ثریا قاسمی در گردهمایی به بهانه بانو | مستند را دریابید
تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۱۴۶۴۱۱
به گزارش ایسنا طبق گزارش رسیده، مراسم رونمایی از مستند «بانو» از محصولات تولید شده در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی با حضور جمعی از هنرمندان، فیلمسازان، خانوادههای شهدا و فعالان فرهنگی و رسانهای شامگاه ۲۵ شهریور ماه برگزار شد.
در این مراسم ثریا قاسمی، مرضیه هاشمی، انسیه شاه حسینی، فریده فرخینژاد، فروغ نیلچیزاده، زهرا اصلانی، ستاره سادات قطبی، حبیب احمدزاده و حسن شمشادی درباره مستند صحبت کردند و در پایان مراسم با سنگ متبرکی از حرم امام رضا (ع) از عصمت احمدیان و همسرش تقدیر شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مستند «بانو» در ۸۲ دقیقه روایت گر زندگی پرفراز و نشیب بانو عصمت احمدیان، از زنان تاثیرگذار اهواز است. زنی که خودش و اعضای خانواده او از جمله همسر و سه فرزندش هرکدام به نوعی با جنگ در ارتباط هستند. زندگی پس از جنگ و فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی خانم احمدیان نیز بخش مهمی از زندگی اوست که در این مستند به آن پرداخته شده است.
ثریا قاسمی در مراسم رونمایی از مستند «بانو» که راوی آن بود ضمن اشاره ابعاد مختلف به تصویر کشیده شده در این مستند بیان کرد: تلاش، عشق و اقتداری که در این کار روایت شده آن قدر کامل و جامع است که دیگر هیچ حرفی نمیتوان درباره آن زد. اما مسالهای که وجود دارد کمتوجهی به مستند سازان است. علیرغم اینکه این طیف از فیلم سازان سرمایه، وقت، انرژی و فکرشان را در این راه هزینه میکنند اما از آنان قدردانی نمیشود. باید برای آنان برنامهریزی کرد و در جنبههای مختلف مورد حمایت قرار بگیرند. چه از نظر مالی و چه از نظر امکان نمایش هر چه بیشتر، چه در سالنهای مختلف و چه در تلویزیون.
در ادامه مرضیه هاشمی بیان کرد: وقتی از من خواستند مستند را ببینم با اینکه سرم خیلی شلوغ بود آن را پذیرفتم. چون قول داده بودم خواستم چند دقیقه آن را ببینم اما وقتی به تماشای آن نشستم تا پایان همراهش شدم اینقدر که برایم جذابیت داشت. تا حدی که به مسوولان مربوطه گفتم اگر بخواهید آن را دوبله کنید من این کار را برای تان انجام میدهم. این مستند نمونه کوچکی از زحمتهای بسیاری است که برای این مملکت کشیده شده است.
سپس انسیه شاه حسینی _ فیلمنامهنویس و کارگردان ـ گفت: معمولا وقتی ما را دعوت می کنند به چنین مراسم هایی برای این است که صحبت هایمان تکمیل کننده اثر تولید شده باشد ولی این فیلم این قدر جذاب و زیبا و عاشقانه بود که حرفی برای ما گفتن نمیماند. هم فیلمساز خیلی همراه بود هم خانم احمدیان و همسرشان. با محاکمه شخصیتهای ارزشی مخاطب را دچار اشتباه محاسباتی نکنیم!
کارگردان «شب بخیر فرمانده» اضافه کرد: در سالهای جنگ امام فرمودند «خوزستان دینش را به اسلام ادا کرد.» من هر وقت به این جمله فکر می کنم، میگویم هنرمندان کی و چگونه باید به خوزستان دینشان را ادا کنند؟ از کم کاری ما و مسئولین بی مسئولیت است که کارمان به جایی رسیده است که وقتی از حسین علم الهدی حرف می زنم و میگویم وقتی ارتش کپ کرده بود حسین به همراه دوستانش به خط زد، مرا در دانشگاه محاکمه میکنند که چرا حسین علم الهدی خودش و جوانان را به کشتن داد.
شاه حسینی با اشاره به دیالوگ فیلمنامه «به کودکان شلیک نکنید» که درباره هجوم امریکاییها به عراق نوشته است، گفت: در قسمتی از فیلمنامه یک جانشین آمریکایی صدام با مشاور نظامی خودش در حال صحبت است و به او میگوید ما اگر بخواهیم دروغهایی که به ملت عراق گفتیم را خودمان باور کنیم باید عمر نوح داشته باشیم. مشاورش میخندد و میگوید «ما به ملت عراق دروغ نگفتیم فقط به آنها کمک کردیم» در نتیجه گیریهای خودشان دچار اشتباه شوند و این دقیقا کاری است که ما با محاکمه محسن رضایی انجام دادیم. یعنی فضایی را ایجاد می کنیم که مخاطب بی گناه ما در محاسبات خودش دچار اشتباه شود آن هم اشتباهی به این فاحشی.
کارگردان «زیباتر از زندگی» در ادامه از توافقات اولیه خود با تلویزیون برای ساخت یک سریال ۱۰۰ قسمتی خبر داد و گفت: قرار شده برای تولید این سریال همکاریهایی با خانم عصمت احمدیان داشته باشیم و روایتی از حماسه اسماعیل فرجوانیها بکنیم. اسماعیلی که با او دو نقطه اشتراک داشتم. یکی در شب عملیات سال ۱۳۶۰ که من هم آن فضا را تجربه کردم و یکی در پادگانی که به نام اسماعیل فرجوانی است و در جاده اهواز- سوسنگرد واقع شده و من در آنجا آر پی جی زدن را یاد گرفتم.
شکوه جوانی زنی که نشسته نماز می خواند!
در ادامه این مراسم فریده فرخی نژاد، گوینده خبر در وصف مستند «بانو» گفت: همان طور که رهبر انقلاب فرمودند کاری که هنر میتواند انجام دهد شاید صدها ساعت منبر سخنرانی نتواند. این هنری که در مستند دیدید، چکیده زندگی هفتاد ساله خانم فرجوانی و همسرشان است که به زیبایی به تصویر کشیده شده بود. إن شاءالله که شاهد نمایش این اثر در سینماهای کشور و تلویزیون باشیم.
سپس دکتر فروغ نیلچی زاده_کارشناس خانواده در شرح «بانو» اظهار داشت: آنچه نمایش داده شد فرِ جوانی بود که همه دیدید. یعنی همان شکوهی که قرآن درباره اصحاب کهف می گوید. جوانانی که به غار پناه میبرند برای اینکه توحید خود را حفظ کنند. مادری را میبینیم که دلش پُر است از شکوه جوانی درحالیکه باید نمازش را نشسته بخواند؛ برای نشستن و بلند شدن کسی باید دستش را بگیرد اما دلش میخواهد دست همه جوانها بگیرد.
وی افزود: جوانی یعنی یک امید پرنشاط وقتی همه ناامیدند و همه منتظرند که شما نا امیدتر از بقیه باشی. ما در مستند «بانو» دیدیم که خانم احمدیان میگفت «من وقتی شیشههای ماشین را بالا میکشم برای خودم ذکر مصیبتهای آل الله را میخوانم و اشک میریزم ولی وقتی با مردم مواجه می شوم پر از شادی و نشاط و امیدم» و این یعنی این زن به زیبایی توانسته قانون و قاعده عشق نخستین را آشکار کند. عشق نخستین ما آن چیزی است که میتواند در زندگی مان زیبایی الی یوم القیامه را بیاورد. عشق به اینکه کسی زنده باشد پر از شوخی باشد نه ابتذال، پر از خنده باشد نه زشتی. بیاید کنار قبر خود بایستد و آرزو کند وقتی ازاین عالم میرود خاک کربلا روی سنگ مزارش بنشیند نه خاک بی غیرتی چون یک عمر با غیرت زندگی کرده است.
بانو الگویی برای معرفی چهره زن مسلمان در جهان
او در ادامه بیان کرد: شهید آوینی سال ۷۰ پر از غم بود وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی کارهای بچه مذهبیها را پخش نمیکرد. «خنجر و شقایق» و «ساعت ۲۵» دو تا از سریالهای مستند جدی همان موقع بود. اما امروز کسانی هستند که دغدغهشان جواب دادن به همان کسانی است که حسین علم الهدیها را محاکمه میکنند. چون معتقدند اگر چرایی داشته باشی با هر چگونهای خواهی ساخت. چرای ما سلام ابدیمان به اباعبدالله الحسین است که رمز شهادت است و حضرت آقا فرمودند «زنده نگه داشتند یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.»
