از بُغض آقا سید تا خاطراتی که خاک میخورند / «سرزمین هیچکس»
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۳۱۶۰۵۴
گذر از ویدئوهای کرایهای، CD و DVDها تا شبکه نمایش خانگی و حالا VODها چمدان خاطرات خانوادهها و تجربه کسبوکار یک نسل است، نسلی که از تماشای دسته جمعی فیلم به فیلم دیدن در خلوت تنهایی رسیدهاند.
به گزارش ایسنا، یکی از کاربرهای فضای مجازی نوشته است «زمانی داشتن یک دستگاه ویدئو داشتن مانند داشتن مواد مخدر خطرناک بود اما به خاطر لذت تماشای فیلم این خطر را به جان میخریدند و برای دیدن فیلم دستگاه ویدئو را لای پتو مخفی میکردند و در خانه یکی از اقوام دور هم جمع میشدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کاری که حالا دیگر خیلی آسان شده و با آمدن گوشیهای موبایل و پیدا شدن سروکله VOD ها شاید دیگر خانوادهای کنار هم فیلم نبینند و هر کسی فیلم مورد علاقهاش را در گوشی خودش تنها با پرداخت یک اشتراک ماهیانه ببیند.
انگار با وجود سختیهایی که قبلا برای تماشای فیلم وجود داشت، خاطرات شیرینتری از فیلم دیدن در آن روزها برای مردم بهجا مانده است و امروز تماشای فیلم دیگر بهانهای برای دور هم جمع شدن نیست.
یکی از طرفداران ویدئوکلوپها که در دوران نوجوانی خود زیاد به این مغازهها سر میزده و فیلم اجاره میکرده است، در بیان خاطرهای از آن روزها میگوید: ویدئوکلوپ محله ما، هر فیلم را فقط یک شب کرایه میداد و باید حتما شناسنامه، گواهینامه و یا کارت پایان خدمت را گرو میدادیم. یادم است فیلمهای معروف و پربیننده را هر دو ساعت به دو ساعت اجاره میداد، فیلم «شوکران» تازه امده بود و ما رفتیم این فیلم را برای دو ساعت کرایه کردیم همین که خواستیم داخل دستگاه بگذاریم، برق رفت! تصمیم گرفتیم منتظر باشیم برق بیاید، فیلم را ببینیم و بعد ان را برگردانیم. سه ساعت که گذشت صاحب ویدئو کلوپ در خانهمان آمد، در را باز نکردیم و وقتی برق آمد و فیلم را دیدیم نوار ویدئویی را به او بازگرداندیم. او هم نامردی نکرد و تا یک هفته به ما فیلم اجاره نداد تا تنبیه شویم (میخندد).
او اضافه میکند: بعدها که اوضاع ویدئوکلوپها بهم ریخت، فیلم خارجی میآورد و برایمان آهنگهای قدیمی ضبط میکرد.
یکی دیگر از آنها میگوید: آن موقعها داشتن ویدئو، کلاس داشت. باید برای کرایه فیلم به کلوپ میرفتیم و شناسنامه آبا و اجدادمون رو گرو میگذاشتیم و اگر یک روز دیرتر از موعد فیلم را بازمیگرداندیم، جریمه میشدیم و باید پول بیشتری پرداخت میکردیم.. تازه دخترها هم نباید برای کرایه فیلم به ویدئوکلوپها میرفتند چرا که پاتوق پسرای محل بود.
رقبایی که کوچکتر اما قویتر بودند
هر روز که میگذرد با بهروز شدن دنیا و پیشرفت تکنولوژی، عادتهای روزمره ما نیز تحت تاثیر قرار میگیرند و روند زندگی ما را دستخوش تغییرات میکنند. زمانی با آمدن CD وDVD کار و کسب ویدئو کلوپها کساد شد و فیلمهایشان روی دستشان ماند. اما آن زمان آنها توانستند خود را بهروز کنند و از غافله جا نمانند و شمایل ویترین مغازههایشان را از نوارهای ویدئو به CD وDVD تغییر بدهند و ضمانت گذاشتن شناسنامه برای امانت گرفتن فیلم به نفع پرداخت وجه و خرید CD وDVD کنار رفت و نوارهای ویدئو که روزی برای عدهای نانآوری میکردند برای همیشه در کنج نوستالژی کمدهای خانه جای گرفتند.
از معلمی تا دل کندنی اجباری از نوارهای ویدئویی
علاقه مند دیگری یادآور میشود: «هشت، نه ساله بودم که نبش کوچهیمان یک ویدئوکلوپ بود، هر پنجشنبه با پدرم به مغازه میرفتیم و فیلم جدیدی که آمده بود را اجاره میکردیم اما آقا سید (صاحب مغازه) مانند دیگر ویدئو کلوپها شناسنامه گرو نمیگرفت و تنها به نوشتن نام پدر و فیلمی که برداشته بودیم اکتفا میکرد. این کار فقط درباره ما صدق نمیکرد، کم پیش میآمد که از کسی شناسنامه بگیرد.
هر روز هفته را با ذوق تماشای فیلمِ پنجشنبهِ شبها سپری میکردیم و این یکی از عادتهای زندگی ما شده بود. کم کم CDها پا به دنیای فیلم گذاشتند و دیگر کمتر کسی به فکر اجاره فیلم بود. آقا سید هم در کنار نوارهای ویدئویی که در مغازه داشت یک جعبه سیدی، روی یکی از میزهایش گذاشته بود و تقریبا خود را با تغییرات به وجود آمده به روز کرده بود اما چندی نگذشت که ویدیوکلوپش را جمع کرد ومغازه را به یک آرایشگاه مردانه اجاره داد.
حالا بعد از گذشت یک دهه سراغ او میروم و از حال هوای آن روزها و دلیل تعطیلی آن ویدئو کلوپ خاطرهانگیز از او میپرسم.
