علی بهزادی:پدرم به خاطرهمین حرفها تا پای اعدام رفت
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۵۳۱۹۵۵
علی بهزادی فرزند همایون بهزادی در گفت وگو با ورزش سه سکوت خود را بعد از اتفاقات یک هفته گذشته شکست.
به گزارش "ورزش سه"، سه سال بعد از فوت همایون بهزادی مهاجم بزرگ تاریخ فوتبال ایران و انتشار مصاحبه هایی مبنی بر همکاری او با ساواک ، فرزند او علی با ذکر جزییاتی از نام بزرگ خانوادگی اش دفاع می کند.
مشروح صحبتهای علی بهزادی را که همپنان مشغول اداره مدرسه فوتبال همایون خان است، بخوانید:
*در یک برنامه درباره یک نفر صحبتی میکنند و بعد موضوع به خانواده ما کشیده میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
*در گذشته تیم ملی ایران وتیم های باشگاهی در کشور حرفه ای نبودند و بازیکنان معمولا کارمند دولت می شدند مثلا ارتشی یا....مامور می شدند. امریه می گرفتند جایی کار می کردند. اکثر بازیکنان قدیمی از یک ارگانی حقوق می گرفتند. پدرمن پرونده اش مشخص است او در هجده سالگی استخدام شده نه در سی سالگی و در ابتدا کارمند نخست وزیری بوده است. نخست وزیری به دلیل عدم بهره خدمتی نیروهایش را به ادارات زیرمجموعه منتقل می کرده است.جاهایی مثل سازمان برنامه بودجه، شرکت ملی گاز و سازمان امنیت که به ساواک معروف بوده است. خود سازمان امنیت ده ، دوازده تا اداره داشت که مثلا اداره یک آن کارگزینی بوده ودوم استخدام از بین ادارات ، اداره سوم کارش برخورد با معترضین بوده که این موضوع بحث ما نیست.
*پدرمن را از نخست وزیری بعد از دوسال به دلیل اینکه بازیکن فوتبال بوده و بهره نبردن خدمتی به سازمان امنیت می فرستند،و سپس به سازمان برنامه و بودجه .ایشان یکسال قبل از آنکه بازخریدش کنند به شرکت ملی گاز منتقل شد که فیش حقوقی اش را از آنجا می گرفت.(و شرکت گاز می تواند از روی استاد قدیمی فیش حقوقی مرحوم همایون خان را منتشر کند). در آنجا هم به خاطر محبوبیت پدرم برای او داستان هایی درست کردند که در نهایت به درگیری ختم شد و سازمان ایشان را با دوازده سال و سه ماه بازنشسته کرد آن هم به دلیل بهره نبردن خدمتی .موضوعی که نامه اش روی پرونده ایشان در دادگاه انقلاب موجود بوده است.
*مگر میشود محبوبترین بازیکن یک کشور را برای ماموریت سازمانی آن هم در نهاد اطلاعاتی در نظر بگیرند؟ این با عقل جور درمی آید؟
*من یک سوال خیلی مهم از جامعه و کسانی که پشت پدرم حرف می زنند دارم. در روزگاری که انقلاب شده و احساسات و پرشوری وجود داشته و کسی از آتش خشم انقلابیون در امان نبوده چطور پدر من تبرئه می شود؟ اولین مشکلی که برای پدر من درست کردند این بود که گفتند به خانواده مرحوم آیت الله طالقانی تعرض کرده است. روز 24-25 بهمن ماه 1357 پدرم رفتند مدرسه رفاه پیش اقای طالقانی و خودشان را معرفی کردند و گفتند آیا من کاری کرده ام؟آقای طالقانی گفتند نه ! چه کسی این حرف ها را زده؟ و بعد چند پاسدار را برای محافظت از خانه ما فرستادند.خانهای که به خاطر همین شایعات داخلش کوکتل مولوتوف هم انداخته بودند.
*پدر من همیشه با تیم رقیب و باشگاه رقیب در جنگ بوده است. اما یک فوتبالیست بیاید بگوید همایون بهزادی به واسطه شغلش من را اذیت کرده است. همایون بهزادی از بزرگان فوتبال ایران است و من می توانم بگویم پرافتخارترین بازیکن تاریخ فوتبال ایران و آسیا است. اما حسادت ها و تسویه های حساب هایی که نمی توانستند در میدان ورزش انجام دهند را در بیرون انجام می دادند؛ اسم او را سر زبان ها انداختند و تاپای مرگ هم رفت اما در دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی در احساسی ترین روزها تبرئه شد. پدر من را به همراه هویدا و خسروداد دوتن از سران مملکت بازداشت کردند ، همه آن ها اعدام شدند اما پدر من تبرئه شد چون یک مدرک هم نتوانستند علیه او پیدا کنند.
*روزنامه نگاران زیادی در دوره قبل افکار چپ داشتند و کتاب ها و داستان هایی نوشتند و در آن ها از هزاران فرد اسم آوردند. این کتاب خنده داری است . مثلا نوشته بودند مردی تنومند و پشمالو به نام همایون بهزادی ما را کتک زده . ببخشید که این طور حرف می زنم اما پدر من نه تنومند بود و نه پشمالو.خودش را که ندیده اید اقلا عکسهایش را ببینید.
*ای کاش وقتی پدرم زنده بود این حرف ها زده می شد. متاسفانه حسادت ، غرض ورزی و تسویه حساب های شخصی و ورزشی گذشته باعث شد تا بیست سال بعد از انقلاب او عملا محو باشد در حالی که همایون بهزادی بیگناه بود و زندگی اش نابود شد. آیا او نمی توانست دست زن و بچه اش را بگیرد و از ایران برود؟ چرا ماند تا همه چیز را ببازد. تا بیست سال بعد از انقلاب هیچ اسمی از او نبود . من خودم بارها به او گفتم که برویم او اما ماند به قیمت از هم پاشیده شدن زندگی اش. من هفت سالم بود که در خانه مان کوکتل مولوتوف و نارنجک انداختند
*اتفاقاتی که در چهل سال گذشته رخ داده نشان می دهد که این تیم ها هرکدام متعلق به کجا و چه کسانی بوده اند. خسروانی و عبده هم خوبی داشتند و هم بدی. خدماتی به فوتبال کردند و رقابتهایی داشتند. پدر من تا پای اعدام رفت اما ایستاد و گفت من ثابت می کنم که خادم بودم نه خائن و این کار را کرد. 25 سال زحمت کشید و در نهایت دیدید که چه جمعیتی برای او از همه جای ایران در روز مرگش حضور داشتند. خیلی آدم های مطرحی هم بودند.از همین آقایانی که الان حرف می زنند هم بودند. اگر پدرمن گناهکار بود باید در همان ابتدای انقلاب محکوم می شد. اگر می خواهید به پرسپولیس دعوا کنید چرا پای پدرمن را وسط می کشید؟
* آقای کاظم رحیمی که انسان بسیار مومن و همبازی پدرم در شاهین و پرسپولیس بود از همان روز اول در سال 57 دنبال کارهای پدرم بود و هیچکس دیگر سراغی از ما نمی گرفت. آقای حسین کلانی هم بود اما آقای رحیمی کسی بود که هر روز مقابل زندان حضور داشت. تا ده سال اول میتوانم هیچکس از دوستان و همبازیان پدرم جلو نمی آمدند انگار ما جذامی هستیم. آقای رحیمی اما در تمام دادگاه های پدرم حضور داشت،پدرمن را سه بار دادگاهی کردند. جالب است در روزنامه آگهی کردند که هرکس شکایتی دارد انجام بدهد اما خیلی ها رفتند و گفتند این آدم خرج زندگی ما را می داده است. آقای رحیمی می تواند شهادت بدهد.
*شاید در زمین هزارتا جنگ و جدل داشتند اما آیا همایون بهزادی از موقعیتی که می گویند داشت علیه کسی استفاده کرد. اگر کرد مدرک رو کنید آن هم در حالی آن زمان یک جوان 27 ساله بوده و می توانست از این کارها بکند. از این شغل چه رانت هایی به دست آورد. پدر من پیش از انقلاب فقط یک خانه 120 متری داشت. اگر پدر من در زمان شاه دو تا خانه داشت هرچه می خواهید بگویید. اما خیلی ها در سال 47 بعد از جام ملت های آسیا از نفر اول مملکت ملک گرفتند،درحالیکه پدر من حق تحصیل می خواست. این مردانگی نیست که پشت سر یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران صحبت می کنند.
*پدر من در اوج فوتبالش به خاطر یکسری مسایل پیراهن تیم ملی را از دست داد.وقتی او در بازی شش تایی ها درخشید 5 سال بود که دیگر در تیم ملی نبود. او چطور آدم سیستم بوده که در اوج از تیم ملی خط می خورد و دیگر اجازه نمی دهند که جزو ملی پوشان باشد؟در این ماجرا نقش رادیو بغداد خیلی جدی بوده و استادش موجود است.
*همایون بهزادی را من با مدرک پرافتخارترین بازیکن ایران و آسیا می دانم. اگر می گویید الان بازیکنان به اروپا می روند اما بگذارید من هم داستان هایی برایتان بگویم. این ها واقعیت است افسانه نیست،در سال 1343 بعد از مسابقات المپیک توکیو تیم شاهین با دوسلدورف بازی می کند و آن ها پدرم را با یک مبلغ بسیار بالا در حدود یک میلیون تومان می خواهند. اگر بازیکنان امروز هم عصر رونالدو و مسی هستند پدر من هم عصر پله و دی استفانو و پوشکاش بوده است. در جام کوروش در سال 49 یا 50 که تیم های بزرگی به ایران آمده بودند هررا سرمربی وقت میلان پر من را می خواهد. آن زمان هم بازیکنان خوبی بودند که تیم های مطرح اروپایی به دنبالشان بودند. البته در تیم تاج هم بازیکنی بود که بایرن مونیخ او را می خواست اما رئیس باشگاه تاج اجازه نداد.
همایون بهزادی پرسپولیس تهرانمنبع: ورزش 3
کلیدواژه: همایون بهزادی پرسپولیس تهران همایون بهزادی فوتبال ایران تیم ملی تیم ها پدر من
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.varzesh3.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ورزش 3» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۵۳۱۹۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119