جایی برای فرزند شما نداریم!
تاریخ انتشار: ۱۶ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۰۳۹۰۳۵
به گزارش صدای ایران روزنامه ایران نوشت: اینها حرفهای مادر پرنیان است مبتلا به سندروم داون. پرنیان 13 ساله شده و آن روزها را پشت سرگذاشته و حالا شاگرد موفقی است تقریباً همه کسانی که میشناسندش میدانند پرنیان چقدر بااستعداد است اما مادرش نمیتواند آن روزها را از یاد ببرد، روزهایی که به زحمت میتوانست بچهاش را در مهد کودک یا پیش دبستانی ثبتنام کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مادر پرنیان میگوید: «پرنیان دوسال و نیم داشت که تعداد زیادی مهد کودک خوب انتخاب کردیم اما هر کدام برای ثبتنام بهانهای میآوردند. در یک مهد موبایلم را دست بچه دادم که سرش گرم شود چون خیلی کلافه شده بود، بچه موبایل را انداخت. خانم مدیر بلافاصله گفت ببین بچهات چقدر مشکلات رفتاری دارد، ما نمیتوانیم ثبتنامش کنیم. میدانی همان موقع گفتم وقتی آنقدر راحت به بچه برچسب میزنند بهتر که ثبتنامش نکنند. من آن سالها جایی نمیرفتم که با گریه بیرون نیایم. بعد از آن سراغ مهد کودکهای بدون نام و نشان رفتم. در یکی از این مهدها قبلاً پسری مبتلا به سندروم داون پذیرفته شده بود و مدیرش فرزند من را هم با آغوش باز پذیرفت.»
در همه آن سالها حتی یک نفر هم به این مادر نگفت ما میتوانیم امکاناتی برابر به فرزندتان بدهیم؛ امکاناتی برابر با بقیه بچهها نه بیش از آن. چراکه به قول مادر پرنیان مربی مهدکودکها حوصله سرو کله زدن با بچههای دارای معلولیت را نداشتند. شرایطی که در پیش دبستانی هم دقیقاً تکرار میشد.
سهیلا بیات مادر نازنین هشت ساله که دارای معلولیت جسمی و حرکتی است هم تجربههای مشابهی دارد: «از صد مهدکودکی که رفتم یکی حاضر شد اسم نازنین را بنویسد. دولتیها که اصلاً امکانات نداشتند و ساختمان پر از پله بود و مدیرانش هم حاضر نبودند نازنین را ثبتنام کنند. یک رمپ گذاشتن کاری دارد، که از آن هم خودداری میکنند؟ بعد رفتم سراغ غیرانتفاعیها که آنها هم صد جور اما و اگر میآوردند و بالاخره یکی ثبتنامش کرد و تازه بار همه مشکلاتش هم گردن خودم بود. تمام روز توی مهد کودک و پیش دبستانی مینشستم و خودم بچه را جابهجا میکردم. یعنی با آن همه شهریهای که میگرفتند حاضر نبودند بچه را از این اتاق به آن اتاق ببرند. بههمین خاطر دیسک کمر و گردن گرفتم. نازنین امسال مدرسه رفت، آن هم بعد از اینکه به خاطر همین مشکلات یک سال از مدرسه عقب ماند. این مشکل را برای پیدا کردن مدرسه هم داشتم و نمیتوانستم مدرسه مناسبی پیدا کنم.»
به چند مهد کودک در تهران سر میزنم. یکی از این مهدها در شرق تهران است. وقتی از خانم مدیر میخواهم یک بچه معلول را ثبتنام کند، ابروهایش را با تعجب بالا میاندازد و میگوید: «خانم ما اصلاً بچه معلول ثبتنام نمیکنیم، چون اصلاً امکاناتش را نداریم. شما باید بروی مهد کودکان استثنایی.» بعد هم بلافاصله دفترچهای را ورق میزند و شماره یک مهد را روی تکهای کاغذ مینویسد و میدهد دستم.
