Web Analytics Made Easy - Statcounter

«سفیدتر از برف، خوشبوتر از یاس»

نویسنده: غلامرضا آقایاری

ناشر: کتاب نیستان، چاپ اول 1399

104 صفحه، 25000 تومان

 

***

شش ، هفت ساله که بودم ، در محله مان هیئتی بر پا شد که بعدها هیئت بچه ها نام گرفت. هر سال محرم ، همه ی بچه های هم سن و سالم در محل و کوچه های اطراف به هیئت ما می آمدند. 

بعد از سال اول بر پایی هیئت بچه ها ، شب چهارم محرم برای من چیز دیگری شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چون آقایی که مثل یک واعظ برایمان منبر می رفت ، هر شب نقل وقایع عاشورا را داستان گونه برایمان تصویر می کرد. نقل های او که همراه با تصویرسازی های نو بود ، کم از نقالی و پرده خوانی های مرسوم آن دوران نداشت.

اما شبهای چهارم محرم به این دلیل که قصه گوی هیئت بچه ها ، آن را به نام یاران سیدالشهدا علیه السلام نام گذاشته بود و هر سال شب چهارم ، قصه های تازه تر از آدمهای تازه تری که اسمشان را نشنیده بودیم  نقل می کرد ، برای من چیز دیگری بود.

حالا که قریب به چهل سال از عمرم می گذرد و چهل محرم را تجربه کرده ام هنوز نقل داستان عابس آن شبها در ذهنم زنده مانده و نقالی شاداب او در دفتر نقاشی ذهن من نقشی ماندگار را ثبت کرده است.

علاقه به شب چهارم محرم همواره با من ماند . چون همیشه برایم شنیدن نام تازه ای از عاشوراییان جذابیت داشت. اما دیگر هیچ گاه شبهای چهارم هیئت بچه ها تکرار نشد. 

بعدها که به بلوغ رسیدم ، دهه های محرم بیشتر به این موضوع فکر می کردم که چرا بعد از قرن هایی که از واقعه ی عاشورا می گذرد ، نام و یاد عده ای از یاران حضرت سیدالشهدا علیه السلام ، چه از بنی هاشمیان و بستگان امام و چه از اصحاب و یاران ایشان ، که به گواه معصومین علیهم السلام جزو بهترین های تاریخ بوده اند ، مهجور است و از انگشت شمار شهدایی مانند : جون و عابس گاهی یاد می شود؟!

وقتی به توانایی خود در نوشتن پی بردم و درک کردم که نفخه ی قدسی در کالبد انگشتانم برای قلم زدن و نوشتن دمیده شده ، هنوز یاد آن شب ها و قصه های ناب از یاران گمنام عاشورا با من همراه بود.

داستانهای دنباله دار «سفیدتر از برف ، خوشبوتر از یاس» را به همان شیوه ی نقالی و پرده خوانی های گذشته ، که نزدیک به فراموشی است نوشته ام. 

در این داستان ها سعی کرده ام به روش نقالی و پرده خوانی که هنوز شیوه ای تاثیر گذار در روایت داستان است استفاده بکنم . 

سفیدتر از برف ، خوشبوتر از یاس داستانهای دنباله داری است که در ده پرده به معرفی هجده تن از شهدای عاشورا که از بین هاشمیان و اصحاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام انتخاب شده اند می پردازد.

راوی داستان ، پسر نوجوانی است به نام رضا که پدرش قهوه خانه ای موروثی را از پدرانش به یادگار دارد. قهوه خانه ای در قلب محله ای قدیمی که عطر مسحور کننده ی سنت ها از آن استشمام می شود.  پدر رضا نیز اصرار دارد که قهوه خانه را به همان وضعیت سابق و با همان آداب و و سنن کهن حفظ کند. 

ایام محرم نزدیک شده. محلات و تکیه ها را سیاه پوش کرده اند و رضا که برای رفتن به قهوه خانه با پدر همراه است ، با مشاهده پرچم هایی که در باد تلاطم دارند به پدر می گوید که چقدر پرچم های امام حسین را دوست دارد!

قهوه خانه هم از هیجان محله بی نصیب نمانده و به دست رجب شاگرد قهوه خانه سیاه پوش شده است. 

هنوز محله هیجان هر روز خود را از سر نگرفته و سماور قهوه خانه روشن نشده که پیرمردی غریب با سر و وضعی متفاوت وارد قهوه خانه می شود و سلام می کند. کربلایی که سر بلند می کند از لا به لای خاطراتی که در ذهنش می دوند ، سیمای مرد پیر را مرور می کند و از بین خاطرات مرشد آقا نقال و پرده خوان کهنسالی که سالیان پیش در قهوه خانه نقل می گفته را به یاد می آورد. آنها یکدیگر را در آغوش می گیرند و از روزگارانی که قهوه خانه هم مثل تکیه و حسینیه محل برپایی روضه سیدالشهدا بود و نقال پیر به کمک هنر دیر پایش برای مشتریان روضه ای متفاوت می خواند یاد می کنند. هنوز پدر در حال مرور خاطرات است که مرشد آقا می گوید ، آمده تا دوباره برای مردم نقل بگوید و پرده خوانی کند و مجلس ، مجلس حکایات غریب مانده ایی از عاشورا و یاران امام را روایت کند.

مرشد آقا از همان روز دست به کار می شود و پرده ی اول را به دیوار قوه خانه نصب می کند و نوجوان راوی قصه ، رمز و رموز تازه ای را از تابلوی متفاوت مرشد آقا کشف می کند و از آن با مرشد سخن می گوید.

مرشد که از دقت و توجه پسر نوجوان به وجد آمده ، به او کمک می کند تا با گشایش رمزهای تابلو ، با آن ارتباط حسی عمیق تری برقرار کند. پسر می گوید که تازگی نقاشی به خاطر شخصیت های شگفت آن است ، مردی با وجنات متفاوت و ظاهری غریب و کودکانی که او را دوره کرده اند. راوی نوجوان با توضیحات مرشد آقا کشف خود را کامل می کند و متوجه می شود که با روایت متفاوتی از عاشورا مواجه است. پرده شهادت معلمی قصه گو در عاشورا که برای راوی نوجوان قصه هم دعوت نامه می فرستد و هر روز به طریقی شگفت از دل تابلوی زیبایی که صحنه روایت فداکاری های عاشوراست ، راوی داستان را به بطن ماجرا فرا می خواند. 

رضا راوی نوجوان هر روز با شیوه ای شگفت از دریچه ی زمان عبور می کند و به دل قصه راه می یابد. هر روز با شخصیت هایی شگفت آشنا می شود ، کودکان کربلا را از نزدیک می بیند و به آنها دل می بندد. با روایت های تازه ی مرشد آقا ، نوجوان راوی هر بار به کربلا سفر می کند ، هجده شخصیت کمتر آشنا و مهجور مانده از قهرمانان کربلا را می شناسد و صحنه ی فداکاری و شهادت آنان را از نزدیک زیارت می کند.

در حدود سه سالی که برای نگارش این داستان تحقیق و تفحص می کردم ، ابتدا به دنبال روایت شخصیت هایی بودم که کمتر معرفی شده اند و در عین حال ویژگی بارزی برای تصویرسازی دارند. به یقین می دانستم که برای نگارش این داستان باید به سراغ منابع اصیل بروم و با دقت آنها را مطالعه کنم. بنابر این علاوه بر کتاب آینه داران آفتاب دکتر محمدرضا سنگری که مبنای شناخت با شهدای عاشورا برایم بود به سراغ یک ، یک مقاتل و منابع پژوهشی که از پیش به حکم علاقه با آنها آشنا بودم رفته و دوباره آنها را مطالعه کردم. 

بعد از خواندن کتاب اسرار الشهاده مرحوم مُلا آقا دربندی برخی اشارات و مفاهیم نهفته در روایات مُلا آقا و نگاه او به وقایع از منظری  دیگر مثل توقف زمان در واقعه عاشورا برایم جذاب بود و ایده ی سفر در زمان و به نوعی عالمی دیگر را از فرمایشات و اشارات ایشان و البته شیخ جعفر شوشتری یافتم.

شاید کمتر کسی تا به حال از خود پرسیده باشد که شخصیت کم نظیری هم چون شیخ شوشتری و یا عالم جلیل القدری مثل مُلا آقا دربندی آن جلوه ای از وقایع عاشورا را که زیارت کرده اند در کدام عالم ، کدام ظرف مکانی و زمانی به روءیت این وقایع نشسته اند؟ آیا ملا آقا سفری در دل تاریخ داشته و هزار و چند صد سال به عقب برگشته و در همین ظرف مکانی و زمانی شاهد وقایع بوده است یا اینکه به تعبیر برخی در سیر و یا عالم رویا (عالم مثال و برزخ) به مرور وقایع عاشورا نشسته است؟ این موضوع نیازمند پژوهش های بیشتر ، نگاهی جامع تر و دیگرگون به اشارات بزرگانی مانند ملا آقا و شیخ شوشتری است.

