۲۰ روز با هم بودیم؛ یک عمر دنبالش گشتم + عکس
تاریخ انتشار: ۱ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۱۹۷۴۹۶
یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آنها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزادهها رفتم، ام
به گزارش جنوب نیوز، در یکی از روزهایی که شهدای گمنام را در خیابانهای تهران تشییع میکردند، بانویی را دیدم که از دو پهنای صورتش اشک جاری بود؛ از گریهاش پیدا بود که دل شکستهای دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ازدواج با یک پاسدار آن هم در دهه ۶۰ و اوج جنگ کار سختی بود؟
اتفاقاً زمانی که آقا مهدی به خواستگاریام آمد، به من گفت: «من پاسدار هستم و معلوم نیست شش ماه با شما زندگی کنم یا شاید هم یک روز کنار هم نباشیم. به همین خاطر باید خودمان را برای هر اتفاقی آماده کنیم.» خرداد سال ۶۴ بود. آن زمان دختری ۱۶ ساله بودم و مدرسه میرفتم. بعد از خواستگاری خانواده آقامهدی، پدرم گفت: «من موافقم. تو نظر خودت را بگو.» من هم با توجه به شناختی که از ایشان داشتم، راضی بودم. مادر شهید نوروزی، دخترعموی پدر من بود؛ یعنی من و آقامهدی عموزاده بودیم به دلیل همین نسبت خانوادگی، در مهمانیها آقا مهدی را میدیدم. ایشان در جمع فامیل و دوستان بسیار محبوب بود و همیشه ذکر خیر او را میگفتند. ظاهراً آقا مهدی یکی دو بار من را در جمع خانواده دیده و رفتارهایم مورد توجهاش قرار گرفته بود. بعد هم برای ازدواج با من با مادرش صحبت کرده بود و مادرشان گفته بودند: «معصومه مدرسه میرود گزینه دیگری را انتخاب کن»، اما آقا مهدی در پاسخ گفته بود: «یا به خواستگاری او میروید یا اینکه من دیگر ازدواج نمیکنم.»
با اینکه شهید گفته بود شاید حتی یک روز هم کنار هم زندگی نکنیم، چطور شد به خواستگاریاش پاسخ مثبت دادید؟
آن زمان انگار خداوند همه ما را آماده این اتفاقها کرده بود. ما به این فکر میکردیم که بخشی از خاک ما دست دشمن افتاده است و باید دفاع کنیم. قبل از ازدواجمان آقامهدی در دانشگاه تهران رشته پزشکی پذیرفته شده بود که یک ترم درس خواند و با توجه به شرایط جنگ، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به جبهه رفت. وقتی میدیدم ایشان از شرایط خوب تحصیلی اش برای دفاع از کشور گذشت، من هم باید خودم را کنار ایشان میدیدم و از خواستههایم میگذشتم.
ازدواجهای دهه ۶۰ سادگی خاصی داشت. از مراسم ازدواجتان برایمان بگویید.
من و آقامهدی یک سال عقد بودیم و سال ۶۵ ازدواج کردیم. تجملات جامعه امروز آن زمان نبود. اصلاً مهریه اهمیت چندانی نداشت؛ مهریه من ۲۰۰ هزار تومان بود که آن را هم خانواده داماد با رضایت خانواده ما تعیین کردند.
مراسمی با عنوان نامزدی، بله برون و عقدکنان نبود. یک سالن عروسی مختصر با یک نوع غذا گرفتیم. همسرم حتی مخالف تزئین ماشین عروس بود و میگفت: «وقتی به ماشین گل بزنیم موجب جلب توجه در خیابان میشود و من دوست ندارم مردم عروسم را در داخل ماشین گل زده ببینند.» در واقع از نظر او این کار نوعی به نمایش گذاشتن عروس بود.
چند روز در کنار آقا مهدی زندگی کردید؟
در دوران یکساله عقدمان آقا مهدی دائم در جبهه بود و سه بار به مرخصی آمد که دو روز در کنارمان بود. دو هفته بعد از ازدواج به جبهه رفت. یکبار به مرخصی آمد و سه روز ماند و دوباره به جبهه رفت و دیگر حتی پیکرش بازنگشت. روی هم رفته شاید ۲۰ روز کنار شهید بودم، اما بعد از شهادت سالها دنبالش گشتم.
از روحیات شهید نوروزی برایمان بگویید.
بسیار صبور بود. طوری که پدر و مادرشان هم میگفتند او از همه فرزندان صبورتر و مظلومتر است. ما در منزل پدر و مادر شهید زندگی میکردیم. در آن خانه پدربزرگ و مادربزرگ، سه خواهر و یک برادر مجرد و خانواده برادر بزرگتر آقامهدی زندگی میکردند. به هر حال جمعیت خانواده زیاد بود و اتفاقات مختلفی پیش میآمد. هر وقت مسئلهای پیش میآمد، آقا مهدی میگفت: «اشکال ندارد لبخند بزن و عبور کن.» در مجموع خیلی گذشت میکرد.
آن موقع حقوق ماهانه همسرم در سپاه یکهزار و ۷۵۰ تومان بود. گاهی وقتها بر من سخت میگذشت، اما شهید میگفت: «شاکر باش! همین که یک لقمه نان حلال در سفرهمان است باید شکرگزار باشیم.» آقا مهدی آنقدر به من دلگرمی میداد که پیش خودم میگفتم همین هزار و ۷۵۰ تومان حقوق بسیار خوبی است.
خبر پدر شدن را خودتان به آقامهدی دادید؟
بله، وقتی شنید بسیار خوشحال شد. هرچند قبل از به دنیا آمدن فرزندمان، آقا مهدی به شهادت رسید. بعد از تولد رضوانه خیلی حسرت خوردم که کاش همسرم زنده بود و دخترمان را میدید.
ایشان در نامهها مینوشت به خاطر سلامتیات و فرزندمان به تغذیهات برس و مراقب خودت باش. او در وصیتنامهاش اسم فرزندمان را انتخاب کرده و نوشته بود: «اگر فرزندمان دختر بود اسم او را بگذارید رضوانه و اگر پسر بود اسم او را مصطفی بگذارید.»
آقامهدی از آرزوی شهادتشان برای شما حرفی میزدند؟
شهید نوروزی مداح بود و در تمام مناسبتها که مداحی میکرد، برای خانم فاطمه زهرا (س) روضه میخواند. یادم است یکبار که از هیئت خارج شدیم، دوستانش از او پرسیدند: «این چه رازی است که همیشه در مداحیهایت روضه حضرت زهرا (س) را میخوانی!» آقا مهدی هم گفت: «نمیدانم لیاقت شهادت را دارم یا نه، اما آرزو دارم اگر روزی مرگ سراغم آمد، مانند بانوی دوعالم بینشان باشم.»
خبر شهادت را چگونه به شما دادند؟
آقامهدی ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلا ۵ به شهادت رسید. همرزمان ایشان برای ما اینگونه روایت کردند: «آقامهدی همراه رزمندهها در سنگر بود که تعدادی مجروح به سنگر آوردند. بعثیها جلوی سنگر خمپاره زدند و نوروزی به زمین افتاد. در این پاتک، منطقه دست دشمن افتاد و نتوانستیم پیکر آقامهدی را به عقب بازگردانیم.»
از آقامهدی فقط برای ما یک ساک دستی آوردند که در آن وصیتنامه و تعدادی از وسایل شخصیاش وجود داشت. او در وصیتنامهاش تأکید کرده بود: «پیرو ولایت باشید.» به من هم سفارش کرده بود: «دلم میخواهد فرزندمان را خیلی خوب تربیت کنید.»
چند سال دنبال همسرتان گشتید؟
بعد از شنیدن خبر شهادت آقامهدی این مسئله را پذیرفتیم، اما بعد مسائلی پیش آمد که سعی میکردیم خبری از شهید بگیریم. چون آن زمان میگفتند بسیاری از رزمندهها بعد از مجروحیت بیهوش میشدند و بعد آنها را به بیمارستانهای دیگر استانها منتقل میکردند؛ بنابراین، این احتمال را میدادیم که شاید آقا مهدی هم بیهوش شده باشد یا میگفتند که شاید اسیر دشمن باشد.
یکسری از اسرا که به کشور بازگشتند، عکس آقامهدی را در دستم گرفته و در مسیر بازگشت اسرا سراغ همسرم را از آنها گرفتم. باز هم ناامید نشدم و برای گرفتن خبری از آقامهدی، به منزل ۵۰ نفر از آزادهها رفتم، اما آنها آقامهدی را در اسارتگاههایشان ندیده بودند.
هیچ خبری از آقامهدی نبود و در همین رابطه برای شناسایی ما را به معراج شهدا میبردند. خیلی به معراج شهدا رفتم طوری که شمارش آن از دستم خارج شده است. اگر پیکر شهیدی قابل شناسایی نبود، ما به معراج شهدا میرفتیم تا شاید نشانی از آقامهدی پیدا کنیم. وقتی به معراج شهدا میرفتم حدود ۱۰، ۱۵ پیکر شهید را به من نشان میدادند؛ من پیکر شهدایی را میدیدم که سر نداشتند و بدنشان قطعه قطعه شده بود. وقتی به خانه بر میگشتم تا سه، چهار روز اوضاع روحی بدی داشتم.
چند سال گذشته بود و دیگر متوجه شده بودم او شهید شده است و باید دنبال جنازه میگشتیم. از همان ابتدا که پیکر شهدا را به تهران میآوردند، پیگیر بودیم تا نشانی از شهید پیدا کنیم. خیلی پرسوجو کردیم، اما بینشانی خواست شهید نوروزی بود که میگفت: «دوست دارم مثل خانم فاطمه زهرا (س) نشانی از من نباشد.»
الان هم تشییع شهدای گمنام میروم و پیش خود میگویم شاید یکی از همین شهدای گمنام آقامهدی من باشد. اوایل که میرفتم خیلی حالم منقلب میشد، اما یکی دو سال است صبورتر شدم.
روزی که دخترتان به دنیا آمد، چه مدت از شهادت پدرش میگذشت؟
هنگام شهادت آقا مهدی هشت ماهه باردار بودم و خواهران ایشان خیلی به من دلداری میدادند که به خاطر بچه، بیقراری نکنم. بعد از شهادت آقامهدی به احترام خانوادهاش حدود هفت سال در منزل پدرشوهرم زندگی کردم.
در جریان عملیات کربلای ۷ بود که تعداد زیادی مجروح به بیمارستانهای تهران آوردند. من یک شب درد عجیبی داشتم. موضوع را به خواهرشوهرم گفتم. بعد هم پدر و مادر آقامهدی مرا به بیمارستان نجمیه بردند. تعداد مجروحان به قدری زیاد بود که پشت سر هم هلیکوپترها در حیاط بیمارستان مینشستند و مجروحان را تخلیه میکردند. آسانسور بیمارستان هم فقط به حمل مجروحان اختصاص داشت. من وقتی از پلهها طبقه بالا میرفتم، حتی در پلهها هم مجروحان نشسته بودند.
در یک اتاق بخش زایمان هفت خانم باردار حضور داشتیم که همسران هر هفت نفرمان شهید شده بودند. آن روز به قدری تعداد مجروحان زیاد بود که بعد از زایمان ما را مرخص کردند تا فضای بیشتری برای رسیدگی به زخمیها در بیمارستان باشد.
ما معتقدیم با توسل به شهدا میتوان گرههای زیادی را باز کرد؛ این مسئله برای شما هم پیش آمده است؟
بله، بارها پیش آمده است از شهید کمک خواستهام و ایشان هم کمکم کردهاست. من یک دختر دارم که یادگار شهید است به همراه دو فرزند پسر که ثمره ازدواج مجددم هستند. همیشه به شهید گفتهام این فرزندان سرمایههای زندگی من هستند همیشه کمکشان کن تا راه خطایی نروند. اکنون هم موفقیت فرزندانم را از شهید دارم.
به یاد دارم رضوانه شب کنکور خیلی اضطراب داشت. از شهید خواستم روز کنکور کنار دخترمان باشد. روزی که رضوانه را برای آزمون به دانشگاه شهید بهشتی میبردم، احساس میکردم شهید کنار رضوانه است. بعد از آزمون رضوانه گفت: «مادر من خیلی با آرامش به سؤالات جواب دادم و عالی آزمون دادم.» او در رشته ریاضی رتبه ۸۰ را کسب کرد.
منبع: روزنامه جوان
منبع: جنوب نیوز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jonoubnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جنوب نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۱۹۷۴۹۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
توخل: الان وقت هوینس نیست، به رئال فکر میکنم
به گزارش "ورزش سه"، در هفته سی و یکم بوندسلیگا بایرن مونیخ امروز از آینتراخت فرانکفورت میزبانی کرد و با نتیجه 2-1 برنده شد.
بایرن با این گل 69 امتیازی شد و فاصله با اشتوتگارت رده سومی را به 5 امتیاز رساند. بعد از تثبیت قهرمانی زودهنگام بایرلورکوزن، تیم تحت هدایت توماس توخل روی نایب قهرمانی تمرکز کرده است.
توماس توخل پس از بازی امشب به خبرنگاران گفت:"جمال موسیالا دیروز تمرین را متوقف کرد و دوباره احساس درد داشت. امروز امکان حضور او در ترکیب وجود نداشت. در مورد ماتیس دیلیخت و کنراد لایمر باید منتظر بمانیم و ببینیم آزمایشات چه میگویند."
وضعیت دیلیخت و لایمر؟
مچ پای لایمر پیچ خورده و دیلیخت از ناحیه رباط زانو آسیب دیده است. باید ببینیم که هر دوی آنها تا روز سه شنبه آماده هستند یا خیر.
بازی سه شنبه مقابل رئال مادرید؟
البته که بازی روز سه شنبه امروز در ذهن ما نقش داشت اما امروز باید یک عملکرد جدی از خود نشان میدادیم. می.دانستیم که آینتراخت در ضد حمله چقدر خوب است، بنابراین باید اینکه توپ را به سادگی از دست بدهیم، فراموش میکردیم. ما متمرکز بودیم و خیلی کم شاهد ضدحملات حریف بودیم.
تغییرات در ترکیب؟
ما لایمر و دیلیخت را از دست دادیم و مجبور شدیم تغییراتی ایجاد کنیم. لئون گورتسکا در پایان در دفاع راست بازی کرد. اما همه تا آخر، یک بازی جدی انجام دادند. پیروزی امروز مهم بود و آسان نبود. از تمام تیم تشکر میکنم. اکنون میتوانیم به طور کامل روی بازی رئال تمرکز کنیم.
اظهارات اولی هوینس؟
من دیروز از این صحبتها با خبر شدم و آن را خواندم. قبل از بازی در این مورد صحبت کردم. من سوال شما خبرنگاران را درک میکنم، اما تمرکزم روی بازی سه شنبه است. 10 روز آینده برای همه ما فوق العاده مهم است. هیچ زمانی برای چنین بحثهایی وجود ندارد. همه چیز باید در مورد رئال مادرید، اشتوتگارت و سپس رئال مادرید باشد.