Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «عصر ایران»
2024-04-26@19:16:52 GMT

نبرد سخت/ قسمت چهارم: شد، آنچه نباید می شد...

تاریخ انتشار: ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۴۵۲۲۴۴

نبرد سخت/ قسمت چهارم: شد، آنچه نباید می شد...

عصر ایران - "نبرد سخت" يادداشت هاي كوتاه عباس پازوکی - نویسنده و روان شناس - از خاطرات واقعی و تجارب شخصي اش در روزهاي سخت كرونايي است که برای عصر ایران نوشته. او هم اکنون با علائم کرونا در خانه بستری و حالش رو به بهبود است.

نبرد سخت/ قسمت اول: مهران و مادر بزرگ نبرد سخت/ قسمت دوم: اول گوشی خاموش شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!
.. نبرد سخت/ قسمت سوم: کاش دکترش کمی گوش می کرد...


***

از مطب دكتر با نااميدي آمدم بيرون ، حالا بايد خودمو آماده ي شنيدن خبر بد مي كردم، هر لحظه ممكن بود خبر بدي بهم بدن ، اگر اين اتفاق مي افتاد به افسانه چطور بايد خبر بدم كه حالش بد نشه؟

زنگ زدم پزشكي كه معمولا باهاش مشورت مي كنم ، گفتم :
خانمم خيلي به مادرش وابسته است اما ممكنه امشب خبر بد برسه، آرامبخش نياز هست تهيه كنم تو خونه باشه؟

دكتر يك نسخه برام نوشت و با واتس اپ فرستاد ، يك قرص نورتريپتيلين١٠ كه قبل از هر اتفاقي بايد به افسانه بدم و آرومش كنم و يك قرص آلپرازولام نيم كه شب موقع خواب بدم.

قرص ها رو تهيه كردم و آمدم خونه، دخترم ياسمن رو صدا كردم و بهش گفتم: ببين بابا ! ما بايد خودمون رو آماده ي هر اتفاقي كنيم، اگر من خونه نبودم و به مامانت خبري دادن كه حالش بد شد ، اين قرصا رو گذاشتم تو كمدم ، حواست باشه، يه ليوان شربت بيدمشك هم فورا براش بيار .

ياسمن داشت اشك مي ريخت و گوش مي داد ، با نااميدي پرسيد: بابا! يعني چي ؟ مگه عزيز خوب نميشه؟

منم كه ميزان وابستگي ياسمن به مادربزرگش رو مي دونستم گفتم: نمي دونيم بابا ، من الان خيلي اميدوار نيستم ، بايد آماده ي هر چيزي باشيم.

مادرم هم رسيده بود خونه و داشت به افسانه رسيدگي مي كرد . اما افسانه خيلي پرانرژي به همه قول ميداد كه مادرش حتما خوب ميشه.
ياسمن رو صدا كرد و گفت: چرا گريه مي كني مامان؟ عزيزت خوب ميشه، من قول ميدم، بلند شو برو روسري كه براش عيدي خريده بودي رو كادو كن.
ياسمن هم رفت تو اتاقشو با اشك شروع كرد به آماده كردن كادوي عيدي كه براي عزيزش خريده بود .
اين رفتارهاي افسانه اتفاقا بيشتر نگرانم مي كرد ، او داشت واقعيت رو انكار مي كرد و انكار واقعيت يعني شروع مراحل سوگ. پس او وارد اولين مرحله ي سوگ شده بود عملاً.

من تنها بودن پدرخانمم تو منزلش رو بهانه كردم و از خونه زدم بيرون . هنوز صد متري از در پاركينگ فاصله نگرفته بودم كه ديدم پسرخاله ي خانمم كه كارمند علوم پزشكي است زنگ مي زنه.
سلام ، جانم؟
عباس آقا! خونه اي يا بيرون؟
دلم هري ريخت و گفتم: بيرونم.
با يك ترس و بغضي گفت: فكر كنم تمام شد!

گفتم يعني چي فكر كني؟ كي گفته بهت؟ گفت از بيمارستان.


گريه امانم را بريد و تماس قطع شد. سريع با باجناق بزرگ و كوچكم تماس گرفتم و باهاشون قرار گذاشتم ، حضوري خبرو دادم و گفتم حالا هر كدوم بريم خونه و آروم آروم خبر بديم .

به مادرم پیامک زدم كه مادر افسانه كرد، بهش خبر نده اما آمادش كن . مادرم هم با گريه ي آروم و بي صدا و اشك ريختن يه جورايي به افسانه فهمانده بود كه اوضاع خوب نيست .

آمدم خونه، رفتم در خونه ي يكي از همسايه ها و گفتم : مادر خانمم فوت شده و ميخوام خبر بدم به خانمم، اگه از خونه ي ما صداي داد و جيغ شنيديد نگران نباشيد ولي حواستون به ما باشه كه اگه خانمم حالش بد شد و بهتون خبر دادم بياييد كمك .

رسيدم خونه ديدم مامانم داره اشك مي ريزه و افسانه داره وعده ميده گريه نكنيد، مامانم خوب ميشه ، شايد طول بكشه اما خوب ميشه . تا سوم چهارم فروردين مياد خونه ...

حرفاي افسانه رو كه شنيدم منم گريم گرفت. پرسيد چيزي شده؟
من: سكوت كردم...
افسانه: چرا گريه مي كني؟ چي شده؟
من: بازم سكوت و اشك...

