مردی که تکههای همسرش را در بیابان دفن کرده بود دستگیر شد
تاریخ انتشار: ۷ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۰۸۲۴۴۰
بهگزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه ایران، ساعت ۸:۲۲ شامگاه ۲۶ اردیبهشت زن جوانی نزد پلیس رفت و ناپدید شدن خواهرش را گزارش کرد. او گفت: خواهرم مهرنوش بهخاطر اختلافاتی که با همسرش داشت، یک سالی است که جدا از همسرش زندگی میکند. جمعه گذشته با مهرنوش تلفنی صحبت کردم، قرار شد آن شب به خانه او بروم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او ادامه داد: از آنجا که پوریا، پسر ۱۴ ساله خواهرم با شوهرش زندگی میکند و خواهرم هر چند وقت یک بار برای دیدنش به خانه شوهرش میرود، تصور کردم آنجاست. به خانه دامادمان رفتم اما او مدعی شد که مهرنوش یک ساعتی آنجا بوده اما رفته است. با این حال من خودروی مهرنوش را داخل پارکینگ خانه دامادمان دیدم.
زن جوان گفت: فردای آن روز هم شوهرخواهرم با من تماس گرفت و گفت مهرنوش به سفر خارج از کشور رفته است. او گفت به همکارانش پیام داده که برای تعطیلات به خارج از کشور میرود اما این امکان ندارد. خودتان که وضعیت پروازهای خارج از کشور را میدانید. از طرفی خواهرم بهیار بیمارستان است، اصلاً با شرایط کرونا نمیتواند از کشور خارج شود. مطمئنم که بلایی سر خواهرم آمده است.
سرنخهایی برای جنایتبا شکایت زن جوان، تحقیقات به دستور بازپرس جنایی آغاز شد. در تحقیقات صورت گرفته مأموران به سراغ پسر مهرنوش رفته و او گفت: روز حادثه مادرم به دیدن من آمد و بعد از لحظاتی من برای انجام کاری که یکی از دوستانم از من خواسته بود، از خانه بیرون رفتم و زمانی که برگشتم، مادرم نبود.
در بررسیهای صورت گرفته مشخص شد که زن جوان دو حساب بانکی دارد اما از یکی از این حسابها سه بار به مبلغ ۱۵ میلیون تومان پول به حساب پوریا، پسرش واریز شده است. با این سرنخ، مأموران به بازبینی دوربینهای مداربسته بانکهایی که از آن انتقال وجه صورت گرفته بود، پرداختند. تصویری که از دوربین های مداربسته بانکها به دست آمد، تصویر همسرش شهاب بود. مدارک و شواهد پلیس نشان میداد که شهاب در ناپدید شدن همسرش نقش دارد. بنابراین به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران مرد جوان بازداشت شد. وی وقتی با مدارک و شواهد پلیس رو به رو شد، به قتل همسرش اعتراف کرد.
او مدعی شد که پس از قتل همسرش، جسد را تکه تکه کرده و در بیابانهای شهریار دفن کرده است. با اعتراف مرد جوان، به دستور بازپرس جنایی، کارآگاهان راهی شهریار شدند تا جسد مثله زن جوان را کشف کنند.
گفتوگو با متهمچه شد که همسرت را به قتل رساندی؟
سال ۸۰ با مهرنوش ازدواج کردم و سال ۸۵ پسرم به دنیا آمد. من و همسرم با هم اختلاف داشتیم و با به دنیا آمدن پسرم درگیریها و اختلافها بیشتر شد. یک سال و نیم بعد مهرنوش جدا شد و پوریا پیش من ماند. برایم سخت بود که پسربچهای را با آن سن و سال بزرگ کنم. به همین دلیل مدتی بعد با زن دیگری ازدواج کردم. اما خیلی زود مهرنوش به سراغم آمد و آنقدر گفت بچهاش را میخواهد و اشتباه کرده است که من مجبور شدم زن دومم را طلاق بدهم و سال ۸۸ و بعد از مدتی با مهرنوش دوباره ازدواج کردم.
یکی از اختلافات ما این بود که مادر و پدر مهرنوش شمال کشور زندگی میکردند و او میگفت ما هم برای زندگی به آنجا برویم. اما کار و زندگی من در تهران بود و واقعاً نمیتوانستم این کار را انجام دهم. تا اینکه پدرش فوت کرد و مادر مهرنوش به تهران آمد. از من خواست که خانهای در نزدیکی خانه مادرش بگیریم. ولی من موافق نبودم. مادرش در زندگی ما دخالت میکرد و من ترجیح میدادم که خیلی نزدیک آنها زندگی نکنیم. مادرش سال گذشته فوت کرد اما درگیریهای مهرنوش با من همچنان ادامه داشت.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
خانهای که مهرنوش گرفته بود، پارکینگ نداشت و او گاهی اوقات خودرواش را در پارکینگ خانه من پارک میکرد. از طرفی برای دیدن پوریا هم به خانه من میآمد. روز حادثه بعد از کارش برای دیدن پوریا آمد. گوشی تلفن همراهش دست پوریا بود و من ناخواسته پیامکها و چتهایش را خواندم. همسرم با دوستانش مشورت میکرد و آنها هم به او پیشنهاد میدادند که از من جدا شود. من به او اعتراض کردم و گفتم دوستانت نباید در زندگی ما دخالت کنند. سر همین مسأله با هم دعوایمان شد. در همین زمان پسرم از خانه بیرون رفت. درگیری ما بالا گرفت و ناگهان مهرنوش دو سنگ کوچک را که برای گردو شکستن بود، از کنار اتاق برداشت و به سمت من پرتاب کرد. من که از این رفتار او عصبانیتر شده بودم، سیم برقی را که کنار اتاق بود، برداشتم و دور گردن او پیچیدم. به خودم که آمدم متوجه شدم نفس نمیکشد.
با جسد چه کردی؟
جسد را تکه تکه کردم و داخل پلاستیک گذاشتم و به پارکینگ بردم. زمانی که قصد داشتم جسد را داخل صندوق عقب بگذارم، پوریا آمد. به او گفتم مادرت را کشتهام و او هیچ حرفی نزد. بعد جسد را در بیابانهای شهریار دفن کردم. در راه برگشت برای اینکه کسی به من مشکوک نشود، از گوشی تلفن همراه همسرم به همکارانش پیامک دادم و گوشی را در بین راه به بیرون انداختم.
چرا از حسابش سرقت کردی؟
من رمز یکی از کارتهای او را داشتم و سه مرتبه از کارت همسرم ۱۵ میلیون تومان به کارت پسرم پول انتقال دادم. برای اینکه با خودم میگفتم اگر خودکشی کنم یا دستگیر شوم، آینده پسرم نامشخص است و حداقل پولی در حسابش باشد تا بتواند زندگی اش را بگرداند.
کد خبر 515245 برچسبها حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: حوادث ایران زن جوان او گفت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۰۸۲۴۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
اخاذی با مهریه سنگین!
فریب خوردم، باورم نمی شد این گونه مرا سرکیسه کند! روزی که به عنوان منشی مطب استخدامش کردم،هیچ گاه به ذهنم نمی رسید که او با ترفند خاصی به من نزدیک شود تا جایی که مهربانی ها و از خود گذشتگی های همسرم را از یاد بردم و ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات پزشک متخصص امور درمانی است که از 3 سال قبل با منشی مطب خودش به طور پنهانی ازدواج کرده بود و اکنون با افشای این ازدواج پنهانی و درحالی که هووها با یکدیگر در کلانتری درگیر شده بودند،شکایتی را به اتهام اخاذی از همسر صیغه ای اش مطرح کرد. در همین حال «سوسن» همسر اول این پزشک که دستانش از شدت خشم می لرزید درباره قصه زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی احمد آباد مشهد گفت:24سال قبل، زمانی با«نعیم»ازدواج کردم که او دیپلم داشت و تازه خدمت سربازی را به پایان رسانده بود، اما من حمایتش کردم و با تحمل سختی های زندگی، نامزدم را به ادامه تحصیل تشویق کردم .بالاخره او در رشته پزشکی یکی از استان های کشور پذیرفته شد و من هم با خوشحالی همه تلخکامی های روزگار را تحمل کردم تا 8 سال تحصیل او به پایان رسید و به مشهد بازگشت. در این مدت همسرم اصرار می کرد تا من هم ادامه تحصیل بدهم ولی حالا 3فرزند قد و نیم قد داشتم و نمی توانستم درس بخوانم.
این درحالی بود که «نعیم»مدام مدرک پزشکی اش را برسرم می کوبید و مرا به خاطر داشتن مدرک دیپلم تحقیر می کرد. بالاخره تصمیم گرفتم پرستاری برای فرزندانم پیدا کنم تا بتوانم به تحصیل بپردازم ولی در همین زمان متوجه شدم که فرزند چهارم را نیز باردار هستم. این بود که درس و دانشگاه را از ذهنم بیرون کردم و به امور خانه داری و تربیت فرزندانم پرداختم.
اما روابط عاطفی بین من و «نعیم» هر روز سردتر می شد این درحالی بود که او در دوره تخصص نیز شرکت کرد و 2 سال بعد به عنوان پزشک متخصص مطب خودش را هم راه اندازی کرد. در این میان اما روابط او با منشی های مطبش مرا بسیار آزار می داد چرا که احساس می کردم این گونه رفتارها خارج از عرف و بسیار نامتعارف است. بارها به فکر طلاق افتادم اما خانواده ام مرا حمایت نکردند و من مجبور بودم این گونه تحقیرهای آشکار را تحمل کنم.
او با تماس های پنهانی و پیامک های زننده ای که برای خانم ها می فرستاد مرا زجر می داد. با وجود این اعتراض ها و ناراحتی هایم نیز فایده ای نداشت و اوضاع مدام بدتر می شد تا این که چند سال قبل متوجه شدم «نعیم»از 3سال قبل زنی را به عقد موقت خودش درآورده است و آن زن هم مهریه ای به اندازه یک خانه مجلل و یک خودروی خارجی از او گرفته و به دنبال سرنوشت خودش رفته بود اما همسرم برای جلوگیری از آبروریزی ،همه مهریه اش را به او داد و صدایش درنیامد!
از این موارد در زندگی 24 ساله ام با «نعیم»بازهم دیده بودم ولی کاری نمی توانستم انجام بدهم تا این که فهمیدم او برای منشی مطب نیز خانه ای در بهترین نقطه شهر اجاره کرده ویک خودروی خارجی گران قیمت نیز برایش خریده است. خلاصه با تعقیب همسرم،نشانی منزل آن زن را پیدا کردم و به درخانه اش رفتم. آن جا بود که باهم درگیر شدیم و پلیس 110 ما رابه کلانتری هدایت کرد.
دراین شرایط پزشک متخصص که خود را به کلانتری رسانده بود با بیان این که فریب خورده است و قدر زحمات و مهربانی های همسر اولش را ندانسته، به مشاور کلانتری گفت:5 سال قبل این زن جوان را به عنوان منشی استخدام کردم. او خیلی زود با چرب زبانی در جریان امور مالی من قرار گرفت به طوری که دیگر همه موضوعات اقتصادی و مالی را انجام می داد. پس از گذشت مدتی از این ماجرا،او به من ابراز علاقه کرد و با ترفند های خاص زنانه ،طوری رفتار کرد که من هم به او علاقه مند شدم.
آن زمان نمی دانستم «کبری» چه نقشه شومی در سر دارد به همین دلیل هم خانه ای در منطقه مرفه نشین شهر برایش اجاره کردم و همه امکانات زندگی را به همراه یک خودروی خارجی در اختیارش گذاشتم ولی او با مهریه سنگینی که داشت مدام مرا در تنگنا قرار می داد تا به خواسته هایش عمل کنم من هم که قادر به پرداخت مهریه او نبودم مجبور می شدم سرتسلیم فرود بیاورم. حالا می فهمم که چقدر به همسر اولم ظلم کرده ام ای کاش...
باتوجه به اهمیت این ماجرا بررسی های قانونی و کارشناسی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد سید علی سید گلستان(رئیس کلانتری احمد آباد مشهد)در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.