آقا سید با بُِغض از آن روزها یاد میکند و میگوید: من آن موقعها معلم بودم اما از آنجایی که علاقه شدیدی به فیلم و سینما داشتم یک ویدئوکلوپ راه انداختم تا در کنار تدریس از کاری که عاشق آن هستم لذت ببرم. آن موقعها مشتریهای ثابتی داشتم که آخر هفتهها منتظر بودم برای کرایه فیلم جدید به مغازه بیایند. گاهی با این کارم مخالفتهایی میشد و می گفتند این شغل با آموزگاری مغایرت دارد چراکه هنوز آدمهایی بودند که تماشای فیلم را گناه و درآمد حاصل از این کار را حرام میدانستند، اما من گوشم به این حرفها بدهکار نبود و کار خودم را میکردم.
او اضافه میکند: در مغازه یک آرشیو کامل از فیلمهای قدیمی و جدید داشتم که هر کدام بسته به ژانری که داشتند در قفسههای مشخصی دستهبندی شده بودند. آنقدر روی فیلمهایم تعصب داشتم که هیچوقت هیچ نواری در مغازه صدمه ندید و مشتریها هم از این موضوع مطلع بودند و فیلمها را سالم برمیگرداندند.
سید به حال و هوای فیلم دیدن در آن روزها اشاره میکند و میگوید: آن موقعها فیلم دیدن طعم دیگری داشت، انگار فیلم بهانهای برای دور هم جمع شدن خانوادهها بود. در خانواده ما هم همه آخر هفتهها خانه پدرم جمع میشدند تا من فیلم جدید بیاورم و دور هم ببینیم. آن روزها همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت. حالا زندگی و روابط ما آدمها تحت تاثیر موبایل و اینترنت است. برای احوالپرسی به یک پیام کوتاه اکتفا میکنیم و کمتر دور هم جمع میشویم چه برسد که بخواهیم برای دیدن فیلم دور هم جمع شویم. قدیم سینما رفتن هم یک سرگرمی بود اما حالا بچهها حاضر نیستند با خانوادهها به سینما بروند و تمام وقت آزادشان را در کافهها میگذرانند. آنقدری که من با پدر و مادر و خواهر و برادرهایم فیلم دیدم شاید یک دهم آن را با بچههایم ندیده باشم. این روزها هرکس در گوشی و لپتابش فیلم میبیند و در تنهایی از این کار بیشتر لذت میبرد.
او ادامه میدهد: من چند سالی را در مغازه مشغول بودم و از کارم لذت میبردم اما فضای تماشای فیلم هر روز تغییر می کرد و به دورهای رسیدیم که فیلمها روی CD و DVDضبط و بین مردم پخش میشدند تعداد مشتریهای ویدئو کم شده بود و خیلیها ترجیح میدادند به جای کرایه فیلم یک سیدی بخرند تا در آرشیو فیلمهای خانهشان داشته باشند. من به خاطر علاقه به مغازه و شغلم خود را با این سیستم به روز کردم و گوشهای از مغازه را به CD و DVD اختصاص دادم. اما اوضاع مانند سابق نبود و فروش کم شده بود چون فیلمهای کپی و قاچاق در دورانی که CD و DVD به میان آمدند، بیشتر شد و مردم کمتر CD و DVD اورجینال میخریدند. علی رغم علاقهام به این شغل اما مشکلات زیادی پیش رویم بود و نگهداشتن آن مغازه فقط خرج داشت و درآمدی برایم نداشت. من هم دو فرزند داشتم و باید مخارج ان ها را تامین میکردم، تصمیم گرفتم در مغازه تغییراتی ایجاد کنم و به کسب و کار دیگری در آن بپردازم. چند ماهی با خودم کلنجار رفتم اما دوست نداشتم به جای نوارهای ویدئویی چیز دیگری در قفسههای مغازه بچینم و سرانجام مغازه را اجاره دادم. شاید پیشرفته علم و تکنولوژی به خیلی موضوعات کمک کرده باشد اما برخی چیزها قدیمشان لذتبخش بود. آرزویم این است که دوباره به گذشته برگردم و بین نوارهای ویدئوییام مشغول آماده کردن سوالات امتحانی برای بچههای مدرسه باشم.
از او میپرسم که چرا برای کرایه فیلمها شناسنامه گرو نمیگرفتید، در پاسخ بیان میکند: این کار را میکردم ولی خیلی کم، یک اعتمادی بین من و مشتریها بود و میدانستم برای بردن فیلم جدید دوباره به مغازه میآیند و فیلمی که بردند را برمیگردانند.
سید از سرانجام نوارهای ویدئویی مغازهاش و وضعیت الان آنها میگوید: بعد از جمع شدن مغازه آنها در کتابخانه یکی از اتاقهای خانهام چیدم اما بعد از چند سال به علت کمبود جا آنها را کارتن کردم و به انباری خانه منتقل کردم، الان هم همانجا هستند.
ضرب شست «شبکه نمایش خانگی»!
شاید خیلی از ویدئو کلوپها به سرانجام ویدئوکلوپ سید دچار شدند و شاید هم خیلی از آنها از میدان به در نشدند و به رقابت پرداختند. اما همیشه رقیبهای جدیدی به میدان رقابت پا میگذارند. در دورانی که برخی ویدئوکلوپها خود را حفظ کردند، رقیبی سرسختتری به نام «شبکه نمایش خانگی» پدید آمد و CD وDVDهای پشت ویترین از ویدئو کلوپها به جایی میان قفسههای آدامس و پفک سوپرمارکتها کوچ کردند و در چنین شرایطی دیگر برای تماشای یک فیلم لازم نبود دنبال ویدئو کلوپها گشت و خیلی راحت در سوپرمارکت سرکوچهها فیلمهای جدید و به روز در دسترس بودند.