میگویم اما من مایلم فرزندم در مهدکودکی بین بچههای عادی درس بخواند تا فکر نکند از بچگی از بقیه جدا شده. خانم مدیر چند دقیقهای فکر میکند: «راستش شاید هم شما درست بگویید اما ما امکاناتش را نداریم.» به پلههای مقابلم نگاهی میاندازم، گفتهام فرزندم دارای معلولیت حرکتی است. - آیا تا به حال کسی که معلولیت دارد برای ثبتنام به شما مراجعه کرده؟
- بله چند وقت پیش یک خانم برای بچه ناشنوایش آمد. یک بارهم مادر یک بچه کمبینا آمد اما ما نمیتوانیم ثبتنام کنیم.
به چند مهد کودک دیگر در مرکز شهر سر میزنم و کماکان پاسخ های مشابهی میشنوم؛ اینکه امکاناتشان برای پذیرفتن یک کودک دارای معلولیت مناسب نیست. مدیر یکی از مهدکودکها میگوید: «چند وقت پیش کودکی را که کمی عقب ماندگی ذهنی داشت ثبتنام کردیم. درواقع بچه عقب ماندگی زیادی هم نداشت، فقط کمی کم هوش بود اما بقیه والدین اعتراض کردند، ما هم مجبور شدیم عذرش را بخواهیم.»
مدیرمهد کودک دیگری اما قبول میکند فرزند دارای معلولیتم را ثبتنام کند به شرط اینکه هزینه یک مربی اضافه برای چشم برنداشتن از بچه را بپردازم که تقریباً دو برابر شهریه عادی است:
- خانم ما یک لحظه هم نمیتوانیم از بچهتان غافل باشیم این مربی ما سایهبهسایه دنبال بچه میرود.
- ولی من نمیخواهم مربیتان سایه به سایه، بچهام را دنبال کند. میخواهم با بچههای دیگر برود و بیاید. این طوری بچههای دیگر هم با تفاوتها آشنا میشوند، میفهمند همه مثل هم نیستند اما میتوانند کنار هم بازی کنند و درس بخوانند.
خانم مدیر چند دقیقهای فکر میکند و با خوشرویی تمام وعده میدهد که با من تماس میگیرد اما بعد از گذشت یک هفته همچنان خبری از تماس نیست.
فرزند مبتلا به سندروم داون خانم هاشمی این روزها برای خودش جوان برومندی شده. میگوید در مهدهای کودک به او میگفتهاند بچهات را یک ساعت زودتر بیاور و یک ساعت زودتر ببر تا بقیه والدین او را نبینند: «حتی استخر هم که میرفتیم وضع همین بود. 20 ساعت پشت در استخر نشستم چون خیلیها در نبودم او را دیوانه خطاب میکردند، اما یک مربی به او اعتماد کرد و همه خانواده هم تلاش کردیم تا او امروز شناگر قابلی شود.» هاشمی این روزها مؤسسهای برای توانمندسازی این کودکان تأسیس کرده است.
مادر مهدیار چهار ساله مبتلا به سندروم داون هنوز بچهاش را در مهدکودک ثبتنام نکرده اما او هم این واهمهها را دارد. مهدیار را چند کلاس مختلف میبرد و دائم با سؤال دیگران مواجه است: «گاهی این همه سؤال و کنجکاوی آزارم میدهد؛ اینکه یکسره میپرسند، چی شد بچهات این طور شد؟ مگر سونوگرافی نرفتی؟ آزمایش ندادی؟ میگویم به خدا رفتم حالا این بچه هم این جوری متولد شده، خواست خدا بوده. اوایل بیشتر اذیت میشدم اما الان با اعتماد به نفس جوابشان را میدهم.»
