عقبنشینی از بستان با چشمان گریان
تاریخ انتشار: ۳۱ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۱۹۸۸۳۴
صادق آهنگران از اولین سبزپوشان خوزستانی است که با حمله عراق به خاک کشورمان به مقابله با دشمن شتافت و از آن روزها خاطرات بسیاری دارد. در زیر یکی از خاطرات وی از روزهای اول جنگ را باهم مرور می کنیم. محمد مهدی بهداروند پژوهشگر تاریخ جنگ
حاج صادق شما در مقاومت علیه بعثیها در بستان حضور داشتید؟
با پیشنهاد و فرماندهی شهید جواد داغری که جوانی شجاع و دلاور بود، به همراه تعدادی از دوستان سپاه ساعت یازده صبح با یک ماشین لندکروز به سمت خط مقدم به راه افتادیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چرا از بستان عقبنشینی کردید؟ امکانات نظامی نداشتید یا اینکه فشار نظامی دشمن زیاد بود؟
اگر بخواهم خلاصه بگویم، هم امکانات نظامی ما ضعیف و هم فشار نظامی دشمن زیاد بود. البته تجربه چندانی هم در جنگیدن نداشتیم. در بستان فاصله ما با تانکهای عراقی دویست متر بود. یکمرتبه تانکها به سمت ما تیراندازی کردند و هرلحظه امکان داشت شهید یا اسیر شویم. به ناچار با سرعت بهطرف پل رفتیم تا در کنار شهر بستان مستقر شویم. حوالی ظهر شایعه شد که همه از بستان عقبنشینی کردهاند چون هواپیماهای جنگی میخواهند آنجا را بمباران کنند.
البته بعدها شنیدم در جریان خرمشهر هم همین شایعه پخش شده بود که همه از شهر بیرون بروند تا هواپیماهای جنگی عراقی خرمشهر و نواحی اطراف آن را بمباران نمایند. احتمالاً شایعه دشمن یا ستون پنجم آنها بود. نمیدانم این شایعه حاصل توطئه چه کسانی بود ولی خیلی روی روحیه ما اثر منفی گذاشت. بههرحال با شنیدن این خبر عدهای در حال عقبنشینی از پل بودند که دیدم چند شهید را به عقب میآورند که در شروع درگیری به شهادت رسیده بودند. درحالیکه داشتم از پل عقب میآمدم دیدم عدهای هم سوار قایق شدند و از طریق رودخانه عقب میآیند. ناگهان شلیک خمپارهها شروع شد و چند قایق وسط رودخانه غرق و سرنشینان آنها شهید و در آب غوطهور شدند. چندساعتی در بستان ماندیم که محمود احمدی و جواد داغری اعلام کردند اصلاً جای ماندن نیست و باید عقبنشینی کنیم. به ناچار همگی آماده شدیم تا از بستان بیرون برویم. بههرحال چون پل منفجر شده بود حالا دیگر نمیتوانستیم به سمت بستان برویم و به اجبار به سمت سوسنگرد رفتیم و شهر بستان به همین سادگی سقوط کرد. عقبنشینی در جنگ بسیار آزاردهنده و طاقتفرساست. سرعت حرکت تانکهای دشمن از یکسو و سنگینی اسلحه و کولهپشتی نیز از سوی دیگر طاقت و توان ما را کاهش میداد و بدتر از همه اینکه به دلیل نداشتن تسلیحات لازم قدرت مقابله با لشکر زرهی را نداشتیم و به ناچار باید به عقب میآمدیم. این عقبنشینی تعجیلی دشمن را هم متعجب کرده بود.
چطور؟ چه علائمی از دشمن بیانگر تعجب او از عقبنشینی شما از بستان بود؟
این نکته را ما بعداً در جریان شبیخون گروهی از دوستان به فرماندهی شهید علی غیوراصلی فهمیدیم. اسرایی که در آن شبیخونِ قهرمانانه، به اسارت درآمده بودند، میگفتند؛ ما از اینکه میدیدیم ایرانیها به این سرعت از بستان عقبنشینی میکنند، تعجب کرده بودیم اما هنگامی که مورد حمله آنها قرار گرفتیم، به این نتیجه رسیدیم که این یک دام بوده تا ما را در تله بیندازند. البته این برداشت آنها بیشتر نتیجه شبیخون گروه شهید غیوراصلی بود و ما در عقبنشینی خود هیچ برنامه و طرحی نداشتیم.
عقبنشینی تا کجا ادامه داشت؟ منظورم این است که بعد از بستان به کجا آمدید؟
راستش من خیلی احساس خستگی میکردم. بدن نحیف و لاغرم هم مزید بر علت بود و با آن کولهپشتی خسته و درمانده شده بودم. بقیه بچهها مثل من نای حرکت کردن نداشتند. در همین اوضاع و احوال دیدم یکی فریاد میزند؛ بچهها سریع سوار شوید! صدای عادل اسدی نیا بود که با یک کامیون به استقبال آمده بود. برادرش نادر هم همراه ما از بستان برمیگشت. وقتی سوار کامیون شدیم از خستگی پاهایم را کف ماشین دراز کردم و به صادق محمدپور گفتم چقدر این کامیون بموقع آمد! از خستگی توان راه رفتن نداشتم. با همان حال و روز به سوسنگرد رسیدیم. بهمحض اینکه وارد سوسنگرد شدیم، با اضطراب و ترس مردمی مواجه شدیم که خبر حمله عراقیها آنها را آشفته و پریشان کرده و احساس میکردند دشمن هرلحظه وارد شهر و خانههایشان میشود. ما بلافاصله به سپاه سوسنگرد رفتیم و در آنجا مستقر شدیم. در آنجا یک روحانی به نام حجتالاسلام موسوی با یک هیکل درشت حضور داشت و توضیح میداد که تکاورهای عراقی قصد دارند جاده سوسنگرد اهواز را بگیرند و بعد به سمت سوسنگرد بیایند! الآن هم در روستای سبحانیه نزدیک اهواز هستند. آن روزها محمود احمدی فرمانده کل نیروهای محور بستان بود. جمال دهشور در یکم فروردین 1300 در اهواز به دنیا آمد و بعد از شروع جنگ تحمیلی بهعنوان عضو گروه بلالی در 17 دیماه 1359 در سوسنگرد به شهادت رسید.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۱۹۸۸۳۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مرور یک تجاوز شیمیایی
واکنش عراق در حلبچه بیش از آنکه به قوای زمینی این کشور متکی باشد، به نیروی هوایی اتکا داشت. عراق با اطمینان از حمایتهای جهانی، روش دیگری را برای مقابله با ایران برگزید. بمباران وسیع شیمیایی مردم عراق در حلبچه، کشتاری دهشتناک که در نهایت شگفتی، در روزهای نخست پس از حادثه هیچگونه حس هم دردی و عواطف انسانی و تبلیغاتی جهان را برنینگیخت!
به گزارش ایسنا، استراتژی تعقیب متجاوز در جبهه شمالی بر این اساس طراحیشده بود که با پیشروی در شمال سلیمانیه، در منطقه عمومی ماووت، هدفهای پیشبینیشده تحقق یابد، لیکن بروز مشکلاتی در آن منطقه که عمدتاً ناشی از موانع طبیعی بود، طراحان نظامی را به این نتیجه رساند که محور حلبچه را جایگزین محور ماووت کنند.
با توجه به این نکته که تصرف حلبچه خود هدف مستقلی بود، ضمن اینکه گامی بهسوی مرکز استان نیز محسوب میشد؛ بر این اساس، عملیات حلبچه (والفجر ۱۰) با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران، در سه محور و در چهار مرحله (از تاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۲۳) اجرا شد.
ابتدا با تلاش طاقتفرسای مهندسی، ارتفاعات سخت گذر، مناسب عبور شد، سپس عملیات آغاز گردید. در این عملیات رزمندگان موفق شدند با استفاده از غفلت دشمن، ارتفاعات مرزی را پست سر گذرانند و شهرهای بیاره، طویله، دوجیله، خرمال و حلبچه را تصرف کنند.