مادرم افسانه رو بغل كرد، ياسمن با تعجب و گريه آمد جلو بابا چي شده؟

بازم سكوت و اشك اما اين بار سرم رو تكون دادم با حالت افسوس و تاسف .

ديگه تقريبا افسانه متوجه ماجرا شد و فرياد زد : بهم بگو فقط .

گفتم : تمام شد...

ديگه ناله و جيغ افسانه بلند شد، ياسمن نشست روي مبل و گريه مي كرد ، افسانه بي تاب راه مي رفت و داد مي زد . بغلش كردم و سرشو گذاشتم رو شونم ، با هم گريه كرديم .

بايد تو شرايطي كه كسي نمي تونست بياد خونمون و ما هم نمي تونستيم جايي بريم به فكر سوگواري افسانه مي بودم. گذاشتم دادهاش رو بزنه ، سيلي واقعيت خيلي دردناكه اما بايد افسانه با واقعيت مواجه مي شد. با خودم فكر كردم الان وضع سلامتيش جوري نيست نياز به خواب آور داشته باشه، بايد اجازه بدم تمام اين ساعت هاي اوليه رو سوگواري كنه .

ديگه كم كم ساعت يك شب بود ، مادرم و بچه ها خوابيدن و من مي دونستم امشب افسانه نمي تونه بخوابه و دلش گريه مي خواد.

رفتيم تو يه اتاق و تا خود صبح افسانه حرف زد، خاطره گفت ، گريه كرد ، افسوس خورد، ناله زد و ... و من هم پا به پاي افسانه امشب باهاش سوگواري كردم و بهش حق دادم كه ناراحت باشه و گريه كنه. هر چي گريه كرد فقط گفتم : مي فهمم ، خيلي سخته ، درد داره ، حق داري ...اصلا ازش نخواستم آروم باشه و گريه نكنه ، الان فقط وقت گريه بود.

ادامه دارد... 

لینک کوتاه: asriran.com/0031iu

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: نبرد سخت کرونا خوب میشه نبرد سخت خبر بد

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۴۵۲۲۴۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مورینیو: در فوتبال یک‌بار و به‌خاطر رئال گریه کردم

به گزارش "ورزش سه"، رئال مادرید در شرایطی به نیمه نهایی لیگ قهرمانان رسیده بود که مسیر قهرمانی اش در لالیگا هموار بود و توانست با رکورد 100 امتیاز و 121 گل زده بالاتر از بارسای پپ گواردیولا قهرمان شود اما در لیگ قهرمانان بخت یار کهکشانی ها نبود. 

بعد از شکست 2-1 در مونیخ، رئال در بازی برگشت در برنابئو 2-1 برنده شد ولی در ضربات پنالتی ستاره هایی چون راموس، رونالدو و کاکا ضرباتشان را خراب کردند تا بایرن به فینال برود. مورینیو بعد از آن بازی از ناراحتی گریه کرده بود.

آقای خاص در مصاحبه با آمازون پرایم و در مورد آن بازی گفت: «ما در آن مقطع بهترین تیم اروپا بودیم. فاتح لالیگا شده بودیم و رکورد بیشترین امتیار و رکورد گلزنی را شکسته بودیم و معتقدم در صورت رسیدن به فینال لیگ قهرمانان، قهرمان می شدیم. شکست مقابل بایرن در ضربات پنالتی بدترین شب دوران مربیگری‌ام بود.»

مورینیو ادامه داد: «بعد از شکست مقابل بایرن مونیخ در حال رانندگی به سمت خانه‌، داشتم گریه می‌کردم و این تنها باری بود که این کار را کردم. کمی بعد ژرژ مندس (مدیر برنامه‌ها) زنگ زد و به من گفت، یک لطفی به من کن و برو به خانه کریستیانو چون او حالش خیلی بد است. من هم در جواب به مندس گفتم، من هم حال خوشی ندارم، اما به خودم گفتم که خودت را جمع و جور کن، گریه بس است و برو به خانه کریستیانو. ما پس از آن شکست نابود شده بودیم.»

رئال مادرید و بایرن حالا در یک نیمه نهایی دیگر سه شنبه شب به مصاف هم خواهند رفت و مثل همیشه این یک بازی کلاسیک جذاب در فوتبال اروپا خواهد بود.

دیگر خبرها

  • مسی به یاد مربی افسانه‌ای: چقدر زود رفتی تیتو!‏
  • گریه سردار رادان در میان حامیان برخورد با بی‌حجاب‌ها
  • مصدومیت شدید سعید آقاخانی در نون خ +عکس
  • پایان کار طراح افسانه‌ای فرمول یک در ردبول
  • ببینید | گریه شدید سردار رادان در اجتماع مردم قم
  • راز لگد تاریخی کلینزمن: مقابل تراپاتونی گریه کردم!
  • مورینیو: در فوتبال یک‌بار و به‌خاطر رئال گریه کردم
  • نخستین اظهار نظر اسماعیلیان در مورد سریال رمضانی الحشاشین
  • نگاهی به تئاتر شاماران/ردپای افسانه جاماسب در زندگی سیاه باز
  • موسیالا: بی‌صبرانه منتظر بازی رئال مادرید و بایرن مونیخ در برنابئوی افسانه‌ای هستم