«من مادر دوم تورجم»؛ خاطرات خواهر سه شهید
تاریخ انتشار: ۳۱ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۱۹۲۴۲۹
به گزارش ایکنا از همدان، کتاب «من مادر دوم تورجم» خاطرات خودنوشت فرزانه تیموری» با بازنویسی سید مهرداد (میثم) موسویان، است که در سال 1395 در 132 صفحه توسط دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری استان همدان و انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
در این کتاب روایت خواهری آورده شده که تنها دختر خانواده است، برادرانش یکی پس از دیگری به مبارزات انقلاب ورود میکنند و پس از آن به جبهههای دفاع مقدس راهی میشوند، در این بین برادر کوچکتر، «تورج» که بر اساس نوشته راوی، از کودکی حکم خواهر کوچکترش را داشته هم راه باقی برادرها را پیش میگیرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
متن این کتاب، در واقع خاطرهنگاری خواهری است که تمام زندگیاش برادرانش و جمع گرم و صمیمی خانوادهاش بوده است، خواهری که به تبعیت از برادران بزرگترش و تحت تاثیر صحبتهای آنان پیشه معلمی را برگزیده و حالا خاطراتش را به تحریر درآورده است.
کتاب دارای سه فصل کودکی، نوجوانی و جوانی است. این فصلها به 54 بخش کوتاه تقسیم شدهاند، فصل کودکی، به سبب نظامی بودن پدر خانواده، در خانههای سازمانی ارتش میگذرد، رفته رفته هوای اهواز بر مریضی پدر فائق آمده و بنابراین آنها به همدان کوچ میکنند.
راوی از دوران تحصیل در همدان و خیالات کودکی میگوید تا سرمای سخت همدان و اولین تجربه گرم شدن با کرسی و بارش برف که در اهواز هرگز سابقه نداشته و آخر شبهایی که با تورج بر پشت بام دراز میکشیدند و از آرزوهاشان میگفتند.
سپس به دوره نوجوانی میپردازد و عکسهای یادگاری را ضمیمه میکند، راوی، که همان خواهر تورج است، ازدواج میکند و به تهران میرود و دیگر تنها، تماس تلفنی از راه دور برایش میماند و دریایی از دلتنگی.
پس از به شهادت رسیدن بهمن برادر بزرگ خانواده کتاب رفته رفته در آخرین صفحهها به رفتن تورج میرسد، «تورج هم به جنگ رفت... حالا کسی نبود که زنگ بزنم و برایش درد دل کنم.»(ص122) خواهرانه از دلشورههای دمادمش میگوید، چیزی که باعث میشود انتقالی بگیرد و به همدان بازگردد.
راوی داستان هنگام بازگشت به همدان با سکوت خانه و عکس تورج مواجه میشود، پدر میگوید که تورج دیگر برنمیگردد: «تورج جاویدالاثر است»(ص124).
خواهر با تمام اندوهی که دارد مینویسد: «تورج مثل همیشه ساکت و بیصدا بود و همینطور هم شهید شده بود، بعدها شهادت ایرج هم عزادارمان کرد... اما من همیشه به دنبال پیکر تورج ماندم. همیشه هر وقت پیکری تشییع میشود، بین اسامی دنبال تورج تیموری میگردم. آخر من مادر دوم تورج تیموری هستم.»(ص124)
انتهای پیام
منبع: ایکنا
کلیدواژه: ایکنا دفاع مقدس شهیدان تیموری شهدای همدان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iqna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۱۹۲۴۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
غیرتی که در خون غلتید
اردیبهشت که میآید با خودش عطر بهارنارنج میآورد و اقاقیا، تا کوچه و خیابان را پُر کند از عطر سحرانگیز بهار، اما از ساعت ۹ شب ۸ اردیبشهت سال گذشته دیگر گلهای اقاقیای خیابان عظیمیان سبزوار بوی خون میدهند، بوی خون غیرت که بر اثر اصابت ضربات چاقو از سینه حمیدرضا الداغی بر سنگفرش خیابان ریخت تا از دختری در برابر مزاحمت چند مرد جوان دفاع کند.
هنوز یک ساعتی به شروع مراسم بزرگداشت اولین سالگرد شهید غیرت، حمیدرضا الداغی مانده که به گلزار شهدای سبزوار میرسم. با خودم میگویم تا گلزار شلوغ نشده به مزار شهید الداغی بروم. فاتحهخوان از کنار مزار شهدا میگذرم و همزمان با مادر شهید الداغی سر مزار میرسم. قطرههای گرم اشکهای مادر شهید الداغی، روی سنگ قبر سرد پسرش میچکد.
دلتنگتم عزیز مادر...
پیرزن دیگری آن طرف نشسته و با سوز دل، پسرش را صدا میزند؛ حمیدرضا پسرم، دلتنگتم عزیز دل مادر. سیل اشک، دیگر نمیگذارد قربان صدقه پسرش برود. چند نفری سعی میکنند تا مادر شهید را آرام کنند، اما پیرزنی رنجور و نحیف همان طور که با انگشتان چروکیده و لاغرش تصویر شهید الداغی را نوازش میکند گویی با خودش زمزمه میکند: مادر که باشی دلت آتش میگیرد وقتی جگر گوشهات را زیر خروارها خاک میببینی. هنوز بعد گذشت ۴۰ سال، داغ شهیدم تازه است.
