روزی که مسعود 3 بار خداحافظی کرد
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۴۷۷۶۴۱
ده سال پیش در چنین ساعاتی روح پاک یکی از نوابغ کم نظیر تاریخ این سرزمین به سوی آفریننده مهربان و توانای هستی پرکشید. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، امروز یکشنبه 22 دی ماه 98 دهمین سالروز شهادت دانشمند برجسته هسته ای ایران؛ شهید مسعود علیمحمدی است که با تدبیر جنایتکارترین افراد دوران، ترور شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
تا سال شهادت نیز این روند ادامه داشت؟
تابستان ۸۸ بود و در آن زمان مسعود عضو هیات ممیزی دانشگاه تهران هم بود. روزی یک نفر خیلی مودبانه با ما تماس گرفت و گفت، از دفتر آقای دکتر رهبر، رییس دانشگاه تهران تماس میگیرد و آقای دکتر رهبر یک کار فوری با مسعود دارد. با اینکه هر روز از شهید هنگام خروج از خانه میپرسیدم که کجا میروی، اما آن روز تنها روزی بود که فراموش کرده بودم بپرسم. گفتم میدانم که به دانشگاه آمده، اما دقیق نمیدانم که کجاست. شهید به خاطر سواد بالایی که داشت و از لحاظ علمی بسیار توانمند و پرکار بود و اگر مسئولیتی را قبول میکرد آن را به نحو احسن انجام میداد، در نهادها کاربردی فراوانی، از ایشان استفاده میشد. من گفتم شاید در جلسات مختلف و برای تالیف کتب درسی دانشگاهی دعوت شده باشد. حتی برای داوری رسالههای دانشجویان دانشگاه مختلف هم میرفت. آن شخص ناشناس اصرار کرد که شماره موبایل دکتر را بگیرد و من هم در اختیارش گذاشتم. عصر که مسعود به خانه آمد به او گفتم راستی از دفتر دکتر رهبر با شما تماس گرفتند؟! یکباره دیدم که با تعجب مرا نگاه کرد و گفت، پس کار تو بود؟ و گفت که از منافقین بودند. گفتم یعنی چی؟ یعنی آن آقایی که به من زنگ زد، از منافقین بود؟ گفت بله، تو را تخلیه اطلاعاتی کرده و شماره مرا گرفته است. گفتم تو از کجا میدانی؟ گفت از سوالاتی که از من کرد و حرفهایی که زد. خیلی ناراحت شدم، ولی متاسفانه من این اشتباه را کردم، ولی چرا شماره مسعود را عوض نکردند؟ درحالی که باید عوض میشد.
در این سالها تحرکاتی حس نکرده بودید؟
وقتی ضارب را گرفتند گفته بود که این خانه و رفت و آمدهای مسعود را چندین ماه تحت نظر داشتند. اینکه کجا میرفت و میآمد و حتی گفتند که آنها میدانستند ما چه غذایی را دوست داشتیم بخوریم، چه درست میکنیم، چکار میکنیم، کجا خرید میرویم، با کی حرف میزنیم و با کی بیشتر ارتباط داریم. حتی تا ریزترین مسائلی که شاید نزدیکترین افراد به ما ندانند را هم آنها میدانستند و متاسفانه این بی دقتیها باعث شهادت شد. ۱۰ روز قبل از شهادت مسعود یکسری اطلاعات برایش فرستاده بودند و از او خواسته بودند که نظرش را بدهد. به یاد دارم که مرا صدا زد و گفت ببین چه چیزهایی برایم فرستادند. از او پرسیدم که چکار میکند و آیا جواب میدهد؟ گفت که نه، به اینها که نمیشود جواب داد. اینها را برای کسانی که باید بفرستم، میفرستم که بدانند آنها به چه موضوعاتی اشراف کامل دارند. خاطرم هست که سال ۸۷ رییس دانشگاه اردن برای یک سخنرانی در بهمن سال ۸۷ از مسعود دعوت کرده بود. حتی به مسعود گفته بودند که شما را با خانواده دعوت میکنیم و در بهترین هتل یک هفته مهمان ما هستید و یک راننده در اختیار خواهید داشت تا هرجای اردن را که خواستید، بگردید و تمام هزینه هایتان را تقبل میکنیم. اما مسعود قبول نکرد. به یاد دارم که سر این موضوع با مسعود بحث کردم و میگفتم که وقتی شرایط مهیا شده برای چه قبول نمیکنی؟ او به من گفت اردن همسایه اسراییل است و شاید تلهای برای من باشد و من باید احتیاط بیشتری کنم؛ شاید این «نه» گفتنها باعث این ترور شد! وقتی دیدند که شهید به هیچ وجه راضی نیست و نمیخواهد که به آنها کمکی کند و در مسیری که آنها میخواستند، قدم بردارد، او را ترور کردند.
در روز پایانی هیچ نشانه خاصی ندیدید؟
خیر، هیچ چیز خاصی نبود. مسعود سه شنبه، ۲۲ دی ماه ۸۸ به شهادت رسید. روز یکشنبه ۲۰ دیماه زمان تعطیلات دانشگاه و موقع امتحانات بود و مسعود به دانشگاه نرفت. او آن سال داور جشنواره خوارزمیهم بود. روز یکشنبه صبح به من گفت که امروز با اینکه میخواسته به دانشگاه برود، اما پشیمان شده و نمیرود. گفت که در خانه میمانم و کارهایم را انجام میدهم. از من خواست ناهار را طوری آماده کنم که ساعت ۲ به جلسه برسد. حدود ساعت ۱۳ از خانه بیرون رفت. آن روز خواهرم موتور را درب منزل ما دیده بود و گفت، چرا این موتور مقابل در خانه شماست؟ چادرم را سر کردم و به کوچه آمدم و موتوری را دیدم. خواهرم انسان دقیقی است و پرسید که چرا موتور پشت در خانه تان میگذارند؟ منمگفتم این اتفاقها میافتد وعادی است تو چه حساسیتهایی داری! گفت که اگر من بودم، نمیگذاشتم که بگذارند و شما اشتباه میکنید. همین که راجع به این موتور با هم صحبت میکردیم ضاربین متوجه نگاه ما به موتور شده بودند و به طور حتم با مرکزی که ارتباط داشتند تماس گرفته و گفته بودند که این موتور جلب توجه کرده است و موتور را اندکی بعد برده بودند و ۶ صبح سه شنبه دوباره موتور را آوردند. بعد از دستگیری، ضارب در اعترافات خود گفته که قرار بود یکشنبه مسعود را ترور کنند، اما آن روز صبح ایشان از خانه بیرون نیامد و کار ما عقب افتاد. حتی زمانی هم که میخواستیم به دنبال خواهرزاده ام برویم آنها در کوچه بودند، ولی آن روز من در کوچه را باز کردم و مسعود در ماشین نشسته بود و ماشین را بیرون برد و من هم سریع در را بستم و رفتیم. رفت و آمدهایی که آن روز داشتیم باعث شده بود که آنها احساس خطر کنند. بعد از شهادت مامورین اطلاعات به من گفتند که یکی از این خانههای محل که نقاش در آن کار میکرد، هم از آنها بوده است. من بارها اورا دیده بودم، ولی فکر نمیکردم برای این فعالیت منزل ما را زیر نظر دارد. من همیشه احتیاط میکردم و برخی موارد را مسعود به من گفته بود، اما گاهی اوقات مسعود به من میخندید و میگفت که خانم مارپل شده ای! البته با سفارشهایی که خودش کرده بود باعث شده بود که دقت ما بالا برود. به من گفته بود هر وقت که از خانه بیرون میروید و هیچکس در خانه نیست وقتی میخواهید وارد خانه شوید، با احتیاط وارد شوید و کمیسروصدا کنید تا اگر کسی در خانه هست، برود و به شما صدمه نزند. میگفت امکان دارد جاسوسی برای پیدا کردن مدارکی به داخل خانه راه یافته باشد و بهتر است که شما فاصله بگیرید. من هم هر وقت که از خانه بیرون میرفتم و برمیگشتم با خودم شروع به حرف زدن میکردم و برای مثال میگفتم ایمان این کار را بکن، الهام تو هم این کار را بکن یا مسعود بیا درب را باز کن. یک روز که از خرید برگشتم، وقتی میخواستم درب خانه را باز کنم سکهای را دیدم که از لای درب به پایین افتاد. حقیقتش خیلی ترسیدم و یاد کتابی افتادم که مسعود به من داده بود و کارهای جاسوسها را در آن توضیح داده بود. به یاد دارم همینطور که «بلندبلند» حرف میزدم و بچهها را صدا میزدم. درب ساختمان را که باز کردم جرات نمیکردم وارد شوم. چشمم به تلفن بیسیم افتاد و با سرعت کفشهایم را درآوردم و تلفن را برداشتم و به حیاط دویدم. به مسعود زنگ زدم که اینطوری شده و من میترسم. او هم پای تلفن قهقهه میزد! حرف را قبول نکرد. میگفت خیالت راحت باشد، هیچ نیست و تو بیخود ترسیدی. این ماجرا نیز گذشت و بعد که آن اتفاق افتاد فکر کردم تمام این حوادث نشانه بود.
ذهنیت مردم بیشتر از روی فیلم و عکسهایی است که از این وقایع مختلف میبینند، نظر شما در مورد فیلم بادیگارد چیست؟ آن را دیده اید. به نظرتان چقدر به واقعیت نزدیک است؟
وقتی فیلم بادیگارد را دیدم به آقای پرستویی گفتم لحظهای که همسر بادیگارد آمد و او را در آغوش گرفت را دیدم و حس کردم. چون اولین کسی که بالای سر مسعود رسید، من بودم. آن روز مسعود داشت میرفت و من در حال بدرقه اش بودم. مشغول دعا خواندن بودم که انفجار صورت گرفت، مسعود آن روز سه بار از من خداحافظی کرد. بار آخر که میخواست خداحافظی کند، همین که خواست در را ببندد، دید من هنوز جلوی در ایستادهام، برای آخرین بارگفت خداحافظ و در را بست. در را که بست، صدای انفجار آمد. حقیقتش اصلا آن موقع فکر نمیکردم که بمب باشد. چون شیشهها روی سر من میریخت، فکر میکردم که خانه دارد خراب میشود و زلزله است. یکباره با صدای گریه دخترم به خودم آمدم که میپرسید چی شده؟ سرم را بلند کردم و تازه آن لحظه متوجه شدم که از ماشین دود بلند میشود. بی اختیار به الهام گفتم، بابات. پابرهنه به کوچه رفتیم، مسعود حتی فرصت نکرده بود که سوار ماشین شود، نشسته بود جلوی در ماشین و پاهایش زیر ماشین دراز و دو تا دستهایش لب رکاب ماشین و حالت سجده داشت. از پشت سالم به نظر میرسید و حتی یک قطره خون هم ندیدم. صدایش کردم؛ اما جواب نمیداد. گفتم لابد همینطور که من دچار شوک شدم او هم از حال رفته است. دخترم را به عقب هل دادم، سرم را روی سینه اش گذاشتم که به صورتش بزنم دیدم که قسمتی از سرش کاملا خالی شده است. آنجا بود که فهمیدم کار تمام شده است. به همان شکل دوباره او را سر جای خودش برگرداندم و به وسط کوچه دویدم تا شاید ضاربین را ببینم. اصلا متوجه نبودم که بمب بوده؛ بمبی که در آن، پر از ساچمه بود و امواج صوتی داشت. حتی صدای انفجار در خیابان دزاشیب تجریش نیز شنیده شده بود. شیشهای در خانه سالم نمانده بود. از آن موقع به بعد، به اینکه گفته میشود هرچه خدا بخواهد همان میشود و اگر نخواهد، نمیشود، اعتقاد پیدا کردم.
در فیلم بادیگارد، حاتمیکیا به نحوی نمایش داد که خود دانشمندان میخواستند محافظ نداشته باشند. آیا اینطوری بود؟ یعنی کسی در جایگاه علمی شهید علیمحمدی نیازی به محافظ نداشت؟
این نوع رفتار، دیگر توجیه است که یکسری افراد مثل آقای دکتر عباسی میکنند. من یادم است وقتی مسعود به شهادت رسید، آقای دکتر عباسی که از دوستان خیلی صمیمی شهید بود و از دوستان خیلی خوب ما هستند، یعنی لطفی که ایشان در حق ما داشته و در این سالها همراه بوده، بینظیر است، یادم است همان روزی که مسعود همان شماره تلفن را به من داد به من گفت روی تنها دوست من که میتوانید حساب کنید، تنها کسی که خیلی بامعرفت است و اگر کاری از دستش بربیاید حتما برایت انجام میدهد، فریدون (عباسی) است. من به نگاههای سیاسیشان کاری ندارم، اما از لحاظ دوستی بسیار آدم خوبی برای مسعود و ما بودند.
یادم است آن موقع خیلی اعتراض کردم. آن روز وقتی این اتفاق افتاد، خود مسئولان نظام هم جا خورده بودند. آن روز در گوشهای ماتمزده بودم و نگاه میکردم. ناگهان فردی آمد و پسرم گفت که ببین این آقا چه میگوید؟ گفتم چهکسی است؟ گفت به ظاهر از وزارت اطلاعات است و میپرسد که مامانت زن اول شهید بودهاست یا زن دوم؟! یعنی حتی وزارت اطلاعات ما هم، از وضعیت ما خبر نداشت! من آن لحظه آنقدر عصبانی شدم که به ایشان گفتم یعنی زن اول و دوم چنین قدرتی دارد که بمب بگذارد؟! که شما دنبال زن اول و دوم هستید. بعد دیدم کتابخانه مسعود را تفتیش میکنند و دنبال اسلحه میگشتند. به آنها گفتم که اگر اسلحه داده بودند که در جیب خود میگذاشت نه لای کتابهایش. تنها چیزی که به مسعود داده بودند، یک گاز اشک آور و شوکر بود که همان موقع هم کار نمیکرد.
نسبت به گزارشهای شما هم بی تفاوت بودند؟ جایگاه شهید را باور نداشتند یا به خود خیلی باور داشتند؟
نمیدانم. آن روز که این اتفاق افتاد یکی از مسئولان امر که دوست بسیار صمیمیمسعود هم بود به من گفت اگر درب خانه شما ریموت داشت، این اتفاق نمیافتاد و دکتر فقط زخمیشده بود! من آن روز حالم اصلا خوب نبود و خیلی هم پرخاش کردم و گفتم آیا شما به مسعود گفتید که ریموت بگذارد و نگذاشت؟ آیا مسعود یک میلیون تومان برای شما نمیارزید؟ خودتان میآمدید و میگذاشتید. آن مقام با شنیدن این حرف سکوت کرد. متاسفانه غفلت کردند و حالا نمیخواهند زیر بار غفلتهای خودشان بروند. متاسفانه در کشور ما مسئولان یاد نگرفتهاند وقتی اشتباه میکنند از مردم عذرخواهی کنند و اگر هم کسی عذرخواهی کند، آبرویش را میبرند!
منبع: شبکه خبر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irinn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبکه خبر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۴۷۷۶۴۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تاپ شات؛ روزی که آسمان انگلیس با شاهکار ژوزه مورینیو آبی شد
چلسی از سال 2004 تمامی جامهای ممکن را فتح کرده است. شروع این ماجراجویی با آقای خاص رقم خورد.
طرفداری | 30 آوریل سالگرد آغاز دوران باشکوه چلسی در فوتبال انگلیس محسوب میشود.
18 سال پیش در چنین روزی، چلسیِ تحت ژوزه مورینیو در اولین فصل حضور مرد پرتغالی در فوتبال انگلیس، نخستین جام لیگ برتر تاریخش را فتح کرد. آبیها در هفته سی و پنجم فصل 05-2004 با بریس فرانک لمپارد مقابل بولتون عنوان قهرمانی خودشان را مسجل کردند. چلسی در فصل یادشده طی 38 بازی آمار 25 کلین شیت را به ثمر رساند. شمار گلهای دریافتی چلسی در مجموع فصل عدد 15 را نمایش میداد که بهترین رکورد در تاریخ لیگ برتر محسوب میشود. تیم تحت هدایت مورینیو پیش از هفته سیام تنها 9 گل دریافت کرده بود. اگر شکست 1-0 هفتههای ابتدایی مقابل منچسترسیتی رقم نمیخورد، چلسی نیز مانند آرسنال میتوانست به عنوان تیم «شکستناپذیر»، جام طلایی لیگ برتر را دریافت کند.
چلسی مخوف لیگ برتر، ماجراجویی اروپایی خودش را نیز با صدرنشینی مقتدرانه در گروهی متشکل از زسکا مسکو، پورتو و پاری سن ژرمن آغاز کرد. پس از کامبک 4-2 در استمفوردبریج مقابل بارسلونا که در مجموع منجر به صعود 5-4 به یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان شده بود، فوتبال متوجه قدرت تیم ژوزه مورینیو شد. آنها در دور بعدی بایرن مونیخ را نیز در مجموع با نتیجه 6-5 از پیش رو برداشتند. با این حال، در نیمه نهایی تمام انگلیسی همهچیز برای آبیها به نحوی دیگر پیش رفت. تساوی بدون گل در استمفوردبریج به معنای دردسری بزرگ در ورزشگاه آنفیلد بود. لیورپول که در کنار شکست رفت و برگشت در لیگ برتر، فینال لیگ کاپ را نیز به چلسی واگذار کرده بود، قصد نداشت فرصت انتقام را از دست بدهد. آنها در دیدار برگشت با تکل گل لوئیس گارسیا که از آن به عنوان «گل روح» یاد میشود، با حذف چلسی پس از 20 سال راهی فینال اروپایی شدند. ژوزه مورینیو پس از بازی معتقد بود ضربه گارسیا از خط دروازه عبور نکرده است.
چلسی در اولین فصل ژوزه مورینیو در تمامی رقابتها 107 گل به ثمر رساند که سهم بهترین گلزن آنها یعنی فرانک لمپارد 19 گل بود. دو جام و نرخ پیروزی بیش از 70% کافی بود تا از چلسیِ 05-2004 به عنوان یکی از بهترین تیمهای لیگ برتر انگلیس یاد کرد. بسیاری از رکوردهای آن تیم تا به امروز دست نخورده باقی ماندهاند.
مروری بر آغاز دوران ژوزه مورینیو در چلسی اولین ملاقات با مردی که به وسیله چلسی یک امپراتوری ایجاد کرد روزهایی که همهچیز فرق داشت «به آبراموویچ گفتم: فقط پول این مهاجم را پرداخت کن. او برای ما گلهای زیادی خواهد زد» بعد از قهرمانی در یکی از بهترین فینالهای لیگ کاپ بهزودی همتیمی خواهید شدبازگشت به نیوکمپ لوئیس گارسیا! گل شده بود؟
جشن قهرمانی در استمفوردبریج روزی که همهچیز نهایی شد
جاودان
از دست ندهید ????????????????????????
کری عجیب ستاره سپاهان برای پرسپولیس؛ داستان پلنگ و تمساح هالند سیبیلو؛ استایل عجیب غول نروژی تعجب بایرن مونیخ از پدرخوانده: چرا آن حرفها را زدی؟ سرمربی شمسآذر: بین ما و پرسپولیس فرق نگذارید