رازهای ثروتمندی مرحوم اسدالله عسگراولادی از زبان خودش
تاریخ انتشار: ۲۳ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۰۹۷۴۳۹
به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اخبار فراوانی پیرامون ثروت عسگراولادی منتشر میشد تا جایی که یک دهه قبل نام وی را در فهرست پولدارترین تاجران ایرانی قرار دادند.
وی البته هیچ گاه از صحبت درباره زندگی شخصی اش امتناع نمیکرد. به صراحت درباره راه پولدار شدنش سخن میگفت و البته جوانان را همواره به کوشش و کار و تلاش دعوت میکرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بیشتر بخوانید: سه توصیه عسگراولادی برای عملی شدن اقتصاد مقاومتی
عسگراولادی از زبان خودش
درباره زندگی شخصی اش گفته است: من اسدالله عسگراولادی هستم و سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شدم. خانوادهام متدین و در سطح پایین جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند. شغل پدرم پیشهوری بود و مغازه عطاری داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه از سن ۱۲ ـ ۱۳ سالگی کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و شبها درس. پس از گذراندن کنکور در رشته ادبیات پذیرفته شدم، اما عصرهایی که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم میرفتم، چون ساختمانهای دانشکده مقابل هم بود. گاهی سر کلاسهای دانشکده حقوق هم میرفتم. آن موقع رفتن به سایر دانشکدهها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود. کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقی که در دوره شاگردی گرفتم روزی ۲ ریال بود که میشد ماهی شش تومان. تلاشم شبانهروزی و کار سخت بود. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت ۵۳ تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایی سر محل به قیمت ۷۰ تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود. این مربوط به سال ۱۳۲۷ است. تا سال ۱۳۳۴ کارمند بودم و در یک شرکتی کار میکردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود. به صادرات علاقهمند شدم، اما پول نداشتم. تنها داراییام خانهای بود که در خیابان شهید مصطفی خمینی به مبلغ ۵۶۰۰ تومان خریده بودم. در آن خانه من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگی میکردیم. اولین ماشینم که در سال ۱۳۳۳ خریدم یک فولکس به مبلغ ۵۹۰۰ تومان بود که با همین ماشین چند کیسه خواربار از بازار میخریدم و بین نانوا و بقال توزیع میکردم. سال ۱۳۳۴ تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانی رفتم که کارت بازرگانی بگیرم، اما سنم اقتضا نمیکرد. چون حداقل باید ۲۴ ساله میبودم.
چرا زیره را دوست داشت؟
نایب رئیس اتاق وقت طبق قانون میتوانست مرا امتحان کند. مرحوم عبدالله توسلی مرا پیش او فرستاده بود. یادم نمیرود ۲۰ سوال از من کرد درباره ارز کشورها، حمل جنس و غیره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نایب رئیس به معرف زنگ زد و گفت: این باید جای من بنشیند. ۲۵ سال بعد جای او نشستم. ۲ سال بعد با قسط و تخفیف حجرهای به مبلغ ۴ هزار تومان خریدم و رشته خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از ۵۴ سال (این مصاحبه در سال ۱۳۹۰ انجام شده است) در همین رشته هستم. زیره سبز را بسیار دوست داشتم. چون هم سرمایه کمی میخواست و هم قیمتش ارزان بود. از کار در داخل خوشم نمیآمد میخواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال ۱۳۳۶ و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطی پنج تن زیره خریدم. اولین مشتریام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاقهای بازرگانیشان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با نیویورک سال ۱۳۳۰ شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزی رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهای نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ روی میز نرود و معاملات شروع بشود. اما سالهای واقعا سختی بود. در سال ۱۳۴۷ به صادرات دو قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار بزرگی بود و پول سنگینی میخواست. من پول نداشتم، اما چون در بازار آبرو داشتم و خوشحساب بودم به من نسیه میدادند و هنر من این بود که یک ماهه آن جنس را به خارج میفروختم و پولش را میگرفتم. این هنر خوشحسابی من عامل موفقیت من در بازار پسته بود. سال ۱۳۴۳ اولین انبارم را در خیابان تختی تهران خریدم و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کردم که هنوز هم هست، هر سال که سودی میبردم انبار و دفتر و خانه و ملک میخریدم. در سرای امید که روزی درآن حجره قسطی خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم.