شهیدغیرت پسر همه مادران است
پیرزن، چادر را روی سرش مرتب میکند و در حالیکه سعی میکند با کمک عصا از جایش بلند شود، پوستری که تصویر شهید الداغی روی آن نقش بسته را با احتیاط روی سینهاش میگذارد. دست یخزده پیرزن را در میان دستانم میگیرم و میپرسم شما مادر شهید هستید، اما چرا به جای عکس پسر شهیدتان عکس شهید الداغی را در آغوش گرفتید؟ پیرزن در حالی که آرام آرام از مزار دور میشود میگوید: شهیدغیرت پسر همه مادران سبزوار است.
خیلی نمیگذرد که به یکباره گلزار پر میشود از جمعیتی که مقصدشان مزار شهید الداغی است. همزمان صدای نوحهسرایی مداح از بلندگوها میآید که میخواند: کوچه به حرف آمده، چند نفر یه یک نفر!
مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود
وقتی مداح میخواند: مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود، تکانهای شانههای مردانه چند جوان از میان جمعیت توجهم را جلب میکند.
نزدیکشان میشوم. کمی که آرام میگیرند با چشمانی اشکبار نگاهم میکنند و یکی از آنها پُربغض میگوید این که ببینی آن وقت شب در خیابانی خلوت ۲ پسر میخواهند ۲ دختر را با خودشان ببرند، بایستی و باغیرت از ناموس دفاع کنی، این که با خوردن اولین ضربه چاقو به قلبت پا پس نکشی، این که تا آخرین لحظه پای غیرتت بایستی، این واقعا انتخاب است نه اتفاق!
سوز نوحه مداح دوباره سیل اشک را به چشمان جوانها میآورد. پیرمردی با مهربانی دست بر روی شانه یکی از جوانان میگذارد و گوید: شما جوانید، دلتان پاک است. امن یجیب بخوانید خونهای شهدا پایمال نشود و اتفاقی که برای شهید الداِغی افتاد دوباره تکرار نشود.
الگوی سربداران
پیرمرد همچنان پدرانه سعی در آرام کردن جوانان دارد که خانمی محجبه نزدیکم میشود و بعد از اینکه مطمئن میشود خبرنگارم میگوید: شهید غیرت، کم حرفی نیست.
حفظ ناموس، حفظ امنیت خانواده، شهید الداغی جهانی شده، روحش شاد.
یک سال گذشت، اما یکسال با افتخار گذشت، با سربلندی سبزواریها گذشت که چنین جوانهایی را تقدیم کردند که برای ناموس شان بدون فکر کردن به مادیات و زندگی از جان میگذرند.
سبزوار شهر سربداران است سربداران جوانان ما را اینگونه بار آوردهاند. همه جوانها باید اینطور باشند و از غربگرایی دوری کنند. حجاب، حرمتِ حریم خانواده است. اگر آن دو دخترها حجابشان را رعایت میکردند، اگر آن موقع شب تنها بیرون نمیآمدند، اگر قانون خانواده را رعایت میکردند و اگر حرف بزرگتر خانواده را گوش میکردند آن اتفاق برای این شهید عزیز نمیافتاد. شهید الداغی جوان خوبی بود. ورزشکار و الگو بود و الگو ماند.
خیابان خلوتی که جهانی شد
میان شلوغی جمعیت، چشمم به مرد میان سالی میخورد که از جایش بلند میشود و صندلیاش را به خانمی با کودکی در آغوش میدهد.
وقتی از او میخواهم از شهید الداغی بگوید: خیره به تصویر شهید میگوید: شهید الداغی که رستگار شد، اما یک سال است که ما سبزواریها هر وقت به محل شهادت حمیدرضا الداغی، آن خیابان و آن پارک نزدیک میشویم غم سنگینی روی دل همه ما مینشیند.
خیابان عظیمیان و پارک بعثت که حالا به نام پارک شهید الداغی است یادآور رشادت جوانی است که با دست خالی برای دفاع از ناموس، مقابل دو نانجیب ایستاد و به نامردی شهید شد.
اما چه خوب فروشگاهی که به تازگی دوربین نصب کرده بود فیلم جنایت آن شب شوم را ضبط کرد تا حق شهید پایمال نشود؛ کار خدا بود که حماسه شهید در آن شب تعطیل و آن خیابان خلوت، جهانی شود.
شهید الداغی با نثار خونش حماسه آفرید همه شهیدان ما با نثار خونشان به ما زندگی دادند، اما شهید الداغی همه چیز به ما داد که رهبر معظم ما در وصفش میفرماید؛ دنیا را تکان داد.
همین حین مردی دیگری میگوید شهید الداغی نه شهید سبزوار که، شهید وطن است من و همسرم از رامسر برای سالگرد شهادت شهید حمیدرضا الداغی به سبزوار آمدیم تا تسلای دل مادرش باشیم که چنین پسر باغیرتی را تربیت کرد.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی