داستان پر ماجرای توقیف در تئاتر
تاریخ انتشار: ۸ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۲۸۹۱۰۹
به گزارش پارس نیوز،
به نظر میرسد وضعیت صدور مجوز اجرا در تئاتر در حال تبدیل شدن به موضوعی نگران کننده برای اهالی تئاتر یا دستکم عده قابل توجهی از تئاتریها است و اگرچه خیلی از آنها تمایلی به گفتوگوی رسمی رسانهای ندارند، اما در صحبتهایی غیررسمی از روند ممیزیها و بازبینیها و نیز نحوه برخورد متصدیان این امر آزرده خاطرند و "برخورد تحقیر آمیز"، کلیدواژهای مشترک بین بعضی از کسانی است که یا متنی را برای گرفتن مجوز به شورای نظارت و ارزشیابی میدهند یا مجوز اجرایشان به مشکل میخورد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
البته این پرسش مطرح است که وقتی به زعم کارشناسان، برخی از تئاترهای بعدا مشکلدار، سطح کیفی قابل دفاعی ندارند اصلا چرا به آنها مجوز اجرا داده میشود؟ با این حال اگر از آنچه در مرحله صدور مجوز اتفاق میافتد بگذریم، به زمان اجرای نمایش میرسیم که گاهی در میانه اجرا و حتی در مواردی چند شب مانده به پایان اجرا، نمایشی لغو مجوز شده است، چون طبق اعلامِ نظر شورای نظارت و ارزشیابی مواردی که تذکر داده شده بوده از سوی گروه نمایشی رعایت نشده یا به بازبینی مجدد نیاز دارد؛ در حالی که در مواقعی گروهها این مسئله را قبول نمیکنند، چون یا موارد اصلاحی را سختگیرانه میدانند یا آن را رعایت شده.
در این بین مشخص نیست راستیآزمایی ادعای طرفین با کیست و چگونه به دست میآید؛ هرچند در آخر کار یا گروه تن به ممیزیهای جدید میدهد یا اینکه کارش توقیف دائم میشود. نمونه اخیر هم نمایش «امشب اینجا» به کارگردانی مژگان خالقی است که صاحب این اثر گفته پس از صدور مجوز و شروع نمایش، با انتشار چند گزارش در رسانهها اصلاحیههای جدیدی به نمایش وارد شد و اگرچه همگی اعمال شدند اما باز هم کار توقیف شد.
راه چاره در شفافسازی است
در این باره یک نمایشنامهنویس و کارگردان قدیمی تئاتر که بیشتر، متنهای اجتماعی و انتقادی مینویسد و قبلا مُهر توقیف بر کارش هم خورده است میگوید: راه چاره در چنین شرایطی شفافسازی، حساس بودن جامعه تئاتری و اعلام مدیران از میزان تواناییشان در مدیریت و دفاع از مجوزها است.
حسین کیانی درباره توقیفهای چند وقت اخیر در تئاتر و واکنش اهالی این حوزه بیان کرد: مسئله توقیف و جلوگیری از اجرای یک نمایش چه وقتی متن به شورای نظارت ارائه میشود و پس از خوانش تصویب نمیشود و چه وقتی مجوز متن یا اجرا صادر شده، اتفاق تازهای نیست اما متاسفانه بیشتر از گذشته شده و این نوید خوبی را به ما نمیدهد. ما نباید اجازه دهیم این وضع به یک رویه عادی تبدیل شود و حساسیت برانگیز نباشد چون در گذشته به محض اینکه چنین اتفاقاتی میافتاد حساسیتها و واکنشهایی از سوی هنرمندان دیده میشد.
وضعیت صدور مجوزها نیاز به یک آسیبشناسی عاجل دارد
او افزود: به نظرم باید یک آسیب شناسی عاجل و فوری شود که ببینیم مشکل اصلی کجاست؟ این ناهماهنگیها کجاست؟ مسئول مستقیم صدور مجوز تئاتر در ادارهای است به نام اداره شورای نظارت و ارزشیابی در اداره کل هنرهای نمایشی، چرا نهادها و مراکز دیگر تصمیمی میگیرند که میتواند به راحتی تصمیم شورا را نقض کند؟ اگر هم چنین مسئله در قانون پیشبینی شده باید واضح و روشن باشد که آیا بالادست شورای نظارت و ارزشیابی، شورا یا نهاد دیگری است که میتواند به نوعی مجوز شورا را وتو یا لغو کند؟
کارگردان «روز عقیم» درباره اینکه خیلی از کارگردانهایی که کارشان به مشکلی برمیخورد میگویند از سوی مدیران شنیدهاند که از "بالا" گفته شده این کار توقیف شود یا اصلاح شود، اظهار کرد: این جمله «از بالا گفتهاند را من هم شنیدهام» ولی این از "بالا" یعنی چه کسی و با چه جایگاه قانونی گفته؟ اگر ما معتقد به اجرای صحیح و صریح قوانین هستیم باید بدانیم این قانونی که میآید و مجوز شورا را لغو میکند توسط چه کسی یا چه نهادی و چگونه صادر شده است. به نظرم این عدم شفافیت به مسائل دیگری دامن میزند و حتی میشود گفت ماهیت و هستی شورای نظارت و ارزشیابی را هم زیر سوال میبرد و از اعتبار ساقط میکند. پس باید همه چیز خیلی روشن باشد و بالاخره این شرایطی که همه در آن زیست می کنیم را قطعاً درک میکنیم و هنرمندان اگر ببینند شورای نظارت تحت قیمومیت و نظر نهادهای دیگری میتواند حکم و مصوبه قطعی خود را تغییر دهد و در عین حال شرایط را شفاف بدانند شاید حداقل همدلی بیشتری برانگیخته شود.
کیانی درباره اینکه ادعای یک گروه نمایشی وقتی میگوید موارد بازبینی را رعایت کرده ولی ممکن است دستاندرکاران ممیزی آن را نپذیرند چطور قابل اثبات است؟ گفت: عدم شفافیت قوانین موجود و تفسیر به رای آنها باعث ایجاد این مشکلات می شود. به هر حال هر کسی که در این شرایط فرهنگی کار میکند با توجه به یک مجموعه قوانین فعالیت میکند و اگر اینها تفسیر پذیر باشند طبیعی است چنین آسیبها از قِبَل آن نصیب تئاتر شود.
وی تاکید کرد: توجه به این امر مهم است که این توقیفها صرفاً به گروه نمایشی آسیب نمیزند، یعنی علاوه بر اینکه گروه آسیب میبیند، اعتبار فرهنگیای که قرار است مسئولان، پیشبرنده، نگهدارنده و ارتقا دهنده آن اعتبار باشند هم ضربه میخورد. به این ترتیب هنرمندان اعتماد و انگیزه خود را از دست میدهند و از بین رفتن این اعتماد و انگیزه بسیار مهم و حیاتی است که با این جریان در حال رقم خوردن است.
مدیران میزان توانایی خود را اعلام کنند
این کارگردان در پاسخ به اینکه با توجه به تجربههایی که در ممیزی متن و توقیف نمایش داشته، اگر مدیر بود و با همان فشارهایی که خودش هم شنیده از "بالا" میآید روبرو میشد چه برخوردی میکرد؟ گفت: به نظرم بهترین برخورد شفافیت است من اگر در جایگاه مدیریت قرار بگیرم و در دفاع از اثری ناتوان باشم به طور شفاف اعلام میکنم و میگویم که توانایی من در این حد بوده و نتوانستم در برابر مثلاً اتفاقاتی که برای این کار پیش آمده دفاعی انجام دهم. به نظرم این کار اعتبار مسئولان را نزد هنرمندان خیلی هم بالاتر میبرد. ضمن اینکه اگر در ادامه ببینم واقعا کاری از دستم بر نمی آید آن وقت آن میز مدیریت را ترک میکنم چون هر کس باید برای خود اصول و قواعدی داشته باشد و تن به هر قاعده و اصولی که خارج از عرف و قوانین است ندهد، یعنی نشستن در جایگاه مدیریت که در اینجا بحث ما مدیریت فرهنگی است، به هر قیمتی صلاح نیست چون نه تنها اعتبار آن فرد بلکه اعتبار آن جایگاه را هم به باد میدهد.
حسین کیانی ادامه داد: بنابراین به دوستان و مسئولان فرهنگی توصیه میکنم که میزان و اندازه توانایی خود را اعلام کنند و بگویند «ما چقدر توانا هستیم و چقدر میتوانیم از یک کار و در چه شرایطی دفاع کنیم». این خیلی بهتر است تا اینکه به نوعی راز گونگی و پرده پوشی پناه ببرند چون این شرایط هزار و یک پرسش ایجاد میکند.
انتظارمان از مدیریت هنری و دانشگاهی بیشتر است
وی در پایان خاطرنشان کرد: ما این دوستان را در اداره کل هنرهای نمایشی واقعا دوست داریم مخصوصاً آقای کرمی که خودش نویسنده و کارگردان است. در حال حاضر مدیریت تئاتر اداره کل هنرهای نمایشی و تئاتر شهر، هنری و دانشگاهی است که امید به بهبود شرایط را پیش میآورند، اما انتظار ما از این مدیریت هنری و دانشگاهی بیشتر است و امیدوارم با شفافسازی اتفاقات بهتری رخ دهد چرا که اگر تصمیمات به صورت شفاف اعلام شوند، همدلی و همفکری بیشتری هم برانگیخته میشود.
منبع: پارس نیوز
کلیدواژه: تئاتر جامعه قانون مشکلات تئاتر توقیف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارس نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۲۸۹۱۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
داستان کوتاه
مریم رحمَنی
یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجرهی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیدهام.مثل وقتهایی که خواب میبینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمیتوانم از هم تفکیک کنم.
پردهی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بیاختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانهام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشمهایم بسته نمیشد و مدام تصویر مردی قوی هیکل میآمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشمهایم را باز میکردم و سعی میکردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکانها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمیشود بیدارش کرد.
نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن میشد و داشتم فکر میکردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم میرفتم یک لامپ میخریدم و خودم عوضش میکردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جملهی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد!
لای پنجره باز بود و سوز تندی میآمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم.
برگهای درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانهی ما، همینطور داشتند تکان میخوردند و یک صدای خشخش ریزی توی هوا میرقصید.
بوی دود سیگار از کنار بینیام رد شد و بیهوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلودهی مرکز شهر و وسط اینهمه شلوغی کمتر پیش میآید ماه را گوشهای از آسمان ببینم. با زن همسایهی طبقهی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار میکشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آنقدرها که تصور میکردم باد سردی نمیوزید.
-شما هم خوابتون نمیاد؟
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پیاش!
همزمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را بهخاطر بسپارم.
- من هیچ صدایی نشنیدم!
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
کلمهی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه میدانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين.
به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود.
زن گفت: چای یا قهوه میخورید؟
گفتم: این موقع شب نه! خوابم میپرد و تا صبح باید داستانسرایی کنم!
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزهای زدهام، چهرهی بیتفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمیدانستم کجاست خندهام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم.
زن گفت: شبها خیلی طولانیاند.
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنهی وسط حیاط نشستم تا راحتتر بتوانم به حرفهایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید!
-پس چکار کنم؟
- من و همسرم فیلم میبینیم. گاهی بازی میکنیم. منچ و مارپله.
دوباره خندیدم و دوباره خندهام را و بالاپوشم را جمع کردم.
- فیلمهای توی خیابان را هر روز میبینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور میکنم. فیلم به چه کارم میآید.
داشت لابلای برگهای اکالیپتوس دنبال چیزی میگشت.
- ها... بیا... اومد بالاخره
-چی اومد؟
-ماه! خودتم داشتی دنبالش میگشتی.
از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجهی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که میدیدم مجموعهای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمیدیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود.
-قشنگه.. نه؟
-خیلی
-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه میکنه، تو اونو.
صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع کرد.
دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آنقدر صدای خندهاش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
-برای صدای شازدهکوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمیخوری؟
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد.
یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم میخورد تصمیمهای عجیبی برای خانهداری میگیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شبها دمنوشهای خوشمزه درست کنم. یا اینکه فردا عصر حتما کیک هویج درست میکنم و برای همسایهی طبقهی بالا میبرم و باهاش دوست میشوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب میریزم.
برگها را از توی دستم ریختم کف حیاط.
توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافهی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبهی خالی کبریت در میآورد و هی زیر لب میگفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایهی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبهی درگاهی آشپزخانه رویش را بهسمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچهتون رد شدن و تو ترسیدی؟
گفتم آره. اولینبار بود که یکی از بچههای کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف میکرد.
- و تو فکر کردی قاتلهای امیرکبیر حمله کردن!
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید.
بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حملهی غازهای وحشی خیلی ترسناکه!
قوطی نسکافه و جعبهی چای کیسهای کنار هم و هر دستم روی یکیشان.
یا باید چای میخوردم یا یک قهوهی فوری.