به هر تقدیر حتما بعد از خواندن کتاب ، سِرِّ پیوند شب چهارم محرم ، با داستان «سفیدتر از برف ، خوشبوتر از یاس» را در می یابید و انشاء الله نقش نام شهدای مهجور کربلا ، با تصویری که در داستان ها خلق شده در ذهنتان نقش می بندد.

 

 

 

منبع: الف

کلیدواژه: پرده خوانی هیئت بچه ها چهارم محرم قهوه خانه شب چهارم ی عاشورا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.alef.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «الف» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۹۱۵۶۶۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه

دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد اعلام کرد بیشتر قربانیان حملات اخیر رژیم صهیونیستی به شهر رفح در نوار غزه زنان و کودکان بوده‌اند و در صورت تشدید حملات رژیم اشغالگر به این باریکه، خطر کشتار غیرنظامیان و آوارگی مضاعف فلسطینی‌ها افزایش می‌یابد. در بیانیه این نهاد حقوق بشری آمده است: «فولکر تورک، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل امروز مجموعه حملات اسرائیل علیه رفح در روز‌های گذشته را محکوم کرد؛ حملاتی که بیشتر به کشته‌شدن زنان و کودکان منجر شده است. او بار دیگر نسبت به حمله‌ای تمام‌عیار علیه این منطقه هشدار داد، منطقه‌ای که ۱.۲ میلیون فلسطینی به‌اجبار به آن پناه آورده‌اند.»

بر اساس این بیانیه، چنین حمله‌ای تنها به کشتار بیشتر و آوارگی مضاعف منجر شده و جنایات بین‌المللی بیشتری به همراه خواهد داشت. بر اساس گزارش‌ها، در حملات رژیم صهیونیستی به رفح در ۱۹ و ۲۰ آوریل دست‌کم ۳۳ فلسطینی شهید شدند که ۲۲ تن از آنها زن و کودک بودند. تورک در این بیانیه گفت: «هر ۱۰ دقیقه یک کودک کشته یا مجروح می‌شود. آنها بر اساس قوانین جنگی مصونیت دارند؛ اما در نهایت همین کودکان هستند که بهای این جنگ را پرداخت می‌کنند.»

 از همین رو خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان پای صحبت‌های «غدی عاقل»، استاد فلسطینی الاصل دانشگاه کانادا نشسته و از تجربه شخصی وی و خانواده او در غزه پرسید. در ذیل مشروح این گفتگو از نظرتان می‌گذرد.

-با توجه به اینکه تمام اعضای خانواده شما در نوار غزه و رفح هستند، خبر جدیدی از وضعیت آنها دارید؟

غدی عاقل: کسانی که از بمباران نسل‌کشی اسرائیل جان سالم به در می‌برند، ممکن است از مرگ و ویرانی که از خود بر جای می‌گذارد جان سالم به در نبرند. در اوایل ماه جاری، نیرو‌های اشغالگر اسرائیل از زادگاه من خان یونس در جنوب نوار غزه عقب نشینی کردند، احتمالاً برای آماده شدن برای حمله به رفح. اکنون، آن غیرنظامیانی که در بخت آزمایی مرگ و زندگی برنده شدند، در دنباله رویا‌های شکسته به خان یونس هستند. 

خطر هنوز در هر گوشه‌ای در کمین است، اما پسر عموی من اکرام و شوهرش عوض احساس کردند که مجبور بودند به جمعیت بپیوندند و به منطقه القراره در شمال خان یونس بروند تا وضعیت برادر عوض و محمد و خانواده اش را بررسی کنند. آنچه آنها کشف کردند فراتر از درک بود. محمد، همسرش منار و هفت فرزندشان - خالد، قصی، هادیه، سعید، احمد، ابراهیم و عابد که همگی زیر ۱۵ سال سن داشتند- در حمله هوایی اسرائیل به خانه‌شان به طرز وحشیانه‌ای کشته شدند. خانه آنها خراب شده بود و بدن آنها در حال تجزیه بود، سگ‌ها و گربه‌های ولگرد سعی می‌کردند آنها را بجوند. اکرام و عوض قبر‌های کم عمقی کندند و آنها را دفن کردند.

این دومین باری بود که اکرام و عوض باید برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌های خود را دفن می‌کردند. در ماه اکتبر، آنها مجبور شدند از اجساد تسنیم، یاسمین، محمود و الیاس، فرزندان برادر دیگر عوض، ابراهیم، مراقبت کنند که به همراه مادرشان، نانسی، در بمباران اسرائیل کشته شده بودند.

این بار درد خیلی غیر قابل تحمل بود. پس از بازگشت به خانه، اکرام که غم و اندوه او را فراگرفته بود، ناگهان بینایی خود را از دست داد. علت این مصیبت غم انگیز ناشناخته است و همه ما را گیج و ویران کرده است.

در همین حال، در غرب خان یونس، که اکنون شبیه یک شهر ارواح است، برخی از اعضای خانواده شوهرم سفری مشابه با درد و رنج را آغاز کردند. مقصد آنها: ویرانه‌های خانه هایشان، نه چندان دور از آنچه از بیمارستان الامل باقی مانده است.

کل بلوک، از جمله سه ساختمان چند طبقه که برادر شوهرم و بیش از ۷۰ نفر دیگر در آن زندگی می‌کردند، ویران شد. مردان جوان خانواده عکس، فیلم گرفتند و آنچه از زندگی سابقشان باقی مانده بود را نجات دادند. سپس آنها به المواسی بازگشتند، که زمانی مرکز پر جنب و جوش زندگی در ساحل خان یونس بود، که اکنون به یک اردوگاه چادری تبدیل شده است، سرزمینی بایر از ناامیدی، جایی که در چهار ماه گذشته آواره شده اند.

آنها پس از بازگشت به چادر‌های خود، تصاویر و کلیپ‌های ویرانه خانه‌های خود را با پدر و مادر و خواهر و برادر خود به اشتراک گذاشتند. برای خواهرشوهرم نیما، خبر‌ها و تصاویر خانه اش بیش از حد قابل تحمل بود. او در حین تماشای تصاویر مدام گریه می‌کرد. صبح روز بعد، نیما را بی هوش یافتند. خانواده‌اش او را با عجله به نزدیک‌ترین بیمارستان، الامل بردند، که از قضا به «امید» ترجمه می‌شود، اما هیچ بیمارستان و امیدی پیدا نکردند. یکی از پزشکان قهرمانی که در آنجا مانده بود اعلام کرد که او مرده است. او به سادگی قادر به تحمل این ناراحتی نبود. نیما غرق در غم و ناامیدی، سکته کرده بود. شوهر نیما، سلیمان، و فرزندانش برای تکمیل مقدمات تشییع جنازه، شستن جسد به روش صحیح، یافتن وسایلی برای تابوت و رسیدن به رباب، دختر بزرگ نیما، که به رفح پناه برده بود، تلاش کردند.

در حالی که آنها گریه می‌کردند و ماتم می‌کردند، بمب‌های اسرائیل همچنان بر مناطق مسکونی در رفح، اردوگاه آوارگان نصیرات، دیرالبلاح، اردوگاه آوارگان مغازی و بیت حانون اصابت کرد و صد‌ها کشته برجای گذاشت. در اردوگاه آوارگان یبنا در رفح، یک بمب باعث کشته شدن اعضای خانواده ابوالحنود - ایمان. مادرش ابتصام؛ شوهرش محمد؛ و چهار فرزند خردسالشان: تالین، آلما، لانا و کرم شد.

در جریان این بمباران شدید، سلیمان از ترس امنیت او و فرزندانش تصمیم گرفت که به رباب اطلاعی ندهد. نیما را بدون او دفن کردند. انتخاب ویرانگر بود، اما خطرات سفر به رفح و بازگشت بسیار زیاد بود. حملات هواپیما‌های بدون سرنشین، گلوله باران یا بمباران کشتی‌ها بی امان بود.

