Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «صراط نیوز»
2024-04-27@09:30:07 GMT

زندگی خصوصی همسران هیتلر و هِس + تصاویر

تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۹۶۱۰۹۷

زندگی خصوصی همسران هیتلر و هِس + تصاویر

صراط:

آدولف هیتلر در آخرین وصیت‌نامه و شهادت خود نوشت: «من اکنون، پیش از آنکه به این وجودِ خاکی پایان دهم، تصمیم گرفتم دختری را به همسری اختیار کنم که بعد از سال‌ها دوستی وفادارانه، تصمیم گرفت داوطلبانه به شهری که تقریباً محاصره است، باز گردد و سرنوشتش را با من سهیم شود. آرزوی اوست که در زمان مرگ همسر من باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اوا براون و هیتلر

 هیتلر در سال ۱۹۳۰ به یکی از منشی‌های خصوصی خود وظیفه‌ای محول کرد که نیازمند رازداری و احتیاط بود: بررسیِ اصل و نسبِ دختری ۱۷ ساله که هیتلر او را در یک استودیوی عکاسی در مونیخ، جایی که او به عنوان دستیار کار می‌کرد، ملاقات کرده بود. هیتلر می‌خواست مطمئن شود دختر از نژادِ خالصِ آریایی است. مارتین بُرمن، منشی خصوصی هیتلر، بعد از آنکه تحقیقاتِ خود را تکمیل کرد به هیتلر اطمینان داد در خونِ اِوا براون، همان دختری که در استودیوی عکاسی کار می‌کرد، حتی یک قطره خونِ غیر آریایی هم پیدا نمی‌شود.

از آن زمان به بعد بود که هیتلر مرتباً به استودیو می‌رفت و اِوا را با خود به سینما یا رستوران می‌برد. هیتلر از سال ۱۹۳۲ روابطِ نزدیکتری را با اِوا آغاز کرد. از بعضی جهات، اِوا شباهتی به زنانگیِ قالبیِ حزب نازی نداشت: او سیگار می‌کشید، داستانِ آخرین رقصنده‌های آمریکایی را دنبال می‌کرد، مجلات مد را می‌خواند و آرایش می‌کرد. اما از جهاتِ دیگر، او مطلوبِ هیتلر بود: ورزشکار و خوش‌هیکل بود، یک بلوندِ واقعی بود و تقریباً هیچ علاقه‌ای به سیاست نداشت؛ و از همه این‌ها بهتر این بود که او به لحاظِ احساسی هنوز نابالغ بود و به راحتی می‌شد ذهنیت او را دستکاری کرد.

سال ۱۹۳۹. اوا براون و خواهرش در سمت چپ و راست هیتلر ایستاده اند

اِوا بعد از آنکه به هیتلر اجازه داد اغوایش کند و با او همبستر شود، دچار آشفتگیِ روحی شد، او تصور می‌کرد رها شده است، زیرا به ندرت هیتلر را می‌دید. یک روز، اِوا در اوجِ استیصال، نامه خداحافظی‌اش را نوشت و به خودش شلیک کرد. گلوله به گردنش اصابت کرد و درست از کنار شاهرگ عبور کرد. اِوا که به شدت خونریزی داشت، توانست در همان حال دکتر را خبر کند. هیتلر از شنیدن خبرِ اقدام به خودکشیِ اِوا شوک‌زده شد و به اِوا قول داد بیشتر با او ملاقات داشته باشد؛ تعهدی که هیتلر فقط چند سال به آن پایبند ماند.

در سال ۱۹۳۵، او حتی برای هفته‌ها با اِوا تماس تلفنی هم نگرفت. وقتی اِوا بالاخره موفق شد هیتلر را برای دو ساعت ملاقات کند، هیتلر حتی بدون اینکه خداحافظی کند راهیِ برلین شد. اِوا دو ماهِ تمام نوساناتِ خلقی شدید را تجربه می‌کرد، وقتی در ماه مه آن سال حالت هیستری شدیدی را تجربه کرد برای آنکه بخوابد قرص خواب را بیشتر از حدِ مجاز مصرف کرد. این بار خواهرش به موقع او را پیدا کرد. در این مقطع بود که هیتلر فهمید باید رابطه خود با اِوا را آشکار و عمومی کند.