فرشته زندگی میکنم
بعدها البته در مصاحبه هایش از میزان ثروتش نیز سخن گفته است. وی تایید میکند که در فرشته زندگی میکند و سالها قبل، وقتی پراید بیست میلیون تومان بود، میگفت اگر پراید بیست میلیون میارزد من حق دارم بنز ۹۰ میلیونی سوار شوم.
سال گذشته در گفتگویی با یک روزنامه درباره ثروتش گفته بود: «بعضیها میگویند من هفتمین فرد ثروتمند ایران هستم حتی بعضی دیگر میگویند چهارمین ثروتمند ایرانی هستم. اما من هفت هزارمین ثروتمند هم نیستم.» برخی به وی لقب ثروتمندترین مرد ایران را داده بودند، اما توضیحات وی درخصوص ثروتش همواره جذاب و خواندنی بود.
وی گفته است: در تمام تهران یک انبار دارم، یک دفتر کار دارم و یک خانه. البته قیمتشان بالاست. خانهام خیابان فرشته است. انبارم بزرگترین انبار تهران است. اینها را دارم، اما نمیتوانم بگویم این افسانهسازیها (درباره ثروتم) درست است
سرمایهگذار نه سرمایهدار
اسدالله عسگراولادی در همان مصاحبه اضافه میکند: «من سرمایهدار نیستم. ولی سرمایهگذار هستم. پول دارم، ولی نه به آن اندازه که میگویند. غنی هستم، ثروتمند نیستم. ولی محتاج به کسی هم نیستم. در تمام تهران یک انبار دارم، یک دفتر کار دارم و یک خانه. البته قیمتشان بالاست. خانهام خیابان فرشته است. انبارم بزرگترین انبار تهران است. اینها را دارم، اما نمیتوانم بگویم این افسانهسازیها (درباره ثروتم) درست است. هیچوقت هم جلوی قاضی نایستادهام. نه محاکمه شدهام نه کسی را پای میز محاکمه کشاندهام. اگر طلبکار بودم یا گرفتهام یا بخشیدهام. به هر حال من تکاثر ثروت ندارم.»
سال ۱۳۹۰ نیز در گفتگویی درباره میزان ثروتش گفته بود: من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانههایم است. اولین خانهام را ۵۶۰۰ تومان، دومی را ۳۳ هزار تومان، سومی را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم ۱۴۰ هزار تومان، چهارمی را ۵۰۰ هزار تومان و پنجمی را ۱۴۰ میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هیچ یک را نفروختهام. وجوهات شرعی و ... مالیاتهایم را دادهام. هرگز با دارایی چانه نمیزنم. انفاق میکنم. مسجد و درمانگاه و مدرسه میسازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالی در خارج کشور ندارم. فقط دفاتری در هامبورگ، دبی و لندن دارم که دفاتر تجاریام هستند. من افتخار میکنم که میلیاردر هستم. همان خانه ۵۶۰۰ تومانی امروز بیش از ۵/۱ میلیارد تومان میارزد. پس میلیاردر شدن کاری ندارد. خانهای که ۱۴۰هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان میارزد، خانه دیگرم در خیابان ولیعصر ۱۳۰۰ متر مساحت دارد و حساب کنید چقدر میارزد. چرا بگویم گدا هستم؟
منبع:خبرآنلاین
انتهای پیام/
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: اسدالله عسگراولادی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۰۹۷۴۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حکیم یا بردپیت؟
جناب حکیم از همان کودکی به دلیل داشتن اعضای بیقرار، دائما ازاین شاخه به شاخه میپرید و مثل دوست و برادر عزیزمان تارزان، یکجا بند نبود. برای همین هم عضوی در صورتش نبود که نشکانده باشد. شاید فکر کنید اغراق میکنم؛ بله درست فکر میکنید! به هرحال ما از همین اغراقها پول درمیآوریم. القصه! حکیم که از کودکی زیبا به نوجوانی در هم شکسته تبدیل شده بود، تلاش میکرد خودش را با روشهای سنتی زیبا کند. حتی دست به هنجارشکنیهایی هم در زمانه خودش زد؛ مثلا ایشان همان حنای مورد استفاده مادرش رابه سرودستهایش تاآرنج میزد.روی دماغش باذغال،خال بزرگ مشکی میگذاشت وطبق بررسیهای تیم تحقیقاتی نوجوانه، هنوز چرایی این اقدامات روشن نشده است و ما این را هم به مجموعه حماقتهای جناب حکیم افزودیم.حکیم در جستوجوی زیبایی۲
بعد از اینکه حکیم متوجه شد با انسانهای دیگر متفاوت است، این تفاوت در استفاده از قابلیت سفر در زمان بود و نه خدای ناکرده تفاوت در عقل و هوش.(بین خودمان بماند که ایشان از نظر عقلی هم متفاوت بود. بله! کم داشت.) چنین عرض میکردم که حکیم بعد از کشف قابلیت سفر در زمان، سری هم به تهران۱۴۰۳زد. اینبار برای چه؟ برای زیباتر شدن.احساس میکرد به دلیل این زشتیها زندگی مشترکش در حال فروپاشی است. به هرحال زن حکیم بودن تبعات خودش راداشت. شما فکرش را بکن چقدر سخت است که هر که از راه میرسد، میپرسد: واقعا؟ زن اون حکیم شدی؟ و بعد چهرهاش را جوری درهم بکشد که انگار با نسخه زشت سمندون مزدوج شده است. هرچند به نظر من، ایراد حکیم نه در ظاهرش که در باطنش بود. شاید بگویید نظر من مهم نیست ( بله! نظر من اصلا مهم نیست.)راویان میگویند حکیم تا پایش را گذاشت به آینده،سری به مراکز زیبایی شهلاجون و دوستان زد و با همه تلاشهایش نتوانست آنهاراقانع کندکه چند کار زیبایی_آرایشی فشرده انجام دهند.پس سراغ دکتر زیبایی رفت ودر اولین اقدام وقت جراحی دماغ گرفت تا آن را تبدیل به بینی کند.همچنین او تاکید کرد که ازدماغش، فقط سوراخ هایش را میخواهد. همچنین چون بعد از عمل دماغ ۴۰ سیسی ژل میچسبد، به لب وگونه وهرجا که نیاز به برآمدگی داشت، ژل تزریق کرد و آنقدر تزریق کرد که نزدیک بود معتاد ژل بشود و پوستش بترکد.وقتی که دیگر پوستش ظرفیت تزریق ژل نداشت ومطمئن شدذخیره ژلی دکتر را تمام کرده است و کاملا زیبا شده(که نشده بود!)به گذشته و زن وزندگیاش برگشت اما متاسفانه همسرش در اولین برخورد، گمان کرد جن بوداده دیده است. اوبعد ازکشیدن چند جیغ بلند وفوت کردن دوسه تا صلوات و بسما... سکته کرد.
حکیم پرو
حکیم بعد از سکته همسرش از شدت غم وغصه محل را ترک کرد و باز به آینده سفر کرد. اینبار قصدش زیبا شدن نبود چون خیال میکرد زیباتر از برد پیت شده است(اینکه برد پیت را از کجا میشناخت به خودمان مربوط است) به آینده آمد تا پول در بیاورد. به هرحال امکان نداشت جایی بوی کار انساندوستانه بیاید وشامه اقتصادی حکیم کار نکند. ایشان احساس کرد بُرد در دکتر زیبایی شدن است، پس یک دفتر و دستکی برای خودش راه انداخت و با استخدام یک دکتر قلابیتر از خودش، کار را شروع کرد. ایشان توانست با خراب کردن یک میلیون و۲۰۰ بینی در ایران،رکورددار مزخرفترین و قالتاقترین دکتر زیبایی را به دست آورد.یک موضوعی که جا نشد در متن قبلی بگوییم، این که جناب حکیم بعد از عمل دماغ و تزریق ژل، یک تتوی حکیم به انگلیسی و فارسی هم روی بدنش انداخت. فارسیاش را کف دست راستش حک کرد و انگلیسیاش را کف دست چپ. ایشان اعتقاد داشت با زدن دو کف دستش به یکدیگر تبدیل به نسخه حکیم پرو میشود. متاسفانه به دلیل بالا رفتن قیمت دلار و عدم توانایی ما در خرید نسخه پرو، ما دسترسی به حکیم پرو نداریم.