روزی که نیما را دفن کردند، ارتش اسرائیل بازار اردوگاه مغازی را بمباران کرد و ۱۱ نفر را کشت که بسیاری از آنها زن و کودک بودند. این اولین باری نبود که درد‌های شدید به چنین مرگ نابهنگامی در خانواده منجر می‌شد. در سال ۱۹۶۷، عبدالله، پدر سلیمان، با آشکار شدن واقعیت تلخ اشغال نظامی اسرائیل، دچار سکته مغزی شد. با از دست دادن خانه خود در نکبه ۱۹۴۸، وحشتی که ارتش اسرائیل در سال ۱۹۶۷ بر سر مردم فلسطینی غزه ایجاد کرد، شوک دیگری بود. اما در نهایت، چیزی که بیش از حد تحمل شد، ربودن پسرش سلیمان توسط سربازان اسرائیلی بود که در آن زمان یک کودک ۱۶ ساله بود. عبدالله که از سرنوشت سلیمان چیزی نمی‌دانست و نمی‌توانست فکر از دست دادن او را بپذیرد، تسلیم غم و اندوه شد و سکته مغزی بدن او را ویران کرد و او را فلج کرد. او هفت سال در اردوگاه خان یونس مصیبت‌های زندگی را تحمل کرد تا اینکه یک هفته پس از بازگشت سلیمان به غزه از دنیا رفت.

سلیمان از اینکه همسرش نیما به اندازه پدرش درد طولانی نداشت، خدا را شکر کرد و از فرزندانش خواست سوره فاتحه را برای او بخوانند. نیما تنها یکی از بیش از ۱۰۰۰۰ زن فلسطینی است که تاکنون در این جنگ جان باخته است. او یک میزبان عالی و یک آشپز فوق‌العاده بود که یک روز در آرزوی زیارت مکه بود و با دقت تمام پولهایش را برای این سفر پس انداز می‌کرد.

مرگ نیما نه تنها رویا‌های او را خاموش کرد، بلکه گرما و سخاوتی را که ذات او، یعنی جوهر فلسطینی را مشخص می‌کرد، خاموش کرد. او یک خلاء را پشت سر می‌گذارد که فقط با درد دل و از دست دادن پر شده است. موشک‌های یک پهپاد هرمس ساخت اسرائیل می‌تواند حریم هوایی بدون محافظ غزه را سوراخ کند و جان انسان‌ها را در چند ثانیه بگیرد. موشک‌های به اصطلاح «آتش و فراموش کن» می‌توانند اهدافی را در فاصله بیش از ۲.۵ کیلومتری (۱.۵ مایلی) در آسمان هدف قرار دهند، بنابراین وقتی شلیک می‌شوند، هیچ کس روی زمین نمی‌داند که در حال آمدن هستند. غیرنظامیانی که به تجارت خود می‌پردازند فوراً کشته می‌شوند، زیرا هیچ کس و هیچ چیز برای محافظت از آنها وجود ندارد.

هیچ هواپیمای جنگی اردنی، انگلیسی، فرانسوی یا آمریکایی برای دفاع از ۵۰ زن کشته شده هر روز در ۲۰۰ روز گذشته توسط اسرائیل مستقر نشد. به نظر می‌رسد "آتش و فراموش کردن" در غزه یک سیاست جهانی است.

اما فریاد قاطع من این است که دنیا هرگز نباید فراموش کند. مردم خوب در سرتاسر جهان تلاش می‌کنند تا اطمینان حاصل کنند که مسئولین این جنایات و کسانی که به آنها اسلحه داده اند، با محاکمه روبرو خواهند شد و شبح عدالت تا پایان روز‌های خود تحت تعقیب قرار خواهند گرفت.

غدی عاقل، یک استاد دانشگاه فلسطینی الاصل در کاناداست که در حال حاضر استاد دانشگاه آلبرتا در ادمنتون کاناداست. او از زمان آغاز جنگ غزه مقالات، یادداشت‌ها و گزارش‌های تفصیلی فراوانی را در رسانه‌های جهان از جمله رسانه‌های کانادا منتشر کرده است.

باشگاه خبرنگاران جوان بین‌الملل خاورمیانه

دیگر خبرها

  • قتل شاگرد قهوه خانه به دست کارگر اخراجی
  • روایت یک کارگردان از فیلمسازی در نوجوانی/ چیزی جز گوشی لازم نیست
  • روایت یک کارگردان از فیلمسازی در نوجوانی/ هیچ چیز جز گوشی موبایل لازم نیست
  • جنایت کارگر قهوه خانه بعد از اخراج!
  • کینه مرگبار کارگر قهوه خانه | کارگر جوان اخراج شد و وقتی فهمید فرد دیگری جای او استخدام شده ....
  • آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه
  • کشف جسد مرد جوان در قهوه‌خانه‌ای در جنوب تهران
  • "کینه خونین" کارگر قهوه‌خانه شهر ری را قربانی کرد
  • قتل فجیع کارگر قهوه خانه در شهرری
  • کینه خونین کارگر قهوه‌خانه شهر ری را قربانی کرد