چه خوابی برای ما دیدهای
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۵۸۴۶۹۴
از آن زمانی که نور وجودش بر پرده هستی تابید و دیدگانش به نخل و دریا گشود چون مارکوپولو نوپایی از کناره اروند تا لنگه که روزگاری عروس بندرهای جنوب بود را درنوردید و این یعنی درازای دریای پارس و این نهتنها مسیر آبوخاک که سلوک جان پاک بود؛ که اگر این نبود ناخدا خورشید و ملول هم نبود و در یادها باقی نمیماند و اینهمه عشق جانسوز به ایران در دلش جوانه نمیزد و در درونش شعله برنمیکشید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«ایران را دوست دارم که میهن من است، خوزستان را دوست دارم که ولایت من است و آبادان را که زادگاه من است.» «در جاییزاده شدم که نخلستانهای آن از شگفتیهای طبیعت بود.»
آنهمه سیر و سلوک همراه با خواندن مدام کتابها و جراید روز که پدر فراهم میکرد او را از جهانی به جهان دیگر و از نشئه جانی به جان دیگر میبرد.
«تابستان همان سال، همینجا شکل گرفت.» این را درگذر از اسکله بندرگاه پالایشگاه میگفت و برق در چشمان ژرف نگرش میدرخشید. نخستین بار که بهاتفاق کیانوش عیاری دیدمش دستی بر شانهام زد «خوب ببینم چه خوابی برای ما دیدهای؟»
این همان و بزرگداشت او در جشنواره زندهیاد فیلم آبادان همان و اندک فرصتی تا قصههایش را بخواند، فیلمهایش را ببینیم و دربارهاش بشنویم و بزرگداشت یعنی جمع جماعت سینما، ادبیات و حتی فوتبال تا جایی که امیر نادری در پیامش نوشت: «ایکاش من آنجا بودم....» و آه حسرت و اندوه از فیلمهای او که ساخته نشد.
یکبار هم به او گفتم فیلمهایی را که ساختهاید دیدهایم درباره فیلمهایی که ساخته نشد کاش میگفتید یا مینوشتید. او گفت این پیشنهاد را دیگری هم به من داده است ولی دنیای ایدههای او چندان گسترده است که چند عمر نیز کفاف آن را نمیدهد.
با زاون قوکاسیان و محمد حزباییزاده که برای دیدار او به صحنه چای تلخ رفتیم زیبایی نخلستان و روستایی که ساخته میشد خیرهکننده بود و دقتی ستودنی که هم جماعت را به ستوه آورده بود و هم طعم شیرین افتخار و غرور را به کامشان میریخت. حالا او دوباره در زادگاه خود کرانه اروند، نهر سعدونی در کنار خانهای از عشق و امید بر نخلستانی که تن زخم آلود آن از هرم روزهای داغ جنگ تاولزده بود با دستان مهربان خود مرهم میزد و ما مات ماندیم آن لحظه با آن پیرمرد که بر دیوار خانه روستایی کاهگل میکشید. با لهجه شیرین با زبان عربی میگفت و میشنید و میخندید و لذت همدلی را میچشید.
«داستان خوب داستانی است که آغاز خوبی داشته باشد و فیلم خوب فیلمی است که پایان خوبی داشته باشد.» «پستمدرنیسم یعنی خرق عادت.» من دستهدسته کلمات قصار از کسی به یاد دارم که روزی در حسرت ناگفتهها، ناشنیدهها و نادیدههای او بازهم دریغ و افسوس میخوریم. کسی که وجه فرزانگی و اندیشهوری او همچون داستاننویسی و فیلمسازیاش شناخته نیست؛ ناصر تقوایی، سایهاش مستدام. دمش گرم و سرش خوش باد. آه، یادم آمد این را نگفتم وقتی به او اصرار کردیم فیلمی بسازد گفت چند فیلمنامه آماده دارم. «من از آغاز کار نمیهراسم، اما نگران پایان آن هستم که به سرانجام نمیرسد» و... حرفهای دیگر که بماند برای بعد.
منبع: ایران آنلاین
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۵۸۴۶۹۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تصاویر جالب و کمتر دیده شده از تهران قدیم/ عکس
به گزارش خبرآنلاین، تصاویر زیر مربوط به تهران در سالهای دور هستند، در این تصاویر از اتوبوسهای دو طبقه گرفته تا خیابان برفی و همچنین کیوسکهای قدیمی تلفن دیده میشود.
۲۳۳۲۳۳
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899212