در چنین شرایطی کافی بود که برای خرید مایحتاج زندگی به سوپرمارکت میرفتیم تا در کنار آنها فیلم جدیدی که به بازار آمده را هم بخریم، بدون زحمت رفتن به یک ویدئوکلوپ.
حالا دیگر رقابت در این میدان سختتر شده بود و اوضاع کاسبی خرابتر، در چنین وضعیتی ویدئوکلوپها برای امرار معاش ناچارشدند در کنار فروش فیلم اجناس دیگری برای فروش به عرضه بگذارند.
همچنین وقتی «شبکه نمایش خانگی» فیلم دیدن را برای مردم آسان کرد، کارگردانهای سریالهای خانگی هم تصمیم گرفتند برای کسب درامد بیشتر سریالهایی برای این شبکه بسازند و از قاب تلویزیون فاصله بگیرند البته در این میان بودند کارگردان هایی که فیلمهای سینمایی میساختند و به غافله ساخت سریال در شبکه نمایش خانگی پیوستند.
قاچاق؛ رقیب همیشگی
چه در دوران اوج ویدئوکلوپها و چه در زمان ظهور «شبکه نمایش خانگی» همیشه پای یک رقیب در میان بود؛ فیلمهای قاچاق. گاهی CD و نوار ویدئو قاچاق فیلمهایی که روی پرده سینما بودند بین مردم با قیمتهای کم دست به دست میشد حتی در دورانی که شبکه نمایش خانگی و سریالهای این شبکه در اوج بودند CDهایی با قیمت کمتر از مغازه و قسمتهای بیشتری از این سریالها در گوشه و کنار خیابان روی زمین بساط میشدند. البته که کارگردانهای سریالهای خانگی بازنده این رقابت نمیشدند و به هر ترفندی مردم را به خرید سیدیهای اورجینال از مراکز معتبر و سوپرمارکتها تشویق میکردند، گاهی با گذاشتن جایزههای نقدی ، ویلا و آپارتمان و گاهی هم با انتشار ویدئویی در فضای مجازی برای درخواست خریدن نسخه اورجینال فیلمهایشان.
اینترنت؛ غول مرحله آخر
حالا چند سالی است که پای غول فضای مجازی و اینترنت به دنیای فیلم و سینما باز شده است و اکنون رقیب پر قدرت «شبکه نمایش خانگی» نرمافزارهایی تحت وب هستند که ارزانتر و آسانتر مخاطب را پای به روزترین فیلمها و سریالهای داخلی و خارجی مینشانند.
این روزها برای فیلم دیدن لازم نیست حتما در خانه و جلوی تلویزیون باشید و بلکه تنها با داشتن یک گوشی همراه، چند گیگ اینترنت و خرید یک اشتراک در یکی از VODها میتوانید در محل کار، مترو، اتوبوس و ... فیلم و یا سریال مورد علاقهتان را تماشا کنید.
شاید پیشرفت تکنولوژی تماشای فیلم را که در گذشته کار راحتی نبوده و ریسکهایی به همراه داشته برای مردم آسان کرده اما اکنون حال و روز ویدئوکلوپهای سطح شهر خوب نیست و بعد از سالها دست و پنجه نرم کردن با رقیبان سرسخت خود و خالی نکردن میدان نبرد، پرچم سفید خود را بالا گرفتهاند و کم کم جای خود را به این غول بی حریف میدهند.
از فروش لوازم آرایشی_بهداشتی تا CD های آموزشی
برخی از این مغازهها یا به طور کل جمع شدهاند و جای خود را به فروشگاههای دیگر دادهاند، برخی هم هنوز دلشان نیامده که کامل این شغل را کنار بگذارند اما برای امرار معاش ناچارند در کنار سیدیها خاک خورده مغازه به فروش اجناسی چون لوازم جانبی موبایل، لوازم آرایشی بهداشتی، روسری و ... بپردازند.
نمونه این موضوع ویدئوکلوب قدیمی در مرکز شهر است که در کنار فیلمها و CDهای مغازه به فروش شال و روسری و لوازم آرایش روی آورده و با کاغذهایی بر شیشه مغازه خود این موضوع را فریاد میزند.
حوالی میدان انقلاب در کنار کتاب فروشیها قسمت کوچکی از بعضی از مغازهها جعبهای از CD و DVD از فیلمهای به روز و سریالهای نمایش خانگی دیده میشود. فروشندههای این فیلمها با کرایه بخشی از مغازه به دنبال کسب درآمد هستند.
VODها، زندگی و درآمد این افراد را تحت تاثیر خود قرار داده است. برخی از آنها با بیش از ۱۵ سال سابقه فروش فیلم و CD و DVD در این محله از اوضاع این روزهای خود گلهمند هستند به طوریکه بعضیهایشان به تغییر شغل فکر میکنند. آنها برای درآمدزایی در کنار CDهای فیلم و کارتون، CDهای آموزشی هم میفروشند.
یکی از این فروشندهها میگوید: من چند وقتی است که به تغییر شغل فکر میکنم. هر روز صبح با این امید میآیم که کسی در کنار خرید یک کتاب از من هم یک CD آموزشی بخرد.
یکی دیگر میگوید: اوضاع کاسبی اصلا خوب نیست و مردم در خرید مایحتاج زندگی خود ماندهاند، چه برسد به فیلم و CD، آن هم با این قیمتها.
اکثر فروشندهها دلیل کسادی بازار را علاوه بر VODها، وضعیت اقتصادی مردم و قیمت بالای فیلمهای اورجینال میدانند و بیان میکنند که مردم برای دیدن یک فیلم آن هم یکبار راضی به پرداخت چنین پولی نیستند و اگر میخواستند چنین پولی هزینه کنند به سینما میرفتند.
البته در میان فروشندههای گلهمند، فروشندهای هم بود که از اوضاع راضی باشد.
او بیان میکند: من از اوضاع راضیم، ما در مرکزشهر هستیم و خیابانهای اینجام پاخور خوبی دارد. خداروشکر بعضی از آدمها هنوز با CD فیلم میبینند.
این قصه سر دراز دارد...
اما داستان فقط به اوضاع وخیم این مغازهها و ویدئو کلوپها ختم نمیشود و اگر بخواهیم ظهور VODها را آسیبشناسی کنیم به کمرنگ شدن روابط انسانها و خصوصا اعضای خانواده با یکدیگر می رسیم. شاید یکی از جذابیتهای فیلم دیدن در گذشته و پذیرش هر ریسکی برای این کار دور هم جمع شدن خانواده کنار هم بود، اتفاقی که خیلی کمرنگ شده است.
حالا دیگر کمتر پدر و مادرها فرصت تماشای فیلم در کنار فرزندان خود دارند و هر کدام از اعضای خانواده با داشتن امکان تماشای فیلم در تلفن همراه خود به تنهایی این کار را انجام میدهد حتی اگر از لذت دسته جمعی فیلم دیدن بیبهره بمانند.
یکی دیگر از آسیبهای این به روز شدن، اعتیاد نوجوانان و جوانان به گوشیهای همراه خود است. شاید اگر برای تماشای فیلم در تلویزیون چند ساعتی از گوشی خود غافل میشدند حالا دیگر این کار را با همان گوشی انجام می دهند و می توانند لحظهای هم آن را زمین نگذارند که البته این معضل هم آسیبهای مربوط به خود را دارد.
ممکن است یکی دیگر از معضلات این اتفاق در آینده نمایان شود و دیگر کسی خاطرهای از تماشای پر ریسک و دستهجمعی فیلم برای فرزندان خود نداشته باشد.
شاید روزی هم غولی پیشرفته تر حریف این نرمافزارها شود و پای آنها را از میدان رقابت تماشای فیلم بِبُرد، کسی چه میداند؟
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: شبكه نمايش خانگي ویدئو کلوپ سی دی و دی وی دی وی او دی فیلم سینما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۳۱۶۰۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایتی از تاثیرات حضور گشت ارشاد در خیابانها
آفتابنیوز :
فرقی ندارد مغازه، لباس زنانه، مجلسی یا لباس عروس داشته باشد یا روسری و لوازم آرایش، اغلب خالی از خریدارند. فروشندهها اغلب کسل و غمگین به در خیرهاند؛ به محض ورود از جا میپرند، اما بعد از شنیدن این جمله که «خبرنگار هستم» برق از چشمانشان میرود اگر چه در بیشتر موارد، سر صحبت باز میشود منتها برخی با شک و ترس حرف میزنند و برخی هم نه! خیلی راحتتر وارد گفتگو میشوند.
پشت ویترین یکی از همین مغازهها، سفیدی و چین و واچین دامنها و تور عروس، چشم آدم را میدزدد. انتها و پشت لباسهای سفید و براق، دو زن با لباسهای روشن و شاد کنار میز چوبی نشستهاند. عینک به چشم دارند و کوک میزنند. با نخستین پرسش، سر حرف باز میشود و به درازا میکشد. مشتری آنها خاص است و اغلب عروس و دامادها سراغشان میروند البته در حال حاضر به کار بردن فعل گذشته برایشان درستتر است، چراکه این اواخر، تعداد مشتریهایشان بهطور چشمگیری کاهش یافته است.
یکی از زنها که کمی جوانتر است، میگوید که مردم میترسند از اینجا عبور کنند و مسیرشان را عوض میکنند: «مخصوصا وقتی ماشین گشت نزدیک ما میایستد همه میترسند، وقتی هم که عبور میکنند و وارد مغازه ما میشوند، تمام مدت خودمان استرس داریم. وقتی به مشتریها میگوییم که روسری سر کنند به آنها بر میخورد، ناراحت میشوند یا همسرشان ناراحت میشود و از مغازه بیرون میروند، بنابراین خریدی انجام نمیشود. ضمن اینکه خودمان هم مدام استرس پلمب شدن مغازه را داریم. گاهی هم در جوابشان میگویم؛ به ما ربطی ندارد، اما اماکن اگر از اینجا رد شود برای ما دردسر میشود.
زن دیگر که کمی مسنتر است از جا بلند میشود و پارچهای که در میان دستانش دارد را میتکاند تا کیفیت کوکها را ببیند. چشمش به خیابان که میافتد با دست اشاره میکند: «همین الان بازار را نگاه کنید، ببینید که چقدر خلوت است.
گاهی برخی مشتریها از راه دور میآیند و وقتی شرایط را میبینند، برمیگردند و میروند. چند روز پیش مزوندار من از شهرستان آمده بود، ولی وقتی از دور این شرایط را دید گفت؛ نمیتوانم از اینجا رد شوم و به داخل مغازه بیایم، برگشت و رفت. تمام اینها به ضرر ماست و خیلی هم کار بدی است مثلا روسری آدم، کمی عقب برود به آدم بگویند سه میلیون تومان کارت بکش؟! البته برای ما پیش نیامده و تا به حال هم خودمان پلمب نشدهایم، اما قبلا پاساژها و مغازههای دیگری همین اطراف دچار چنین مشکلی شدهاند و چند روزی هم پلمب بودهاند.»
ساعت از ۱۲ ظهر گذشته و پیادهرو هنوز خلوت از زنان است؛ داخل مغازهها هم هنوز خریداری نیست و بیشتر، مردان را میبینید که در حال قدم زدن هستند. ماشینهای سبز و آبی پلیس هم مدام در خط ویژه خیابان ولیعصر در حال حرکتند و حضورشان ملموس است، اما فعلا از ون خبری نیست. مزون دیگری هم که در این محدوده وجود دارد، خلوت است.
فروشنده، نگاهش را که از روی صفحه گوشی تلفن همراه برمیدارد و تازه متوجه من و سوالم میشود و بیحوصله پاسخ میدهد: «بهطور کلی، چون عروسیها کم شده است، بازار ما کساد است و البته شاید در این دو، سه هفته هم ۱۰ درصدی از فروشمان کم شده باشد. بهطور کلی هم بیشتر مشتریها بیحجاب هستند، وقتی هم به آنها هم چیزی میگوییم، بعضی از آنها هم سر میکنند، ولی بعضی از مغازه بیرون میروند و خرید نمیکنند.»
کمی جلوتر آقا اسماعیل به قدری کلافه است که در مقابل سوالها حتی سرش را بالا نمیآورد. سرگرم حساب و کتاب است و میگوید که قبلا یکبار به دلیل گزارش کشف حجاب، مغازهاش پلمب شده و البته حالا هم که چند ماه از رفع پلمب گذشته، چندان اعتقادی به تذکر ندارد: «ممکن است بعضی با حجاب وارد مغازه شوند بعضی هم نه. ما نمیتوانیم به آنها زور بگوییم. وضع اقتصاد که خراب است و این اتفاقات هم مزید بر علت شده و فروش ما را حدودا ۲۰ تا ۳۰ درصد کم کرده است.»
مشکلی جز گرانی نداریم
تا چشم کار میکند جنس در مغازهها و کنار خیابان روی رگالها و میزها خوابیده و فروشندهها یا زیر آفتاب با هم صحبت میکنند یا در حال چانه زدن با مشتریهای بسیار محدود هستند تا شاید همانها که پایشان به بازار و مغازه باز شده از آنها خرید کنند. آنها که کنار خیابان بساط کردهاند کمی شرایط بهتری نسبت به مغازهها دارند، چراکه بیشتر در معرض دید هستند، کرایه نمیدهند و جنسهایشان ارزانتر است، بنابراین فرصت بیشتری برای سود محدود در این بازار دارند و مغازهای هم در کار نیست که پلمب شود.
آقا مظفر حدودا ۶۰ سال دارد و فروشنده یکی از همین مغازههاست. وقتی وارد میشوم و خود را به صاحب مغازه، معرفی میکنم او را صدا میزند و با قهقهه میگوید: «بیا داخل با تو کار دارند.» بعد رو به من میکند: «با او حرف بزن، خیلی دل پری دارد از این اوضاع.» مرد لاغر اندام با موهای سفید، صورت چروکیده و استخوانی، خیلی سریع خود را به انتهای مغازه میرساند و بعد سر درد دل باز میشود: «مشتریهای ما ۶۰ درصد کم شدهاند. اصلا کسی جرات نمیکند به این سمت بیاید. مشتری میخواهد از اینجا رد شود، با موتور و ون او را دنبال میکنند، میگیرند و به داخل ون میبرند.
مشتریهای محدود ما هم الان فقط خانمهای محجبه و مسن هستند و دیگر فروش قبلی را نداریم. ما هم نمیتوانیم به کسی توهین کنیم و بگوییم این بیحجاب است و آن باحجاب است. یک نفر شال سرش نیست، من نمیتوانم به او حرفی بزنم بنابراین هیچ کاری با او ندارم. بعد هم ما تا به حال کسی را با وضع آنچنانی که برخی میگویند، ندیدهایم و اینها هم که هر روز میبینیم، همه مثل خواهر و مادر و دختر خودمان هستند. معتقدم این طرح هم پایدار نیست و چند ماه دیگر جمع میشود.» او که در روزهای گذشته بارها شاهد صحنههای تعقیب و گریز بوده، معتقد است که برخوردهای اینچنینی اصلا درست نیست و این مسائل باید در خانواده حل شود. «وقتی بگیرند، درگیر شوند و جریمه کنند جز اینکه ملت به نظام و مملکت بدبین شوند، نتیجه دیگری ندارد.» از او میپرسم: «برخی معتقدند بیحجابی باعث فساد شده است، نظر شما در این باره چیست؟» پاسخ میدهد: «هر چیزی را که بخواهیم محدود کنیم، بدتر میشود و جوانها فکر میکنند حالا چه خبر است! جامعه باید از اول درست باشد.
در حال حاضر ما در جامعه هیچ مشکلی جز گرانی نداریم. مشکل ما گرانی است که جوانهایمان به دلیل آن نمیتوانند ازدواج کنند. چرا الان دختر من باید ۴۰ سال رد کرده باشد و نتواند ازدواج کند؟ این مشکل پس چیست؟ ما مملکت خودمان را ول کنیم به مملکت دیگر بچسبیم مشکل حل میشود؟ نه به قرآن. باید به جوانها کار دهیم و موقعیت ازدواج را فراهم کنیم. زمانی که ۸ سال جنگ بود، من رفتم و جنگیدم. در عملیات خیبر در جزیره مجنون بودم و در عملیات مرصاد در اسلامآباد غرب و همین عراقیها که به بیمارستان حمله کردند و همه چیز را از بین بردند حالا شدهاند برادران تنی ما. من ۱۷ سالم بود که به جبهه رفتم و الان هم که باید با این گرانی زندگی کنم. برنج چرا باید برسد به ۱۵۰ تومان؟ مگر برنج گلستان از کجا میآید که اینطور گران میشود؟ چرا یک بسته پنیر کوچک یک شبه ۵ هزار تومان گران میشود؟ حالا ما در این شرایط دنبال این باشیم که چرا شال اینجور و چرا روسری اونجور. این کارها را باید کنار بگذارند به فکر بیکاری و گرانی باشند. چرا با باتوم و ون و موتور دیگران را دنبال کنیم، مگر اسیر گرفتهایم.» میگویم: «به هر حال گفتهاند این مطالبه مردم است.» میگوید: «کدام مردم مطالبه کردهاند که این کارها را انجام میدهند، آخر خودم و زن و بچهام هم از خانه بیرون میآییم دیگر.»
نماز میخوانیم که درست زندگی کنیم و چشم بد نداشته باشیم
ابراهیم و احمد دو برادر هستند؛ یکی ۶۴ سال دارد و آن دیگری به تازگی ۶۶ ساله است. بیشتر از ۴۰ سال است که در بازار کار میکنند و به اصطلاح کاسب هستند. کاسبهای قدیمی که در راسته خیابان ولیعصر بعد از تقاطع جمهوری، لباسفروشی دارند و سر ظهر البته در حالی که هیچ مشتری در مغازه نیست چند دقیقهای درباره آنچه این روزها در خیابانها میگذرد، حرف میزنند. البته که هر دو میگویند؛ حضور گشتها در نزدیکی محل کارشان، چندان تاثیری در بازارشان نداشته است، چون بازارشان مشتری خاص خود را دارد، اما بهطور کل برخوردها را دوست ندارند.
آقا ابراهیم خیلی عصبانی میشود و همانطور که نشسته با صورتی برافروخته از تاثیر نماز و چشم پاک میگوید و اینکه چرا همه مسوولیتها بر عهده زنان است. «کسی که مسلمان است، روزی ۱۷ رکعت نماز میخواند و این ۱۷ رکعت نماز برای چیست؟ برای هدایت او. ما در نماز میگوییم ما را به راه راست هدایت فرما. این یعنی چه؟ یعنی باید پاک زندگی کنیم و به دیگران به چشم بد نگاه نکنیم، اما برخی میگویند، چون ما نگاه میکنیم، زنها را باید چنین و چنان. اینکه نمیشود! اگر آن نماز تاثیری در چشم و نگاه انسان و زندگی درست او نداشته باشد چه فایده دارد. متاسفانه برخی به عنوان برده و کالا به زن نگاه میکنند و فکر میکنند هر کاری که خواستند، میتوانند با او انجام دهند بعد بگویند، چون اینطور بود و اینطور رفتار کرده. پس شما چه؟ تکلیف نفس شما چه میشود؟»
در میانههای صحبت، برادر بزرگتر که تا الان دست به سینه نشسته، یک دفعه دستهایش را باز میکند و با بیحوصلگی میگوید؛ همین دیروز داشتیم با دخترم مهدیس در مترو میرفتیم که یکی از همینها دنبال دخترم افتاد با اینکه دستش به دخترم نرسید، ولی خیلی عصبانی شدم. بعد کیسه مویز و نخودچی را جلو میآورد و دو بار تعارف میکند و منتظر میشود برادر کوچکتر رشته کلام را به دست بگیرد. «ببین خانم، پسر من نمازخوان است، نه اینکه من به او گفته باشم، تا به حال حتی یک کلمه هم نگفتم نماز بخواند و او خود هر روز نمازش را سر وقت میخواند. من اینقدر کیف میکنم صحنه نماز خواندن او را میبینم، چون برای خودش چارچوبی را تعریف کرده و آن را اجرا میکند.
اینجا هم که میآید مدام حواسش هست و اگر مثلا فردا لباسی را ۵ تومن گرانتر بفروشیم ما را سین، جیم میکند که چرا دیروز آن رقم بود و امروز این رقم؟ میخواهم بگویم هر چیزی که انتخابی باشد فرد با جان و دل آن را انجام میدهد و درست اجرا میکند؛ این همه بگیر و ببند ندارد که. اصلا مسلمانی یعنی چه؟ یعنی شما بتوانید نفس خود را در برابر کجروی کنترل کنید و اگر شما در محیط ایزوله دچار کجروی نشوید که دیگر نامش مسلمانی نیست. اتفاقا اگر در برابر همه اینها قرار گرفتید و باز مسیر درست را انتخاب کردید، مهم است.
من همیشه مثال میزنم این چه روزهای است که فرد با چای خوردن من، دهانش آب بیفتد اگر چای خوردن من را دید و دلش تکان نخورد، آن کار بزرگ انسانی انجام شده است.» و همین جا دوباره برادر بزرگتر دستهای قلابشده اش را جلو میآورد و میگوید چرا به جای این کارها مشکل ازدواج جوانها را حل نمیکنند. چرا الان باید در هر خانه چند دختر و پسر مجرد باشد؟ چون اقتصاد خراب است و جوانها نمیتوانند ازدواج کنند. مشکل ما اقتصادی و گرانی است و هیچ مشکل دیگری نداریم.
اکبر آقا که حدودا ۶۳ سال دارد، یکی از عمدهفروشهای قدیمی همین راسته است که البته تکفروشی هم دارد. او اتفاقا یک روز پیش از این گفتگو، به اتحادیه پوشاک رفته و در این باره هم، پای صحبت رییس و روسا نشسته است. حرفهایی از آنها شنیده که معتقد است؛ اصلا شدنی نیست. «در آنجا به من گفتهاند؛ اگر خانمی حجاب ندارد نباید او را به مغازه راه دهم، اما مگر میشود؟ این کار در شأن من و اخلاق و کردار ما نیست. توقع کارهایی را دارند که اصلا شدنی نیست. به ما گفتند؛ مانتو جلوباز نیاور، ما هم نیاوردیم این شدنی است، اما گاهی انتظاراتی از کاسبها دارند که اصلا شدنی نیست در حالی که این موضوع، باید با صداقت و محبت، فرهنگسازی شود. من اوایل انقلاب در انزلی سرباز بودم و با یک سرباز دیگر مامور شده بودیم که تذکر حجاب بدهیم. همکار من میرفت با زنان بد صحبت میکرد و دعوایشان میشد، اما من میگفتم؛ ببخشید خانم من سرباز هستم اگر شما حجابت را رعایت نکنی، من فردا نمیتوانم مرخصی بروم، چون با محبت میگفتم همه رعایت میکردند؛ بنابراین نمیشود که با مردم خشن برخورد کرد.»
