی باشد فرد با جان و دل آن را انجام می‌دهد و درست اجرا می‌کند؛ این همه بگیر و ببند ندارد که. اصلا مسلمانی یعنی چه؟ یعنی شما بتوانید نفس خود را در برابر کج‌روی کنترل کنید و اگر شما در محیط ایزوله دچار کج‌روی نشوید که دیگر نامش مسلمانی نیست. اتفاقا اگر در برابر همه این‌ها قرار گرفتید و باز مسیر درست را انتخاب کردید، مهم است.

من همیشه مثال می‌زنم این چه روزه‌ای است که فرد با چای خوردن من، دهانش آب بیفتد اگر چای خوردن من را دید و دلش تکان نخورد، آن کار بزرگ انسانی انجام شده است.» و همین جا دوباره برادر بزرگ‌تر دست‌های قلاب‌شده اش را جلو می‌آورد و می‌گوید چرا به جای این کار‌ها مشکل ازدواج جوان‌ها را حل نمی‌کنند. چرا الان باید در هر خانه چند دختر و پسر مجرد باشد؟ چون اقتصاد خراب است و جوان‌ها نمی‌توانند ازدواج کنند. مشکل ما اقتصادی و گرانی است و هیچ مشکل دیگری نداریم. 

اکبر آقا که حدودا ۶۳ سال دارد، یکی از عمده‌فروش‌های قدیمی همین راسته است که البته تک‌فروشی هم دارد. او اتفاقا یک روز پیش از این گفتگو، به اتحادیه پوشاک رفته و در این باره هم، پای صحبت رییس و روسا نشسته است. حرف‌هایی از آن‌ها شنیده که معتقد است؛ اصلا شدنی نیست. «در آنجا به من گفته‌اند؛ اگر خانمی حجاب ندارد نباید او را به مغازه راه دهم، اما مگر می‌شود؟ این کار در شأن من و اخلاق و کردار ما نیست. توقع کار‌هایی را دارند که اصلا شدنی نیست. به ما گفتند؛ مانتو جلوباز نیاور، ما هم نیاوردیم این شدنی است، اما گاهی انتظاراتی از کاسب‌ها دارند که اصلا شدنی نیست در حالی که این موضوع، باید با صداقت و محبت، فرهنگ‌سازی شود. من اوایل انقلاب در انزلی سرباز بودم و با یک سرباز دیگر مامور شده بودیم که تذکر حجاب بدهیم. همکار من می‌رفت با زنان بد صحبت می‌کرد و دعوای‌شان می‌شد، اما من می‌گفتم؛ ببخشید خانم من سرباز هستم اگر شما حجابت را رعایت نکنی، من فردا نمی‌توانم مرخصی بروم، چون با محبت می‌گفتم همه رعایت می‌کردند؛ بنابراین نمی‌شود که با مردم خشن برخورد کرد.»

اغلب زنانه‌فروش‌ها در مراکز خرید، نیاز به فروشنده زن دارند، چراکه مشتری‌ها برای پرو لباس با زنان راحت‌تر است، اما مساله اینجاست که جدای از خریداران، حتی اگر روسری فروشنده زن هم از سرش بیفتد یا عقب برود، باز مساله اماکن و احتمال پلمب برای کسبه پیش می‌آید. همه فروشندگان در این بازار هم مانند اکبر آقا خوشرو و با حوصله نیستند و برخی اصلا سرشان را برای پاسخ دادن بالا نمی‌آورند که حرف بزنند و معتقدند نوشتن روزنامه‌ها از این مشکلات‌شان هیچ دردی را دوا نمی‌کند، چون مسوولان به کار خود ادامه می‌دهند و گوش شنوایی نیست.