مینو اصلانی رئیس بسیج جامعه زنان در ادامه اظهار داشت: این مستند تصویر زیبایی از یک سبک زندگی ارائه میدهد که امروز به شدت به آن محتاج هستیم. نشان میدهد که دفاع مقدس گنجینهای است که میتوان سالها از آن بهره برد. «بانو» روایتگر شیوهای از زندگی است که ما به آن نیاز داریم. زندگی پر از نشاط، پر از تلاش، خستگی ناپذیری، مجاهدت، روحیه انقلابی و مقاومت.
وی افزود: ما امروز نیاز داریم که این الگوی زن مسلمان به دنیا معرفی شود. امیدوارم این اثر به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شود و به عنوان الگوی یک زن مسلمان ایرانی در جهان بدرخشد که همچنان که در همه ابعاد هم درخشان است. در خانواده موفق ترین زن در همسر داری و خانه داری. موفقترین مادر در پرورش جوانان برومند و تاریخ ساز و موفق ترین فرد در شناخت مسائل و مشکلات جامعه و نه تنها غصه خوردن برای آنها بلکه برنامه ریزی برای رفع آنها.
چرا گروه "هنر و تجربه" بانو را نمایش نمی دهد؟
ستاره سادات قطبی _مجری سیما تصریح کرد: من می خواهم از یک منظر دیگر درباره این مستند صحبت کنم. من مادر سه پسر هستم. امروز با دیدن این مستند یاد گرفتم که میشود زندگی کرد. برای سید صدرای سه سال و نیمه، نه پرستار گرفتم و نه گذاشتم پیش مادرم باشد، بلکه همراه خودم آوردم. من مجری تلویزیون هستم ولی داشتن فرزند هیچ وقت نمی تواند پای منِ زن و منِ مادر را از اجتماع کوتاه کند. امیدوارم روزی برسد که تعداد فرزندان در خانه ها بالای پنج تا بشود.
در ادامه مراسم زهرا چخماقی که اجرای برنامه را به عهده داشت از عدم پذیرش «بانو» توسط سینمای هنر و تجربه برای اکران سخن گفت که در جواب وی انسیه شاه حسینی اظهار داشت: گروه هنر و تجربه لیاقت نمایش چنین آثاری را ندارد.
در ادامه مراسم عصمت احمدیان، سوژه اصلی مستند «بانو» هم گفت: وقتی خدا آدم را خلق کرد به خود گفت تبارک الله احسن الخالقین. آدم را با عشق خلق کرد اما در جای دیگر فرمود انسان را در رنج و سختی خلق کردم. زندگی هم شادی دارد هم رنج. انسان باید متحمل سختیها شود تا به عشق برسد. مادر وقتی احساس کرد باردار است خیلی از خودش مراقب میکند. وقتی بچه، پدر و مادرش را صدا میکند، آنها احساس غرور میکنند. وقتی فرزند به سن مشاوری پدر و مادر میرسد پدر و مادر باز هم احساس غرور میکنند. اما اگر خدا او را در همان سن از پدر و مادر بگیرد باز هم ناامید نمیشویم. دنیا تمام نشده است. تمام هم بشود بعد از آن آخرت است. پس به امید این هستیم که اگر خودمان آبرویی نداشته باشیم همین فرزندان دست ما را بگیرند إن شاءالله.
اگر امروز شهیدان فرجوانی بودند در خط مقدم نبرد با تکفیری ها حضور داشتند
حبیب احمدزاده با گلایه از فضای حاکم از اغلب آثار تولید شده در حوزه جنگ خاطر نشان کرد: یک دروغی وجود دارد که آن را به شهید باکری نسبت دادهاند و مقام معظم رهبری هم آن را رد کردهاند و آن نقل قولی که به او نسبت میدهند و میگویند آدمها بعد از جنگ سه دسته میشوند. یک دسته آب روغن قاطی میکنند. یک دسته پنجر میشوند که اصلا ربطی به جنگ ما نداشته است. چندین بار آقا تذکر دادهاند اما هر جا میرویم آن را بزرگ کردهاند، زدهاند به در و دیوار. پس "کل یوم عاشورا کل ارض کربلا" چیست؟ اگر این را در زندگی یاد گرفتیم، هیچ وقت کم نمیآوریم.
وی در ادامه گفت: خانم فرجوانی در جامعه اسلامی باید یک زن عادی و معمولی حساب شود. یعنی این قدر باید تکرار شود. ولی ما همیشه در فیلمهای جنگی نشان دادیم دسته اول کسانیاند که قطع نخاعی و شیمیاییاند و دارند تمام می شوند و رو به موتاند. دسته دوم هم به دنیا رو آوردهاند و فاسد شدهاند. دسته سوم هم همان هایی هستند که رسانهها مدام تبلیغشان را میکنند. آدمهایی که با اینکه جنگ تمام شده در شلمچه گیر کردهاند و میگویند میترسیم اگر برگردیم فاسد شویم. وقتی بچه من این را میبیند، میگوید اگر شما سه دسته، آخر و عاقبتتان این است پس من چرا باید راه شما را بروم ولی این مستند نشان داد که ما هستیم. میتوانیم باشیم و ادامه بدهیم و من تبریک میگویم به خانمها که این سد را شکستند.
حسن شمشادی نیز در تکمیل صحبتهای مطرح شده گفت: اگر ابراهیم و اسماعیل آن گونه که دیدید، شهید شدند و مادر و پدرشان این گونه ایستادند، ثمراتش همه آن چیزی است که در چهل ساله گذشته دیدید به اضافه این قطعه هشت-نه سال اخیر که اسمش شد، جبههی مقاومت سوریه و عراق و مدافعان حرم. اسماعیلها و ابراهیمها شهید شدند تا امروز مدافعان حرم ادامه دهنده راه آنها باشند که اگر جسم اسماعیل و ابراهیم الان بود بیشک در خط مقدم نبرد با تروریستها و داعش در سوریه و عراق بودند.
قبل از اینکه فیلم جهتدار بسازم یک فیلم انسانی ساختم
محمد حبیبی منصور کارگردان مستند «بانو» در خصوص تولید این اثر گفت: ما سعی کردیم فضا دراماتیزه شود. قصه وجود داشته باشد. یک صدای پخته هنرمندانهی صاحب سبکی باشد که قصه را پیش ببرد. چون معمولا مستند با سخنرانی اشتباه گرفته می شود.
وی افزود: ما قبل از اینکه فیلم جهتدار ساخته باشیم یک فیلم انسانی ساختیم که همه آدمها بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. هم چنان که روش ارتباط گیری آقای فرجوانی و خانم احمدیان در برخوردشان با آدمها همین طور است. در فیلم هم میبینیم که با طیفهای مختلف فرهنگی جامعه خوب ارتباط برقرار میکنند که این ویژگی یک انسان سلامت و با اخلاق است و امیدواریم فیلم هم همین طور باشد و بتواند با طیفهای مختلف ارتباط بگیرد.
در پایان مراسم با قطعه سنگ متبرکی از حرم امام رضا علیه السلام از عصمت احمدیان و همسرش تقدیر به عمل آمد.
کد خبر 455356 برچسبها سینمای ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: سینمای ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۱۴۶۴۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سهراب و فروغ برای هم شعر میخواندند/ فرح پنج بار برای افتتاحیه نمایشگاه سهراب آمد ولی او در نمایشگاه حاضر نمیشد؛ هیچ دلیل سیاسی هم نداشت
فهیمه نظری: یکم اردیبهشت ۱۳۵۹ سهراب سپهری شاعر و نقاش برجستهی معاصر در ۵۲ سالگی در اثر بیماری سرطان خون در وطن خویش غریبانه چشم از جهان فرومیبندد، آنچنان غریبانه که داریوش شایگان در وصف آن میگوید: «مرگ یکی از بزرگترین شاعران و نقاشان ایران معاصر، تقریبا التفات هیچکس را برنینگیخت: آنان که به اصطلاح موسسان نظم معنوی جدید بودند، دغدغههایی مهم از نوعی دیگر داشتند، دغدغههایی غیر از اینکه یاد و خاطرهی یکی از اصیلترین نداهای سرزمینمان را گرامی بدارند.»
شاید به جرات بتوان گفت سهراب یکی از بیحاشیهترین هنرمندان ایران معاصر است؛ متفکری که در هژمونی غالب اندیشههای چپگرایانه، راست ماند و بر مسلک عرفانی خویش در این اندیشه بود که زندگی را برای زندگی، زندگی کند. او نمیخواست جهان را بسازد، از خود آغازیده بود و ترجیح میداد نخست دنیای درونش را آباد کند. برای همین هم همیشه از همقطارانش یک سطح فراتر بود و با بزرگانی چون داریوش شایگان و بهرام بیضایی نشست و برخاست میکرد. حتی وقتی میسراید: «پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند» آبشخورش خاطرهای از بیضایی است که زمانی پدرش ذکاء بیضایی جلسهی شعری برپا کرده و ناگهان افسری برای برچیدن آن به در میکوبد و میتوپد که این جمعیت برای چه اینجا جمع شدهاند و پدر بیضایی به نرمی او را به درون دعوت میکند که شعر میخوانیم شما هم به ما بپیوندید.
اردیبهشت امسال در چهل و چهارمین سالگرد درگذشت سهراب با خواهرزادهاش مهدی قراچهداغی دربارهی زندگی روزمرهی سهراب به گفتوگو نشستیم. قراچهداغی گرچه ۱۹ سالی از سهراب کوچکتر بود ولی از نوجوانی تا پایان زندگی این شاعر بزرگ، شد رفیق گرمابه و گلستانش. او اکنون ۷۷ ساله و خود از پیشکسوتان عالم ترجمه در حوزهی روانشناسی، تربیت کودک و کسب و کار است.
مهدی قراچهداغینوع رابطهتان با سهراب چگونه بود؟
عمری با هم زندگی کردیم. با هم به استادیومهای ورزشی و نمایشگاه و سفر میرفتیم. بخش اعظم اوقات من و سهراب با هم میگذشت مثلا عصرهای پنجشنبهها و جمعهها حتما باید برای تماشای مسابقهی فوتبال به امجدیه میرفتیم. هر کدام هم طرفدار یک تیم بودیم. به همین علت هم خاطرات بسیاری از ایشان دارم. کتابی هم در دست نوشتن دارم با عنوان «دایی جان سهراب» که هنوز کامل نیست.
سهراب طرفدار کدام تیم بود؟
تیم عقاب که آن موقع متعلق به نیروی هوایی بود.
خودش هم فوتبال بازی میکرد؟
نه، البته وقتی دانشجو بود تمرینات ژیمناستیک انجام میداد برای همین هم بدنی بسیار نرم و ساخته و پرداخته داشت؛ مثلا میتوانست یک دستش را روی نردهی حوض یا استخر ستون کند و آن بالا چرخ بزند و... البته من در کتابی که یاد کردم به هیچ جنبهی ورزشی دربارهی سهراب اشاره نکردهام چون این جنبه در حدی نبود که دربارهاش مطلبنویسی شود. او آن زمان که تمرین ژیمناستیک میکرد، دانشجو بود و به هر روی در دانشگاهها استاد ورزش وجود دارد و دانشجویان ورزش میکنند.
خاطرهای از زندگی روزمرهی سهراب دارید که تاکنون عنوان نشده باشد و از نظر شما مهم باشد؟
من و سهراب تقریبا همهی تابستانها را با هم میگذراندیم. آن موقع من دانشجو بودم و سهراب هم نقاشی میکشید و شعر میگفت. بارها پیش آمد که به شمال سفر کردیم؛ چون یکی از خالههای من [خواهر سهراب] در بابل زندگی میکرد معمولا به خانهی او میرفتیم. هدفمان هم علاوه بر دیدار اقوام این بود که در کنار آن به بابلسر برویم. میدانید که فاصلهی بابل و بابلسر بسیار کوتاه و در حدود شانزده هفده کیلومتر است. آن زمان در بابلسر کازینوی مشهوری با عنوان «کازینو بابلسر» وجود داشت. ما مثلا از صبح تا عصر در خانهی خالهام بودیم و عصر برای رفتن به آن کازینو به بابلسر میرفتیم. البته کازینو از نظر اسمی الان مثلا در آمریکا، انگلستان یا کشورهای دیگر به معنای قمارخانه است؛ ولی کازینو بابلسر به هیچ عنوان قمارخانه نبود. جایی بود که مردم میرفتند و قهوه و چای میخوردند، یا قلیون میکشیدند. البته دو استخر هم داشت که هرکس میخواست استفاده میکرد. ولی من و سهراب هیچوقت به استخر آنجا نرفتیم چون من که اصلا دوست نداشتم و سهراب هم زیاد خوشش نمیآمد.