او اِوا را با خودش به راه‌پیمایی‌های حزبِ نازی در نورمبرگ برد و او را به یک بانویِ به مراتب بلوندتر از اِوا به نام «مگدا گوبلز» معرفی کرد. مگدا همسرِ رئیسِ تبلیغاتِ حزبِ نازی بود که از دیدنِ دختری «دمدمی‌مزاج» با «چهره‌ای ناراضی» در جایگاهِ وی‌آی‌پی بسیار متعجب شده بود. وقتی اظهار‌نظر‌های منفیِ مگدا درباره اِوا به گوشِ هیتلر رسید، هیتلر به قدری عصبانی شد که مگدا را برای ۶ ماه ملاقات نکرد.

هیتلر در سال ۱۹۳۶ اِوا را با خود به بِرگُف، استراحتگاهش در کوه آلپ در نزدیکیِ برشتسگادن، برد. اما نمی‌خواست سروکله این معشوقه، وقتی او با دولتمردان خارجی یا افرادِ مهم مملکتی ملاقات دارد، در اطرافش پیدا شود. اِوا اغلب در اتاقش حبس می‌شد یا به ویلایش در مونیخ باز‌گردانده می‌شد یا به او گفته می‌شد چند ساعتی در محل حضور نداشته باشد.

با این حال، نفوذِ بی‌صدای اِوا بود که باعث شد ژوسف و مَگدا گوبلز هرگز فکر خرید ملکی در نزدیکی محل اقامت اِوا را در سر نپرورانند. یک روز مگدا که آن زمان در ماه‌های پایان بارداری‌اش بود و خم شدن برایش کار ناممکنی بود از اِوا پرسید: آیا برایش اشکالی ندارد بندِ کفش او را ببندد. اِوا زنگ را با خونسردی به صدا درآورد و از پیشخدمتش خواست این کار را برای مگدا انجام دهد.

زندگی در برگف بسیار آرام بود. اغلب روزها، هیتلر و اِوا در ساعتِ ۴ عصر با هم کیک و چای می‌خوردند و هیتلر نیز در حالیکه روی صندلی نشسته بود خوابش می‌برد. شب‌ها به دیدنِ فیلم یا یکی از سخنرانی‌های بی‌پایانِ هیتلر که طی آن مخاطبان تلاش می‌کردند بیدار بمانند، می‌گذشت.

در طولِ دوران جنگ اِوا تلاش کرد بیشتر از قبل خودش را تحمیل کند. وقتی نازی‌ها استفاده از لوازم آرایشی را ممنوع کردند او به آن‌ها اثبات کرد باید در موردش استثنا قائل شوند؛ و وقتی زنان معمولی مجبور بودند از دستمال‌های خانگی در روز‌های عادت ماهیانه استفاده کنند او اصرار داشت که نوار بهداشتی مصرف کند. سهمیه‌بندی لباس هیچ اثری روی او نداشت. اِوا همچنان هر روز سه دست لباس تعویض می‌کرد – یک لباس برای ناهار، یکی برای چای و یکی برای شام که اغلب از بهترین خانه‌های مد در ایتالیا و فرانسه خریداری شده بودند.

وقتی مشخص شد که آلمان در حال شکست است، او اصرار کرد در پناهگاهِ هیتلر در برلین به او بپیوندد. او به منشیِ خصوصی هیتلر گفت: «آماده‌ام، چون همه چیز‌های خوب زندگی‌ام را به «رئیس» مدیونم.» فضای جشن تولد هیتلر در ۲۰ آوریل سال ۱۹۴۵ بیشتر از معمول غمناک بود. آن روز صبح، توپخانه شوروی بمباران شهر را آغاز کرده بود. هیتلر خیلی زود به تختخواب رفت. اما اِوا می‌خواست قدری بیشتر خوشگذرانی کند. یکی از منشی‌های جوانِ هیتلر حالِ اِوا را اینطور توصیف کرده است: «اِوا آتشی خاموش‌نشدنی در چشم‌هایش داشت؛ او می‌خواست برقصد، نوشیدنی بنوشد و فراموش کند.»

