بازیگر فیلم خانه دوست کجاست؟: از کیارستمی گلهمندم
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۰۱۵۹۲۰
بازیگر فیلم «خانه دوست کجاست» گفت:من هیچ موقع در مورد بازیگری گلهمند نشدم، در مورد حقم گلهمند شدم، من کیارستمی از بچه خودم بیشتر دوست داشتم. ۱۷ آذر ۱۳۹۸ - ۱۶:۱۴ استانها خراسان رضوی نظرات - اخبار استانها -
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، بابک احمدپور عصر امروز در نشست نقد و بررسی مستند «درخت زندگی» در پردیس سینمایی هویزه اظهار داشت: فیلم با مستند خیلی فرق میکند، این فیلم مستند بود و خود ما محور اصلی آن بودیم و چیزهایی که در فیلم گفته شد واقعی بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی افزود: من همیشه گفتم افرادی که کار ملی میکنند، یک روز باید تسلیم بشوند که از زندگی شخصی آنها فیلم ساخته بشود. من همیشه در مصاحبههام گفتم خیلی خوشحال شدم بین 50 نفری که آمدند در مورد زندگی شخصی ما فیلم بسازند، من هومن بابانوروزی انتخاب کردم چون از شاگردان کیارستمی بود.
احمدپور با اشاره به اینکه قرار نبود ما بازیگر بشویم، گفت: خود کیارستمی همیشه به ما میگفت کمتر پیش میاد که از یک بازیگر دوبار استفاده بکنم، قرار ما این بود فقط سه گانه را کار بکنیم، بعد از فوت آقای کیارستمی خیلی پیشنهاد داشتم ولی همه رو رد کردم.
بازیگر فیلم «خانه دوست کجاست» در ادامه گفت: از سال 65 گله مند این نبودم که چرا بازیگر نشدم، اما احمد دوست داشت، من هیچ موقع در مورد بازیگری گلهمند نشدم، در مورد حقم گلهمند شدم، من کیارستمی از بچه خودم بیشتر دوست داشتم، اما کمکهایی که از طریق آقای کیارستمی در این سالها به من باید میشد، هیچ موقع به دست ما نرسید.
احمدپور با اشاره به اینکه من 32 سال با کیارستمی زندگی کردم، گفت: شخص کیارستمی مرتب به من زنگ میزد، همیشه نگران معیشت و زندگی ما بود، حتی من یکبار بیکار شده بودم، کیارستمی چندبار تلفن زده بود و من را سر کار گذاشت.
وی افزود: کافی بود یک دقیقه در فیلم کیارستمی بازی بکنید، در واقع باید بگم که خدمتی که کیارستمی به من کرد در این سالها، پدر و مادرم نکردند.
ماجرای امرار معاش عباس کیارستمی از راه نقاشی و ساخت صندوقهای چوبیفاضل نظری: از مشق شب کیارستمی تا به امروز نظام آموزشی تغییر نکرده استحرفهای منتشر نشده از عباس کیارستمیهومن بابانوروزی کارگردان مستند «درخت زندگی» در ادامه نشست گفت: انگیزه ساخت این مستند در واقع سرنوشت بچههایی است که در سینما کار میکنند، این مستند مسئلهایی رو مطرح میکند که خیلی مهم است، فیلمسازی چیزی است که تبعات دارد.
بابانوروزی با اشاره به بحث آسیب شناسی در فیلم ادامه داد: بحث آسیبشناسی قطعا در فیلم هست اما به عنوان فیلمساز هدف من بحث آسیب شناسی نبود، این موضوع دغدغه من بود، من برادران احمد پور و خیلی دیگر از بچههای فیلمهای سینمایی که به عنوان بازیگر و نابازیگر فعالیت میکنند، عمدتا نمیتوانند این کار را ادامه بدهند و این سوال را برای من ایجاد کرد که چرا نمیتوانند در سینما کار بکنند؟
وی افزود: مهدی باقربیگی (قصههای مجید) مثل یک بازیگر حرفهایی عمل میکند، ناآگاهانه اما واقعا حرفهایی عمل میکند، مهدی یک مجموعه را بازی کرد، اما در نهایت در بزرگسالی به موفقیتی نرسید.
کارگردان مستند «درخت زندگی» در ادامه گفت: در این مستند تلاش کردم جواب خیلی سوالها را بدم، اما اینکه چقدر موفق بودم را نمیدانم، اما برای همه موضوعات در حدی که توانستم بهش استناد بکنم و منبع موثق داشته باشم در این فیلم پرداختم.