اما در مغازه‌های مردانه فروش، تقاضا آنقدری افت نکرده است که نگران شوند. مثلا سورنا از حدود ۵ سال پیش در این مغازه کفش‌های مردانه دارد و می‌گوید که فروش‌شان تکان نخورده و مثل گذشته است. علیرضا که در مغازه لباس مردانه، کت و تی‌شرت و شلوار می‌فروشد؛ معتقد است که این وضعیت کسادی بازار بیشتر ناشی از وضعیت خراب اقتصادی است، چراکه در هر صورت مردم توان خرید ندارند، اما این موضوع را هم رد نمی‌کند که حضور گشت‌ها در نزدیکی مراکز خرید، فروش او را هم تحت تاثیر قرار داده است.

«در چنین شرایطی مردم کمتر به خیابان می‌آیند و اگر هم بیایند حضورشان با استرس است، بنابراین کمتر خرید می‌کنند. البته این اتفاقات در کار من که مردانه فروش هستم به اندازه زنانه‌فروش‌ها تاثیر نداشته است. مشتریان من بیشتر مرد هستند، اما فروش من هم حدودا نصف شده است و کسانی که با خانواده، همسر یا دخترشان برای خرید می‌آمدند نیز تقریبا حذف شده‌اند. در کل اتفاقات چند هفته گذشته روی کسب و کار همکاران من که زنانه‌فروش هستند، بیشتر تاثیر گذاشته است.» می‌گوید همه مدل آدم به مغازشان می‌آیند، اما مجبور است به برخی تذکر دهد و این تذکر هم باعث ناراحتی و خرید نکردن مشتریان می‌شود و در نتیجه باز هم به ضرر آنهاست. مهران هم که مغازه‌اش بیشتر کفش‌های مردانه دارد، می‌گوید؛ این ماجرا‌ها تاثیر کمی در فروش اجناسش داشته است و شاید فقط ۱۰ درصد کم شده باشد.

سالار و سهیل دو برادر دیگری هستند که بیشتر کفش‌های کلاسیک مردانه دارند، در پاسخ به پرسش‌ها، با هم حرف می‌زنند و حرف‌های هم را تکرار و تکمیل می‌کنند. می‌گویند این شرایط در فروش آن‌ها تاثیری نگذاشته و بیشتر فروش در پاساژ‌ها کم شده است. «زمانی که گشت‌ها اینجا هستند، کلا فروش کمتر می‌شود، اما در فروش ما تاثیری ندارد.» وقتی می‌خواهم از مغازه بیرون بیایم برادر کوچک‌تر حرف‌هایش را این‌طور تمام می‌کند: «در کل خانم، من هم با اجبار مخالفم و برایم هیچ فرقی ندارد که یک زن باحجاب باشد یا بی‌حجاب.» می‌پرسم درباره نزدیکان و خواهر و همسر خودت هم این‌طور عمل می‌کنی؟ می‌گوید: «درباره آن‌ها هم این‌طور هستم، باید هر طور که دوست دارند، باشد و نباید اجباری باشد.»

مغازه بعدی یک روسری‌فروشی و فروشنده آن زن جوانی است که می‌گوید؛ فروشش کم نشده و در کل هم نظرش این است که وقتی حکومت در این زمینه اصرار دارد، باید همان کار را انجام داد، خودش هم حوصله دردسر و بگیر و ببند ندارد و البته در آخرین مغازه‌ای که در این محدوده وارد آن می‌شوم هم دو زن در حال گفتگو ایستاده‌اند و در قفسه‌های‌شان هم روسری‌های رنگارنگ دارند. یکی از آن‌ها به شدت از شرایط پیش آمده در هفته‌های گذشته گلایه دارد، می‌گوید: «دقیقا از ساعتی که اینجا می‌ایستند، فروش همه خراب می‌شود. همه ناراضی هستند و یک‌بار رفتیم اعتراض کردیم، اما گفتند؛ وظیفه‌مان است و البته از حق نگذریم، مدتی به داخل مترو رفتند، اما دوباره برگشتند. به‌طور کلی زمانی که مامور‌ها و ون‌ها اینجا هستند، رفت و آمد مردم یک‌سوم می‌شود. جز اثری که بر فروش دارد از نظر روانی هم روی همه تاثیر می‌گذارد.