در روز ۲۹ آوریل، اِوا و هیتلر زن و شوهر شدند. چند ساعت قبل از مراسم عروسی، هیتلر در آخرین وصیت‌نامه و شهادت خود نوشت: «من اکنون، پیش از آنکه به این وجودِ خاکی پایان دهم، تصمیم گرفتم دختری را به همسری اختیار کنم که بعد از سال‌ها دوستی وفادارانه، تصمیم گرفت داوطلبانه به شهری که تقریباً محاصره است، باز گردد و سرنوشتش را با من سهیم شود. آرزوی اوست که در زمان مرگ همسر من باشد.»

در این مهمانی، که با حضور بُرمن و گوبلز برگزار شد، اِوا یک لباسِ ابریشمی به تن کرده بود و بهترین جواهراتش را انداخته بود. راننده هیتلر درباره این صحنه گفته است: «اگرچه پناهگاه زیر آتشِ خمپاره‌ها بود، اما فضای مهمانی، فضایِ شادی بود. نوشیدنی و ساندویچ وجود داشت و همه آن‌ها دلتنگی برای گذشته را نشان می‌دادند.»

روز بعد، در ساعتِ ۳.۱۵ دقیقه، هیتلر و اِوا در فضای خصوصی خودشان پذیرایی شدند. پیشخدمتِ هیتلر و بُرمن پیش از ورود به اتاق چند لحظه ایستادند. وقتی بُرمن دو جنازه را روی کاناپه دید «رنگش مثل گچ سفید شد.» هیتلر سم مصرف کرده بود – سیانور – و بعد با یک هفت‌تیر با گلوله‌های ۷.۶۵ میلی‌متری، که جلوی پایش روی زمین افتاده بود، به شقیقه‌اش شلیک کرده بود. اِوا لباسِ سیاه به تن داشت و در کنار او روی زمین افتاده بود. پیشخدمتِ هیتلر درباره این صحنه گفته است: «آثار سم روی صورتِ زیبای اِوا مشاهده می‌شد، او ۳۳ سالش بود.»

السا، همسرِ هِس

هِس یک نازی متعصب و معاونِ هیتلر در بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۱ بود. او هر سال به مناسبت فرارسیدن کریسمس در رادیو پیام تبریک داد، در تعداد زیادی راه‌پیمایی‌های فاشیستی سخنرانی کرد و قوانینی «علیه حقوقِ یهودیانِ آلمانی» امضا کرد.

السا پرلِ ۲۰ سالش بود و در خوابگاهی دانشجویی در مونیخ زندگی می‌کرد که با یکی از ساکنانِ خوابگاه تصادفی ملاقات کرد. او یک یونیفرم قدیمی به تن داشت که بعضی جاهایش پاره شده بود. چهره استخوانیِ این مرد با ابروهایِ پرپشت و تقریباً پیوسته، چشم‌های گودافتاده و حالتی نگران توجه السا را به خود جلب کرد. مرد خودش را رودولف هس معرفی کرد. السا که دختر یک پزشک بود در نگاهِ اول شیفتۀ این مرد شد. البته بعد‌ها فهمید که هِس تمایلی به برقراری رابطه صمیمانه جنسی ندارد.

السا در سمت چپِ هس نشسته است

تداوم رابطۀ آن‌ها مدیونِ علاقه‌مندی مشترکشان به هیتلر بود. آن‌ها در سال ۱۹۲۰ فکر می‌کردند هیتلر مردی است که قرار است آلمان را در مسیرِ افتخار و شکوه قرار دهد. هِس ۲۶ ساله و یک کهنه‌سربازِ دورانِ جنگ‌جهانی‌اول بود. او خیلی زود واردِ منازعاتی شد که بین طرفداران حزبِ نازی و مخالفانِ چپی رخ می‌داد. السا نیز وقتش را صرفِ پخش کردنِ برگه‌های تبلیغاتی حزب، نصب پارچه‌نوشته و تهیه روزنامه حزب می‌کرد. پاداشِ تمامِ این تلاش‌ها این بود که می‌توانستند وقتشان را با قهرمانشان سپری کنند.

السا بعد‌ها گفته بود که هیتلر از اَدابازی لذت می‌برد و هیچ چیزی را به اندازه گوش دادن به داستان‌های خنده‌داری که خوب تعریف شود، دوست ندارد – البته منوط به اینکه خودش موضوعِ ادابازی‌ها و داستان‌های خنده‌دار نباشد. هیتلر به السا اعتمادِ زیادی داشت و یکی از نشانه‌های محکم آن این است که بعد از آنکه هِس به سمتِ معاونِ هیتلر منصوب و تبدیل به یکی از معدود مردانی شد که اجازه داشتند هر زمانی که می‌خواهند با هیتلر ملاقات کنند، السا کتابِ «نبردِ من» هیتلر را ویراستاری کرد.

اِلسا ۷ سال در رابطهِ دوستی با هِس بود و دیگر نمی‌توانست به این شکل از زندگی ادامه دهد. در این مقطع نیز هیتلر بود که یک روز که هر سه نفری در کافه نشسته بودند دستانِ اِلسا را گرفت و او را برای هِس خواستگاری کرد. هیتلر به السا گفت: «آیا هرگز به ازدواج با این مرد فکر کرده‌ای؟» هِس که قادر به ردِ درخواستِ هیتلر نبود، قبول کرد و آن‌ها در سال ۱۹۲۷ با هم ازدواج کردند.


السا به همراه تنها فرزندش ولف

اما هِس تمایلی به رابطه زناشویی نداشت. السا به یکی از دوستانش درباره این وضعیت شکایت کرده و گفته بود: «فکر می‌کنم یکی از دخترانِ صومعه هستم.» هِس در یک ویلای نسبتاً زیبا ساکن بود و در تعطیلات مرتباً به کوه‌پیمایی و اسکی می‌رفت. آن‌ها دوست داشتند خودشان را طرفدار هنر نشان دهند و نقاشی‌های نقاشِ امپرسیونیست، جورج شریمف، را گردآوری می‌کردند که بعد‌ها حزبِ نازی او را به دلیل آنچه تنزلِ هنر نامید تقبیح کرد.

وقتی هیتلر – که همیشه از آثار شریمف نفرت داشت – در سالِ ۱۹۳۴ روی دیوارِ خانه این زن و شوهر نقاشیِ شریمف را دادید از شدتِ «قبیح بودن» آن آشفته شد. تا آن زمان هِس انتخابی معقول برای موفقیتِ هیتلر بود؛ در سال ۱۹۳۴ بیش از ۱۰ سال بود که هِس رئیسِ حزب و دستِ راستِ هیتلر محسوب می‌شد. اما بعد از آن روز هیتلر نظرش را تغییر داد و به معاونِ مطبوعاتی خود گفت: نمی‌تواند اجازه دهد کسی که «بویی از احساس نسبت به هنر و فرهنگ نبرده» معاونِ او باشد. هیتلر یگانه نازی‌ای نبود که هِس را فاقد صلاحیت می‌دانست و موفق به کشفِ خطای او شده بود.

مگدا، همسرِ رئیسِ تبلیغاتِ هیتلر، ژوف گوبلز، نیز مدعی بود «مهمانی‌هایی که در خانه هس برگزار می‌شود آنقدر کسالت‌آور است که بیشتر افراد از شرکت در آن امتناع می‌کنند.» هیچ‌کس در این مهمانی‌ها حق نداشت سیگار بکشد. مگدا می‌گوید: «مکالمات به اندازه نوشیدنی‌ها کسالت‌آور و بی‌محتوا بود.» السا تلاشش را می‌کرد تا بی‌اعتناییِ همسرش را جبران کند، اما کار سختی بود. برای مثال، وقتی فیلمساز معروف رِنی رِفِنستال، برای صرفِ چای به خانه آن‌ها سر زد، هِس بدون اینکه حتی کلمه‌ای حرف بزند کنارش نشست. با اینکه این زوج توسطِ رهبرانِ نازی مسخره می‌شدند، اما کهنه‌گرایی و تعصبشان را کنار نمی‌گذاشتند.