اغلب زنانهفروشها در مراکز خرید، نیاز به فروشنده زن دارند، چراکه مشتریها برای پرو لباس با زنان راحتتر است، اما مساله اینجاست که جدای از خریداران، حتی اگر روسری فروشنده زن هم از سرش بیفتد یا عقب برود، باز مساله اماکن و احتمال پلمب برای کسبه پیش میآید. همه فروشندگان در این بازار هم مانند اکبر آقا خوشرو و با حوصله نیستند و برخی اصلا سرشان را برای پاسخ دادن بالا نمیآورند که حرف بزنند و معتقدند نوشتن روزنامهها از این مشکلاتشان هیچ دردی را دوا نمیکند، چون مسوولان به کار خود ادامه میدهند و گوش شنوایی نیست.
اما در مغازههای مردانه فروش، تقاضا آنقدری افت نکرده است که نگران شوند. مثلا سورنا از حدود ۵ سال پیش در این مغازه کفشهای مردانه دارد و میگوید که فروششان تکان نخورده و مثل گذشته است. علیرضا که در مغازه لباس مردانه، کت و تیشرت و شلوار میفروشد؛ معتقد است که این وضعیت کسادی بازار بیشتر ناشی از وضعیت خراب اقتصادی است، چراکه در هر صورت مردم توان خرید ندارند، اما این موضوع را هم رد نمیکند که حضور گشتها در نزدیکی مراکز خرید، فروش او را هم تحت تاثیر قرار داده است.
«در چنین شرایطی مردم کمتر به خیابان میآیند و اگر هم بیایند حضورشان با استرس است، بنابراین کمتر خرید میکنند. البته این اتفاقات در کار من که مردانه فروش هستم به اندازه زنانهفروشها تاثیر نداشته است. مشتریان من بیشتر مرد هستند، اما فروش من هم حدودا نصف شده است و کسانی که با خانواده، همسر یا دخترشان برای خرید میآمدند نیز تقریبا حذف شدهاند. در کل اتفاقات چند هفته گذشته روی کسب و کار همکاران من که زنانهفروش هستند، بیشتر تاثیر گذاشته است.» میگوید همه مدل آدم به مغازشان میآیند، اما مجبور است به برخی تذکر دهد و این تذکر هم باعث ناراحتی و خرید نکردن مشتریان میشود و در نتیجه باز هم به ضرر آنهاست. مهران هم که مغازهاش بیشتر کفشهای مردانه دارد، میگوید؛ این ماجراها تاثیر کمی در فروش اجناسش داشته است و شاید فقط ۱۰ درصد کم شده باشد.
سالار و سهیل دو برادر دیگری هستند که بیشتر کفشهای کلاسیک مردانه دارند، در پاسخ به پرسشها، با هم حرف میزنند و حرفهای هم را تکرار و تکمیل میکنند. میگویند این شرایط در فروش آنها تاثیری نگذاشته و بیشتر فروش در پاساژها کم شده است. «زمانی که گشتها اینجا هستند، کلا فروش کمتر میشود، اما در فروش ما تاثیری ندارد.» وقتی میخواهم از مغازه بیرون بیایم برادر کوچکتر حرفهایش را اینطور تمام میکند: «در کل خانم، من هم با اجبار مخالفم و برایم هیچ فرقی ندارد که یک زن باحجاب باشد یا بیحجاب.» میپرسم درباره نزدیکان و خواهر و همسر خودت هم اینطور عمل میکنی؟ میگوید: «درباره آنها هم اینطور هستم، باید هر طور که دوست دارند، باشد و نباید اجباری باشد.»
مغازه بعدی یک روسریفروشی و فروشنده آن زن جوانی است که میگوید؛ فروشش کم نشده و در کل هم نظرش این است که وقتی حکومت در این زمینه اصرار دارد، باید همان کار را انجام داد، خودش هم حوصله دردسر و بگیر و ببند ندارد و البته در آخرین مغازهای که در این محدوده وارد آن میشوم هم دو زن در حال گفتگو ایستادهاند و در قفسههایشان هم روسریهای رنگارنگ دارند. یکی از آنها به شدت از شرایط پیش آمده در هفتههای گذشته گلایه دارد، میگوید: «دقیقا از ساعتی که اینجا میایستند، فروش همه خراب میشود. همه ناراضی هستند و یکبار رفتیم اعتراض کردیم، اما گفتند؛ وظیفهمان است و البته از حق نگذریم، مدتی به داخل مترو رفتند، اما دوباره برگشتند. بهطور کلی زمانی که مامورها و ونها اینجا هستند، رفت و آمد مردم یکسوم میشود. جز اثری که بر فروش دارد از نظر روانی هم روی همه تاثیر میگذارد.
من اگر بخواهم این روسری را از ترس دیگران، روی سرم بگذارم، ارزش ندارد، چون وقتی رد شدند آن را از سر در میآوردم. به نظرم نه آدمها خیلی ولنگ و باز باشند و نه اینطور که زور بالای سرشان باشد و به آنها بیاحترامی شود.»
از هفته آخر فروردین ماه و انتشار اطلاعیه پلیس درباره آغاز طرح نور، ونها و ماموران گشت در نزدیک اغلب مراکز خرید مستقر شدهاند و برخی مشاهدات خبرنگار «اعتماد» از باقی نقاط تهران از جمله بازار سنتی ستارخان یا پاساژ گلدیس، بوستان یا بازار بزرگ تهران نیز هم تقریبا همین گفته را تایید میکند که حضور ونها در نزدیکی مراکز خرید، باعث کاهش رفت و آمد مردم از آن منطقه و در نهایت کاهش خرید و کسادی بازار شده است و گویا به همین دلیل در ساعاتی از روز، ونها و گشتها به نقاط دیگری از شهر کوچ میکنند. «اعتماد» روز یکشنبه با بیش از ۱۵ نفر از کسبه خیابان ولیعصر، حد فاصل خیابان جمهوری تا چهارراه ولیعصر به گفتگو نشست و نظرات مخالف و موافق را در گزارش آورد، اما طبق گزارشی که بر اساس گفتگو با سه تن از کسبه در فضای مجازی منتشر شده، همه از اجرای این طرح خوشحال و راضی هستند و هیچ کس مخالف آن نیست که در نوع خود، نکته جالب و قابل تاملی است.
از تذکر بالاترین مقام کشوری تا انتقاد یک نماینده مجلس
۳۱ فروردین ماه اطلاعیه شماره سه فرماندهی انتظامی کشور درباره «طرح نور» (عفاف و حجاب) روی خط خبرگزاریها قرار گرفت. در این اطلاعیه آمده بود: «با اجرای طرح نور از روز شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ بیشتر بانوان این مرز و بوم با مجریان قانون و حافظان امنیت در تعامل، همکاری و همراهی بودند.
گزارشهای میدانی و بررسیهای دقیق با ابزار هوشمند نشان داده است که وضعیت عفاف و حجاب در سطح کشور نسبت به قبل از اجرای طرح مطلوبتر بوده و این شرایط در روزها و هفتههای آینده روند بهتر و مناسبتری خواهد یافت. براین اساس اجرای طرح نور منطبق با خواست و ساخت عمومی جامعه و مسوولان اجرایی کشور و براساس وظایف محوله به پلیس به عنوان مجری قانون در کنار دیگر ماموریتهای امنیتی و انتظامی تداوم خواهد داشت.
برخی شیطنتهای رسانهای توسط جریانسازی معاندین در اجرای سناریوهای ساختگی بر عزم و اراده پلیس تاثیری نخواهد داشت. ناگفته پیداست که پلیس عاری از خطا و اشتباه نبوده و با هرگونه رفتار و کنش اشتباه احتمالی ماموران نیز برخورد خواهد شد. فضای فعلی و راهبرد فراجا در شرایط کنونی حفظ نظم و انضباط اجتماعی در قالبی ایجابی و تذکرهای است و صرفا با هنجارشکنانی که به حریم و حرمت شهروند ایرانی تعدی میکنند برخورد قانونی توام با دقت و حساسیت خواهد کرد.»
البته در همان روزهای نخست اجرای طرح، مهدی فضائلی، عضو دفتر رهبری از تذکر به برخی مسوولان در مساله حجاب و بعد از حواشی پیش آمده بر سر برخوردهای گشت ارشاد خبر داد. توییتی که با هجمهها و حملات زیاد به این عضو دفتر رهبری همراه شد و حامیان گشت ارشاد و لایحه عفاف و حجاب همزمان او را در فضای رسانهای و مجازی زیر بار سنگین حملات خود بردند، اما چند روز بعد این تذکر از سوی سردار جعفری، مسوول قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله سپاه تایید شد. آنطور که در خبرآنلاین آمده، او گفته است: «یک اشتباهی از جانب عوامل اجرایی طرح نور صورت گرفته و از جانب آقای فضائلی گفته میشود که حضرت آقا تذکری دادهاند و این امر طبیعی است، زیرا یا گزارشات به محضر رهبر انقلاب میرسد یا ایشان در فضای مجازی رویت میکنند.»
محمد صفری، عضو کمیسیون امور داخلی کشور و شوراها هم یکی از افرادی بود که در روزهای گذشته، نسبت به این برخوردها انتقاد کرد و گفت: «متاسفانه برخوردهای نسنجیده باعث شده که هزینههای بسیار زیادی برای کشور ایجاد شود. وقتی که لایحه حجاب و عفاف وارد مجلس شد، مشاهده کردیم که صرفا نگاهشان جرمانگاری بود. آیا ما برای موضوع حجاب در مدارس و دانشگاهها و فضاهای دیگر توانستیم یک الگو و مدل را تعریف کنیم و به دستگاههای مختلف بدهیم؟ این کار را نکردیم و امروز هم انتظار داریم بهرغم همه فشارهایی که سر مساله حجاب وجود دارد، بتوانیم با فشارهای قضایی و انتظامی این کار را پیش ببریم که هیچ وقت جواب نخواهد داد، بلکه عکس موضوع هم متاسفانه نتیجه میگیریم.
کما اینکه در سال ۱۴۰۱ هزینههای بسیار زیادی را در این رابطه پرداخت کردیم، لذا انتظار داریم مسوولان مربوطه در این رابطه تدبیر کنند. گزارشاتی هم به مجلس شورای اسلامی میرسد و انتظار داریم که مسوولان مربوطه به ویژه وزیر محترم کشور نسبت به این مساله حتما از طریق مشورت با کارشناسان اجتماعی و فرهنگی مشاورههای بیشتری داشته باشد تا انشاءالله بتوانیم شاهد بازخورد بهتری نسبت به موضوع باشیم.» اگر در سایتهای داخلی هم چرخی بزنید، از میان معدود کامنتهایی که در این باره مشاهده میکنید، چندان نگاه مثبتی پیدا نمیکنید.
۳۱ فروردین ماه، سایت تابناک که منتسب به محسن رضایی است، پس از انتشار اطلاعیه پلیس، ۴ نظر ناشناس را در پایین خبر خود منتشر کرد و در میان این چهار نظر، فقط یک نظر موافق طرح، وجود دارد که همان نظر موافق طرح هم، ۲۲ واکنش مثبت (آبی) و ۷۸ واکنش منفی (قرمز) دریافت کرده است.
منبع: روزنامه اعتماد