من اگر بخواهم این روسری را از ترس دیگران، روی سرم بگذارم، ارزش ندارد، چون وقتی رد شدند آن را از سر در می‌آوردم. به نظرم نه آدم‌ها خیلی ولنگ و باز باشند و نه این‌طور که زور بالای سرشان باشد و به آن‌ها بی‌احترامی شود.»

از هفته آخر فروردین ماه و انتشار اطلاعیه پلیس درباره آغاز طرح نور، ون‌ها و ماموران گشت در نزدیک اغلب مراکز خرید مستقر شده‌اند و برخی مشاهدات خبرنگار «اعتماد» از باقی نقاط تهران از جمله بازار سنتی ستارخان یا پاساژ گلدیس، بوستان یا بازار بزرگ تهران نیز هم تقریبا همین گفته را تایید می‌کند که حضور ون‌ها در نزدیکی مراکز خرید، باعث کاهش رفت و آمد مردم از آن منطقه و در نهایت کاهش خرید و کسادی بازار شده است و گویا به همین دلیل در ساعاتی از روز، ون‌ها و گشت‌ها به نقاط دیگری از شهر کوچ می‌کنند. «اعتماد» روز یکشنبه با بیش از ۱۵ نفر از کسبه خیابان ولیعصر، حد فاصل خیابان جمهوری تا چهارراه ولیعصر به گفتگو نشست و نظرات مخالف و موافق را در گزارش آورد، اما طبق گزارشی که بر اساس گفتگو با سه تن از کسبه در فضای مجازی منتشر شده، همه از اجرای این طرح خوشحال و راضی هستند و هیچ کس مخالف آن نیست که در نوع خود، نکته جالب و قابل تاملی است.

از تذکر بالاترین مقام کشوری تا انتقاد یک نماینده مجلس

۳۱ فروردین ماه اطلاعیه شماره سه فرماندهی انتظامی کشور درباره «طرح نور» (عفاف و حجاب) روی خط خبرگزاری‌ها قرار گرفت. در این اطلاعیه آمده بود: «با اجرای طرح نور از روز شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ بیشتر بانوان این مرز و بوم با مجریان قانون و حافظان امنیت در تعامل، همکاری و همراهی بودند.

گزارش‌های میدانی و بررسی‌های دقیق با ابزار هوشمند نشان داده است که وضعیت عفاف و حجاب در سطح کشور نسبت به قبل از اجرای طرح مطلوب‌تر بوده و این شرایط در روز‌ها و هفته‌های آینده روند بهتر و مناسب‌تری خواهد یافت. براین اساس اجرای طرح نور منطبق با خواست و ساخت عمومی جامعه و مسوولان اجرایی کشور و براساس وظایف محوله به پلیس به عنوان مجری قانون در کنار دیگر ماموریت‌های امنیتی و انتظامی تداوم خواهد داشت.

برخی شیطنت‌های رسانه‌ای توسط جریان‌سازی معاندین در اجرای سناریو‌های ساختگی بر عزم و اراده پلیس تاثیری نخواهد داشت. ناگفته پیداست که پلیس عاری از خطا و اشتباه نبوده و با هرگونه رفتار و کنش اشتباه احتمالی ماموران نیز برخورد خواهد شد. فضای فعلی و راهبرد فراجا در شرایط کنونی حفظ نظم و انضباط اجتماعی در قالبی ایجابی و تذکره‌ای است و صرفا با هنجارشکنانی که به حریم و حرمت شهروند ایرانی تعدی می‌کنند برخورد قانونی توام با دقت و حساسیت خواهد کرد.»