 

السا و ولف

السا هر سال در مقابلِ همایشِ حزبِ نازی که در نورمبرگ برگزار می‌شد سخنرانی می‌کرد. نه او و نه همسرش حتی یکبار علیه قوانینی که وضع می‌شد، اعتراض نمی‌کردند. السا بدون اینکه متوجه باشد عصبانیت هیتلر را برانگیخته بود. هیتلر در محافل خصوصی مدام از «جاه‌طلبی او» انتقاد می‌کرد و از اینکه او «تلاش می‌کند بر مردان مسلط شود و بنابراین زنانگی خود را از دست داده است» شکایت داشت. هیتلر فکر می‌کرد زنان نباید اندیشه سیاسی داشته باشند و اگر دارند باید دهانشان را بسته نگه دارند.

اگرچه هیتلر خودش گیاهخوار بود، اما وقتی که السا و هس هم از او پیروی می‌کردند، عصبانی می‌شد. یکبار که هیتلر هس را برای صرف ناهار دعوت کرد، هس ظرف ناهارش را با این توضیح که «غذای او باید مخصوص باشد و خاستگاهِ بیودینامیک داشته باشد» با خودش برد. این کار او هیتلر را عصبی کرد، طوریکه دیگر هرگز هس را برای صرف ناهار دعوت نکرد و گفت: بهتر است همیشه ناهارش را در خانه صرف کرند.

از آنطرف هس و السا از اینکه نمی‌توانستند بچه‌دار شوند احساس نگرانی می‌کردند. آن‌ها که خود را پرچمداران حزبِ نازی می‌دانستند، از اینکه نمی‌توانستند یک عضوِ دیگر به این حزب اضافه کنند احساسِ شرم می‌کردند. هِس برای فائق آمدن به بی‌تمایلی‌اش به روابطِ زناشویی شروع به مصرفِ هورمون کرد. تلاش او جواب داد و السا در سال ۱۹۳۷ حامله شد. هس که علاقه زیادی به داشتنِ فرزندِ پسر داشت، دنبال زنبور‌ها می‌کرد تا در یک بطری حبس کند و هر روز بشمردشان. یک افسانه مردمی می‌گفت، اگر در فصل تابستان تعداد زنبور‌ها زیاد شود می‌توانید انتظار داشته باشید که فرزندتان پسر شود.

وُلف، تنها فرزندِ آنها، همان سال به دنیا آمد. گوبلز می‌گوید، هِس «رقصی از شادی داشت» گویی «یک سرخپوست است که می‌رقصد.» او سپس به تمام رؤسای محلی حزب دستور داد تا از گوشه‌گوشه آلمان برایش «کیسه‌های خاک» بفرستند تا برایش یک گهواره از خاکی که متعلق به کلِ آلمان است درست کنند و او زندگی‌اش را به صورتِ «نمادین» بر خاکِ پدری آغاز کنید.

گوبلز این درخواست را بسیار عجیب توصیف کرد و یک کیسه کودِ کشاورزی از باغچه خانه‌اش برای هس فرستاد. چهار سال بعد السا متوجه شد همسرش بسیار آشفته است. او متوجه شد همسرش مخفیانه مشغول انجام کاری است. او واقعاً داشت کاری مخفیانه انجام می‌داد. ۱۰ ماه مه سال ۱۹۴۱، هس و السا در ساعتِ ۲ بعدازظهر با هم چای نوشیدند. السا به یاد می‌آورد: «قبل از اینکه برود، دست مرا بوسید و در آستانه درِ اتاق فرزندمان ایستاد، او سپس چهره‌ای بسیار جدی به خودش گرفت و به فکر عمیقی فرو رفت.»


السا در بازگشت از ملاقات با هس به همراه ولف و همسرش. سال 1947

هِس، بدونِ اطلاعِ السا، سوار هواپیمایی شد و به سمتِ اسکاتلند پرواز کرد تا بین آلمان و بریتانیا صلح ایجاد کند. به نظر می‌رسد او در بازی‌های المپیک تحتِ تأثیر دوکِ همیلتون قرار گرفته بود که تمایل زیادی به صلح با آلمان داشت. هس امیداور بود بتواند بریتانیا را متقاعد کند که جنگ را ترک کند – به این نحو هیتلر می‌توانست تمام تمرکزش را روی تصرف روسیه بگذارد. وقتی هس آن شب به خانه بازنگشت، السا نگران شد. «تا دور روز بعد نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده است.» او همسرش را ۲۸ سال ندید. هیتلر به هیچ‌وجه نتوانست علت کار همسر او را درک کند و با خشم و عصبانیت واکنش نشان داد. او به سرعت تمام کارکنانِ هس را دستگیر کرد و برخی از آن‌ها را تا سالِ ۱۹۴۴ به اردوگاه فرستاد.

السا نیز مانند بقیه توسطِ منشی خصوصی هیتلر، مارتین برمن، بازجویی شد. برمن از السا خواست فهرست تمام اجناسی که در آپارتمانِ هس و متعلق به السا بود را تهیه کند. کاشف به عمل آمد که از تمام چیز‌هایی که در آپارتمانِ هس بود فقط قالیچه‌ها به السا تعلق داشت و بقیه اموال دولتی بودند. یکی از معدود حامیانِ السا، اِوا براون، معشوقه هیتلر بود که به السا گفت: «من تو و همسرت را از همه بیشتر دوست دارم. لطفا اگر چیزی برایت غیرقابل‌تحمل شد به من اطلاع بده، چون می‌توانم بدونِ دخالتِ برمن با هیتلر صحبت کنم.»

شواهدی وجود دارد از اینکه این اِوا بوده که با تشویق هیتلر مانع از دستگیری السا شده است و از هیتلر درخواست کرده به السا مقرری ماهانه اختصاص دهد. البته هیچ کدام از این دو مورد مانع از آن نشد که همسر هس از حزب رانده نشود و آینده‌ای نامطمئن پیش روی خود تصور نکند.

هس فهمید دولتِ بریتانیا هیچ قصدی برای سازش با هیتلر ندارد. آن‌ها معاون هیتلر را تا پایان جنگ زندانی کردند. او دو بار اقدام به خودکشی کرد. یکبار خودش را در هنگام فرود هواپیما در ارتقاع ۲۵ پایی به بیرون پرت کرد و یکبار تلاش کرد با یک چاقوی برشِ نان سینه‌اش را بشکافد. هیتلر بعد از چند ماه اجازه داد السا به هس نامه بنویسد – نامه‌هایی که اغلب تا رسیدن ۸ ماه در راه بودند. هس در یکی از نامه‌هایش به السا نوشت، «خوشحال است می‌بیند» که او هنوز به رهبر حزب نازی وفادار است.

چند ماه بعد از پایان جنگ او در نامه‌ای به همسرش نوشت اوقاتی که آن‌ها با هیتلر سپری کرده بودند «تجربه‌های انسانیِ شگفت‌آوری» بود و مایه مسرت است که او «از ابتدا در به وجود آمدن شخصیتی منحصر‌به‌فرد» نقش داشته است.

هس در اکتبر سال ۱۹۴۵ به نورمبرگ منتقل و در یک دادگاه بین‌المللی نظامی محاکمه شد. او به حبس ابد محکوم شد. او در دادگاه شخصیتی عجیب از خودش ساخته بود، رمان می‌خواند، با خودش حرف می‌زد و خوابش می‌برد، درحالیکه در سلول بددهنی و پرخاشگری از خودش نشان می‌داد. وقتی به او پیشنهاد داده شد همسرش را ببیند، او از این کار خودداری کرد.

در جولایِ ۱۹۷۴، او به زندانِ اسپاندائو در برلین منتقل شد. او و السا به نامه‌نگاری ادامه می‌دادند. تا سال ۱۹۵۵، السا یک مهمان‌خانه در باوارین آلپ گشوده بود و یک اتاق را برای بازگشت همسرش رزرو نگه می‌داشت. او تا آخر عمرش برای آزادی هس تلاش کرد.

در سال ۱۹۵۷، هس دوباره اقدام به خودکشی کرد. این بار او هر دو مچش را با یک تکه شیشه برید. ۱۲ سال بعد او نزدیک بود از زخم معده جان خود را از دست بدهد. در آن هنگام بود که بالاخره پذیرفت السا و وُلف را یکبار دیگر ملاقات کند. آن‌ها اجازه نداشتند همدیگر را لمس کنند و وُلف درباره این صحنه گفته است: «نزدیک بود اشک مادرش سرازیر شود.»

بعد از آنکه هس بهبود یافت، بریتانیا، فرانسه و آمریکا موافقت کردند او را آزاد کنند. اما شوروی موافقت نکرد. آن‌ها گفتند، مأموریتِ به اصطلاح صلح او، فقط برای این بود که به هیتلر کمک کند راحت‌تر بر اتحاد شوروری فائق آید. آن‌ها همچنین به این نکته اشاره کردند که او هنوز یک نازیِ تغییر‌نایافته است و نوشته‌های او در زندان نشان می‌دهد هم ضد-یهود است و هم نسبت به دموکراسی لیبرال نفرت دارد. اما قبول کردند ماهی یکبار ملاقاتی داشته باشد.

هس در سال ۱۹۷۷ تلاش کرد شاهرگش را با چاقو ببرد. السا او را آخرین بار در اکتبر سال ۱۹۸۱ دید، هس آن موقع دچار پلوریزی (درد در قفسه سینه همراه با تنگی نفس) و ضعف قلبی شدید بود. ولف پشت در زندانِ اسپاندائو با روشن کردن شمع شب‌زنده‌داری می‌کرد. اما بالاخره هس سرنوشتش را در دستانش گرفت: او در سال ۱۹۸۷، در سن ۹۳ سالگی، خودش را با کابل به دار آویخت. السا در سال ۱۹۹۵ در سن ۹۵ سالگی و در خانه سالمندان از دنیا رفت. از میانِ تمام چیزها، السا فقط اصولِ نامطبوعش را برای خودش نگه داشته بود.

منبع: The DailyMail

 

 

 

 

 

منبع: صراط نیوز

کلیدواژه: هیتلر عکس قدیمی صراط

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.seratnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «صراط نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۹۶۱۰۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خادم: پیچ هرز را هر چقدر بپیچانی، هرز است

به گزارشش خبرگزاری خبرآنلاین، امیررضا خادم قهرمان کشتی و از مدیران اسبق ورزش ایران، پیرامون واگذاری باشگاه های استقلال و پرسپولیس مصاحبه ای انجام داده که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانید:

به گزارش اعتماد، به نظرم واگذاری دو باشگاه اتفاق مثبتی بوده است. مشکل ما این است که اصلا بخش خصوصی که بتواند دو تیم را در اختیار بگیرد، نداریم. یعنی بخش خصوصی داریم که توانایی این کار را داشته باشد ولی نکته این است که سیستم فوتبال ما و در مجموع ورزش حرفه‌ای ما واقعا حرفه‌ای نیست و درآمدهای داخل آن هم واقعی نیست. آنهایی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم به دولت وصل هستند درآمد بهتری دارند و آنهایی که وصل نیستند ورشکسته و زمینگیر می‌شوند.