آن کازینو یک سالن بزرگ داشت که ما معمولا برای صرف قهوه به آنجا میرفتیم. یک شب که با سهراب به آنجا رفته بودیم، طبق معمول از گارسن خواستیم که برایمان قهوه بیاورد. او هم دو فنجان قهوه آورد و با بیاعتنایی بر روی میز ما گذاشت. در حالی که ایجاب میکرد خدمتکار جایی به آن اسم و رسم با مراجعان مودبانه برخورد کند. شاید دلیل بیاعتناییاش این بود که سهراب لباس رسمی نپوشیده بود. خوب او هیچوقت کت و شلوار نمیپوشید و کراوات نمیزد. یک لباس عادی ساده به تن داشت و من هم طبیعتا همینطور. چند دقیقه بعد سهراب به من گفت: «این شخص خیلی به ما بیمحلی کرد، من الان تکلیفش را با خودش روشن میکنم.» گارسن را دوباره صدا زد و از او خواست که یک لیوان آب برایش بیاورد. گارسن بدون اینکه حرفی بزند رفت، کمی بعد یک لیوان آب آورد و باز با بیاعتنایی روی میز ما گذاشت. سهراب دو تومان به او انعام داد، تشکر کرد، پول را در جیبش گذاشت و از میز ما فاصله گرفت. وقتی که ده قدم دور شده بود سهراب دوباره او را صدا زد، برگشت این بار اخلاقش تغییر کرده و به خاطر انعامی که گرفته بود خوشرو بود. سهراب به او گفت یک لیوان آب هم برای دوست من بیاور (اشارهاش به من بود) فوری رفت یک لیوان آب یخ آورد و گذاشت روی میز. این بار سهراب یک پنج تومانی دیگر به او انعام داد. این را هم در پرانتز بگویم که سهراب اصلا آدم پولداری نبود؛ او حالا یک میلیاردر بزرگ جهانی شده ولی آن موقع اصلا پول و درآمد نداشت. همهاش اهل مطالعه و شعر گفتن بود. کتابهایش هم هنوز چاپ نشده بود. به هر روی گارسن پول را گرفت و خیلی شگفتزده شد که مثلا اول کار آنطور به ما بیاعتنایی کرده است... تشکری تعظیمگونه کرد و از میز ما فاصله گرفت. این بار هنوز بیست متر دور نشده بود که سهراب صدایش زد او هم باعجله سر میز ما حاضر شد، این دفعه سهراب به او گفت دستمال کاغذی سر میز نیست بیاورد. او بدو رفت و یک دستمال کاغذی آورد و گذاشت روی میز. این کار را که کرد سهراب دوباره دستش را در جیبش کرد و یک پنج تومانی دیگر به او داد. این آقا حیرتزده شده بود چون کسی از این خاصهخرجیها نمی کرد آن هم در آن زمان که انعام یکی دو تومان بیشتر نبود. من فکر میکنم گارسن کاملا متوجه شد که چه دارد میگذرد... آمد سر میز و عذرخواهی کرد که «شاید رفتار من در ابتدای ورود شما درست نبود. من را ببخشید. » سهراب گفت: «نه مشکلی نیست بفرمایید.» او هم رفت دنبال کارش. سهراب به من گفت: «من برای درس دادن به این آقا که وظیفهاش را بلد نبود؛ اینطور با او برخورد کردم تا یاد بگیرد که چطور باید با یک مهمانی که به سالن قهوهخوری آمده رفتار کند.» مسئله فقط پول نبود ولی با این کار درس خوبی به او داد.
اینکه میفرمایید وضع مالی سهراب خوب نبود، آیا ایشان از خودش خانهی شخصی نداشت؟
نه، خانهی مادرش زندگی میکرد. البته بعدا دیگر کمکم اسم و رسمی در کرد. خوب میدانید که او اولا تحصیلکردهی دانشگاه سوربن در پاریس بود، در آنجا نقاشی میکرد، بعد هم وقتی به ایران آمد و کارهایش را در نمایشگاهها گذاشت دیگر شروع شد یک به یک کارهایش به فروش رفتن. بزرگترین طرفدارش در ایران هم فرح دیبا بود. فرح افتتاحکنندهی تمام گالریهایی بود که سهراب در تهران گذاشت.؛کاری که در بارهی هیچ نقاشی نکرد. بهشدت هم کارهای سهراب را میخرید، هم او و هم شمس پهلوی همسر آقای پهلبد که وزیر فرهنگ بود. بزرگترین کلکسیون سهراب را شمس پهلوی داشت.
از آنجا به بعد وضع مالی سهراب روبهراه شد؟
بله، بعدا دیگر همه جا شروع کردند تابلوهایش را خریدن.
عواید فروش تابلوهای سهراب الان به چه کسی میرسد؟
عواید ندارد.
یعنی این تابلوهایی که الان از ایشان به حراج گذاشته میشود ربطی به ورثه اش ندارد؟
نه آنها برای صاحبانش است. هر کدام یک صاحب دارد مثلا وقتی یکی از تابلوهای او را در لندن میگذارند ۷۰۰ هزار دلار، یک قران آن هم به ورثهی او نمیرسد چون متعلق به صاحب تابلو است. مثلا یک آقایی آمده پنجاه سال پیش خریده، نگه داشته و حالا به فروش گذاشته است.
سهراب با چه کسانی رفت و آمد داشت؟
دوستانی داشت که همدیگر را ملاقات میکردند. مثلا یکیشان فروغ بود. خوب این دو مرتب شعرهایشان را برای هم میخواندند و کارهای همدیگر را اصلاح میکردند. حتی فروغ فصلی دارد که عینا در بیت اول آن شعر سهراب را آورده و در ادامه شعر خودش را. یعنی اینقدر اینها با هم نزدیک بودند.
سهراب در مقطع انقلاب ۵۷ کجا بود؟ کاشان یا تهران؟
تهران بود.
نگاهش به این ماجرا چه بود؟ آیا در تظاهراتها شرکت میکرد؟
خیر، اصلا آدم سیاسی نبود، اصلا نبود. گاهی هم که مثلا این گروههای ضد رژیم پهلوی از جلوی خانهشان رد میشدند و شعار میدادند ناراحت میشد. البته نه به این دلیل که مثلا فرح گالریهایش را افتتاح کرده بود، به خاطر اینکه اصلا سیاسی نبود. حتی وقتی که نمایشگاهش افتتاح میشد و فرح برای افتتاحیه میرفت، آن روز در نمایشگاه حاضر نمیشد. هر پنج بار هم این کار را کرد. هر دفعه فرح پرسیده بود که چرا سهراب خودش نمیآید.
در تایید سخن شما خودش میگوید: «من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت»... آیا به دلیل همین سیاسی نبودن در افتتاحیههای گالریهایش که به دست فرح انجام میگرفت حضور نمییافت؟
دلیل سیاسی نداشت، فکر میکرد اگر این کار را بکند یک رفتار تظاهرگونه کرده است به همین دلیل نمیرفت. کارهای نمایشگاهش را خانم معصومه سیحون انجام میداد. ایشان بهترین گالری ایران را داشت و دوست نزدیک فرح و دربار و... بود. از طریق او به فرح اطلاع داده میشد که نمایشگاه برقرار است و فرح برای افتتاح میآمد.
شما در اواخر زندگی سهراب همواره با او بودید، از آن روزها بگویید.
در این اواخر چون به بیماری سرطان مبتلا شده بود، او را به لندن بردم و در کلینیکی به نام «لندن کلینیک» بستری کردم. خودم مدتها آنجا کنارش ماندم. اتفاقا دختر ابراهیم گلستان هم در آنجا سرپرستار بود. من او را دیدم و با او حرف زدم. خیلی حرفش برش داشت یعنی همهی پرستارها حرفش را میخواندند و هوای سهراب را داشت. البته خود ابراهیم گلستان هم چندین بار به عیادت سهراب آمد. سهراب چندین ماه در آن کلینیک بستری بود تا اینکه بالاخره دکترها جوابش کردند و گفتند خوب نمیشود. ما هم به ایران برگشتیم و سهراب در ایران فوت کرد. در این اواخر دردهای بسیار شدید داشت.
خودش متوجه شده بود که دکترها جوابش کردهاند؟
نه، البته باهوشتر از این حرفها بود که سرش کلاه برود. به نظر من میدانست که چه مرضی دارد و قرار است زندگیاش چه شود.
۲۵۹۵۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899524