Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایرنا»
2024-05-07@08:31:29 GMT

خاطراتِ در خطرِ خانه «جان شیفته»

تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۱۳۲۲۲۱

خاطراتِ در خطرِ خانه «جان شیفته»

نمی‌گویم رنج نبر. بی‌رنج شادیِ زندگی یکسر بی‌رنگ است. ولی در رنج نمان. گله‌گزاری نکن. مبادا که طنین ناله‌ات به گوشت خوشایند گردد و از طعم شور اشک خودت لذت ببری. مردانه قدم روی رنج بگذار و شادی بیافرین.

از میان نامه‌های م. ا. به‌آذین به فرزندش، زرتشت

به خانه‌ای یک‌طبقه وارد شدیم که جای‌جایش نشانی از او داشت: «ما در سال ۱۳۴۶ به اینجا آمدیم، وقتی من چهارده سال داشتم و پدر و مادرم، در بیست‌وپنحمین سال ازدواج خود بودند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قبل از آن در خیابان ایران پایین‌تر از میدان ژاله بودیم و جالب است بدانید شعر «آرش کمانگیر» را سیاوش کسرایی، اولین‌بار در همین خانه خواند و ضبط کرد. اما چون آنجا یک خانه قدیمی بود با امکانات کم و بسیار تنگ بود، به اصرار عمویم به اینجا آمدیم زیرا او نگران وضعیت پدرم بود. آن موقع اینجا نوساز بود و دوسالی می‌شد که ساخته شده بود.این خانه ۴۳۵ متری، قیمتش، ۷۰ هزار تومان بود اما پدرم همان را هم نداشت و فقط ۳۰ هزار تومان داشت. درنتیجه عمویم از بانک سپه وام گرفت و به این ترتیب خانه را خرید و از حالت اجاره‌نشینی سختی که داشت خارج شد.»

جایی که به‌آذین از میهمانان خود پذیرایی می‌کرد

جالب است که آن زمان، محله آریاشهر، گویی بیابان بود و همه‌اش زمین خاکی بود: «آن زمان از دو خیابان بالاتر از خانه ما، دیگر هیچ خانه‌ای نبود. حتی جالب است بدانید، چهارشنبه‌سوری که می‌شد جوانان محله بوته خشک از اینجا می‌چیدند. یکی‌دو قهوه‌خانه هم درست مانند قهوه‌خانه‌های بین راهی. این ناحیه از تهران حالت ییلاقی داشت. ستارخان دوطرفه بود و اتوبوس‌های آریاشهر - کوی کن از همین‌جا عبور می‌کردند. روی‌هم‌رفته منطقه دنج و خلوتی بود. از اواسط دهه پنجاه شلوغ شد و خانه‌های دو یا سه طبقه ساخته شد اما همچنان قابل تحمل بود. از دهه شصت ولی غوغا شد و بدل به منطقه‌ای تجاری شد. آن زمان که ما به اینجا آمدیم، ویژگی‌ اینجا خلوتی و آرامشش بود.»

و بعد، از خانه گفت. خانه‌ای که حالا پنجاه‌وپنج سالی از عمرش می‌گذرد که سی‌ونُه سالش را میزبان به‌آذین بوده اما حالا روزگار مبهمی را می‌گذراند. به گفته اعتمادزاده، «۴۰ درصد خانه به نام او و ۶۰ درصد، به نام وراث دیگر بوده که آنها چند سال قبل سهم‌شان را فروختند» و حالا او با یک بساز و بفروش طرف شده که این خانه را به‌مثابه «قطعه زمین ایده‌آلی برای ساخت و ساز» می‌بیند و در پی تملک آن است اما از آن سو، «من مقید به حفظ اینجا هستم زیرا جنبه میراث فرهنگی دارد. این ملک قابل اِفراز نیست یعنی چون متراژ آن از حد معینی کمتر است، قابل تقسیم شدن نیست و اگر حکم خلع ید گرفته شود، می‌تواند پس از پلمب شدن، به مزایده گذاشته شود تا هم کسانی که در آن سهم دارند و هم شخص ثالث، هرکس کل پول را می‌دهد، ملک به آن مالک جدید می‌رسد.

تنها کتابِ کودکی که به‌آذین نوشت

طرف مقابل، دو هفته پیش با ماموران کلانتری آمد که زمینه را برای خلع ید فراهم کنند، که من مانع شدم چون این وسایل به‌خاطر قدیمی بودن باید به جای دیگری منتقل شود، بدون آنکه دچار آسیب شود. پس از مراجعه‌ام به قوه قضاییه، معلوم شد بخشنامه‌ای آمده که تا رفع شرایط اضطراری ناشی از بیماری کرونا، همه احکام منتج به تخلیه باید متوقف شود که این عدم اجرا هم مبهم است که چه زمانی سر می‌رسد. به هر روی آنها حکم تخلیه دارند اما من به میراث فرهنگی گزارش داده‌ام تا خانه ثبت ملی شود. آن‌ها هم حرف‌های مثبتی زده‌اند اما باید بدانند که این موضوع، فوریت و اضطرار دارد. شورای شهر و شهرداری هم قول‌هایی داده اند تا حق تخریب خانه سلب شود و این تقاضا را دارم تا این نهادها، اقدامات قانونی را به‌شکل رسمی انجام دهند تا خیال اهالی فرهنگ‌ راحت شود.»

اتاق و تختخواب به‌آذین

و این همه در شرایطی است که این خانه جز آنکه زیست‌گاهِ به‌آذین بود، چهاردهه محل آمدوشدِ بزرگان فرهنگ این سرزمین نیز بوده است که به ملاقاتش می‌آمدند: «از امیرهوشنگ ابتهاج (ه‍. ا. سایه)  و محمد روشن و توران میرهادی و سیاوش کسرایی و پرویز شهریاری و جلال آل‌احمد تا جوانانی مانند بهرام بیضایی و احمدرضا احمدی و فریدون تنکابنی و نادر ابراهیمی و محمدعلی سپانلو که او حمایت‌شان می‌کرد. به‌آذین بسیار حامی جوانانی بود که تازه وارد کار شده بودند و مشهور نبودند و همان "کتاب هفته" برایشان سکوی پرش شد.»

صندلی و میز کار  به‌آذین که آثار او از سال ۱۳۴۶ به این‌سو روی آن نوشته شده است

خانه و خاطراتش را رها کردیم و به سراغ خود او رفتیم؛ او که «آدم خودساخته و بااراده‌ای بود و شخصیتی قوی داشت» و البته یک نقص او را چنین محکم کرد: «در ۲۷ سالگی یعنی سال ۱۳۲۰ که افسر مهندس نیروی دریایی بود، در حمله متفقین به ایران طی جنگ جهانی دوم، در بندر انزلی، دست چپش را از دست داد و پایش هم ترکش خورد. می‌دانید کسانی که اعضای مهم بدن‌شان را از دست می‌دهند احساس ضعف می‌کنند یا دوست دارند احساس ترحم دیگران را به خود جلب کنند ولی او علی‌رغم ضعف بدنی نشان داد چقدر سخت‌کوش و مقاوم است و در بدترین شرایط مالی چه کارهایی کرد. جالب است بدانید این خودساختگی تا آنجا بود که اجازه نمی‌داد کسی در کارها کمکش کند و جز ناخن گرفتن، همه کارهایش را با همان یک دست انجام می‌داد و مثلا خودش میوه پوست می‌گرفت یا کراوات و بند کفش را می‌بست یا استحمام می‌کرد. حتی خودش و با همان ترتیب، پشت ماشین تحریر می‌نشست و می‌نوشت.» و این در شرایطی بود که «خانواده پدری‌اش در گیلان، خرده تاجر و خرده مالک بودند و این‌گونه خانواده‌ها یا روند مالی‌شان صعودی بود یا نزولی که این خانواده رو به افول بود.»

