شیخ ابراهیم سر اعتقاداتش با کسی شوخی نداشت
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۳۷۱۸۲۲
ابراهیم نجفی یادگار احمد متولد ۱۳۰۸ در معزآباد شهرستان رودان متولد شد، وی که در مسجد محله به شیخ ابراهیم مشهور بود، ۱۰ اردیبهشت سال ۶۱ در منطقه پاسگاه زید به شهادت رسید.
مهدی متوسل، از جانبازان شیمیایی دوران دفاع مقدس هرمزگان میگوید: بین نماز مغرب و عشا سر سجاده نماز همینطور که نشسته بودم و دانههای تسبیح در دستهایم را به آرامی شمارش میکردم؛ یکهو تصویر مؤذن مسجد محلهمان جلوی چشمم آمد توی فکر فرو رفتم و چشمانم به یادش کمی خیس شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دوران نوجوانی صدای اذانش طنین اندازه بود و حین نماز جماعتها که میشد شیطنتهای ما نوجوانهای مسجد هم گل میکرد و شیطنتهایمان به قدری زیاد میشد که بعضی وقتها با زیرچشمیهایش تذکرهای تندی بهمان میداد.
سر اعتقاداتش با کسی شوخی نداشت با آن سن هفتاد سالگیاش بسیار صبور بود و قلب رئوفی داشت، مردم صدایش میکردند شیخ ابراهیم.
روحانی نبود مکتبی با سواد بود و اوایل جنگ یهو گفت میخواهم برم کسی باور نمیکرد با این سنش بخواهد جبهه برود.
سالها خبری ازش نشد و کسی هم از سرنوشتش خبری نداشت تا زمان بازگشت اسراء و قصه همان ٢٣نفر نوجوان اسیری که پیش صدام برده بودند برای تبلیغات؛ قصهای نوجوانانی که صدام را رسوا کردند. همان ۲۳ نوجوانی که در عملیات بیتالمقدس به اسارت درآمدند و سالهای شیرین نوجوانیشان را در اسارتگاههای عراق گذراندند.
نوجوانان آزادشده نحوه اسارتشان را این طور تعریف کردند: تاآخرین گلوله جنگیدیم چیزی حتی یک تیر نداشتیم تشنه و گرسنه نای ایستادن نداشتیم، پیرمرد مسنی که همراهمان بود حتی در محاصره دشمن حاضر نشد تسلیم شود.
از پشت خاکریز بلند شد توی دستانش پر از سنگ و کلوخ بود و به طرف عراقیها پرتاب میکرد هر چه بهش اشاره کردند فایده نداشت.
سربازهای بعثی پیرمرد نحیف را تشنه به رگبار بستند، آنقدر تیر بهش زده بودند که بدنش مثل آبکش شده بود.
همه از ایستادگی این پیرمردتعریف میکردند که باعث شد روحیه بچهها بالا برود و حتی پیشنهادهای صدام که فیلم مسنتدش هم موجود است، کارگر نیفتاد.
آن پیرمرد کسی نبود جز شیخ ابراهیم موذن محلهمان؛ شهیدی که سالها مفقودالاثر است اما صدای اذان و نگاهش به ما یاد داد بر سر اصول و اعتقاداتمان نباید با هیچ کس معامله کرد و کوتاه آمد؛ حتی در بدترین شرایط نیز نباید تسلیم شد.
متوسل در ادامه روایت خود از رشادتهای شیخ ابراهیم نجفی گفت: امثال این شیخ ابراهیمها کم نداریم، شهید شهسواری آزاده کهنوجی که با دستان بسته جلوی دوربین دشمن میگفت: «مرگ بر صدام ضد اسلام» نیز از این دست انسانهای آزادهای است که بر سر اعتقاداتش با کسی شوخی نداشت و رشادتها کردند.
وی افزود: امروز اگر برخیها بر سر اصول و اعتقادمان محکم نیستند و زود سست میشوند برای این است که شهید ابراهیم نجفیها را خوب نشناختهاند.
این جانباز شیمیایی دفاع مقدس یادآور شد: نباید بگذاریم آخرتمان فدای دنیایمان شود و مادیات دنیایی به راحتی دین و دنیایمان را از ما بگیرد.
۹۸۸۷ /۶۰۴۸
منبع: ایرنا
کلیدواژه: شهدا هرمزگان شهدای گمنام
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۳۷۱۸۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، کتاب «اُمّ علاء»؛ روایت زندگی اُمُّالشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند، روایت زنی است که هفت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانهای شصتمتری و وقفی بزرگ کرد.
خانهای که هر وقت پنجرهاش را باز میکرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیهالسلام گره میخورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگیشان میشد.
فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانه تعلیم در حوزه علمیه نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت میکنند و همانجا ماندگار میشوند.
فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند. آنها در خانه وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این ازدواج میشود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آنها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیت الله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنتالهدی صدر درس میخواندند.
در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیت الله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولین بار بود که در نجف خون روحانیت ریخته میشد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را میدهد.
بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانه زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سال ونیم در زندان حزب بعث به سر میبردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.
ام علاء در طول زندگی متحمل رنجها و سختیهای زیادی شد. ولی هیچگاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر میبرد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی میکرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمیداشت.
او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کارهای شخصیاش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام میداد.
همیشه در طول عمرش فرزندانش را به پشتیبانی از حضرت امام خمینی (ره) و پیروی از ایشان توصیه میکرد. به آنها میگفت: اگر همهی شما هم فدای اسلام شوید ناراحت نمیشوم؛ بلکه افتخار میکنم و بدانید خون فرزندان من رنگینتر از خون فرزندان اباعبدالله نیست.
در بخشی از کتاب «اُمّ علاء» آمده است: نشست روبهروی مامه و هر دو با هم گریه میکردند و روضه میخواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل امالبنین چهار پسر فدا کردی.»
شاید میخواست با این کلمات، دل مادر داغدیدهام را آرام کند.
مامه دستی به صورتش کشید و میان هقهق گریههایش گفت: «من کجا، امالبنین کجا ابوعلاء؟ امالبنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»
انتشارات شهید کاظمی در نظر دارد با امضای نویسنده و نگین دُرّ نجف، چاپ اول این کتاب را به مخاطبان ارائه دهد.
این کتاب در ۲۵۵ صفحه در قطع رقعی، با شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۸۰ هزار تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب میتوانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام عدد ۲۲ به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.
انتهای پیام/