البته در همان روز‌های نخست اجرای طرح، مهدی فضائلی، عضو دفتر رهبری از تذکر به برخی مسوولان در مساله حجاب و بعد از حواشی پیش آمده بر سر برخورد‌های گشت ارشاد خبر داد. توییتی که با هجمه‌ها و حملات زیاد به این عضو دفتر رهبری همراه شد و حامیان گشت ارشاد و لایحه عفاف و حجاب همزمان او را در فضای رسانه‌ای و مجازی زیر بار سنگین حملات خود بردند، اما چند روز بعد این تذکر از سوی سردار جعفری، مسوول قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیه‌الله سپاه تایید شد. آن‌طور که در خبرآنلاین آمده، او گفته است: «یک اشتباهی از جانب عوامل اجرایی طرح نور صورت گرفته و از جانب آقای فضائلی گفته می‌شود که حضرت آقا تذکری داده‌اند و این امر طبیعی است، زیرا یا گزارشات به محضر رهبر انقلاب می‌رسد یا ایشان در فضای مجازی رویت می‌کنند.»

محمد صفری، عضو کمیسیون امور داخلی کشور و شورا‌ها هم یکی از افرادی بود که در روز‌های گذشته، نسبت به این برخورد‌ها انتقاد کرد و گفت: «متاسفانه برخورد‌های نسنجیده باعث شده که هزینه‌های بسیار زیادی برای کشور ایجاد شود. وقتی که لایحه حجاب و عفاف وارد مجلس شد، مشاهده کردیم که صرفا نگاه‌شان جرم‌انگاری بود. آیا ما برای موضوع حجاب در مدارس و دانشگاه‌ها و فضا‌های دیگر توانستیم یک الگو و مدل را تعریف کنیم و به دستگاه‌های مختلف بدهیم؟ این کار را نکردیم و امروز هم انتظار داریم به‌رغم همه فشار‌هایی که سر مساله حجاب وجود دارد، بتوانیم با فشار‌های قضایی و انتظامی این کار را پیش ببریم که هیچ وقت جواب نخواهد داد، بلکه عکس موضوع هم متاسفانه نتیجه می‌گیریم.

کما اینکه در سال ۱۴۰۱ هزینه‌های بسیار زیادی را در این رابطه پرداخت کردیم، لذا انتظار داریم مسوولان مربوطه در این رابطه تدبیر کنند. گزارشاتی هم به مجلس شورای اسلامی می‌رسد و انتظار داریم که مسوولان مربوطه به ویژه وزیر محترم کشور نسبت به این مساله حتما از طریق مشورت با کارشناسان اجتماعی و فرهنگی مشاوره‌های بیشتری داشته باشد تا ان‌شاءالله بتوانیم شاهد بازخورد بهتری نسبت به موضوع باشیم.» اگر در سایت‌های داخلی هم چرخی بزنید، از میان معدود کامنت‌هایی که در این باره مشاهده می‌کنید، چندان نگاه مثبتی پیدا نمی‌کنید.

۳۱ فروردین ماه، سایت تابناک که منتسب به محسن رضایی است، پس از انتشار اطلاعیه پلیس، ۴ نظر ناشناس را در پایین خبر خود منتشر کرد و در میان این چهار نظر، فقط یک نظر موافق طرح، وجود دارد که همان نظر موافق طرح هم، ۲۲ واکنش مثبت (آبی) و ۷۸ واکنش منفی (قرمز) دریافت کرده است.

منبع: روزنامه اعتماد

دیگر خبرها

  • پلمپ ۴ واحدقهوه خانه و قلیانسرا در دشت آزادگان
  • سفره یک روزه طلاب خراسان جنوبی به بافت تاریخی خوسف/شکوه معماری
  • روایتی از تاثیرات حضور گشت ارشاد در خیابان‌ها
  • حمله تند روزنامه نزدیک به قالیباف به مهدی نصیری /بعد عمری رادیکالیسم به کسانی رسیده که نان فحش دادن به آنها را سر سفره خود برده بود
  • برای فروش سفره یکبار مصرف چه باید کرد
  • «قلیان اکسیژن» در مرحله آزمایش است/ برای نتیجه‌گیری زود است
  • انتقال پیام صوتی به قمر مشتری به شکل موج‌های بصری
  • معمای فرسایش مداری مشتری‌های داغ حل شد
  • نگران مصرف قلیان هستیم/ دکه‌های مطبوعاتی مجوز عرضه دخانیات ندارند
  • قلیان اکسیژن چیست و چه خطراتی می‌تواند داشته باشد؟