کسی که بوی امام حسین(ع) را استشمام کرده، افسرده نمیشود
تاریخ انتشار: ۱۶ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۰۴۰۰۱۸
ماه محرم بهانه خوبی است تا با برخی مداحان به گپوگفت بنشینیم و خاطرات آنها را از گذشته تاکنون بازخوانی کنیم. "نریمان پناهی" مداح اهلبیت(ع) از آن دسته افرادی است که حنجرهاش را عمری صرف روضههای سید و سالار شهیدان کرده است. ماه محرم، هیأت مکتبالحسین(ع) حال و هوای دیگری دارد و خیابانهای حوالی آن مملو از جمعیت میشود، زیرا مردم دوست دارند نوحههای اربابشان را با نوای دلنشین نریمان پناهی، مشهور به "آقا نریمان" بشنوند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آقای پناهی با وجود مشغلههایی که داشت امّا با آغوش باز، پیشنهادبرای مصاحبه را پذیرفت؛ قدیمیها و پیشکسوتان، او را با نوحه قدیمی " هر طرف مینگرم، نیزه و شمشیر است" میشناسند و جوانان امروزی با سبک "صلوا علیک ملیکالسما" از او خاطره دارند. نریمان پناهی در این گفتوگو بیشتر از هر چیزی از رفقا و دوستان همرزمش که گاهی در میان نوحهها یادشان میکند، سخن گفته است. شهیدان غلام رزاقی، علی پناهی و حسین اسکندرلو، داود حیدری و غیره.
متن زیر گفتگوی تسنیم با این مداح اهلبیت(ع) است؛
* شما در دوران جنگ تحمیلی در کدام تیپ و لشگر خدمت میکردید؟
من اول تیپ سیدالشهدا(ع)، گردان حضرت علی اصغر (ع) بودم. شهید داود حیدری فرمانده گردانمان بود. خدا آنها را رحمت کند، البته آنها رحمت شده خداوند هستند. این روایت وجود دارد که اگر یک قطره از خون شهید ریخته شود، گناهانش بخشیده میشود. پس از شهادت داود حیدری، مسئولیت گردان به شهید حسین اسکندرلو رسید. یک شعری آن زمان به دستم رسیده بود با عنوان "زائرین آماده باشید، کربلا در انتظار است/ دشمن بعثی کافر بین که در حال فرار است/ ای حسین جان ای حسین جان ای حسین جان."
جنگ ما با حزب بعث، جنگ نور بود
یادم میآید پیش از اینکه بخواهیم وارد عملیات والفجر 2 شویم، به شهید داود حیدری رساندند که من مداح هستم. هر روز بعد از ظهرها که شهید حیدری سخنرانی میکرد من را صدا میزد و میگفت: "برادری که مداحی میکنه بیاد بالا". وقتی فرمانده گردان صدایم میزد هم خیلی خجالت میکشیدم و هم شعف داشتم که فرمانده گردان صدایم زده. شهید حیدری از صدایم خوشش آمده بود و هر وقت با بچهها صحبت میکرد، میگفت : "برادر نریمان بیاد بالا و شعر همیشگیاش رو بخونه". رفت تا شب عملیات. من را کشید کنار، بدون اینکه شهید غلام رزاقی و دیگران بفهمند، گفت: "میری و کلاه و اسلحهات رو بر میداری و میای". تو، تو عملیات با ما هستی. گفت: برایت بلندگو هم آوردم. هر وقت تو عملیات گفتم، از جا پاشو و برای رزمندهها بخوان. وقتی رفتم سنگر تا وسایل و تجهیزاتم را بردارم. شهید غلام رزاقی دید و فهمید دارم میروم. گفت نریمان داری کجا میری؟ منم از دروغ خیلی بیزارم. نتوانستم بهش دروغ بگویم. یکدفعه با گریه، فریاد زد منم میام.
شهید حیدری آمد داخل سنگر و دید غلام رزاقی فریاد میزند. گفت غلام جان انشالله تو عملیات دیگه تو میای و اینها. شهید رزاقی بدون اینکه توجهای به حرفای شهید حیدری کند، با شیون و گریه میگفت نه. من شما را حلال نمیکنم. صحنه عجیبی بود. فرمانده گردان نیروی خود را بغل کرده و آرامش میکند. خلاصه آمدیم تو میدانگاه و همه همدیگه رو بغل میکردند و میبوسیدم و از همدیگر حلالیت میطلبیدند. به هر حال، راهی شدیم و خیلی راه را پیاده رفتیم امّا خدا شاهد است که اصلاً اذیت نشدیم. مثل پیادهروی اربعین بود. اصلاً حس نکردیم؛ انگار دوپینگ کرده بودیم. وقت نماز مغرب رسیده بود و فرمانده گفت که نماز را در حال حرکت بخوانید. یک صحنهای شد. بعضیها در حال حرکت بودند و کمر خم میکردند و به رکوع میرفتند و جایی که وقت پیدا میکردند با همان پوتینها به سجده میرفتند. این نماز آنقدر به ما چسبید. برخی با خنده نماز میخواندند، انگار که به عروسی میروند. جنگ ما جنگ نور بود نه زور. خدا میداند تپههای صعبالعبور را راحت میرفتیم بالا. شب بود و هیچ جا را نمیدیدیم. نفهمیدیم ارتفاع به آن بلندی را چطوری رفتیم بالا.
ماجرای مواجهه با سربازان عراقی
بهواسطه مداحیهایی که در گردان داشتم، توانستن اعتماد شهید حیدری را جلب کنم و دست راست او شوم. در همان عملیات والفجر2 بهم گفت که نریمان آرپیچیزنها رو ببر راست و تیربارچیها رو به چپ خاکریز هدایت کن. نگو چند قدمی ما سنگر عراقیهاست. نه ما میدانستیم و نه عراقیها ما رو دیده بودند. من وسط قرار گرفته بودم. صدای هیچکس در نمیآمد. دیدم دو نفر دارن سیگار میکشن. دقت کردم، دیدم دارن با همدیگه عربی صحبت میکنن. دقتم رو بیشتر کردم یک دفعهای به همدیگه خیره شدیم و فریاد زدن "عدو عدو (دشمن دشمن)" و اسلحهاش رو مسلح کرد. بلند گفتم یا اباالفضل. شهید حیدری بلند فریاد زد اللهاکبر و یاحسین. یکدفعه همه گفتن یا حسین. در یک چشم به هم زدن، کربلا شد. همزمان با شروع تیراندازیها، شعر زائرین آماده باشین رو خواندم و همگی تکرار میکردند و جلو میرفتیم. صحنهای درست شده بود. ترس از ما دور شده بود. بچهها گاهی قهقهه هم میزدند.
غیر از روضه قتلگاه، حرفی ندارم
* اگه الان به شما بگویند رفقا و همرزمان شما اینجا حضور دارند، کدام یک از روضهها و نوحههایتان را برایشان میخوانید؟
یقیناً اگر الان بچهها بودند، غیر از گودال برایشان چیزی نمیخواندم، چونکه غیر از روضه قتلگاه حرفی ندارم، نه اینکه نداشته باشم بلکه اهمیتش را میگویم. اولین نفری که قتلگاهی است حضرت زهرا(ع) است. حضرت شبهای جمعه، مستقیم به قتلگاه سیدالشهدا(ع) میرود. توجه ذات احدیت هم به خود قتلگاه است. درست است که امام زمان(عج) برای اسارت گریه میکند اما امان از قتگاه قتلگاه قتلگاه. البته این را بدانید که همه اتفاقات کربلا، مصیبت بود و بزرگ و کوچک ندارد. چه یک ضربه بزند و چه هزارتا، فرقی نمیکند. تو کوچه بنیهاشم یک ضربه به حضرت زهرا(ع) زدند. آلالله( علیهم صلواتالله) مثل تسبیح به همدیگه وصل هستند و تیکهای از همدیگه هستند؛ مثلاً امام حسین (ع) همان حضرت علی اصغر(ع) است. علیاکبر(ع) همان جوانی امام حسین (ع) است. حضرت رقیه(س) سه سالگی حضرت زهراست.
* شهدا چه کار کردند که آسمانی شدند؟
محرم علیزاده رو تو خواب دیدم که تسبیحی دست گرفته و مقابلم ایستاده بود. هی میگفتم، محرم، محرم منم نریمان. میگفتم منم رفیقت. رجب یکی دیگه از رفیقامون هم بین ما ایستاده بود. گفتم رجب، چرا محرم ما را نمیبینه. گفت چرا میبینه امّا تعلقی به اینور نداره. اجازه ندارد حرفی بزند چون شهدا، انقطاع کردند.
یک روزی فیلمی را در پادگان دوکوهه پخش میکردند. پشت بلندگو اعلام کردن تو حسینیه فیلم پخش خواهد شد. داشتم با محرم میرفتم که پیام از بلندگو پخش شد و ما شنیدیم. دیدم ابروهایش به هم دوخته شد و گفت ما از شهر آمدیم اینجا فیلم ببینیم، رفقای ما یک به یک شهید میشوند، حالا ما برویم و فیلم ببینیم. یادم است که به رزمندهها مرخصی چند ساعتی میدادند تا به شهر بروند و وسایل و مایحتاج خودشون رو تهیه کنند. محرم هیچ وقت نمیآمد و میگفت شما بروید. من چیزی احتیاج ندارم. صبح میدیدیم، لباسها و جورابهایمان را شسته و پهن کرده و خبری هم از خودش نیست. منم اگر تزکیه کنم و تمرین داشته باشم و نفس خودم را کنترل کنم، آسمانی خواهم شد.
کسی که بوی امام حسین(ع) را استشمام کرده، افسرده نمیشود
* برخی میگویند روضه باعث افسردگی و دلمردگی میشود. نظر شما درباره از این دست سخنان چیست؟
آیا کسی که وجه خدا را ببیند، افسرده میشود؟. بوی امام حسین (ع) بوی بهشت است. حدیث داریم که از عطر بوی حسین(ع)، خداوند بهشت را خلق کرد. کسی برود حرم امام حسین (ع) افسرده میشود؟. آنهایی که این حرفها رو میزنند، هنوز طعم و مزه روضه اباعبدالله(ع) را نچشیده و نفهمیده است. آدم افسرده، دستش بالا نمیآید و نمیتواند حرف بزند. این چه افسردگی است که یک ساعت گریه میکند و سینه میزند. بعدش هم نشاط دارد. من خودم تازه بعد از روضه وقتی به منزل میرسم هم که روضه میخوانم. این را غیر از عشق نمیتوانیم تفسیرش کنیم. روایت داریم هر کسی را که خداوند دوست داشته باشد، محبت امام حسین(ع) را در دلش میاندازد.
اشک و روضه کافی نیست، رفتارت را هم درست کن
تمام راهها و مسیرها را اهلبیت(ع) به ما نشان دادند. دیگر هیچ توجیهی برای کسی باقی نمانده است. خداوند برای هدایت انسانها از هیچ چیزی دریغ نکرده است. پیامبران، انبیا و اوصیا را فرستاد و با ولایت امیرالمومنین(ع) دین ما را تکمیل کرد. پس اگر به انحراف برویم، کوتاهی از خودمان است، البته این را بدانید بدون رهبر و استاد راه درست پیدا نمیشود. همانطور که قدیمیها با معلم به سیر و سلوک میرسیدند. برخی به همین دلیل تو بعضی مسائل، مشکل دارند، مثلاً به روضه میرود امّا در نماز کاهل است. کسی که روضه میرود باید مراقبت بیشتری داشته باشد، اینکه من حسین (ع) را دوست دارم و از این مسائل به تنهایی کافی نیست. باید عمل و رفتارت هم مثل اهلبیت باشد.
روایت داریم از معصومین(ع)که شیعیان و محبان اهلبیت(ع) در نهایت بخشیده خواهند شد امّا در ادامه روایت فرمودهاند که از برزخ شما نگران هستیم. طرف میگوید که من سینه میزنم و اشک میریزم امّا این کافی نیست و بارها این نکته را در مجلس گفتهام. من خودم که نشستهام اینجا، نمیدانم نمرهام چند است؟ اما به نظرم، خیلی با معصومین(ع) فاصله دارم. برخی تو مجلس روضه و حرمهای ائمه(ع) مراعات میکنند و حجاب بر سر میکنند امّا بیرون از بقعه و امامزاده حجابشان را رها میکنند. مگر فقط امام حسین (ع) و امام رضا(ع) در حرمها و روضهها هستند؟. ائمه(ع) همهجا شاهد و ناظر اعمال ما هستند. کسی که روضه میخواند نباید حرف زشت از دهانش بیرون بیاید. آدم ذاکر و مداح نباید اهل تهمت و افترا باشد. شهدا نماز شبشان هم ترک نمیشد و مدام ذکر خداوند بر لب داشتند.
هر کسی به اندازه فهم خودش امام حسین(ع) را میشناسد/ شعر خوب را 20 سال میخوانم
هر کسی به اندازه فهم خودش امام حسین را میشناسد. به همین دلیل هم است که نماز هر کس با فرد دیگری فرق میکند. دیدید برخی شعر ضعیف میگویند، آن فرد امام حسین(ع) را همانقدر شناخته است. معرفتها با یکدیگر فرق میکند. شعر هم همینطور است. کمپانی میگوید: جلوهی روی تو بود، طور مناجات ما/ کعبهی کوی تو بود، قبلهی حاجات ما/ شربت دیدار تو، آب حیات همه/ صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما. یک اخلاقی که من دارم این است که شعر خوب را 20 سال میخوانم و هر سال هم اشک میگیرم. کار من نیست، کار آن شعر است. "باز این چه شورش است..." چند سال است که این شعر را میخوانند و مینویسند، اصلاً کهنه نمیشود.
منبع: تقریب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.taghribnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تقریب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۰۴۰۰۱۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مریم خمینی نوه امام در خارج از کشور چه کاره است؟
به گزارش تابناک به نقل از عصر ایران، خانم معصومه حائری یزدی همسر آیتالله سید مصطفی خمینی و دختر آیتالله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.
وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجتالاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانهای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی میکند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).
از نکات شگفتآور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.
او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان میکرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب میکردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.
با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانهها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهلوچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفتوگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم میکرد.
درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»