اعدام قاتلان مهندس جوان در زندان رجایی شهر
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۷۷۵۰۸۲
به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه ایران، صبح روز یکشنبه این دو پسر جنایتکار که در سال ۹۳ در جریان سرقت خودرو اسپورتیج جوانی بهنام بهنام او را به قتل رسانده و جسدش را سوزانده بودند به سالن اعدام زندان رجایی شهر منتقل شده و دقایقی بعد مادر مقتول حکم قصاص را با دستان خودش اجرا کرد.
خواهر بهنام در این باره گفت: امروز بعد از ۵ سال و ۳ ماه اولین روزی است که لبخند را روی لبان مادرم دیدم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی ادامه داد: با آنکه قاتلان به این جنایت اعتراف کرده بودند و محل رها کردن جسد برادرم را به پلیس نشان داده بودند، اما هرگز جسد برادرم پیدا نشد و فقط در محل مورد نظر که بیابانهای اطراف گرمسار بود سوئیچ خودروی پژو ۲۰۶ برادرم را پیدا کردند که سوخته بود.
خواهر بهنام درباره روز حادثه گفت: بهنام تنها پسر خانواده بود. او مهندس ناظر ساختمان بود و به پدرم نیز در کارهای خرید و فروش خودرو کمک میکرد. برای فروش یک خودروی اسپورتیج به قیمت ۱۴۰ میلیون تومان در روزنامه آگهی داده بودند. روز دوشنبه ۲۸ مهر سال ۹۳ پسر جوانی تماس گرفت و قرار گذاشتند تا خودرو را ببیند بعد از توافقهای اولیه او و دوستش ۲۰۰ هزار تومان دادند و قرار شد صبح روز بعد برای سند زدن به دفترخانه بروند. ساعت ۸ و نیم صبح سهشنبه آن دو پسر که نیما و سجاد نام داشتند بهدنبال برادرم آمدند و سوار خودرو به طرف دفترخانه رفتند. حدود ۱۰ دقیقه بعد پدرم با بهنام تماس گرفت که او با صدایی ضعیف و بیحال گفت در بزرگراه یادگار امام هستند. بعد تلفن قطع شد وقتی پدرم دوباره با تلفنش تماس گرفت یکی از پسرها گوشی را برداشت و به پدرم گفت دیگر پسرتان را نمیبینید.
بعد از قطع تماس به پلیس تلفن کردیم و خبر دادیم. با شروع تحقیقات و چهره نگاری متهمان ۱۰ روز بعد خودرو را در کنار خیابانی حوالی پیروزی پیدا کردند و دو روز بعد هم یکی از پسرها بهنام سجاد دستگیر شد و همان شب هم نیما را دستگیر کردند. آنها به قتل برادرم اعتراف کردند و گفتند با خوراندن آبمیوه سمی او را بیهوش کردهاند و بعد هم بهنام را به پارکینگ خانه سجاد برده و خفه کردهاند. سپس جسدش را بستهبندی کرده و به بیابانهای اطراف گرمسار برده و با ریختن بنزین سوزاندهاند.
دختر جوان در ادامه گفت: با آنکه تحقیقات گستردهای در محل انجام شد، اما هرگز جسد برادرم پیدا نشد. وقتی متهمان در شعبه دهم دادگاه کیفری محاکمه شدند، انگیزه خود را از این جنایت سرقت خودرو اعلام کردند.
پدر و مادرم برای هر دو متهم تقاضای قصاص کردند و سرانجام پدرم با پرداخت ۲۷۰ میلیون تومان دیه مقدمات اجرای حکم قصاص را فراهم کرد و سحرگاه یکشنبه هر دو متهم اعدام شدند و پرونده برادرم بعد از بیش از ۵ سال بسته شد.
منبع: تابناک
کلیدواژه: محمد توفیق علاوی اتحادیه اروپا برگزیت دهه فجر معامله قرن کروناویروس شهر ووهان سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر قتل عاملان قتل جنایت سوزاندن جسد اعدام زندان رجایی شهر محمد توفیق علاوی اتحادیه اروپا برگزیت دهه فجر معامله قرن کروناویروس شهر ووهان سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر جسد برادرم تماس گرفت روز بعد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۷۷۵۰۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
به گزارش تابناک، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است
جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
منبع: خراسان