مرد حسابی؛ بروجردی رو تا صبح گذاشته بودی سر پست؟!
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۴۷۶۹۸۶
خبرگزاری میزان- مرد حسابی! دیشب حاجی بروجردی رو گذاشتی سر پست و تا صبح سرپست نگه داشتی! مواظب خودت باش. تاریخ انتشار: 00:09 - 24 مهر 1398 - کد خبر: ۵۵۹۱۶۶
گروه سیاسی خبرگزاری میزان؛ شهید «محمد بروجردی» در سال ۱۳۳۳ در روستای درهگرگ از توابع بروجرد متولد شد و در یکم خرداد سال ۱۳۶۲ در جریان دفاع مقدس به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «میرزا محمد پدر کردستان» به کوشش علی اکبری گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت هفدهم: حیدری
زمستان سال ۱۳۶۰ بود. روستای کوه خان را از وجود ضدانقلاب، پاک کرده بودیم و نیروها در اطراف روستا مستقر شده بودند. هوا به شدت سرد بود. هنگامی که شب فرا رسید، تصمیم گرفتم تا صبح به نگهبانها سر بزنم تا خوابشان نبرد و سرما از پا درشان نیاورد.
ساعت ۱۱:۳۰ شب بود. دیدم سنگر بالای فرماندهی خالی است. با این که سفارش کرده بودم که نگهبانها پست خود را رها نکنند، اما سنگر خالی از نگهبان بود. هر چه گشتم نگهبان را پیدا نکردم، شروع کردم به داد زدن: آهای! یه مسلمون پیدا نمیشه، بیاد توی این پست خالی؟ آهای! کسی نیست بیاد سر این پست؟
هوا آن قدر سرد بود و سوز داشت که حتی نگاه نکردم که ببینم او چه کسی است. با عجله و خوشحالی سنگر را نشانش دادم و گفتم: این بالاست، یا الله! برو ببینم چی کار میکنی، خدا خیرت بده.
به وسیله نردبان کمکش کردم، رفت بالا و وارد سنگر شد. من هم رفتم به دیگر سنگرها سر بزنم. موقع برگشت، دیدم او چراغ قوه به دستش گرفته و مشغول خواندن قرآن است. چیزی نگفتم. همین که یک نفر آن بالا نگهبانی میداد، کافی بود. تا صبح مرتب به نگهبانها سر میزدم. گاهی هم وارد سنگر فرماندهی که گرم بود میشدم، اما باز سرما به شدت اذیتم میکرد.
نزدیک نماز صبح، آمدم طرف سنگر بالای فرماندهی و به نگهبان آنجا گفتم: برادر! نمیخوای تعویض بشی؟
گفت: نه، نمازم رو همین جا میخونم. پیش خودم گفتم: عجب آدم با معرفتیه! دیشب تا حالا توی این سرمای شدید بالای سنگر مونده و خم به ابرو نیاورده!
نماز صبح را که خواندم، خوابیدم. صبح وقتی از سنگر فرماندهی بیرون آمدم، او رفته بود. بالاخره متوجه نشدم او چه کسی بود؛ تا این که بعد از ظهر «علی قمی» با ماشین آمد. بسیار عصبانی نشان میداد و چپ چپ نگاهم میکرد. بعد از سلام و علیک، با لحن خاصی که ناشی از خشم بود، گفت: خودت رو اصلا به برادر کاظمی نشون نده! پرسیدم: برای چی؟ گفت: مرد حسابی! دیشب حاجی بروجردی رو گذاشتی سر پست و تا صبح سرپست نگه داشتی! مواظب خودت باش.
خیس عرق شدم نفهمیدم که قمی کِی رفت، خشکم زده و آسمان برایم تیره و تار شده بود. بعد از آن، چند روزی خودم را از جلوی چشم بروجردی دور نگه میداشتم نمیدانستم چطور توی صورتش نگاه کنم. تا این که یک روز که مشغول کار بودم، دستی روی شانهام نشست. برگشتم، دیدم بروجردی است. با خنده گفت: دو سه روزه پیش ما نمیای؟ تا خواستم حرفی بزنم، پرید وسط حرفم و شروع کرد به دلداری دادنم، بعد هم رفت. از دور تماشایش میکردم. اشک از چشمانم سرازیر شده بود.
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری میزان
کلیدواژه: شهید محمد بروجردی محمد بروجردی مسیح کردستان ضدانقلاب کردستان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۴۷۶۹۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
لحظات تلاش مار پیتون برای شکار نگهبان!
تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480 بازدید 7 نگهبان باغ وحش در حین غذا دادن به مار پیتون، ناگهان هدف حمله حیوان گرسنه قرار گرفت و در برابر دیدگان وحشت زده بازدیدکنندگان با مار مبارزه کرد تا دستش را از دهان مار بیرون بکشد. این لحظات را که مار میکوشد دور نگهبان حلقه بزند را میبینید.