بابانوروزی با اشاره به اینکه کیارستمی آدم باهوش و جامعه شناس بسیار قهاری بود، گفت: قبل از اینکه من به ساخت این مستند فکر بکنم، ایشان به این قضیه فکر کرده بود و به سرنوشت این بچهها فکر کرده بود و همیشه خودش میگفت "این شیوه من هست که از نابازیگر استفاده میکنم، کار دیگهایی هم از دست من برنمیاد جز اینکه به این بچهها گوشتزد بکنم که این اتفاق یکبار در زندگی شما میافتد و شانس تکرار آن را نخواهید داشت."
وی اضافه کرد: بابک و احمد دو تا بچه روستایی هستند، به قول خودشان تلویزیون ندیده بودند، اینها دو ماه در مرکز توجه قرار میگیرند و حالا من با خودم فکر میکنم که آیا کارگردانها نباید فیلم بسازند یا نباید از بچهها در فیلمهایشان استفاده کنند؟ یا اینکه کارگردانها باید تا آخر عمر مسوول بچهها باشند؟
کارگردان مستند «درخت زندگی» در ادامه خاطرنشان کرد: آقای کیارستمی همیشه نسبت به نابازیگرهایی که در فیلمش حضور داشتند احساس مسوولیت میکرد، چون خودش میدانست که این بچهها به وسیله اون در این مسیر قرار گرفتند، به همین دلیل به شدت حمایت میکرد و فیلم ما هم سعی کرده حق مطلب را ادا بکند، ما به بچهها فرصت دادیم که حرفشان را بزنند و سانسوری نکردیم.
بابانوروزی در ادامه با اشاره به صحبتهای بابک احمدپور در رابطه با کمکهای مالی که به وسیله کیارستمی به دست آنها نرسیده است، گفت: در مورد کمکهای مالی که آقای احمدپور صحبت آن را کردند، من نه حرف ایشان را تایید و نه رد میکنم، من در مورد چیزی صحبت میکنم که سند و مدرک در موردش داشته باشم.
انتهای پیام/282/ش
R41347/P/S6,1188/CT7منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۰۱۵۹۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه
دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد اعلام کرد بیشتر قربانیان حملات اخیر رژیم صهیونیستی به شهر رفح در نوار غزه زنان و کودکان بودهاند و در صورت تشدید حملات رژیم اشغالگر به این باریکه، خطر کشتار غیرنظامیان و آوارگی مضاعف فلسطینیها افزایش مییابد. در بیانیه این نهاد حقوق بشری آمده است: «فولکر تورک، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل امروز مجموعه حملات اسرائیل علیه رفح در روزهای گذشته را محکوم کرد؛ حملاتی که بیشتر به کشتهشدن زنان و کودکان منجر شده است. او بار دیگر نسبت به حملهای تمامعیار علیه این منطقه هشدار داد، منطقهای که ۱.۲ میلیون فلسطینی بهاجبار به آن پناه آوردهاند.»
بر اساس این بیانیه، چنین حملهای تنها به کشتار بیشتر و آوارگی مضاعف منجر شده و جنایات بینالمللی بیشتری به همراه خواهد داشت. بر اساس گزارشها، در حملات رژیم صهیونیستی به رفح در ۱۹ و ۲۰ آوریل دستکم ۳۳ فلسطینی شهید شدند که ۲۲ تن از آنها زن و کودک بودند. تورک در این بیانیه گفت: «هر ۱۰ دقیقه یک کودک کشته یا مجروح میشود. آنها بر اساس قوانین جنگی مصونیت دارند؛ اما در نهایت همین کودکان هستند که بهای این جنگ را پرداخت میکنند.»
از همین رو خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان پای صحبتهای «غدی عاقل»، استاد فلسطینی الاصل دانشگاه کانادا نشسته و از تجربه شخصی وی و خانواده او در غزه پرسید. در ذیل مشروح این گفتگو از نظرتان میگذرد.
-با توجه به اینکه تمام اعضای خانواده شما در نوار غزه و رفح هستند، خبر جدیدی از وضعیت آنها دارید؟
غدی عاقل: کسانی که از بمباران نسلکشی اسرائیل جان سالم به در میبرند، ممکن است از مرگ و ویرانی که از خود بر جای میگذارد جان سالم به در نبرند. در اوایل ماه جاری، نیروهای اشغالگر اسرائیل از زادگاه من خان یونس در جنوب نوار غزه عقب نشینی کردند، احتمالاً برای آماده شدن برای حمله به رفح. اکنون، آن غیرنظامیانی که در بخت آزمایی مرگ و زندگی برنده شدند، در دنباله رویاهای شکسته به خان یونس هستند.
خطر هنوز در هر گوشهای در کمین است، اما پسر عموی من اکرام و شوهرش عوض احساس کردند که مجبور بودند به جمعیت بپیوندند و به منطقه القراره در شمال خان یونس بروند تا وضعیت برادر عوض و محمد و خانواده اش را بررسی کنند. آنچه آنها کشف کردند فراتر از درک بود. محمد، همسرش منار و هفت فرزندشان - خالد، قصی، هادیه، سعید، احمد، ابراهیم و عابد که همگی زیر ۱۵ سال سن داشتند- در حمله هوایی اسرائیل به خانهشان به طرز وحشیانهای کشته شدند. خانه آنها خراب شده بود و بدن آنها در حال تجزیه بود، سگها و گربههای ولگرد سعی میکردند آنها را بجوند. اکرام و عوض قبرهای کم عمقی کندند و آنها را دفن کردند.
این دومین باری بود که اکرام و عوض باید برادرزادهها و خواهرزادههای خود را دفن میکردند. در ماه اکتبر، آنها مجبور شدند از اجساد تسنیم، یاسمین، محمود و الیاس، فرزندان برادر دیگر عوض، ابراهیم، مراقبت کنند که به همراه مادرشان، نانسی، در بمباران اسرائیل کشته شده بودند.
این بار درد خیلی غیر قابل تحمل بود. پس از بازگشت به خانه، اکرام که غم و اندوه او را فراگرفته بود، ناگهان بینایی خود را از دست داد. علت این مصیبت غم انگیز ناشناخته است و همه ما را گیج و ویران کرده است.
در همین حال، در غرب خان یونس، که اکنون شبیه یک شهر ارواح است، برخی از اعضای خانواده شوهرم سفری مشابه با درد و رنج را آغاز کردند. مقصد آنها: ویرانههای خانه هایشان، نه چندان دور از آنچه از بیمارستان الامل باقی مانده است.
کل بلوک، از جمله سه ساختمان چند طبقه که برادر شوهرم و بیش از ۷۰ نفر دیگر در آن زندگی میکردند، ویران شد. مردان جوان خانواده عکس، فیلم گرفتند و آنچه از زندگی سابقشان باقی مانده بود را نجات دادند. سپس آنها به المواسی بازگشتند، که زمانی مرکز پر جنب و جوش زندگی در ساحل خان یونس بود، که اکنون به یک اردوگاه چادری تبدیل شده است، سرزمینی بایر از ناامیدی، جایی که در چهار ماه گذشته آواره شده اند.
آنها پس از بازگشت به چادرهای خود، تصاویر و کلیپهای ویرانه خانههای خود را با پدر و مادر و خواهر و برادر خود به اشتراک گذاشتند. برای خواهرشوهرم نیما، خبرها و تصاویر خانه اش بیش از حد قابل تحمل بود. او در حین تماشای تصاویر مدام گریه میکرد. صبح روز بعد، نیما را بی هوش یافتند. خانوادهاش او را با عجله به نزدیکترین بیمارستان، الامل بردند، که از قضا به «امید» ترجمه میشود، اما هیچ بیمارستان و امیدی پیدا نکردند. یکی از پزشکان قهرمانی که در آنجا مانده بود اعلام کرد که او مرده است. او به سادگی قادر به تحمل این ناراحتی نبود. نیما غرق در غم و ناامیدی، سکته کرده بود. شوهر نیما، سلیمان، و فرزندانش برای تکمیل مقدمات تشییع جنازه، شستن جسد به روش صحیح، یافتن وسایلی برای تابوت و رسیدن به رباب، دختر بزرگ نیما، که به رفح پناه برده بود، تلاش کردند.
در حالی که آنها گریه میکردند و ماتم میکردند، بمبهای اسرائیل همچنان بر مناطق مسکونی در رفح، اردوگاه آوارگان نصیرات، دیرالبلاح، اردوگاه آوارگان مغازی و بیت حانون اصابت کرد و صدها کشته برجای گذاشت. در اردوگاه آوارگان یبنا در رفح، یک بمب باعث کشته شدن اعضای خانواده ابوالحنود - ایمان. مادرش ابتصام؛ شوهرش محمد؛ و چهار فرزند خردسالشان: تالین، آلما، لانا و کرم شد.
در جریان این بمباران شدید، سلیمان از ترس امنیت او و فرزندانش تصمیم گرفت که به رباب اطلاعی ندهد. نیما را بدون او دفن کردند. انتخاب ویرانگر بود، اما خطرات سفر به رفح و بازگشت بسیار زیاد بود. حملات هواپیماهای بدون سرنشین، گلوله باران یا بمباران کشتیها بی امان بود.
روزی که نیما را دفن کردند، ارتش اسرائیل بازار اردوگاه مغازی را بمباران کرد و ۱۱ نفر را کشت که بسیاری از آنها زن و کودک بودند. این اولین باری نبود که دردهای شدید به چنین مرگ نابهنگامی در خانواده منجر میشد. در سال ۱۹۶۷، عبدالله، پدر سلیمان، با آشکار شدن واقعیت تلخ اشغال نظامی اسرائیل، دچار سکته مغزی شد. با از دست دادن خانه خود در نکبه ۱۹۴۸، وحشتی که ارتش اسرائیل در سال ۱۹۶۷ بر سر مردم فلسطینی غزه ایجاد کرد، شوک دیگری بود. اما در نهایت، چیزی که بیش از حد تحمل شد، ربودن پسرش سلیمان توسط سربازان اسرائیلی بود که در آن زمان یک کودک ۱۶ ساله بود. عبدالله که از سرنوشت سلیمان چیزی نمیدانست و نمیتوانست فکر از دست دادن او را بپذیرد، تسلیم غم و اندوه شد و سکته مغزی بدن او را ویران کرد و او را فلج کرد. او هفت سال در اردوگاه خان یونس مصیبتهای زندگی را تحمل کرد تا اینکه یک هفته پس از بازگشت سلیمان به غزه از دنیا رفت.
سلیمان از اینکه همسرش نیما به اندازه پدرش درد طولانی نداشت، خدا را شکر کرد و از فرزندانش خواست سوره فاتحه را برای او بخوانند. نیما تنها یکی از بیش از ۱۰۰۰۰ زن فلسطینی است که تاکنون در این جنگ جان باخته است. او یک میزبان عالی و یک آشپز فوقالعاده بود که یک روز در آرزوی زیارت مکه بود و با دقت تمام پولهایش را برای این سفر پس انداز میکرد.
مرگ نیما نه تنها رویاهای او را خاموش کرد، بلکه گرما و سخاوتی را که ذات او، یعنی جوهر فلسطینی را مشخص میکرد، خاموش کرد. او یک خلاء را پشت سر میگذارد که فقط با درد دل و از دست دادن پر شده است. موشکهای یک پهپاد هرمس ساخت اسرائیل میتواند حریم هوایی بدون محافظ غزه را سوراخ کند و جان انسانها را در چند ثانیه بگیرد. موشکهای به اصطلاح «آتش و فراموش کن» میتوانند اهدافی را در فاصله بیش از ۲.۵ کیلومتری (۱.۵ مایلی) در آسمان هدف قرار دهند، بنابراین وقتی شلیک میشوند، هیچ کس روی زمین نمیداند که در حال آمدن هستند. غیرنظامیانی که به تجارت خود میپردازند فوراً کشته میشوند، زیرا هیچ کس و هیچ چیز برای محافظت از آنها وجود ندارد.
هیچ هواپیمای جنگی اردنی، انگلیسی، فرانسوی یا آمریکایی برای دفاع از ۵۰ زن کشته شده هر روز در ۲۰۰ روز گذشته توسط اسرائیل مستقر نشد. به نظر میرسد "آتش و فراموش کردن" در غزه یک سیاست جهانی است.
اما فریاد قاطع من این است که دنیا هرگز نباید فراموش کند. مردم خوب در سرتاسر جهان تلاش میکنند تا اطمینان حاصل کنند که مسئولین این جنایات و کسانی که به آنها اسلحه داده اند، با محاکمه روبرو خواهند شد و شبح عدالت تا پایان روزهای خود تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.
غدی عاقل، یک استاد دانشگاه فلسطینی الاصل در کاناداست که در حال حاضر استاد دانشگاه آلبرتا در ادمنتون کاناداست. او از زمان آغاز جنگ غزه مقالات، یادداشتها و گزارشهای تفصیلی فراوانی را در رسانههای جهان از جمله رسانههای کانادا منتشر کرده است.
باشگاه خبرنگاران جوان بینالملل خاورمیانه