ولیچرِ سال‌های آخر عمر به همراه کت و بارانی و کراواتِ به‌آذین

به‌آذین بود که برخی از نویسندگان مهم جهان مانند رومن رولان  و میخاییل شولوخوف را به جهان فارسی‌زبان معرفی کرد. او که زبان فرانسه را استادانه می‌دانست: «در روزگار نوجوانی و جوانی او، زبان اصلی، فرانسه بود چون فرهنگ فرانسوی بر ایران حاکم بود و او هم از همات زمان که به دبیرستان رفت، آن را آموخت. هرچند ناگفته نماند که شاگرد قوی و باهوشی هم بود. در سال ۱۳۱۱، در کنکور اعزام محصل به خارج که در دوره پهلوی اول برگزار می‌شد، قبول شد. ابتدا در رشته مهندسی معادن قبول شد اما برای اینکه باری بر دوش خانواده نباشد، چون نیروی دریایی ایران بورسیه می‌پذیرفت رشته‌اش را عوض کرد و  دانشجوی رشته مهندسی کشتی در دانشکده مهندسی دریایی برست (Brest) در پاریس شد و بعد، تحصیلات خود را در رشته مهندسی ساختمان کشتی ادامه داد تا آنکه در دی ۱۳۱۷ فارغ‌التحصیل شد و به ایران بازگشت. سه‌سال در جنوب حضور داشت و دوماه پیش از هجوم بیگانگان به ایران، به شمال منتقل شد. بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل روحیه آزاده‌ای که داشت نتوانست با محیط ارتش سازگاری پیدا کند و در پی رهایی بود اما استعفا از ارتش کار ساده‌ای نبود ولی از دست دادن دست را بهانه کرد تا سرانجام در سال ۱۳۲۳ موفق شد. او سپس، به وزارت فرهنگ رفت و در سال ۱۳۲۵، مدت کوتاهی معاونت اداره فرهنگ گیلان را برعهده می‌گیرد ولی کار اصلی‌اش، دبیر ریاضی بود که در سال ۱۳۴۳ هم با همان شغل معلمی بازنشسته شد.»

ماشین‌تحریر به‌آذین

آن‌طور که فرزند پنجم به‌آذین می‌گوید پس از جنگ جهانی دوم، او به‌مرور، در زبان فرانسه به تسلط کامل می‌رسد: «زبان‌های انگلیسی و روسی را هم بلد بود ولی هیچ‌گاه به درجه فرانسه نمی‌رسید و حتی همیشه ترجمه‌هایش را با نسخه اصل اثر مقایسه می‌کرد که مبادا در ترجمه اشتباهی صورت نگیرد. چون دقت و وسواس زیادی داشت. جز این، به نثر فارسی هم بسیار مسلط بود و همیشه می‌گفت مترجم خوب باید بر هر دو زبان مبدا و مقصد اشراف کامل داشته باشد.»

عکسی از سال‌های کودکی به‌آذین

و البته از «خط بسیار قشنگی» پدرش هم گفت و اینکه «نثر بسیار شیوا و فاخر و آهنگینی داشت و از واژه‌های جدید استفاده می‌کرد و جالب است که واژه‌های گیلکی را هم در نوشته‌ها و ترجمه‌ها مورد استفاده قرار می‌داد. همچنین ادبیات کهن فارسی و فرهنگ قدیم ایران را هم خیلی خوب می‌دانست. بر اشعار مولوی و حافظ احاظه داشت و کتاب "بر دریاکنار مثنوی" را نوشت. حتی زبان عربی را هم می‌فهمید.» و این همه نشان از عشقِ بی‌حد و حصرش به ایران داشت: «یک وطن‌دوست واقعی بود که نمونه‌اش شاید نباشد. به فرهنگ ایران علاقه داشت و پیگیر آن بود.»

او «فردی چندوجهی» و به نوعی همه‌فن حریف بود؛ «جز ترجمه که کار اصلی‌اش بود، رمان هم نوشته بود که مهم‌ترینش، "دختر رعیت" بود. طبع شعر داشت اگرچه هیچ وقت چیزی منتشر نکرد. ایران‌شناس هم بود که اگر نبود یکی از نخستین و مهم‌ترین پژوهش‌ها درباره فرش با عنوان "قالی ایران" را نمی‌نوشت. ذوق کودکانه هم داشت و " خورشید خانم" را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نوشت. نمایشنامه‌نویس بود و نمایشنامه‌ای به نام "کاوه" نوشت. و همچنین در روایت‌گری، کم‌نظیر بود. مثلا در "از هر دری" زندگی اجتماعی دوره خودش را به رشته تحریر درآورد یا در "مهمان این آقایان"، که خاطرات زندانِ سال ۱۳۴۹ را نوشت، تصویری است از آن دوران ارائه داد. سفرنامه‌نویسی هم در کارنامه او هست که "گواهی چشم و گوش"، سفرنامه افغانستانِ اوست. ضمنا بد نیست بدانید، نامه‌های او خود حکایتی قابل توجه است.

وقتی برادرم، زرتشت، یعنی فرزند اول خانواده که پیش از پدرم درگذشت، در ۱۸ سالگی به اروپا رفت، زندگی پرتلاطمی داشت، مرتب با او در مکاتبه بود و به‌آذین در این میان، با نثر زیبای خود او را هدایت می‌کرد و این رد پای این تاثیر لحظه‌به‌لحظه در این نامه‌ها منعکس شده است. "نامه‌هایی به پسر"، سرشار از امید است؛ روایت برخوردهای یک پدر و نصایح او به فرزند جوانش است که گاهی تندروی‌هایی می‌کند. همچنین تلاش می‌کند درباره مسائل کار و تحصیل یا روابط شخصی راهنمایی‌اش کند یا نسبت به بی‌توجهی‌هایی که در آن کشور خارجی رخ می‌دهد، دل‌گرمش کند.افزون بر این، روزنامه‌نگاری را هم تجربه کرد و "صدف"، "کتاب هفته"، "سوگند"، "پیام نوین" و "اتحاد مردم" را سردبیری کرد. او مانند کسانی‌که به مسائل پیرامون خود و مردم توجه دارند و با طبقه زحمتکش و فقیر احساس همدردی دارند، به حرکت‌های اجتماعی کشیده شد و فعالیت سیاسی داشت. و این، او را از فعالیت صنفی جدا نکرد و نخستین دبیر کانون نویسندگان ایران شد و ازجمله کسانی بود که ده شب شعر گوته را برپا کرد.»

کتاب هفته که سال‌ها به سردبیری به‌آذین منتشر می‌شد

او ولی مردی خستگی‌ناپذیر بود و «از عجایب روزگار اینکه آن‌قدر بااراده بود که "فاوستِ" گوته را که نثر پیچیده‌ای هم دارد، اولین بار به‌طور کامل در ۸۳ سالگی ترجمه کرد یا "اکسل مونته" نوشته نامه سن میکله را در ۸۶ سالگی و "داستان اولن اشپیگل" نوشته شارل دکوستر را هم در ۸۸ سالگی ترجمه کرد. او تا نود سالگی  که چندبار سکته کرد و طی یک روند دوساله،از توان افتاد و دیگر نمی‌توانست بنویسد، مدام کار می‌کرد.»

نوار کاست‌های به‌آذین

صحبت به خُلقیات به‌آذین هم کشید؛ آنچه که او دیده و دریافته بود: «با وجود فشارهای زیادی که به‌طور روزمره بر او وارد می‌شد که ناشی از طبع بلند و سازش‌ناپذیر او در درنغلتیدن در فساد رایج سیستم اجتماعی آن دوران بود، بسیار سربلند، متکی به خود، راستگو و درست‌کار، نظربلند، با جذبه و جدی بود. به اصولش معتقد بود. اهل باج دادن، حتی به دوستانش نبود. خلاف خیلی از روشنفکران، مریدپرور نبود. به تمجیدها واکنش نشان می‌داد. با کسی تعارف نداشت. اگر در کسی بویی از دروغ و تقلب می‌دید به رخ می‌کشید. اما بداخلاق نبود و مهربانی در او موج می‌زد و بذله‌گو و نکته‌سنج و باروحیه بود»

سه اثر ترجمه شده به‌آذین

باز هم به خانه بازگشتیم و اتاق او؛ تختش، میز تحریر و صندلی‌اش، ماشین تحریرش، کتابخانه‌اش، بارانی و کت و کراواتش، ویلچرش، بخاری برقی‌اش، دمپایی‌اش و خیلی چیزهای دیگر، هنوز سر جایش بود. حتی در پذیراییِ خانه، مبلمان به همان ترتیب و چینشِ حیات او بر جای بود و منتظر ثبت ملی و تبدیل به خانه‌موزه یا بنیاد فرهنگی تا انهدام نجات پیدا کند. خانه‌ای که شاهکارهای ادبیات جهان از نویسندگانی چون انوره دو بالزاک (بابا گوریو، زنبق دره، چرم ساغری، دختر عموبت)، رومن رولان (ژان کریستف، جان شیفته، سفر درونی)، میخاییل شولوخف (دُنِ آرام، زمین نوآباد)، ویلیام شکسپیر (شاه لیر، هملت، اتللو)، برتولت برشت (استثناء و قاعده)، یوهان ولفگانگ فون گوته (فاوست)، اکسل مونته (نامه سن میکله)، شارل دوکوستر (داستان اولن اشپیگل) و دمیتری فورمانف (چاپایف) با قلمِ شاهکارِ او به فارسی برگردانده شدند.

کاوه اعتمادزاده، فرزند به‌آذین

مردی که آثارِ صاحب‌خانه‌اش، همچنان تجدیدچاپ می‌شوند یعنی طرفدار دارد. او که به «به‌آذین» بود؛ یعنی به قول خودش «به‌آیین».

حیاط خانه به‌آذین

«جانِ شیفته»‌ای که بسان درختِ توتِ حیاطِ خانه، از لابه‌لای سنگ و سیمان، به‌طرز حیرت‌انگیزی جنگیده و سربرآورده و قد کشیده است؛ چونان «محمود اعتمادزاده» که مردِ مقاومِ فرهنگ و ادبیات ایران بود.

سردر خانه به‌آذین

برچسب‌ها ایران‌ شناسی محمود اعتمادزاده (م. ا. به‌آذین)

منبع: ایرنا

کلیدواژه: ایران شناسی ایران شناسی نامه ها خانه ای

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۱۳۲۲۲۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خواب عجیب آیت الله هاشمی، ۶ ماه قبل از فوتش

محسن هاشمی ماجرای خواب عجیبی را تعریف می‌کند که آیت‌الله هاشمی ۶ ماه قبل از فوت آن را دیده و در خاطرات روزانه‌اش به آن اشاره کرده بود.   به گزارش خبرآنلاین، محسن هاشمی، رئیس شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی، ماجرای خواب عجیبی را تعریف می‌کند که آیت‌الله هاشمی ۶ ماه قبل از فوت آن را دیده و در خاطرات روزانه‌اش به آن اشاره کرده بود.   در فیلمی که از محسن هاشمی در فضای رسانه ای و مجازی منتشر شده، وی قطعه ای از این خاطرات را که در آن به خواب اشاره شده می خواند: «ساعت پنج صبح در حالی که رویای هولناکی می‌دیدم بیدار شدم. افرادی مرکب از مرد و زن و کودک بدون اجازه و اطلاع در محل اقامت که گاهی منزل‌مان و گاهی در محل‌های دیگر بود ورود می‌کردند. حرفی نمی‌زدند، اذیت هم نمی‌کردند و جواب سوالم را در مورد دلیل ورود و نحوه ورود نمی‌دادند.   «گاهی بیرون می‌رفتند و گاهی برمی‌گشتند و آخرین بار بی‌دلیل مشغول جابجا کردن وسایل زندگی من شدند، این اتفاق درحالی رخ داد که محافظان هم نبودند، می‌خواستم با آقای شجاعی، فرمانده محافظان، تماس بگیرم و اطلاع دهم، که میسر نمی‌شد.   احتمالاتی در تعبیر این خواب به ذهنم می‌رسد، از خداوند برای رفع شرم استمداد کردم و صدقه ای در نظر گرفتم و پس از نماز مجدد خوابیدم.» (پایان خاطرات روزانه)   محسن هاشمی سپس در جواب به این پرسش که آیا مرحوم آیت الله هاشمی، بعد از مشاهده این خواب، این اتفاق را با شما مطرح کردند یا خیر، پاسخ داد: بله اتفاقا چون با آقای مرعشی در سفر بودند، این موضوع مطرح شده بود، که بنده بعدا اطلاع پیدا کردم، اما مثل اینکه در آن زمان خیلی به این موضوع توجه نکرده‌بودند. کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • درس‌های خانم دیپلمات؛ هیچ‌تضمینی وجود ندارد!
  • بلینگام: رئال مادرید تمام زندگی من است؛ کاش خاطرات بارسلونا را دوباره زنده کنم
  • تلقین، خاطرات را تغییر می‌دهد!/ اثر تصویرسازی ذهنی بر حافظه
  • چهره بازیگر سریال خانه‌به‌دوش بعد از ۲۰ سال | تصاویر
  • ۱۰ شخصیت برتر سریال «شوگان» که ما را شیفته این روایت حماسی ژاپنی کردند
  • ماجرای خواب هولناک هاشمی، ۶ ماه قبل از فوتش
  • خواب عجیب آیت الله هاشمی، ۶ ماه قبل از فوتش
  • استاد مسعود اسکویی نقش الگوسازی داشت
  • صدایی که چهره خانم معلم را نگران می‌کرد
  • یادآوری خاطرات با نسخه بدنساز داستان اسباب بازی ها(عکس)