شما دیدید در همین سیستمی که فروش انجام شد هیچ بخش خصوصی وارد نشد. این هایی که هستند هیچ کدام خصوصی نیستند. به هر حال به نحوی وابسته به دولت هستند. ولی در مجموع شاید این شکل واگذاری، چون باعث می‌شود دو باشگاه از زیر دست مستقیم دولت خارج شوند، زمینه‌ای بشود که اینها برای خودشان هم شده، یعنی همین بانک‌ها و پتروشیمی‌ها و خصولتی‌ها و حالا هر عنوانی که دارند، دو باشگاه را نظام‌مند کنند.

اصل مطلب این است شرکت‌هایی این دو باشگاه را در اختیار گرفته‌اند که پولی به دولت نمی‌دهند. این تهاتر با بدهی‌هایی است که دولت به آنها دارد. این بدهی و طلب در واقع جابه‌جا می‌شود. در عمل و واقعیت باز هم دو باشگاه به قیمت صفر واگذار می‌شود. این اعداد و ارقامی که مطرح می‌شود به نوعی فقط روی کاغذ است. وگرنه در عمل پولی جابه‌جا نمی‌شود. طلب‌هایی که این بانک‌ها از دولت داشتند و امیدی به وصول آنها نداشتند و در تمام طول این ۱۰، ۲۰، ۳۰ سال گذاشته وصول نشدند. به نوعی می‌توان گفت این کار همان مصداق نذر کردن روغن ریخته برای امامزاده است. برای همین باز هم عدد صفر است. من آن زمانی که مسولیت داشتم این پیشنهاد را ارائه دادم و در مصاحبه‌هایم وجود دارد. غیر از این مسیر هم قابل واگذاری نبوده و نیست. چون ما فوتبال حرفه‌ای نداریم.

نکته اصلی ما چرخه فوتبال است. مساله پیچ هرزی است که در اقتصاد کلان ما وجود دارد. شما پیچی که هرز شده را هر چقدر بپیچانی، هرز است. سیستم از لحاظ اقتصادی معیوب است. وقتی صدا و سیما را مجاب می‌کنی - از طریق مجلس یا هر جای دیگر - که بیا و حق پخش بده صدا و سیما باید ببیند درآمدش از کجا تامین می‌شود. اگر صدا و سیمای ما خصوصی بود این انتظار کاملا منطقی بود. ولی وقتی صدا و سیما به عنوان کار حاکمیتی یا وظیفه حاکمیتی باید رشته‌ای کم بیننده یا کم‌طرفدار را به اجبار پخش کند و بابتش نه درآمدی دارد و نه کسی به آن پول می‌دهد، شرایط فرق می‌کند. طبیعتا این چرخه اقتصادی را از دست می‌دهیم.

اگر قرار باشد صدا و سیما فقط به فوتبال پول بدهد یا به این باشگاه‌ها انگار به این شکل است که ما این وظیفه را از سرش باز کردیم که تو بیا به باشگاه‌ها پول بده و از آن طرف بی‌خیال بقیه رشته‌ها بشو! چون طبیعتا صدا و سیما می‌خواهد چیزی را پخش کند که برایش درآمد داشته باشد. این چرخه باید سالم باشد. وقتی صدا و سیما می‌خواهد پول بدهد به پرسپولیس برای پخش بازی از کنارش درآمد دارد. ولی وقتی مسابقه تکواندو پخش می‌کند که درآمد ندارد. پولی هم که دولت با مصوبه مجلس به صدا و سیما می‌دهد به صورت گلوبال و باز است. صدا و سیما با همین پول باید تمام رشته‌ها و زمینه‌های فعالیت‌های اجتماعی را پوشش بدهد. ولی اگر برایش حد و مرز تعیین شود، شرایط فرق می‌کند. حتی برای خود لیگ برتر؛ مثلا بازی استقلال و پرسپولیس جذاب است و پخش می‌کند ولی ممکن است یک بازی دیگر جذابیت نداشته باشد و پخش نکند. چون درآمدی از آن ندارد. ولی وقتی موضوع حاکمیتی است و بحث ماموریت ملی وسط می‌آید باید همه را با کم و زیادش پخش کند.

۲۵۱۲۱۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899289

دیگر خبرها