بهاینترتیب مقدمات تصرف سد دربندیخان و نیز انسداد جاده مهم سلیمانیه فراهم آمد. پیشبینی میشد که تصرف این منطقه وسیع، نیروهای احتیاط دور ارتش عراق را از جنوب راهی شمال کند و در این زمین، همچون زمین شلمچه و فاو، آسیب فراوانی به ارتش عراق وارد آید؛ لیکن سرفرماندهی ارتش عراق حاضر نشد برای بازپسگیری منطقه حلبچه، یگانهایی را که در جنوب آماده نگهداشته بود، وارد عملیات کند بلکه برای مقابله با رزمندگان، به سلاحهای کشتارجمعی متوسل شد و صرفاً یگانها و نیروهای منطقهای خود را وارد نبرد کرد که آنها نیز کاری از پیش نبردند.
بهعبارتدیگر، واکنش عراق در حلبچه بیش از آنکه به قوای زمینی این کشور متکی باشد، به نیروی هوایی اتکا داشت. عراق با اطمینان از حمایتهای جهانی، روش دیگری را برای مقابله با ایران برگزید. بمباران وسیع شیمیایی مردم عراق در حلبچه، کشتاری دهشتناک که در نهایت شگفتی، در روزهای نخست پس از حادثه هیچگونه حس هم دردی و عواطف انسانی و تبلیغاتی جهان را برنینگیخت!
در نیم روز ۱۳۶۶/۱۲/۲۶درحالیکه انبوه مردم حلبچه خانه و کاشانه خود را بهقصد ایران ترک میکردند، به دستور حکومت عراق، نیروی هوایی این کشور، مردم منطقه و خصوصاً روستای انب را هدف بمباران شیمیایی قرار داد که براثر آن حدود ۵۰۰۰ نفر کرد عراقی به شهادت رسیدند.
اسدالله احمدی؛ راوی نیروی زمینی سپاه که حدود یک ساعت پس از شروع بمبارانها به این منطقه آمده بود، مشاهدات خود را اینگونه نوشته است:
«بهاتفاق برادر علیرضا ایزدی؛ راوی قرارگاه فتح جهت مشاهده نتیجه بمباران، به منطقه مذکور رفتیم. شهر و جادههای منتهی به آن بمبارانشده و محل اصابت بمبها به قطر ۷، ۸ متر و به عمق حدود ۲ متر، حفرههایی ایجاد کرده بود.
مقدار زیادی البسه و لحاف و تشک و وسایل زندگی روی جاده ریخته بود. در نزدیکی یک خودرو نظامی عراقی که در حال سوختن بود، به جنازه ۴ نفر که ۲ نفرشان زن بودند و یک نفرشان پسر جوان حدود ۱۴، ۱۵ ساله و یک دختربچه ۶، ۷ ساله برخوردیم.
در سال ۱۹۸۸ م (۱۳۶۷ ش) آمریکاییها چشمان خود را بر روی حلبچه بستند زیرا صدام دشمن ایران بود. ولی او الآن دشمن خودشان است و آنها شهر من (حلبچه) را بهانه قرار دادهاند. احساس تلخ، گزنده و ناخوشایندی به ما دست داده است.
یکی از جنازهها متعلق به دختری بود که از سینه به بالای بدنش وجود نداشت. جنازه دیگر مربوط به یک زن، یک پسرک جوان و یک کودک بود که در حاشیه جاده افتاده بودند.
در این حال صدایی حواس بنده را متوجه جنازه نزدیک مان کرد. با دقت، ولی با شک و تردید خمشده و بار دیگر منتظر شنیدن صدایی شدم. بار دیگر صدایی ضعیف به گوشم رسید. متوجه شدم کودک زنده است. درصدد برآمدیم تا بهگونهای به او کمک کنیم. کودک به پهلو افتاده بود.
از موهای خرمایی و بلندش معلوم بود که دختر است، صورتش خونآلود و ترکشی به بینیاش اصابت و کاملاً نوک بینیاش را سوراخ کرده بود. قسمتی از موهای سر و آسفالت زیر سر دخترک خونی بود. کمی دقت کردم دیدم نفس میکشد و یک ترکش نسبتاً بزرگ نیز به ساق پای راستش اصابت کرده بود.
از فاصله ۱۰۰ متری متوجه شدیم که یک خودرو به ما نزدیک میشود. این خودرو ازجمله امکانات از صدها خودروی بهجامانده نیروهای عراقی بود که توسط یکی از برادران لشکر ۸ نجف به سمت ما آورده میشد تا احیاناً به عقب منتقل شود.
با علامت دست ما ایستاد. اتفاقاً آمبولانس بود. به راننده گفتیم احتمالاً بیمارستان شهر حلبچه فعال است. وی پذیرفت تا کودک را به حلبچه برساند. برادر ایزدی یک تشک ابری پیداکرده و به کف ماشین انداخت، سپس دخترک را در کف آمبولانس گذاشتیم، در این حال دخترک چشمش را باز کرد و دچار تهوع شد.
برادر ایزدی با پارچهای صورت او را پاک کرد. دخترک درحالیکه دو دستش را به حالت سپر مقابل سینه و صورت خود گرفته بود؛ با وحشت نگاهی کرد و کلمهای به زبان جاری کرد. با دست به حالت نوازش به وی اشاره کردیم که ناراحت نباشد و نترسد و با زبان نیز همین کلمات را تکرار کردیم.
مقداری زیر سر دخترک را درست کردیم و برادری که ماشین را آورده بود، پشت فرمان نشست و ماشین را به حرکت درآورد. بنده و برادر ایزدی بهاتفاق درحالیکه متأثر بودیم، از کنار جاده از داخل زراعتی که احتمالاً زراعت جو بود بهطرف تپه میرآوه که قرارگاه تاکتیکی نیروی زمینی و لشکر ۸ بود، حرکت کردیم.
دوگانگی در سیاست خارجی آمریکا
در بهار سال ۲۰۰۲ میلادی (۱۳۸۱ هجری شمسی)، درحالیکه واشنگتن برای جنگ با عراق آماده میشد، جورج دبیلو بوش؛ رئیسجمهور وقت آمریکا، آشکارا از عبارت: کسی که مردم خود را بمباران شیمیایی کرده برای صدام استفاده میکند و در واقع بهطور مستقیم به رویداد حلبچه اشاره میکند.
چند ماه بعد نیز یکی از بازماندگان بمباران شیمیایی حلبچه در گفتوگو با روزنامهنگاران درباره سیاست آمریکا گفت:
در سال ۱۹۸۸ م (۱۳۶۷ ش) آمریکاییها چشمان خود را بر روی حلبچه بستند زیرا صدام دشمن ایران بود. ولی او الآن دشمن خودشان است و آنها شهر من (حلبچه) را بهانه قرار دادهاند. احساس تلخ، گزنده و ناخوشایندی به ما دست داده است.
سخنان این شهروند عراقی، دیدگاه درستی بود که در آن زمان ارزش تعمق و بررسی داشت. در اوت ۲۰۰۲ م (مرداد ۱۳۸۱) نیز نیویورکتایمز در یکی از عنوانهای خبریاش نوشت: افسران آمریکایی میگویند بهرغم استفاده عراق از گاز شیمیایی، آمریکا همچنان در جنگ به این کشور کمک میکرد.
این مقاله همچنین با افشای یکی از برنامههای مخفی آمریکا نوشت: آمریکا در حالی در طرحریزیهای حساس به عراق کمک میکرد که نهادهای اطلاعاتی آمریکا میدانستند فرماندهان عراقی در جریان نبردهای سرنوشتساز جنگ ایران و عراق از جنگافزارهای شیمیایی استفاده خواهند کرد.
پاتریک تایلر؛ رئیس دفتر روزنامه تایمز در واشنگتن در این مقاله به گفتههای سرهنگ والتر پاتریک لانگ (از افسران ارشد سابق اطلاعات نظامی از آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا) استناد میکند که بدون افشای جزئیات مسائل دارای طبقهبندی و در توجیه این اقدام گفته است:
جامعه اطلاعاتی آمریکا برای آنکه مطمئن شود عراق در جنگ شکست نخواهد خورد بهجز کمک به این کشور چاره دیگری نداشت.
منابع:
۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران، چاپ چهارم ۱۳۹۹، ص ۹۹
۲-ایزدی، یدالله، روزشمار جنگ ایران و عراق: عملیات والفجر ۱۰ (کتاب پنجاه و چهارم)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۳۹۲، صص ۱۹۵، ۱۹۶
۳-هیتلرمن، یوست ار، رابطه زهرآگین؛ آمریکا و عراق و بمباران شیمیایی حلبچه، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۳۹۲، صص ۳۸۸، ۳۸۹
انتهای پیام