عاشقی مجنون وار!
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۶۶۰۸۹۲
اینها بخشی از اظهارات جوان ۳۵ سالهای است که با یادآوری خاطرات گذشته هنگام مواجهه با تصمیمات حساس زندگی اش آه سوزناکی از نهادش برمی خاست و بغض غریبی گلویش را میفشرد او که خود را تک پسر و آخرین فرزند یک خانواده پنج نفره معرفی میکرد و در پی شکایت همسرش به کلانتری احضار شده بود درباره روزهای سیاه زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود و از نظر مالی در وضعیت مناسبی قرار داشتیم و جزو قشر متوسط جامعه بودیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دو خواهر بزرگ ترم ازدواج کرده بودند و پدر و مادرم علاقه عجیبی به من داشتند تا جایی که حتی با خواستههای نامعقولم نیز کنار میآمدند تا خم به ابروی من نیاید. از سوی دیگر فقط به اصرار پدر و مادرم دفتر و کتاب هایم را داخل کیف میگذاشتم و به مدرسه میرفتم تا آنها دلخوش باشند وگرنه درس و مدرسه اهمیتی برایم نداشت.
تا این که بالاخره در یکی از رشتههای علوم انسانی وارد دانشگاه شدم در حالی که هیچ وقت رشته تحصیلی را خودم انتخاب نکردم و همواره به تصمیم پدر و مادرم احترام گذاشتم. خلاصه هنوز در حال تحصیل بودم که عاشق «پریسیما» شدم. او همکلاسی ام بود، اما خانواده اش از نظر اجتماعی و اقتصادی تفاوت زیادی با ما داشتند.
در همین حال باید مهمترین تصمیم زندگی ام را میگرفتم چرا که میدانستم هیچ گاه در دو راهی انتخاب حتی دوست و رشته تحصیلی نتوانسته بودم تصمیم درستی بگیرم و تاوان همین انتخابهای اشتباه را نیز پرداخته بودم خلاصه زمانی که ماجرای علاقه به پریسیما را برای خانوادهام بازگو کردم بلافاصله با مخالفت پدرم روبه رو شدم، پدرم میگفت: الان شرایط ازدواج را نداری و از همه مهمتر دختری که به قول خودت در یک خانواده ثروتمند و لای پر قو بزرگ شده است هرگز با شرایط اجتماعی و اقتصادی تو کنار نمیآید و این عشق و عاشقیهای احساسی در مدت اندکی رنگ میبازد.
اما من باز هم درگیر تصمیمهای عاطفی شدم و با وجود همه مخالفتها با پریسیما ازدواج کردم وقتی تحصیلات دانشگاهی ام به پایان رسید روزهای تلخ زندگی من آغاز شد. بیکار بودم و نمیتوانستم خواستههای همسرم را برآورده کنم او نیز به یک زندگی ساده قانع نبود به همین دلیل خیلی زود آن دوست داشتنهای عاشقانه و عشقهای پرشور و ناگسستنی جای خود را به سرکوفت و سرزنش داد و عشق و عاشقی مجنون وار طوری از هم گسست که دیگر پریسیما با ابراز پشیمانی از این ازدواج، مرا مردی بیعرضه و خاک بر سر خطاب میکرد.
بالاخره با وساطت بزرگ ترها و پاداش بازنشستگی پدرم زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که من همچنان بیکار بودم. در این شرایط درآمد کارگری در امور ساختمانی کفاف مخارج زندگی را نمیداد به همین دلیل اختلافات من و پریسیما هر روز شدت میگرفت تا جایی که دیگر به ناچار و به صورت توافقی از یکدیگر جدا شدیم.
حدود دو ماه بعد از این ماجرا و در حالی که احساس تنهایی آزارم میداد تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم و در یکی از سایتهای همسریابی با «هدیه» آشنا شدم. زمانی که قصه زندگی کوتاه با پریسیما را برایش بازگو کردم چنان با مهربانی توام با دلسوزی در کنارم قرار گرفت و مرا دلداری داد که احساس کردم این بار پناهگاه محکم و مأمن آسایش و آرامش خود را یافته ام.
این گونه بود که تصمیم به ازدواج با او گرفتم، اما هنوز یک هفته از ازدواج مان بیشتر نگذشته بود که «هدیه» روی دیگر اخلاق خوشش را نشان داد چرا که من هنوز بیکار بودم و توانایی تامین مخارج زندگی را نداشتم به دنیا آمدن دخترم نیز کمکی به حل این اختلافات نکرد تا این که هدیه، مهریه اش را به اجرا گذاشت و از نگهداری دخترم نیز سرباز زد. اکنون مادر بیمارم از دخترم نگهداری میکند و من هم آواره کلانتری و دادگاه هستم کاش...
شایان ذکر است پرونده این زوج به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفای مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
منبع: پارسینه
کلیدواژه: ازدواج طلاق دادگاه سرکوفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۶۶۰۸۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
برای نجات خودم شوهرم را کشتم
اردیبهشت سال ۱۴۰۲ زن جوانی به نام مریم، هراسان از خانهاش خارج شد و در حالی که از قتل شوهرش خبر میداد از همسایهها کمک خواست.
دقایقی بعد مأموران پلیس پاکدشت در محل حاضر شدند و پس از بررسیهای اولیه مشخص شد که مرد ۴۲ سالهای به نام کریم با ضربه کارد به قلبش جان باخته است.
همسر مقتول پس از حضور در پلیس آگاهی به قتل همسرش اعتراف کرد و در تشریح ماجرا به مأموران گفت: ۴ سال پیش با کریم ازدواج کردم، اما از همان روزهای اول زندگیمان به اختلاف خوردیم و مدام باهم دعوا میکردیم تا اینکه خانوادههایمان توصیه کردند اگر بچهدار شویم اختلافهایمان حل میشود. دوسال بعد صاحب فرزند شدیم. اما همسرم هر روز بداخلاقتر از قبل میشد و ما همیشه باهم درگیر بودیم. او سر هر موضوعی من را به باد کتک میگرفت. کار درست و حسابی نداشت و ما همیشه با مشکلات اقتصادی روبهرو بودیم.
وی درباره روز حادثه نیز گفت: صبح خواب بودم که همسرم با کتک بیدارم کرد و از من خواست تا بهسرعت برایش صبحانه آماده کنم. در حال درست کردن چای بودم که به دلیل مخارج نوزادمان با من دعوا کرد و گفت که چرا بچه را از شیرخشک نمیگیری و چرا از پوشک استفاده میکنی؛ من پول خرید شیرخشک و پوشک ندارم و... بعد هم به من گفت که باید گوشی تلفنم را به او بدهم تا آن را چک کند، وقتی من مخالفت کردم به جانم افتاد و کتکم زد، با دستانش گلویم را فشار داد بهطوری که چشمهایم سیاهی رفت، درحالی که برای نجاتم تقلا میکردم دستم به چاقویی خورد و آن را برداشتم و ضربهای به او زدم که روی زمین افتاد و غرق در خون شد.
در این میان پزشکیقانونی نیز در گزارشی علت مرگ را پارگی شریانهای قلب و خونریزی شدید داخلی اعلام کرد.
با تکمیل تحقیقات و اعتراف صریح متهم، صحنه جرم بازسازی شد و پرونده برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در دادگاه چه گذشت
در ابتدای این جلسه پدر و مادر مقتول از طرف خود و نوه خردسالشان درخواست قصاص کردند.
پدر کریم به قضات گفت: متهم برای تبرئه خودش دروغ گفته، پسرم هیچگاه او را کتک نزده بود. ما نمیدانیم که واقعاً چه اتفاقی افتاده و عروسمان چگونه با بیرحمی پسرمان را به قتل رسانده است، اما هرگز حاضر به مصالحه نیستیم و درخواست قصاص او را داریم.
پس از آن متهم به جایگاه رفت و به قضات گفت: روز حادثه با شوک ضربههای کریم از خواب پریدم بعد هم سر موضوعی با من درگیر شد و گلویم را گرفت، داشتم خفه میشدم و از آنجا که همسرم مرد تنومندی بود، نمیتوانستم خودم را از دستش نجات دهم و چشمهایم سیاهی رفت.
دستم را روی زمین میکشیدم که به یکباره دستم به کارد میوهخوری خورد و آن را جلوی سینهاش گرفتم تا بترسد و رهایم کند، اما چاقو ناخواسته وارد قلبش شد.
آنقدر شوکه شده بودم که نمیدانستم چه کار کنم تا به خودم آمدم از همسایهها کمک خواستم.
در ادامه قاضی از متهم پرسید شما چاقو را برای ترساندن همسرتان جلوی قفسه سینهاش گذاشتید یا برای دفاع از خودتان؟
متهم جواب داد: برای ترساندن همسرم. من چاقو را بین خودم و او قرار دادم تا گلویم را رها کند، اما او قصد جانم را کرده بود.
با پایان جلسه قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.
روزنامه ایران
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی