ناگفتههای معلم انگلیسی از کُندذهنی بنسلمان/ محمد هفت تیرکش به ضرب گلوله املاک را معامله میکرد! + تصاویر
تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۰۲۹۶۶۹
پرخاشگری بارزترین ویژگی اخلاقی بن سلمان در کودکی بود که در جوانی به طمعی سیری ناپذیر تبدیل شد.
به گزارش شریان نیوز،«سعود السبعانی»، در کتاب «عربده کش ریاض» تلاش میکند، زوایای تاریک زندگی «سلمان بن عبدالعزیز»، پادشاه عربستان و فرزندش، «محمد بن سلمان»، ولی عهد این کشور را روایت کند.
تاکنون ۱۰ قسمت از این کتاب منتشر شده که طی آنها به دوران کودکی «سلمان» و انتصاب به امارت ریاض در ۱۹ سالگی (قسمت اول)؛ دورهی جوانی و «شراب خواری» سلمان (قسمت دوم)؛ قربانی کردن پدر زنش برای فرار از رسوایی (قسمت سوم)؛ سرقت اموال جمعیتهای خیریه (قسمت چهارم)؛ ورود به عرصه «فرهنگ و هنر و رسانه» (قسمت پنجم)؛ وسواس مفرط برای جوانتر دیده شدن و انجام عملهای زیبایی (ششم)؛ ظهور «محمد» و بدست آوردن دل «سلمان» (هفتم)؛ بخش اول و کودکی بن سلمان (هشتم)، ویژگیهای شخصیتی بن سلمان و ارائه یکی از مهمترین طرح هایش به نام طرح نیوم (نهم) و قسمت دهم به بیان حلقه نزدیک بن سلمان از جمله «ترکی ملیجک» و «سعود کاکا سیاه» پرداخته شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
و حالا ادامه داستان:
در سال ۱۹۶۶ معلم انگلیسی الجزایری الاصلی که در مدرسه تیزهوشان شهر «جده» در سواحل غربی عربستان تدریس میکرد، پیشنهاد کاری بسیار عالی و خوبی دریافت کرد.
شاهزاده سلمان بن عبد العزیز که برای سفری چند ماهه با یکی از همسرانش و فرزندانش به جده آمده بود، دنبال یک معلم زبان انگلیسی برای فرزندانش بود که «رشید سکای» را به او معرفی کردند.
تصویری از ملک سلمان که او را با محمد در دوران کودکی نشان میدهد
رشید سکای یا همان معلم انگلیسیِ الجزایری، آشنایی چندانی با شاهزاده سلمان نداشت که در آن زمان امیر ریاض بود و منصبی مهم محسوب میشد، چون صاحب آن یکی از فرزندان ملک عبد العزیز بود که مسئولیت ادارهی پایتخت آل سعود را برعهده داشت و جایگاهی مهم در میان دیگر اعضای خاندان سعودی به وی میبخشید، به همین دلیل به محض دریافت پیشنهاد و به طمع دستمزد بیشتر آن را پذیرفت.
پس از توافق، رانندهی سلمان هر روز پس از پایان مدرسه، رشید سکای را از مدرسه به امارت میبرد که سلمان و خانواده اش در آن سکونت داشتند.
وقتی سکای اولین بار وارد امارت شد، با مجموعه خانههای بزرگ با حیاطهای مملو از گل و سبزه مواجه شد که نگهداری از آنها را کارگرانی سفید پوش برعهده داشتند.
تصویری از رشید سکای معلم دوران کودکی محمد بن سلمان
آنگونه که رشید سکای در کتاب خاطرات خود نوشته، او از کنار توقفگاهی مملو از ماشینهای خاص و گران قیمت از جمله یک دستگاه کادیلاک صورتی رد شده بود که تا آن زمان مثل آن را ندیده بود.
داخل کاخ با دانش آموزانی که موظف بود به آنها زبان انگلیسی را آموزش دهد، دیدار کرد که ۴ پسر سلمان از همسر دومش بودند. بزرگترین آنها کودک شیطان ۱۱ سالهای بود که اسمش «محمد» بود.
مشخص بود که شاهزادههای کوچکتر بیشتر از درس به بازی علاقه داشتند و سکای تمام تلاشش را برای جلب توجه آنها انجام میداد، اما به محض پیدا شدن سر و کله محمد هرچه رشته کرده بود، پنبه میشد، به خصوص که اینگونه به نظر میرسید، به او اجازه هر کاری داده شده بود، از جمله اینکه بی سیم یکی از نگهبانان را گرفته بود و هنگام درس دادن سکای از آن برای تمسخر سکای و رد و بدل کردن لطیفه و جوک با نگهبانان استفاده میکرد و همین برای بهم ریختن کلاس کافی بود.
سکای که راه چارهای نمیدید، به تدریس خود با اعمال شاقه و مزاحمتهای محمد ادامه میداد، تا اینکه یک روز محمد به او گفت که مادرش معتقد است، او «یک جنتلمن واقعی» است. سکای از این حرف محمد بسیار تعجب کرد، چون میدانست، در عربستان محیطها و مکانهای مردان و زنان کاملا از هم جدا هستند. در این شرایط چگونه مادر محمد او را دیده و با شخصیتش آشنا شده است.
تصویری از کودکی محمد بن سلمان در کنار ملک سلمان و معلمش رشید سکای
لذا حس کرد که تحت نظر است، با این حال به تدریس خود ادامه داد و با وجود تمام تلاشهایی که میکرد، پسرها پیشرفت چندانی نداشتند و همین موضوع باعث شد، محمد تا ۲۵ سالگی از صحبت کردن به زبان انگلیسی در ملاء عام طفره برود.
وضعیت زبان فرانسه بدتر از انگلیسی بود و پیشرفت در یادگیری این زبان که مادرش از سکای خواسته بود، آن را هم در برنامه آموزش هایش جا دهد، اسفبارتر بود.
در این بین سکای هرچه به پایان ماموریت کاریش نزدیک میشد، ابعاد جدیدی از شخصیت محمد بر وی آشکار میشد و یکی از این ابعاد سلطه گر بودن و ریاست طلب بودن محمد بود که ریشه آن را در توجه بیش از حد سلمان به او از همان کودکی و بزرگترین فرزند مادرش میدید.
ملک سلمان در دوران جوانی و زمانی که امیر ریاض بود
سکای میگوید: شخصیت سلطه گر و ریاست طلب محمد که از نفوذ سلمان در وی تاثیر میپذیرفت، باعث شده بود تا نوعی بی رحمی و خشونت نیز در رفتارهایش شکل بگیرد، به ویژه آنکه ملک سلمان نیز دارای چنین شخصیتی بود.
وی ملک سلمان را در زمانی که امیر ریاض بود و با وی از نزدیک رابطه داشت، اینگونه توصیف میکند: «سلمان بن عبدالعزیز با موهای سیاه و ریش بزی اش در کار بسیار جدی و منضبط بود، طوری که به سختگیری و یکدندگی شهرت یافته بود ... وقتی به خارج سفر میکرد، کت و شلوار به تن میکرد و کروات راه راه میبست ... در این تیپ و هیأت شبیه سرمایه داران و بانکداران وال استریت بود ...، اما در خانه لباسهای سنتی گران قیمتی به تن میکرد ... او ساعتها قبل از بیدار شدن دیگر شاهزادههای سعودی از خواب بیدار میشد و کوچکترین حرکات قبایل و مفتیها و عشایر بزرگ پایتخت از جمله عشیرهی خودش را زیر نظر داشت ... سالها بود که او را به عنوان تأدیب کنندهی افراد نافرمان خاندان میشناختند ... لذا هر تخلفی که از سوی شاهزادهها سر میزد، او عهده دار تنبیه اش بود و اگر خطا و تخلف شاهزادگان از حد رایج و معمول آن فراتر میرفت، او را چند روزی به زندان میانداخت، زندانی ویژه که در کاخش بود و شخصا آن را اداره میکرد ... این موضوعی بود که طی گفتگو با «رابرا لیسی»، نویسنده انگلیسی هم به آن اشاره کرده و گفته بود که «زندان مخصوصی دارم و الآن چند تن از شاهزادهها را در آن زندانی کرده ام» ... و به جز صاحب چنین شخصیتی هیچ کس در به قدرت رسیدن محمد و مطرح شدنش در خاندان سعودی نقش نداشت.
تصویری مربوط به ۵۰ سال قبل از ملک سلمان زمانی که امیر ریاض بود و او را درحال استقبال از ملک فیصل برادر بزرگترش نشان میدهد
شاهزاده بودنش باعث شده بود، امتیازاتی بدست آورد که هیچ یک از آنها حاصل کار و تلاش وی نبودند ... جز دوستان نزدیک و افراد خانواده کسی جرأت نداشت، نام او را بر زبان بیاورد ... همان طور که محمد بعدها گفت، پدرش شخصا بر آموزش و یادگیری او و دیگر برادرانش نظارت داشت ... هر هفته کتابی به آنها میداد بخوانند و آخر هفته مطالب آن را امتحان میگرفت ... مادر محمد هم مانند ملک سلمان سختگیر و جدی بود، طوری که اگر دیر سر سفره حاضر میشد، به شدت از سوی مادرش مورد تنبیه قرار میگرفت.
محمد در یکی از مصاحبه هایش میگوید: «من و برادرهایم همیشه این سوال در ذهن مان بود که چرا مادر با ما اینگونه برخورد میکند و از کوچکترین اشتباه مان نمیگذرد ...، اما بعد متوجه شدیم که همین سختگیریها بود که باعث شد، قوی باشیم».
به ندرت دیده شده، محمد و کسانی که او را از نزدیک میشناسند، از دوران جوانی اش صحبت کنند ... به همین دلیل کسی جرأت نمیکند، در این زمینه صحبت کند، اما اندک اطلاعات به دست آمده چنین میگوید:
«سلمان با همسر اولش در کاخی نزدیک به دیوان سلطنتی زندگی میکردند و از آنجا که ستونهای سر در کاخ سفید رنگ بود، در میان مردم به تمسخر به «کاخ سفید» معروف شده بود ...، اما مادر سلمان و پسرانش در جایی دیگر اقامت داشتند ... لذا برای اینکه جایی در دل سلمان باز کنند، هر روز آنها را برای صرف ناهار به کاخ سفید میفرستاد ... در آنجا سلطانه، همسر اول با آنها به تندی برخورد میکرد ... این رفتار روی فرزندانش نیز تاثیر گذاشته بود و آنها نیز با محمد و برادرانش رفتار اهانت بار و تحقیری آمیزی داشتند.. زندگی محمد با برادرانش دیگرش تفاوت بسیار داشت ... درحالی که آنها برای ادامه تحصیل و کسب تجارب کاری به خارج میرفتند، محمد تمام این مراحل را داخل کشور سپری کرد ... او دوران نوجوانی و جوانی اش را در میان لشکری از شاهزادگان، بی نام و نشان پشت سر گذاشت، به ویژه آنکه ویژگی خاصی نداشت که او را از دیگران متمایز کند ...، اما وقوع دو مرگ در خاندان همهی ورقها را برگرداند».
در سال ۲۰۰۱ مرگ ناگهانی شاهزاده «فهد» ۴۶ ساله، پسر بزرگ سلمان و سال بعد از آن مرگ شاهزاده «احمد» ۴۴ ساله ظاهرا به دلیل سکته قلبی سلمان را در اندوه و غم بزرگی فرو برد ... درحالی که پسران دیگرش هریک به کاری مشغول بودند ... تنهایی و غم و اندوه سلمان را به محمد سوق داد که در آن زمان شانزده ساله بود ... در این میان پافشاریهای مادر به محمد در نزدیک شدن بیش از پیش به سلمان و استفاده از فرصت پیش آمده، باعث شد تا محمد همه جا و در هر جایی در کنار پدرش باشد و این موجب آشنایی وی با بسیاری از شخصیتهای کشور و لشگری شد.
زندگی محمد در آن دوران بر استفاده از امتیازات سلطنتی جهت برقراری رابطه با قبایل و عشایر جدید و مستحکم کردن روابط سابق بود ... تابستانها در سواحل دریای سرخ چادر میزدند و محمد دستور میداد، برای تفریح جوانان صدها جت آبی را به محل اطراقش ارسال کنند ... زمستانها هم در بیابان چادر میزدند ... محمد بزرگترین چادر را برپا میکرد و در آن گوشت بریان و کباب بره را که با برنج در سینیهای بیض بزرگ ریخته شده بودند، بین صحرانشینان پخش میکرد ... این باعث میشد تا صفی طولانی از خودروها مقابل چادرش به بهانهی عرض ادب و ابراز وفاداری و در واقع برای گرفتن غذا صف بکشند ... به این ترتیب، دنیای محمد در عربستان سعودی خلاصه میشد و به نظر میرسید، به همان اندازه که عموزاده هایش به لندن و ژنو و موناکو عشق میورزیدند، او عربستان را دوست داشت.
بالاخره، مادر سلمان و پسرانش به کاخی که به آنها اختصاص یافته بود، منتقل شدند. سلمان تابستانها که تعطیلاتش را به همراه همسر اولش و فرزندانش در کاخ «شیده» در ماربیا سپری میکرد، برای دیدار خانوادهی مادر محمد به بارسلون میآمد.
از همان دوران نوجوانی «پرخاشگری» و «تند مزاجی» دو ویژگی اساسی شخصیتی محمد را تشکیل میدادند و همین اعتبارش را زیر سوال میبرد. در میان شخصیتهای سیاسی جهان به «مارگارت تاچر»، نخست وزیر اسبق انگلیس علاقه بسیار داشت و از آن زن آهنی و اینکه چگونه توانسته بود، پایه گذار اقتصادی قدرتمند برای انگلیس باشد، سخن میگفت.
وقتی نام محمد در عرصه سیاسی داخلی، منطقهای و بین المللی مطرح شد، دارایی و ثروتی همچون عموزاده هایش نداشت، لذا به سرعت به تکاپو افتاد تا عقب ماندگیش را جبران کند و این بازار بورس بود که هدف ثروت اندوزی وی قرار گرفت. وی سهام شرکتهای بی ارزش و کم بها را خریداری میکرد و سپس تحت این عنوان که وی صاحب آنهاست، آنها را به چندین برابر قیمت میفروخت.
بعد از بورس، بازار املاک دومین هدف مال اندوزی محمد بود که با اعمال نفوذ و قدرت و زور املاک بسیاری را به نام خود کرد، نقل است که وی خواستار قطعه زمینی شد و، چون مالک با فروش آن مخالفت کرد، محمد بستهای را برای وی فرستاد که درون آن دو گلوله بود. بعد از آن محمد بن سلمان در میان مردم عربستان به «محمد هفت تیرکش» معروف شد.
اما اینکه آیا محمد پس از سلمان بر تخت سلطنت خواهد نشست یا خیر؟ به قطعیت نمیتوان گفت اگر این گفتهی «ملک عبدالعزیز» را به یاد بیاوریم که گفته بود، «اگر مردی قرار است، رهبر قومش شود، باید آموزه هایش را در کشورش و میان قومش دیده باشد و در محیطی بزرگ شود که مردمانش رشد مییابند» متوجه میشویم که احتمال به بر تخت سلطنت نشستن وی به شدت مطرح است، به ویژه آنکه ضرب المثلی در خاندان سعودی به شدت رایج و متداول است که میگوید: «برای تعامل با بیابانگردان و صحرانشینان باید مثل آنها بیابانگرد و صحرانشین باشی».
منبع: شریان
کلیدواژه: امیر ریاض محمد بن سلمان شاهزاده ها ملک سلمان باعث شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shariyan.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شریان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۰۲۹۶۶۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کینه قدیمی
عابران و اهالی کنجکاو به زنی خیره شده بودند که از پنجره طبقه شش درخواست کمک میکرد: «اینجا یه نفر گلوله خورده با پلیس و اورژانس تماس بگیرید بیان برای کمک.»یکی از عابران شماره اورژانس و عابران دیگر، پلیس را گرفتند و آنچه دیده بودند را شرح دادند. این بار سکوت ساختمان با صدای آژیر آمبولانس و ماشینهای پلیس که از دور به سمت آنجا میآمدند، شکسته شد. امدادگران سریع خود را به واحد شماره ۲۸ در طبقه ششم رساندند. واحد ۲۸در انتهای راهرو قرار داشت. مقابل در، کانتری برای منشی شرکت بود و چهار اتاق در دوطرف آن قرار داشت. زن جوان امدادگران را به سمت اتاق راهنمایی کرد که کنار آن تابلوی مدیرعامل خودنمایی میکرد. مردی روی صندلی نشسته و غرق در خون روی میز افتاده بود. یکی از امدادگران او را بلند کرد؛ گلوله وسط سینهاش جا خوش کرده بود. بدنش سرد بود و خون زیادی از بدنش رفته بود. دیگر نمیشد برای او کاری کرد. عقربههای ساعت، ۱۱شب را نشان میداد که کارآگاه ناصری با نشان دادن کارتش به سربازی که جلوی در ایستاده بود، وارد ساختمان شد. دکتر زودتر از او رسیده بود و تیم تشخیص هویت در حال بررسی صحنه قتل بودند تا سرنخی برای کشف راز قتل پیدا کنند. کارآگاه دفترچهاش را بیرون آورد و تحقیقات خود را آغاز کرد.۱- دکتر چه گفت؟
قتل حدود سه ساعت قبل رخ داده است. گلوله از فاصله نهچنداندور به سینه مقتول اصابت کرده و باعث خونریزی شدید و مرگ مرد جوان شده است. این نتایج بررسی در صحنه است و باید در پزشکی قانونی کالبدشکافی کنم. راستی تا یادم نرفته، آثار درگیری روی بدن مقتول ندیدم.
۲- نتیجه بررسی صحنه جرم
آثار ورود به زور روی دردیده نمیشود وقاتل بهراحتی واردخانه شده است. یک پوکه کلت در راهرو مقابل در اتاق محل جنایت پیدا کردیم. مورد مشکوکدیگری ندیدیم.
۳- گزارش افسر کلانتری
حدود۱۰شب این قتل به کلانتری اعلام شد ومن به عنوان افسرگشت راهی شرکت شدم. منصور«قاتل» شریک مقتول است که به خاطر اختلافی که با او داشته قتل رااجرا کرده بود. بعد هم با پرواز ساعت ۸ و۳۰ دقیقه راهی قطر شده تا ازآنجا به کانادا برود. کارهای اقامتش راانجام داده بود.منصوراحساس میکردکامران توحساب کتاب،سرش کلاه گذاشتهوسرهمین اختلاف داشتند. امروزعصرواردشرکت شده وبعد ازقتل شریکش، دست و پای منشی شرکت را بسته بود و یکراست به فرودگاه امام رفته و با خیال راحت از کشور فرار کرده بود.
۴- روایت شاهد قتل
شش سال است که در این شرکت کارمیکنم. ساعت کاری شرکت۹صبح تا چهارعصراست. من اگرمدیرعامل در شرکت باشد یا کارها مانده باشد، در شرکت میمانم.امروزهم درشرکت بودم که حدود ساعت شش منصور به شرکت آمد.دسته گلی دردست داشت.خوشحال بود ومیگفت آمده با کامران خداحافظی کند و همه چیز را تمام کند.حدود یک ساعتی در دفتر بود و بعد صدای دعوایشان بلند شد. سعی کردم دخالت نکنم. یکدفعه صدای شلیک گلولهای شنیدم. ازترس خشکم زده بود. منصور عصبانی درحالی که اسلحهای در دست داشت و لباسش خونی بود بیرون آمد. اسلحه را به سمت من گرفت و خواست ساکت شوم. دست و پایم را بست وازشرکت بیرون رفت.خیلی تلاش کردم دست و پایم را باز کنم اما فایده نداشت. با دیدن شیشه روی میز خودم را به آن رساندم و آنقدر به میز ضربه زدم که افتاد و شیشهاش شکست. تکه شیشهای را برداشتم و هر طوری شده طناب را پاره کردم. بعد هم از اهالی کمک خواستمکه برای کمک آمدند.
۵- سرگرد دستور بررسی خروج منصور از کشور را صادر کرد. او خیلی خونسرد همراه خانوادهاش وارد سالن و سوار هواپیما شده و ایران را ترک کرده بود. تحقیقات کارآگاه تا صبح طول کشید و برای جمعبندی آنچه دیده و شنیده بود، دوباره به شرکت برگشت. نیم ساعتی آنجا قدم زد و همه چیز را بررسی کرد. در ذهنش صحنه قتل کامران را بازسازی کرد و با بازپرس جنایی تماس گرفت و دستور بازداشت منشی شرکت به اتهام قتل را صادر کرد.
۶- انگیزه قتل چه بود؟
مهین وقتی در اداره آگاهی رو به روی کارآگاه قرار گرفت فهمید راز قتل فاش شده و سناریواش برای فرار از مجازات لو رفته است: «سرگرد، کامران باید میمرد. او با زندگی من بازی کرد. شش سال قبل برای کار به اینجا آمدم و بعد از مدتی کامران به من ابراز علاقه کرد. پسر خوشتیپ و پولداری بود و من هم به او علاقه داشتم. دوسالی از رابطهمان میگذشت و هربار میگفتم به خواستگاریام بیا، بهانه میآورد تا اینکه یک روز روی واقعی خودش را نشان داد و گفت از رابطهاش با من فیلم گرفت و اگر برای ازدواج اصرار کنم، آبرویم را میبرد. تنها راهی که به ذهنم رسید صحبت با منصور بود. آنجا بود که فهمیدم آنها همدست بودند و منصور از من فیلم گرفته بود. آنها فکر میکردند با افشای این موضوع از شرکت میروم اما ماندم تا نقشه انتقامم را اجرا کنم. دیروز بهترین موقعیت بود تا هم کامران را بکشم و هم منصور را به عنوان قاتل معرفی کنم. نقشهام حساب شده بود اما یک جا اشتباه کرده بودم که همان باعث لو رفتن نقشهام شد.»
شما خوانندگانتپش میتوانید با اشاره به سه دلیل کارآگاه برای کشف راز این جنایت در مسابقه معمای پلیسی این هفته تپش شرکت کنید. پاسخهای خود را همراه نام و نام خانوادگی و شهر محل سکونت به شماره ۳۰۰۰۱۱۱۲۷ ارسال کنید.