چشـمهایت سپیده را بازمیآورند
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۷۱۵۸۶۰۳
اما وقتی نور خورشید بر کرهی ماه میتابد و از روی ماه به سمت ما منعکس میشود، تماشایی است. اصلاً ماه همهی زیباییاش را از همین نور میگیرد.
بگذارید فعلاً همچنان از خورشید، برای زندگیمان نور و گرما بگیریم، خودمان را برای پشت سر گذاشتن این روزهای سخت تقویت کنیم و با یک واسطه، زیباییاش را در چهرهی روشن ماه ببینیم و لذت ببریم و البته در کنار تماشای ماه، بیایید این روزها از توی خانه و از پشت پنجرهی خیال هم که شده، به کوههای بلند و سر به فلک کشیده چشم بدوزیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این کوههای سر به فلک کشیده به آدمهای بزرگ و آثار بزرگشان میمانند که قرنها و شاید هزارها سال، دیگران مرتب به آنها نزدیک میشوند و هر بار به تماشای گوشهای از عظمت وجودشان میایستند و داستان آنچه را که میبینند و میچشند، برای بقیه روایت میکنند؛ یکی در کتابی علمی و پژوهشی، دیگری در داستانی یا حکایتی شنیدنی، سومی در شعری خیالانگیز، کسی در نقاشیای تماشایی و...
نسبت ماه به خورشید
کسی که یکشنبهی آینده روز بهدنیا آمدنش است، مثال آشکار همان ماه است نسبت به خورشید حق. بله، علیع را میگویم که گفته است خدایی را که نبینم نمیپرستم؛ اما با این چشمان ظاهربین نباید به دیدن خدای رفت که طاقت تماشای او را ندارند. او با چشم دل خورشید، حق را تماشا میکرد و همچون ماه، نور آن خورشید را به جهان بازمیتاباند. بهقول یکی از بزرگان: «علیع را بشر بنامم، اما چگونه بشری؟/ کسی که خدایش در او تجلی کرده و ظاهر شده است».
پس اگر به خورشید حق نمیتوان چشم دوخت، به تماشای کسانی چون علیع میتوان ایستاد و به بلندای وجود او میتوان نزدیک شد. اما فراموش نباید کرد که این کوه سر به فلک کشیده را از هر سو نگاه کنیم تصویری از عظمت و زیبایی میبینیم؛ همچنان که در طول قرنها بسیاری دربارهی او سخن گفته و شعر سروده و کتاب نوشتهاند و البته هرکدام از منظری او را دیدهاند. اینهمه جلوهگری از طاقت انسانهای بزرگ هم فراتر است چه رسد به آدمهای معمولی و از همین روست که ابراهیم الوائلی، شاعر عراقی بر اصالت او تأکید میکند و خطاب به او میگوید: «جهان تو صداست و جهان بقیهی مردم انعکاس صدا» و دکتر علی شریعتی هم او را «حقیقتی بر گونهی اساطیر» مینامد، تعبیری که هم اصل بودن و بعد حقیقی او را بازمینماید و هم تصویر شگفتانگیز و خیالآمیز و اسطورهایش را به یاد میآورد.
نفسهایش واژه بودند
در اینجا از دریچهی چشم سه شاعر معاصر لبنانی به تماشای علیع میایستیم و از زبان آنها جلوههایی از بزرگی وجودش را میخوانیم. جودت فخرالدین، یکی از این شاعران معاصر لبنانی است که تنهایی علیع و انس او را با واژهها بیشتر از بعدهای دیگر میبیند و دربارهی فراتر بودن او از زمانه و مردم زمانهی خویش چنین میسراید: «زمین به او خیانت کرد/ که آرام در میان دستانش ننشست/ و بر مدار جای پایش نگشت/ زمین به او خیانت کرد/ و او چون پدری مهربان به زمین گله میکرد/ و درختان دستانش را در آن میکاشت/ ... زمین به او خیانت کرد/ و او تنها بر زمین میرفت/ مردم تنهاییاش را میدیدند/ اما در تماشا هم بخل میورزیدند/ ...علی بر زمینی قدرنشناس قدم برمیداشت».
همین شاعر در سطرهای دیگری از شعرش به اُنس و اُلفت امیر مؤمنان (ع) با زبان و با واژهها میگوید، اما باز هم به تنهایی او بازمیگردد و راوی غربت علی(ع) در زمانهاش میشود: «او در واژهها خانه داشت/ واژههایی که در وجودش سکنی گزیده بودند/ ...نفسهای علیع واژه بودند/ و او با برافروختن واژهها میزیست/ ... او به سخن، تیزی تیغ میبخشید/ تا رازها از درونش بتراوند/ و آهها و حسرتها در دلش آرام بگیرند/ ...او در شب کوفه گام برمیدارد/ پلکهایش نخلهایی سوختهاند/ و دستانش نهرهایی بسته/ تنها در شب کوفه گام برمیدارد/ و زمین، یا از آنِ خوارج است یا از آنِ بنیامیه...»
در نمازم زندهای!
شربل بعینی، دیگر شاعر معاصر لبنانی کتابی برایش سروده که در آن بیشتر، از زاویهی عشق علیع به خداوند و عبادت او، به امیرمؤمنان نزدیک میشود و در مجموعهی نظمی که آن را «مناجات علی» نام داده، با علی(ع) بهگفتوگو مینشیند: «آدمها به صحرا نمیآیند/ که فقط با زبان تو [با خدا] سخن بگویند/ میآیند که چشم خورشید را سرمه بکشند/ و رنگ ایمان تو را به آن بزنند.»
او که از مسیحیان لبنان است در بخشی از کتابش، علیع را وحدتبخش ادیان میداند و در سطرهایی دیگر از عشق خود به علیع، خطاب به او چنین میگوید: «ای که همواره/ در نمازم زندهای!/ زندگیام را چون عود/ برای تو میسوزانم/ تا هر روزی که از عمر من کاسته میشود/ زندگی/ به اندازهی روزگاران/ در تو دوام یابد.»
این شاعر هم نمیتواند از توانایی سخنوری مولا آسان بگذرد و در این باره هم با او سخن میگوید: «...ابرهای پرباران صدایت/ کشتزاری سرسبز/ و نامههایت/ ابرهایی که مدام/ زمانهی ما را آبیاری میکنند/ تا دلزده از شبهای ستم/ جانی بگیریم/ و فصلها را گردآوریم.»
وقتی که بتها لرزیدند
محمدعلی شمسالدین، سومین شاعر لبنانی است که دفتر شعری برای امام علی(ع) سروده و آن را با این عنوان به او تقدیم کرده است: «برای آقای کلمهها و حماسهها» و آن را این گونه آغاز میکند که: «وجود را کشوری باید/ که صدایی در آن/ تا همیشه به ستایش خدای/ بلند باشد/ خورشیدی باید در آسمان/ و جنبشی در تن آب/ و آذرخشی ماجراجو/ که سینهی تاریکی را بشکافد/ و زیبایی حق را آشکار کند/ که او یکتاست/ یکتا...»
شمسالدین گذری بر تاریخ دارد و گذرا، تصاویری از آفرینش حضرت آدم(ع) و طوفان روزگار حضرت نوح(ع) تا دورهی پیامبر خاتم(ص) به نمایش درمیآورد تا به رویدادی برسد که مد نظر اوست: «گفتند شباهنگام/ ابری پربار بر خاک جزیره باریدن گرفت/ ...گفتند خونی غلیظ/ از زخم مکه/ بتها را از خواب بهدر آورد/ بتها لرزیدند و/ بیخواب شدند/ امام به دنیا آمد».
او هم مانند دو شاعر دیگر، احساس نیاز به بودنِ علی(ع) را در روزگار ما به زبان میآورد و خطاب به او میگوید: «باش/ تا شمشیرت/ همچون تیری پرّان/ از کوفه بیاید تا آخر زمان/ باش/ و بمان/ بهعنوان آخرین قلعهی انسان» و شعرش را با این تصویر به پایان میبرد: «آنها نمیدانند/ چهرهاش بر این ابرها میگذرد/ و صدایش از فراز گنبدها صعود میکند.../ حتی اگر فردا در آینههایشان نگاه کنند/ و منتظر بمانند/ [میبینند که] چشمهایش بازمیآورند/ سپیدهی زندگی را سپیدهدمان».
کد خبر 489233 برچسبها نوجوان همشهری دوچرخه امام علیمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: نوجوان همشهری دوچرخه امام علی واژه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۱۵۸۶۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم!"
به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاصترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت میزند.
به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفتوگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.
در طول گفتوگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگیاش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوههایش" حدیث و لنا" بیان کرد.
مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخهای حاصلخیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولکهای هاچ بک و رادیاتور از مهمترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.
شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درونمایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه بازی میکند تا مفهوم خود را ادا کند.
آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.
ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر میکنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه میگذرد، بگویید.
اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطرهای انداخت، نیمههای شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آوردهاید؟ گفت میبخشید، من خیال کردم شاعران نمیخوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما میپرسید روزتان را چطور سپری میکنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشستهها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز میکنم.
بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرفهای دیشب به هنرکده میروم، ساعت حدود یک به خانه بر میگردم. ملیحه خانم نهارم میدهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش میدهم. بعد از شستن ظرفهای نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیادهروی به کنار دریا میرویم، بعد از حدود نیم ساعت پیادهروی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر میگردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرصها، من در تلویزیون کارتون میبینم و ملیحه هم به سریالهای خودش میرسد.
کور خواندهاید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم میخوابم و نیمههای شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار میشوم چون در خواب یا فریاد میزنم یا گریه میکنم و حرفهای فرانویی میزنم!
ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبیتان چگونه است؟
اکسیر: معلم بازنشستهای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کردهام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال میکردند که من شوخی میکنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی میکردم؛ انتشارات فرانو را راه انداختهام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر میکنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.
در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه میکرد، دستمزدم فراموش میشد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمیشوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتابها به دادم میرسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.
یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره میکند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کردهام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند.
ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟
اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر میخواهد، یکی برای نوهاش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه میخواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش میآید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانیاش انشا میخواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربههایی که موتور طنز مرا گرم میکنند.
ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور میکنید؟ چگونه به این جایگاه رسیدهاید؟
اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامهنگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال میشود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام میگذارند.
اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل میدهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال میکنند، سوژههای جالبی به من پیشنهاد میدهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی میگذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام میشود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی میگوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!
ایمنا: در تمام نوشتههای شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار میکنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟
اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشتههایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانهی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.
آستارا در گوشهای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامیاش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهماش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستاراییها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!
ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، میگویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آنچنانی میزنید، نه خودتان را میگیرید.
اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیهام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط میداند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدمهای بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجقوجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیونهای سیاه و سفید، برای نقد، کتابهای رسیده را میخوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.
ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری میکنید، مثل شاعران از گوشهی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان میآید یا سرگرمی دیگری دارید؟
اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیادهروی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیادهروی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت میبرم.
من از ازدحام و شلوغی خوشم میآید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمیکند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم میخورد، از بس باران دیدهام خسته شدهام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ میزند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوههای عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحالتر میشوم) تفریح من است.
ایمنا: شاعران را آدمهای خیالپردازی میشناسیم، شما چگونهاید؟
اکسیر: آدم خیالپردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیتهای روزانهام که وقتی برای خیالپردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار میافتد. من و ملیحه خیالپرداز میشویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات میشوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در میآورد.
راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی میشود که گابریل گارسیا مارکز را در گور میلرزاند.
ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل میکنید؟ مثل بی پولی؟!
اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم میکنم، عصبانی میشوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ میزند، بعد هم مینشینم فکری میکنیم و نگرانی من ختم به خیر میشود، مثلاً یک روز مهمان ناخواندهای به خانهمان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پساندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همینکه خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش میگردد.
ایمنا: به نظر میرسد طنز و شوخطبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان میرسد؟
اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده میشوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود مینویسم، اگر خود را تحقیر میکنم، از خانواده و اجتماع مینویسم، همه را تجربه کردهام، اگر واقعیت نداشت بر دلها نمینشست؛ درست است که راههایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.
من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیدهام نوشتهام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم میکنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟
ایمنا: سخن پایانی…
اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلیاش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.
میگویند آدمهای خوب همان آدمهای بدی هستند که هنوز لو نرفتهاند پس تا لو نرفتهایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقتیاب و شریف هستند.
گفتوگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان
کد خبر 747919