الهام یوسفیان، فعال حوزه معلولیت در این باره میگوید: «اگر مهدها دولتیاند باید برای همه افراد جامعه در دسترس باشند. درست مثل اینکه همه افراد جامعه باید بتوانند از اتوبوس، مترو، خیابان یا ادارات دولتی استفاده کنند. نبود امکانات برای این بچهها دلیلی نیست که آنها نتوانند از مهد استفاده کنند. خیلی از کارها هم دیداری است؛ مثلاً به یک بچه ناشنوا خیلی راحت میتوانند سفالگری یاد بدهند یا بچهای که عصای کمکی دارد و دچار معلولیت حرکتی است فقط کافی است به جای پله، مهد کودکش رمپ داشته باشد یا دستشویی مهد یا پیش دبستانی مناسبسازی شده باشد.»
الهام نابیناست و از تفکری انتقاد میکند که میل به جداسازی دارد: «من نابینا هستم و دوران کودکی خودم را به یاد میآورم و اینکه بچهها راههایی پیدا میکردند که من هم بتوانم بازی کنم. بچهها در کنارهم معمولاً بهترین راه حلها را پیدا میکنند. اصلاً داستان همین است؛ اینکه چطور بچهها در کنار هم با این موضوع کنار میآیند. معمولاً وقتی بچهها بدو بدو میکنند بهصورت طبیعی راهی پیدا میکنند که باهم از بازی لذت ببرند. اولش شاید یک کودک دارای معلولیت را مسخره کنند یا تعجب کنند اما بعد راههایی پیدا میکنند که یکدیگر را بپذیرند و باهم دوست شوند.
او تأکید میکند فردیسازی آموزش معنایش همین است، اینکه یک سیستم آموزشی باید طوری باشد که بچهها با نیازهای مختلف بتوانند از آن استفاده کنند نه اینکه بچه خودش را با سیستم تطبیق دهد. البته کسی هم نمیتواند منکر امکانات شود مثلاً کودک ناشنوا نیاز به فردی دارد که زبان اشاره بداند. اما مربیهای مهدکودک معمولاً هیچ دوره آموزشی در این زمینه ندیدهاند. راه حل حذف بچهها نیست بلکه آموزش به مربیهاست. مهدکودکها تحت نظر بهزیستیاند و بهزیستی باید به همه این موارد فکر کند.
بهگفته یوسفیان این مصداق تبعیض است که فردی بواسطه معلولیتش نتواند از امکانات مساوی با بقیه استفاده کند و این مسأله در کنوانسیون افراد دارای معلولیت هم آمده است؛ حق دسترسی به آموزش فراگیر در نزدیکترین محل به زندگی فرد در کنار سایر کودکان.
این بار اگر گذرتان به مهد کودک فرزندتان افتاد، بد نیست دور و برتان را دقیقتر نگاه کنید؛ یک لحظه خودتان را جای پدر و مادری بگذارید که در پاسخ برای ثبتنام فرزندش میشنود برای فرزند شما جایی نداریم. راستی اگر شما جای او بودید چه میکردید؟
منبع: صدای ایران
کلیدواژه: مهدکودک پیش دبستانی صدای ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت sedayiran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «صدای ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۰۳۹۰۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
زبانزد شدن تجملگرایی اشرف خواهر شاه + عکس و سند
تجملگرایی و اسراف در خاندان پهلوی از ویژگیهای شناخته شده این خانواده بود که در میان آنها هم، شمس پهلوی خواهر ارشد محمدرضا به شواهد اسناد تاریخی یکی از مُسرفترین و تجملگراترین چهرههای رژیم پهلوی بوده است. سندی در این زمینه که به تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۴ است، تعدادی از خودروهای موجود در یکی از کاخهای شمس پهلوی را معرفی کرده است. لازم به توضیح است که در سال ۱۳۴۴ خودرو یکی از کالاهای سرمایهای بوده و قیمت آن بسیار زیاد بوده است.
شمس پهلوی اولین فرزند رضاشاه از همسر دومش تاجالملوک در ششم آبان ماه سال ۱۲۹۶ در تهران به دنیا آمد. از دوران کودکی و نوجوانی او اطلاعات چندانی در دست نیست فقط در خاطرات اشرف پهلوی و بعضی از کتابهای منتشر شده در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی چنین استنباط میشود که وی برخلاف خواهرش اشرف، علاقه چندانی به دخالت در امور سیاسی از خود نشان نمیداد و بیشتر به علائق شخصی و فردی خود میپرداخت. شمس پهلوی با ایفای نقش سنتی زنان که پرداختن به امور خانهداری و زندگی زناشویی بود احساس راحتی میکرد و تنها برای کسب وجهه اجتماعی ریاست جمعیت شیروخورشید سرخ را پذیرفت و تا ماههای آخر سلطنت پهلوی در اختیار او بود. همچنین از ریاست وی بر کانون بانوان ایران که در اردیبهشت سال ۱۳۱۴ توسط رضاشاه برای پیشبرد و اجرای اهداف خود درخصوص کشف حجاب ایجاد شده بود، میتوان نام برد. رضاشاه پهلوی در سال ۱۳۱۵ تصمیم به ازدواج دختران خود شمس و اشرف پهلوی گرفت و اعلام کرد جوانان وابسته به خانوادههای اشراف، مقامات مملکتی و صاحب منصبان کشور، خود را برای این کار کاندیدا کنند. در میان داوطلبان متعدد، علیمحمد قوام (فرزند ابراهیم قوامالملک شیرازی) و فریدون جم (فرزند محمود جم، نخستوزیر) به ترتیب برای شمس و اشرف درنظر گرفته شدند. این ازدواج اجباری فقط بنابه خواسته و تمایل رضاخان و بدون اطلاع و نظر دخترانش انجام گرفت و فقط شمس به دلیل ارشدیتش خواهان ازدواج با فریدون جم شد که مورد موافقت شاه قرار گرفت و همسران دو خواهر با یکدیگر تعویض شدند. شمس پهلوی در کاخی در مهر شهر کرج به نام کاخ مروارید زندگی میکرد. این کاخ توسط موسسه رایت آمریکا ساخته شده است.
هزینه زندگی شمس برطبق اسنادی که پس از انقلاب اسلامی منتشر شد شامل:
ــ سال ۱۳۴۹ پانزده میلیون تومان، ۱۳۵۰ بالغ بر ۲۰ میلیون تومان و در سال ۱۳۵۱ معادل ۲۵ میلیون تومان بوده است و البته این جدای حسابهای کلان بانکهای خارج از کشور و هزینه کاخها و ویلاهای او بوده است. وی در اواخر عصر پهلوی یکی از سرمایهداران بزرگ ایران به حساب میآمد.
در اسناد سفارت امریکا که در سال ۱۳۵۸ ش به دست آمد، از او به عنوان یکی از اعضای خاندان سلطنتی که منافع فراوانی در تجارت دارد، یاد شده بود. او حبیب ثابت پاسال، تاجر و سرمایهدار بهایی را به عنوان کارگزار خود در امر تجارت برگزیده بود. شمس از نظر سیاسی، اهمیتی در خاندان پهلوی نداشت.
شمس پهلوی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با مقادیر هنگفتی طلا و جواهر از ایران گریخت و به کالیفرنیا رفت. زمانی که محمدرضاشاه دوران آوارگی خود را در مکزیک میگذراند، سه تن از فرزندانش (فرحناز، علیرضا و لیلا) را نزد شمس به کالیفرنیا فرستاد و قرار بود خود نیز به ویلای شمس واقع در آکاپولکو نقل مکان کند. در آن زمان گفته میشد که شمس این ویلا را به مبلغ چهار میلیون دلار خریداری کرده است. او به غیر از این ویلا، قصرهای دیگری در بورلیهیلز، لوسآنجلس و لاسوگاس امریکا برای خود خریداری کرده بود.
منبع: همشهری آنلاین
tags # تاریخ معاصر ایران سایر اخبار (تصاویر) این گوسفند غولپیکر چینی از پورشه هم گرانتر است! قارچهای زامبیِ سریال آخرین بازمانده (The Last Of Us) واقعی هستند! (تصاویر) عجیب و باورنکردنی؛ اجساد در این شهر خود به خود مومیایی میشوند آخرین حسی که افراد در حال مرگ از دست میدهند، چه حسی است؟