نامههای سرباز شهید به مادر
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردین ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۴۵۶۰۷۰
خبرگزاری میزان- نامه های سرباز شهید امان آبادی به مادرس در عید نوروز را در این گزارش بخوانید. تاریخ انتشار: 20:00 - 14 فروردين 1399 - کد خبر: ۶۰۶۰۵۴
به گزارش گروه جامعه خبرگزاری میزان،سرباز شهید «محمودامان آبادی» که نام پدرش «یدالله» است در بیستم فروردین ماه ۱۳۵۰، چشم به جهان گشود. وی تا پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد و در حین خدمت مقدس سربازی در زیر پرچم مقدس جمهوری اسلامی در تاریخ پنجم دیماه ۱۳۶۹، در اثر انفجار مین به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
نامههای به یادگار مانده از سرباز شهید «محمود امان آبادی».
به خدمت خانواده عزیزم سلام گرم و دعا میکنم امیدوارم که حالتان خوب بوده باشد. اگر از اینجانب «محمود امان آبادی» فرزند خود را خواسته باشید؛ به سلامت برقرار میباشد و هیچگونه ندارد به جز دوری شما به مادر و پدرم سلام گرم و دعا میرسانم به برادرم ابوالقاسم سلام گرم و دعا میکنم و همچنین به برادرم عزیز محمد سلام گرم و دعا میکنم و همچنین به خواهرم مریم و محترم هم سلام گرم و دعا میکنم. مادر جان! غصه نخور شاید دیگر تا عید نوروز نیامدم و چشم انتظار من باشید شاید دیگر هم به مرخصی نیامدم به اهل خانواده خواهرانم زهرا خانم و علی و مهدی پریسا و محمد آقا سلام مرا برسانید. مادر جان! برای من گریه نکنی همینطور به علی قصابی و حسین قصابی سلام مرا برسانید به ابوالقاسم بگو که برای من تلفن بزند و مرا از حالشان باخبر کند و سلام مرا به دوستان و آشنایان برسانید. خداحافظ شما به امید دیدار هرچه زودتر.ای مادر غمدیده نداری خبر از من * در گردش چه آمد به سر من
منم روزی که بلبل در چمن بودم* زسختیهای سربازی مادر جان بیخبر
کار سربازی خیالت کار آسان* اگر مرغ هوای باشد برایش مثل من پایان
نامهای نوشتم از برگ انگور* شدم سرباز و گشتم از وطن دور
نمکدان در نمک شوری ندارد* دل من طاقت دوری ندارد
قلم را گرفتم به شوق تمام *که برایت نوشتم دعا سلام
جواب نامه فوری فوری فوری فوری
مورخه چهارم آبان ماه ۱۳۶۹، سرباز وظیفه محمود دوست شما محمود
خیلی دلم برایت تنگ شده مادر خداحافظ به امید دیدار
**********
خدمت پدر و مادر عزیز سلام عرض میکنم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و پس از عرض سلام گرم به برادران عزیزم احمدآقا، ابوالقاسمآقا، محمدآقا سلام گرم و دعا میفرستم. زهرا خانم محترم، مریم سلام گرمی میفرستم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید امیدوارم که محترم در امتحان هایت را به خوبی بدهی و قبول بشوی و امیدوارم که مریم هم در امتحانهایش قبول شود و مرا خوشحال کند سلام مرا به علیآقا قصابی و حسین آقا برادر علی قصابی برسانید؛ و سلام گرم به دائی و زندایی رضا و زری برسانید و به دائی بگوئید میبخشید که با او خداحافظی نکردهام. ابوالقاسم جان! به بچههای محل سلام گرم مرا برسانید.
راستی هر کسی از حال من پرسید؛ سلام مرا به او برسانید. مادر جان! خیلی دلم برای تو تنگ شده است امیدوارم که حال شما هم خوب باشد.
من هم حالم خوب هست به امیدی که همدیگر را ببینیم مادر دوستت دارم برادر جانم، مادرم را اذیت نکنید بالاخره خواستگاری چه شد مرا در جریان بگذارید به خانواده زن داداشم سلام مرا برسانید. به آقای سلطانی و خانوادهاش سلام مرا برسانید. امیدوارم که خواستگاری احمد با زنداداش به خوبی به پایان برسد.
مرکب با قلم مانند آب است * خجالت میکشمکه خطم خراب است
چای در قوری جواب نامه* فوری فوری فوری فوری
تا سه ماه دیگر هیچ کدام شما را نمیبینم
بیست و پنجم خرداد ماه
۱۳۶۹
*********
با عرض سلام خدمت خانواده خودم سلام گرم عرض میکنم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. سلام گرم و دعای مرا از راه دور بفرستید و به دوستان و آشنایان برسانید و بگوئید تا بیست و هشتم تیر ماه ۱۳۶۹، تا نهم مرداد ماه ۱۳۶۹، به ما شاید مرخصی بدهند اگر از احوالات اینجانب برادر خود را خواسته باشید به سلامتی برقرار میباشد و به دعاگوئی شما میپردازد سلامی گرم مرا به مادر عزیز و مهربانم برسانید. امیدوارم که حالتان خوب بوده باشد به زن داداش مهربان و گرامی سلامی گرم و دعا میکنم. به پدر خوب و مهربانم سلام گرم و دعا میکنم احمد جان! به مادرم بگو که ناراحت من نباشد اگر خدا بخواهد تا ۱۰ روز دیگر به من شاید مرخصی بدهند سلام من به خانواده دائیم برسانید و بگوئید میبخشید که با دائیم خداحافظی نکردم به زندائیم هم سلام مرا برسانید. به برادر خوب و مهربانم سلام گرم میرسانم به ابوالقاسم، محمد، محترم، مریم، زهرا، محمد، علی، مهدی، پریسا، زری، رضا، محمد، فرنگیس، ناهید خانم هم سلام مرا برسانید. امیدوارم که حالتان خوب باشد. به امیددیدار خداحافظ شما دوست همیشه شما برادر کوچک خودتان
سرباز وظیفه «محمود امان آبادی» مورخه بیست و هشتم تیر ماه ۱۳۶۹
مسلسل، یاورم باشد* به جای مادر، غم پرورم باشد
نوشتم نامهای از برگ انگور* شدم سرباز و گشتم از وطن دور
نوشتم نامهای از برگ خرما *چطور طاقت بیارم ۲۴ ماه
لباس ارتش نظم و نظام است ۸ دو سال زندگی بر ما حرام است
امشبای ماه، به درد دل من تسکینی* آخرای ماه، تو همدرد من مسکینی * خداحافظ شما
*******
خدمت خانواده عزیزم سلام گرم و دعا میکنم.
پس از عرض سلام سلامت همه شما را از درگاه خدا میخواهم اگر از احوالات پسر کوچک خود را خواسته باشید به سلامت برقرار میباشد به پدر و مادر خوب سلام گرم و دعا از راه دور میفرستم امیدوارم که حال همه شما خوب باشد پسر کوچک شما محمود امان آبادی چهارم تیر ماه ۱۳۶۹.
چند روز که از شما خبر ندارم نامه برای من بفرستید و مرا از نگرانی در بیاورید به ما گفتند تا ۴۵ روز دیگر به شما مرخصی نمیدهیم. با سلام به برادر خوب و مهربانم امیدوارم که حالت خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید و در زندگی خوب باشید به برادرهای کوچک خودم سلام گرم و دعا میفرستم به نام ابوالقاسم آقا، محمد آقا، با خواهرهای خودم سلام و دعا میفرستم به نام خانم محترم خانم مریم به خواهر خوبم هم سلام گرم و دعا میفرستم امیدوارم که در زندگی خوب باشی به محمدآقا علی آقا مهدی آقا به پریسا هم سلام گرم و دعا میفرستم امیدوارم که همه شما خوب باشید به دائی خوب و مهربان سلام گرم میفرستم امیدوارم که حالت خوب باشد به فرنگیس، زندائی و رضا پسردائی، زری دختردائی هم سلام گرم و دعا میفرستم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. اینجا من خوب هستم و ناراحتی ندارم ولی به جز دوری شما هیچ غصه ندارم من شما هم مادرم را خیلی دوست دارم مادر برای من غصه نخوری به زودی به شما سر میزنم مادرجان برای من مقداری پول بفرست، چون پول خیلی کم است، چون برای مرخصی پول ندارم که برای من کم بفرست برای من پول دیگر عرضی ندارم. خداحافظ همه شما دوست شما پسر شما کوچکت.
لباس ارتش نظم و نظام است دو سال زندگی بر ما حرام است.
دیگر آن نیست خدایا! غم دل گویم دردم بشناسد خوش نامش که ندانی به کجا
همیشه به یاد تو مادرم
دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی
پسر کوچک شما خداحافظ
مورخه چهارم تیر ماه ۱۳۶۹
انتهای پیام/
منبع: خبرگزاری میزان
کلیدواژه: شهید شهید نوروز 99 سلام مرا برسانید سرباز شهید فوری فوری مادر جان برای من همه شما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۴۵۶۰۷۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
غیرتی که در خون غلتید
اردیبهشت که میآید با خودش عطر بهارنارنج میآورد و اقاقیا، تا کوچه و خیابان را پُر کند از عطر سحرانگیز بهار، اما از ساعت ۹ شب ۸ اردیبشهت سال گذشته دیگر گلهای اقاقیای خیابان عظیمیان سبزوار بوی خون میدهند، بوی خون غیرت که بر اثر اصابت ضربات چاقو از سینه حمیدرضا الداغی بر سنگفرش خیابان ریخت تا از دختری در برابر مزاحمت چند مرد جوان دفاع کند.
هنوز یک ساعتی به شروع مراسم بزرگداشت اولین سالگرد شهید غیرت، حمیدرضا الداغی مانده که به گلزار شهدای سبزوار میرسم. با خودم میگویم تا گلزار شلوغ نشده به مزار شهید الداغی بروم. فاتحهخوان از کنار مزار شهدا میگذرم و همزمان با مادر شهید الداغی سر مزار میرسم. قطرههای گرم اشکهای مادر شهید الداغی، روی سنگ قبر سرد پسرش میچکد.
دلتنگتم عزیز مادر...
پیرزن دیگری آن طرف نشسته و با سوز دل، پسرش را صدا میزند؛ حمیدرضا پسرم، دلتنگتم عزیز دل مادر. سیل اشک، دیگر نمیگذارد قربان صدقه پسرش برود. چند نفری سعی میکنند تا مادر شهید را آرام کنند، اما پیرزنی رنجور و نحیف همان طور که با انگشتان چروکیده و لاغرش تصویر شهید الداغی را نوازش میکند گویی با خودش زمزمه میکند: مادر که باشی دلت آتش میگیرد وقتی جگر گوشهات را زیر خروارها خاک میببینی. هنوز بعد گذشت ۴۰ سال، داغ شهیدم تازه است.
شهیدغیرت پسر همه مادران است
پیرزن، چادر را روی سرش مرتب میکند و در حالیکه سعی میکند با کمک عصا از جایش بلند شود، پوستری که تصویر شهید الداغی روی آن نقش بسته را با احتیاط روی سینهاش میگذارد. دست یخزده پیرزن را در میان دستانم میگیرم و میپرسم شما مادر شهید هستید، اما چرا به جای عکس پسر شهیدتان عکس شهید الداغی را در آغوش گرفتید؟ پیرزن در حالی که آرام آرام از مزار دور میشود میگوید: شهیدغیرت پسر همه مادران سبزوار است.
خیلی نمیگذرد که به یکباره گلزار پر میشود از جمعیتی که مقصدشان مزار شهید الداغی است. همزمان صدای نوحهسرایی مداح از بلندگوها میآید که میخواند: کوچه به حرف آمده، چند نفر یه یک نفر!
مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود
وقتی مداح میخواند: مرگش انتخاب بود، اتفاق نبود، تکانهای شانههای مردانه چند جوان از میان جمعیت توجهم را جلب میکند.
نزدیکشان میشوم. کمی که آرام میگیرند با چشمانی اشکبار نگاهم میکنند و یکی از آنها پُربغض میگوید این که ببینی آن وقت شب در خیابانی خلوت ۲ پسر میخواهند ۲ دختر را با خودشان ببرند، بایستی و باغیرت از ناموس دفاع کنی، این که با خوردن اولین ضربه چاقو به قلبت پا پس نکشی، این که تا آخرین لحظه پای غیرتت بایستی، این واقعا انتخاب است نه اتفاق!
سوز نوحه مداح دوباره سیل اشک را به چشمان جوانها میآورد. پیرمردی با مهربانی دست بر روی شانه یکی از جوانان میگذارد و گوید: شما جوانید، دلتان پاک است. امن یجیب بخوانید خونهای شهدا پایمال نشود و اتفاقی که برای شهید الداِغی افتاد دوباره تکرار نشود.
الگوی سربداران
پیرمرد همچنان پدرانه سعی در آرام کردن جوانان دارد که خانمی محجبه نزدیکم میشود و بعد از اینکه مطمئن میشود خبرنگارم میگوید: شهید غیرت، کم حرفی نیست.
حفظ ناموس، حفظ امنیت خانواده، شهید الداغی جهانی شده، روحش شاد.
یک سال گذشت، اما یکسال با افتخار گذشت، با سربلندی سبزواریها گذشت که چنین جوانهایی را تقدیم کردند که برای ناموس شان بدون فکر کردن به مادیات و زندگی از جان میگذرند.
سبزوار شهر سربداران است سربداران جوانان ما را اینگونه بار آوردهاند. همه جوانها باید اینطور باشند و از غربگرایی دوری کنند. حجاب، حرمتِ حریم خانواده است. اگر آن دو دخترها حجابشان را رعایت میکردند، اگر آن موقع شب تنها بیرون نمیآمدند، اگر قانون خانواده را رعایت میکردند و اگر حرف بزرگتر خانواده را گوش میکردند آن اتفاق برای این شهید عزیز نمیافتاد. شهید الداغی جوان خوبی بود. ورزشکار و الگو بود و الگو ماند.
خیابان خلوتی که جهانی شد
میان شلوغی جمعیت، چشمم به مرد میان سالی میخورد که از جایش بلند میشود و صندلیاش را به خانمی با کودکی در آغوش میدهد.
وقتی از او میخواهم از شهید الداغی بگوید: خیره به تصویر شهید میگوید: شهید الداغی که رستگار شد، اما یک سال است که ما سبزواریها هر وقت به محل شهادت حمیدرضا الداغی، آن خیابان و آن پارک نزدیک میشویم غم سنگینی روی دل همه ما مینشیند.
خیابان عظیمیان و پارک بعثت که حالا به نام پارک شهید الداغی است یادآور رشادت جوانی است که با دست خالی برای دفاع از ناموس، مقابل دو نانجیب ایستاد و به نامردی شهید شد.
اما چه خوب فروشگاهی که به تازگی دوربین نصب کرده بود فیلم جنایت آن شب شوم را ضبط کرد تا حق شهید پایمال نشود؛ کار خدا بود که حماسه شهید در آن شب تعطیل و آن خیابان خلوت، جهانی شود.
شهید الداغی با نثار خونش حماسه آفرید همه شهیدان ما با نثار خونشان به ما زندگی دادند، اما شهید الداغی همه چیز به ما داد که رهبر معظم ما در وصفش میفرماید؛ دنیا را تکان داد.
همین حین مردی دیگری میگوید شهید الداغی نه شهید سبزوار که، شهید وطن است من و همسرم از رامسر برای سالگرد شهادت شهید حمیدرضا الداغی به سبزوار آمدیم تا تسلای دل مادرش باشیم که چنین پسر باغیرتی را تربیت کرد.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی