عروسی با لباس نظامی؛ روایت زندگی یک مرزبان شهید
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۳۳۷۷۴۸
به گزارش «تابناک» به نقل از فارس، وقتی میخواست به محضر برود، آنقدر دیر شد که فرصت نداشت به خانه برود و حمام کند، حتی لباسهایش را هم فرصت نکرده بود عوض کند، همانطور با لباس نظامی و اسلحه و بیسیم پای سفره عقد نشست.
بعد از مراسم دوباره به سرکارش برگشت و تا ساعت ۱۱ نیمه شب پستش را ترک نکرد.
یکی از زیباترین رویاها و آرزوهای هر پسر و دختری پوشیدن لباس دامادی و عروسی است تا با پوشیدن آن در یک جشن فراموش نشدنی، به زمین و زمان فخر فروخته و زندگی مشترکشان را جشن بگیرند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ازدواج و نشستن پای سفره عقد از به یادماندنیترین خاطرات زندگی است، خاطرهای شیرینتر از نقل و نبات پای سفره عقد و به یاد ماندنیتر از صدای ساز و دهل و رقص و شادی و پایکوبی اطرافیان.
لباس عروس سفید بر تن میکند و داماد زیباترین کت و شلوارهایش را بر تن کرده و از خوشبوترین عطرها برای آراستن خود استفاده میکند تا هر دو همچون ستارهای درخشان در یک میهمانی باشکوه بدرخشند.
علیاکبر که همچون دیگر جوانان رویای پوشیدن لباس دامادی را بارها و بارها در ذهن خود تصور کرده بود، نه تنها برای ثبت زیباترین خاطره زندگیش لباس دامادی نپوشید، بلکه حتی فرصت نکرد قبل از مراسم عقد استحمام کرده و تفنگ و بیسیمش را کنار بگذارد
اینجا در گوشهای از شهر اراک اما علیاکبر که همچون دیگر جوانان رویای پوشیدن لباس دامادی را بارها و بارها در ذهن خود تصور کرده بود، نه تنها برای ثبت زیباترین خاطره زندگیش لباس دامادی نپوشید، بلکه حتی فرصت نکرد قبل از مراسم عقد استحمام کرده و تفنگ و بیسیمش را کنار بگذارد.
بعد از مراسم دوباره به سرکارش برگشت و تا ساعت ۱۱ نیمه شب پستش را ترک نکرد.
شهید معصومینژاد از مرزبانان ناجا بود که در ۲۱ خردادماه ۹۷ مصادف با بیست و پنجم ماه مبارک رمضان در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در مرز میرجاوه سیستان به شهادت رسید.
دومین سالگرد شهادتش بهانهای بود که یاد و نام این شهید والامقام را زنده کنیم، اما شنیدن خاطره زیبای مراسم عقد با لباس نظامی بهانهای شد که برای شنیدن این خاطره به دیدار همسر و کیان و کیارش دو پسر ۵ و ۳ سالهاش برویم.
با هماهنگی معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان مرکزی قرار ملاقات را در ساعت ۱۱ صبح روز پنجشنبه گذاشتیم و راهی منزل شهید شدیم، خانهای استیجاری در منطقه ادبجو که فاصله چندانی تا مرکز شهر نداشت.
هوا به شدت گرم و ماسکی که بر صورت زده بودیم بر شدت این گرما میافزود، بعد از پرس و جو و یافتن منزل شهید با استقبال گرم خانم داودی وارد منزل شدیم.
خبری از کیان و کیارش نبود، وقتی علت را از مادرشان پرسیدم در پاسخ گفت بچهها خیلی شلوغ میکنند از خواهرم خواستم ساعتی از آنها نگهداری کند که شما بتوانید به راحتی گزارشتان را آماده کنید، از شنیدن این سخنان غصهام گرفت، بعد از نوشیدن شربتی خنک گلویی تازه کردم و گفتم امکانش هست از خواهرت بخواهید بچهها را بیاورد؟ که همسر شهید با روی گشاده گفت: «چرا که نه».
هنوز چند دقیقهای از شروع مصاحبه ما نگذشته بود که زنگ خانه به صدا در آمد کیان و کیارش با تفنگی در دست وارد اتاق شدند، ابتدا از دیدن ما کمی خجالت کشیدند و سریع به اتاقشان رفتند و از لابه لای در به سمت ما تیراندازی کردند.
خدا علیاکبر را از من گرفت و کیارش را برایم فرستاد، همچون سیبی که از نیمه نصف شده شبیه پدرش است
مادرشان گفت: خدا علیاکبر را از من گرفت و کیارش را برایم فرستاد، همچون سیبی که از نیمه نصف شده شبیه پدرش است.
الهه داودیکیان همسر شهید معصومینژاد دانشجوی دکتری مهندسی معماری و استاد دانشگاه است، میگوید: شغل اصلیم خانهداری و مادری است، علیاکبر خوشش نمیآمد در محیطهایی که نامحرم رفت و آمد دارد، کار کنم.
خانم داودیکیان ۲۸ اسفند سال ۱۳۶۵ در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود، پدرش نانوا و دارای ۳ برادر و ۴ خواهر است، همسرش علیاکبر معصومی نژاد نیز ۲۱ شهریورماه سال ۱۳۶۳ در اراک متولد و در ۲۱ خرداد سال ۹۷ در منطقه میرجاوه سیستان و بلوچستان به شهادت رسید.
وی میگوید: علیاکبر در رشته جرمشناسی کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد قبول شده بود، اما برای رفتن به بهشت عجله بیشتری داشت تا دانشگاه، زمانی که ازدواج کردیم من مدرک تحصیلات فوق لیسانس داشتم و علی اکبر دیپلم بود که قول داد بعد از ازدواج درسش را ادامه دهد که سر قولش هم ماند، لیسانسش را از دانشگاه علمی کاربردی اراک اخذ کرد و کارشناسی ارشد هم قبول شد، اما قسمتش نشد.
همسر شهید با اشاره به نحوه آشنایش با علیاکبر میگوید: از وقتی خودم را شناختم، چادر را انتخاب کردم برای حجاب اهمیت خاصی قائل بودم و همیشه دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که او هم با ایمان باشد.
داودی میافزاید: تمام خواهرها و برادرهایم تحصیلات عالیه داشتند، در محله همه به نیکی از ما یاد میکردند، بعد از دیپلم خواستگارهای زیادی به خانه ما رفت و آمد داشتند به طوری که خانواده از آمد و رفت خواستگارها و جواب منفی من به آنها خسته شده بودند و میگفتند: «دختر خوب به یکی جواب مثبت بده، خسته شدیم».
همسر شهید بیان میکند: یک روز خانم مرادی، دوست خواهرم مرا صدا زد و گفت: «الهه میخواهیم از تو برای پسر یکی از بستگان خواستگاری کنیم»، پرسیدم تحصیلاتش چیه؟ گفت: «دیپلم و کارمند پیمانی نیروی انتظامیه، اما خیلی خیلی پسر خوبیه، کی بهتر از تو»، من خندیدم و با تعجب گفتم: «خانم مرادی من فوق لیسانسم بیام با یه دیپلم عروسی کنم!» اما خانم مرادی دست بردار نبود آنقدر گفت که یک روز خواهرم گفت: «تو که هفتهای سه تا چهار تا خواستگار داری، یک روز هم این بیاد چه فرقی داره و من قبول کردم و اصلا فکر نمیکردم جوابم مثبت باشه، آدم مغروری نبودم، اما معیارها و شاخصهایی برای ازدواج داشتم که برایم ارزش داشتند».
داودی میگوید: نیمه دوم سال ۹۰ بود، قرار اولین جلسه خواستگاری را گذاشتیم، علیاکبر همزمان مربی باشگاه کیکبوکسینگ و ورزشهای رزمی هم بود، روزی که قرار شد به خواستگاری بیایند به دلیل آسیب و مشکلی که حین تمرین دادن برایش پیش آمده بود قرار کنسل شد، قرار دوم خواستگاری را گذاشتیم که بازهم به دلیل ماموریت رفتن کنسل شد و خواستگاری برگزار نشد.
وی ادامه داد: سومین قرار را بهمن ماه گذاشتیم، پسر برادرم چند روز قبل از خواستگاری به بیماری آبله مرغان دچار شد و این بیماری به من که آن زمان ۲۴ سال سن داشتم منتقل شد، ابتلا من به بیماری آبله مرغان باعث شد این بار سومین جلسه خواستگاری از سمت خانواده من کنسل شود، ۲۸ اسفند سال ۹۰ درست در روز تولد من قرار خواستگاری را گذاشتیم، با توجه به اتفاقات پیش آمده خیلی مشتاق بودم علیاکبر را پس از سه بار قرار گذاشتن و کنسل شدن ببینم و به نوعی برایم جالب بود.
همسر شهید میگوید: روز خواستگاری علیاکبر به همراه پدر و مادر و خانم معرف به خانه ما آمدند، علی اکبر یک کاپشن چرم و پیراهن و شلوار قهوهای پوشیده بود و تیپ خیلی رسمی داشت، زمانی که وارد اتاق شد در حالی که پشتش به من بود از لا به لای در او را دیدم و حس عجیبی بهم دست داد، عادت نداشتم در جلسه اول با خواستگار صحبت کنم، پدرم موضوع را میدانست زمانی که مادر شهید از پدرم اجازه خواست تا ما با هم حرف بزنیم، پدرم از من خواست قبول کنم و من با اکراه به اتاق رفتم، جلسه اول حدود ۲ ساعت با هم صحبت کردیم، یادم هست علی اکبر گفت من دیپلم دارم، کارمند پیمانی نیروی انتظامی هستم و ماهی ۶۸۰ هزار تومان حقوق میگیرم، از مال دنیا چیزی ندارم، اما اخلاق خوبی دارم و قول میدهم خوشبختت کنم.
وی میافزاید: سطح اقتصادی ما با هم خیلی فرق داشت، علاوه بر آن تحصیلات علی اکبر از من پایینتر بود، موقع رفتن به من گفت: «نظر من مثبته، من از حجاب شما خیلی خوشم آمد»، شماره من را گرفت و هنگامی که رفتند من هنوز چادرم را در نیاورده بودم که پیامک داد: مزاحم شدیم، در مورد من فکر کن، بعد از آن یک بار دیگر هم موقع سال تحویل پیام تبریک سال جدید فرستاد.
همسر شهید اضافه میکند: آنطور که مادر شهید میگفت در خانواده آنها رسم بود که پسرها خودشان همسرشان را انتخاب میکردند و از قبل همدیگر را میدیدند و در جلسه اول قراره مهریه را میگذاشتند، اما در مراسم خواستگاری ما هیچ چیز تفاوت داشت، ۶ فروردین خانواده معصومینژاد برای تبریک عید به خانه ما آمدند از آن روز تا زمانی که جواب مثبت گرفتند ما ۶ جلسه دیگر با هم صحبت کرده بودیم، دوست داشتم تا خیالم آسوده نشده جواب ندهم، تمام سوالهایی که میپرسیدم علی اکبر با خوشرویی پاسخ میداد و من از این اخلاق او خوشم آمده بود و در نهایت ۱۸ فروردین ماه جواب مثبت دادم، هرچند به جز پدرم اکثر اعضای خانواده به نحوی با این ازدواج مخالف بودند و انتظار داشتند من با پسری از نظر تحصیلات و سطح اقتصادی بالاتری ازدواج کنم.
ایمان و اعتقاد قوی داشت میگفت از ۱۱ سالگی روزه گرفته و نماز میخواند و دوستان خیلی خوبی داشت که مسیر زندگیش را تغییر دادند
داوودی کیان میافزاید: به من قول داد درسش را ادامه دهد؛ حتی گفت هشت سال بعد از عروسی برایت خانه و ماشین میخرم، ایمان و اعتقاد قوی داشت میگفت از ۱۱ سالگی روزه گرفته و نماز میخواند و دوستان خیلی خوبی داشت که مسیر زندگیش را تغییر دادند.
وی بیان میکند: در روزی که قرار شد مهریه تعیین کنیم، عمویش از پدرم پرسید نظر شما چیست، پدرم گفت: «هرچه دخترم بگوید» و رو به سوی من کرد، من تصمیم داشتم بگویم ۵۱۴ سکه، اما اشتباه گفتم ۸۱۴ سکه! و دیگر نتوانستم آن را تغییر بدهم، مادرش ناراضی بود و میگفت: «همه اقوام ما ۱۱۴ سکه مهریه دارند»، اما علی اکبر با خندهای گفت: «مشکلی ندارد، یک سفر حج واجب هم اضافه کنید». در سال ۹۴ تمام سکهها را بخشیدم و مهرم را حلال کردم، به شهید گفتم سفر حج را باید بدهی!
همسر شهید ادامه میدهد: ۲۳ اردیبهشت سال ۹۱ و مصادف با روز تولد حضرت فاطمه زهرا (س) قرار عقد را گذاشتیم، علی اکبر به من گفت: «چون میخواهیم جشن بگیریم و تو باید به آرایشگاه بروی بهتر است قبل از مراسم تالار عقد کنیم که اگر به هم نگاه کردیم با هم محرم باشیم». قرار محضر ساعت ۵ هماهنگ شده بود، آن روز نوبت پست علیاکبر بود تا ساعت ۸:۴۵ دقیقه در محضر منتظر ماندیم، تا اینکه علیاکبر با همان لباس نظامی و یک جعبه شیرینی در محضر حاضر شد، هیچ چیز باعث نمیشد لحظهای برای شغلش کم بگذارد، در روز عقد هم علیاکبر حاضر نشد زودتر پستش را ترک کند، وقتی به محضر آمد آنقدر دیر شد که فرصت نداشت به خانه برود و حمام کند، حتی لباسهایش را هم فرصت نکرده بود عوض کند، همانطور با لباس نظامی و اسلحه و بیسیم پای سفره عقد نشست، بعد از مراسم دوباره با همان ماشین الگانس پلیس به سرکارش برگشت و تا ساعت ۱۱ نیمه شب پستش را ترک نکرد، فردای روز عقد برای زیارت به بقعه پیرمراد آباد رفتیم، علی اکبر نماز ظهر و عصرش را جدا میخواند، یادم هست میخواست نماز عصر بخواند در بیابانهای اطراف بقعه توقف کردیم من چادرم را به عنوان زیرانداز به علی اکبر دادم تا روی آن نماز بخواند، بعد از آن به مشهد میقان رفتیم و زیارت کردیم و یک سکه متبرک به نام امام رضا (ع) و یک قران هدیه گرفتیم.
وی اظهار میکند: ششم مهرماه سال ۹۱ همزمان با تولد امام رضا (ع) مراسم عروسی را برگزار کردیم، یک خانه ۱۰۰ متری در محله شهرک قائم را به قیمت ۱۲۰ هزار تومان کرایه و یک میلیون پول پیش اجاره کردیم، در سال ۹۲ اولین فرزندم را باردار بودم که متاسفانه در سه ماهگی سقط شد، خیلی غصه میخوردم، علی اکبر میخندید و میگفت: «تو مادر شهید هستی، همسر شهید هم خواهی شد»، یک سال بعد کیان را باردار شدم، کیان دوم خرداد سال ۹۴ مصادف با ولادت حضرت عباس (ع) متولد شد، چهار ماه از تولدش میگذشت که یک روز علیاکبر به من گفت: «فرم اعزام به سوریه را گرفتهام و اگر رضایت بدهی بروم سوریه»، من مخالفت کردم و گفتم راضی نیستم، راستش مادرم را از دست داده بودم و میترسیدم علیاکبر را هم از دست بدهم، یک سال و چند ماه از تولید کیان گذشته بود که علیاکبر یک روز به من گفت: «فرم مرزبانی گرفته و دلش میخواهد برای خدمت به سیستان و بلوچستان برود»، من مخالفتی نکردم.
یک هفته قبل از اعزامش متوجه شدم کیارش را باردار هستم، کیارش هم ۲۳ بهمن سال ۹۵ مصادف با ولادت حضرت زینب (س) متولد شد، علی اکبر ماهی یک بار به دیدن ما میآمد، آخرین باری که برای دیدن ما آمده بود حس عجیبی داشت، بچهها را بوسید و با خندهای همراه بغض از ما جدا شد.
همسر شهید میگوید: بیست و پنجم ماه مبارک رمضان بود، آن روز علی اکبر چندین بار با ما تماس گرفت و صحبت کرد، گفت میخواهد به ماموریت برود. تا ساعت ۱۱ شب چندین بار با هم تلفنی صحبت کردیم؛ تا اینکه خبر شهادتش را برایم آوردند.
منبع: تابناک
کلیدواژه: محمدعلی کشاورز جلیل سبحانی اکبر طبری پرونده اکبر طبری قتل ناموسی مرزبان شهید علی اکبر معصومی نژاد مرزبان ناجا همسر شهید فرزندان شهید عکس محمدعلی کشاورز جلیل سبحانی اکبر طبری پرونده اکبر طبری قتل ناموسی لباس نظامی پای سفره عقد لباس دامادی معصومی نژاد علی اکبر تا ساعت ۱۱ همسر شهید فرصت نکرد من گفت یک روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۳۳۷۷۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهید شیرودی خلبان تیزپرواز آسمان ایران
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای مازندران، ۸ اردیبهشت سالگرد شهادت شهید علی اکبر شیرودی خلبان تیزپرواز آسمان ایران است.
خلبان شهید شیرودی از خلبانان شهید هوانیروز ارتش بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در ارتش به مبارزه با رژیم پهلوی میپرداخت. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در راه مبارزه با شرارتهای ضدانقلاب و جداییطلبان در کردستان نقش مهمی را ایفا کرد تا جایی که او را «ستاره کردستان» لقب نهادند.
خلبان شهید «علیاکبر قربان شیرودی» ۲۵ دی سال ۱۳۳۴ در روستای «بالا شیرود» از توابع شهرستان «تنکابن» متولد شد. وی سال ۱۳۵۱ به استخدام ارتش در آمد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رسانده و سپس دوره خلبانی بالگرد جنگنده بل «ای اچ -۱ موسوم به کبرا» را در پادگان اصفهان گذراند.
«علیاکبر قربان شیرودی» در راستای مبارزات انقلابی خود، یکبار تصمیم گرفت تا با بالگرد خود به یک عنصر پهلوی زده و او را از میان بردارد. وی همچنین ضمن شرکت در راهپیماییها علیه رژیم پهلوی، به دستور حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، از پادگان خارج شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شهید شیرودی در پاوه نقش تعیینکنندهای در راه مبارزه با ضدانقلاب و بازپسگیری این شهر ایفا کرد و در جریان یکی از مأموریتهای محوله در منطقه غرب، وقتی از طرف «بنیصدر» به وی ابلاغ شد تا نسبت به تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه در پاوه اقدام کند، از فرمان او تمرد کرد.
شهید «علیاکبر قربان شیرودی» در دوران هشت سال دفاع مقدس نیز عملکرد بهموقع و تأثیرگذاری در برابر تجاوزگریهای ارتش بعث عراق داشت و با انجام پروازی بینهایت حساس و خطرناک، پیشاپیش سایر بالگردها به قلب دشمن میزد. وی همچنین توانست رکورد یکی از بالاترین پروازهای جنگ با بالگرد کبرا را در دنیا به نام خود ثبت کند.
این خلبان شجاع هوانیروز ارتش، سرانجام هشتم اردیبهشت سال ۱۳۶۰ وقتی برای بازپسگیری ارتفاعات «بازیدراز» به سوی «سرپلذهاب» حرکت میکرد، از ناحیه پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
دوران کودکی و تحصیل
علیاکبر قربان شیرودی در کنار تحصیل به کشاورزی میپرداخت تا اینکه پس از پایان دوره متوسطه برای ادامه تحصیل عازم تهران شد.
شیرودی سال ۱۳۵۱ و پس از ۲ سال تحصیل در تهران، به استخدام ارتش در آمد. او برای ادامه کار در ارتش، پرواز و خلبانی را انتخاب کرد؛ بنابراین دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رسانده و سپس دوره خلبانی بالگرد جنگنده بل «ای اچ -۱ موسوم به کبرا» را در پادگان اصفهان گذرانده و با درجه ستوانیاری فارغالتحصیل شد. وی پس از سه سال خدمت در ارتش، به کرمانشاه رفت و در آنجا با خلبان شهید «احمد کشوری» آشنا شد.
فعالیتهای انقلابی
«علیاکبر قربان شیرودی» در راستای مبارزات انقلابی خود، در مانوری که یکی از اعضای طاغوت در آن شرکت داشت، تصمیم گرفت تا با بالگرد خود به جایگاه زده و آن عنصر پهلوی را از میان بردارد؛ امّا به دلایلی موفق به انجام این کار نشد.
«علیاکبر قربان شیرودی» پس از شروع نهضت انقلاب اسلامی بهرهبری امام خمینی (ره)، به صفوف راهپیماییکنندگان پیوست و به دستور حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، از پادگان خارج شد.
ستاره کردستان
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع غائله ضدانقلاب در کردستان، «علیاکبر قربان شیرودی» داوطلب اعزام به آن مناطق شد و در ۲۴ سالگی بهعنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد. شیرودی در جنگ پاوه نیز نقش تعیینکنندهای در بازپسگیری این شهر ایفا کرد و اقدامات و فعالیتهای او در غرب کشور، در کنار دیگر همرزمانش از جمله شهید «کشوری» و شهید «سهیلیان»، باعث شد که شهید «ولیالله فلاحی» رئیس وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، او را «ستاره غرب کشور» بنامد.
شهید «فلاحی» درباره شهید «شیرودی» گفته است: «ناجی غرب و فاتح گردنهها و ارتفاعات آریا، بازی دراز، میمک، دشت ذهاب و پادگان ابوذر بود. او غیرممکنها را ممکن ساخت».
در جریان یکی از مأموریتهای محوله در منطقه غرب، از طرف «بنیصدر» به وی ابلاغ شد تا نسبت به تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه در پاوه اقدام کند؛ اما وی در مقابل این دستور، با قاطعیت گفت: «ما میمانیم و با همین ۲ هلیکوپتری که در اختیار داریم، مهمات دشمن را میکوبیم و مسئولیت تمرد را میپذیریم».
شهید «مصطفی چمران» نیز ضمن نامیدن شهید «شیرودی» بهعنوان «ستاره درخشان جنگ کردستان»، در باره او گفته است: «من خاطرات بسیاری با شهید شیرودی دارم و از روزهای اولی که در کردستان شروع به نبرد کردیم، وی از طرف هوانیروز با ما همکاری میکرد. او یکی از خلبانانی بود که واقعا از ستارههای درخشان مبارزات کردستان بود. بهخاطر دارم که با هلیکوپتر خود مثل یک جت عمل میکرد. هنگام هجوم به دشمن، بدنه هلیکوپتر را کج میکرد و بهصورت مایل، شیرجه میرفت. دشمن را زیر رگبار گلوله میگرفت و با آن وحشتی که در درون دشمن ایجاد میکرد، بزرگترین ضربات را به آنان میزد. زمانیکه نیروهای ارتش در نزدیکی شهر «سقز» در محاصره و کمین دشمن قرار گرفته بودند، وی با تاکتیکهای شجاعانه توانست آنان را از کمین دشمن نجات دهد».
فعالیتها در دوران دفاع مقدس
شهید «علیاکبر قربان شیرودی» پس از آغاز جنگ تحمیلی، رهسپار کرمانشاه شد و بههمراه ۲ خلبان دیگر از جمله شهید «حمیدرضا سهلیان» با استفاده از ۲ بالگردی که در اختیار داشتند، در طول تمامی ۱۲ ساعت روشنائی روزانه، مستمراً اقدام به سوختگیری و اخذ مهمات اقدام نموده و در ادامه با انجام پروازی بینهایت حساس و خطرناک که وی بهعنوان تنها موشکانداز این گروه پروازی بود، پیشاپیش سایر بالگردها به قلب دشمن زد و توانست ادوات زرهی و مهمات دشمن را درهم کوبیده و خسارات سنگینی بر آنها وارد کند.
عملکرد بهموقع و تأثیرگذاری «علیاکبر قربان شیرودی» باعث شد که در ۸ مهر سال ۱۳۵۹ وی از درجه ستوانیار سوم خلبان به درجه ستوان سوم خلبان ارتقا یابد؛ اما برخلاف انتظار، وی با ارسال نامهای به فرمانده پایگاه هوانیروز کرمانشاه درخواست کرد که درجه تشویقی به وی اعطا نشود.
«علیاکبر قربان شیرودی» در بخشی از این نامه که در ۹ مهر سال ۱۳۵۹ نوشته، آورده است: «تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشتهام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفتهام؛ لذا تقاضا دارم درجه تشویقیای که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بودهام، برگردانید».
علاوه بر این، وی در مدت خدمت خود بارها مورد تشویق و ارشدیت درجه قرار گرفت؛ اما با این استدلال که برای کمک به اسلام و قرآن میجنگد، هیچ کدام از آنها را قبول نکرد. آنچنان که در وصیتنامه خود گفته است: «در هنگام رفتن به مأموریت حالت یک عاشق را دارم که بهطرف معشوق میرود و در هنگام بازگشت، با وجود موفقیت غمگینم؛ چون احساس میکنم هنوز آنطور که باید، خالص نشدهام تا مورد قبول دعوت خدا قرار گیرم».
«علیاکبر قربان شیرودی» ۲ هفته قبل از شهادتش، بهترین خاطره خود را چنین تعریف کرده است: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبههها با سه لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این سه لشکر را همراه با ۸۰ درصد وسایلشان از بین بردیم تا آنجا که باقیمانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه میخواست به تهران برسد، آنچنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود».
«علیاکبر قربان شیرودی» در چند عملیات پروازی خود تلفات سنگینی را به نیروها و تجهیزات دشمن در نقاط راهبردی غرب کشور وارد کرد. وی در ۱۳ دی سال ۱۳۵۹ و در پی خیانتهای آشکار بنیصدر، به افشاگری علیه وی پرداخت و از شنوندگان سخنانش خواست تا با ایمان، اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند. در همین ایام او را به بهانه بازپسگیری ارتفاعات «بازیدراز» بازداشت تنبیهی کردند که در نتیجه واکنش انقلابیون و اعضای سپاه کرمانشاه، حکم بازداشت وی منتفی شد.
«علیاکبر قربان شیرودی» در همان مدت کوتاه نقشآفرینی خود در دفاع مقدس، توانست رکورد یکی از بالاترین پروازهای جنگ با بالگرد کبرا را در دنیا به نام خود ثبت کند. شیرودی بارها از خطر گلولههای دشمن جان سالم به در برد، در حدی که بالگردهای وی بیش از ۴۰ بار سانحه داده و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به بالگردش نیز ثبت شده است.
شهادت
۸ اردیبهشت سال ۱۳۶۰، وقتی ارتش بعث عراق لشکری زرهی را با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپارهانداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپسگیری ارتفاعات «بازیدراز» به سوی «سرپلذهاب» حرکت داد شیرودی نسبت به انهدام چندین تانک از نیروهای دشمن اقدام کرد که از ناحیه پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
خلبانیار «احمد آرش» که بههمراه شیرودی در این عملیات پروازی شرکت داشت، در مورد چگونگی شهادت وی گفته است: «در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانکهای عراقی به بالگرد ما اصابت کرد. زمین و آسمان دور سر ما چرخیدند. در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به تانکی که شلیک کرده بود، نشانه رفت و آن را منهدم کرد. من بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم، دیدم از بالگرد بیرون افتاده و بین تانکهای خودی و دشمن سقوط کرده بودیم. او را صدا زدم اکبر اکبر! اما جوابی نداد. در همان لحظه اول شهید شده بود. گلوله از پشت کتف اصابت کرده و از جلوی سینهاش خارج شده بود».
سرلشکر شهید فلاحی رئیس سابق ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز گفته است: «وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام خمینی رساندم، یک ربع به فکر فرو رفتند. حضرت امام در مورد همه شهدا میگفت خدا آنها را بیامرزد؛ ولی در مورد شیرودی گفت که او آمرزیده است».
همچنین پس از شهادت «علیاکبر قربان شیرودی»، شخصیتهای دیگری نیز نسبت به شخصیت والا و سلوک اخلاقی وی اظهارات مختلفی کردهاند؛ از جمله حضرت امام خامنهای او را «مکتبی، مؤمن و جنگنده در راه خدا» توصیف کرده و مرحوم حجتالاسلام والمسلمین «هاشمی رفسنجانی» نیز در مورد وی گفته است: «من در قیافه شیرودی مالکاشتر را دیدم».
خصوصیات اخلاقی
از سجایای شهید «علیاکبر قربان شیرودی» میتوان به تقید وی در نماز اوّل وقت اشاره کرد. بهعنوان نمونه وی در مصاحبه با خبرنگاران خارجی، وقتی صدای اللهاکبر را شنید، مصاحبه را نیمهتمام گذاشت و به طرف مسجد رفت. خبرنگاران به زبان انگلیسی و آلمانی میپرسیدند که چه اتّفاقی افتاده و با دوربین و سایر وسایل به دنبالش رفتند. او لحظهای سرش را برگرداند و گفت: «اللّه، مسجد» و به سرعت از آنجا خارج شد و در مسجد وضو گرفت و مانند همیشه با رزمندگان به نماز ایستاد.
ولایتمداری
ولایتپذیری از دیگر ویژگیهای اخلاقی شهید «علیاکبر قربان شیرودی» است؛ بهعنوان نمونه وقتی مصاحبهکنندگان از وی تقاضا کردند که محدوده جغرافیایی پروازهای آیندهاش را ترسیم کند، به آنها گفت: «بهتر است نقشههای دنیا را نگاه کنند؛ زیرا اگر امام خمینی فرمان دهد، در هر نقطه جهان که مرکز کفر است، میجنگم».
عدالتخواهی
عدالتخواهی از دیگر ویژگیهای اخلاقی شهید «علیاکبر قربان شیرودی» است. دختر وی از ویژگیهای خاص پدرش چنین گفته است: «ویژگی خاصی که پدرم داشت و همیشه در ذهن من ملکه شده، سه خصلت یعنی حرف حق زدن، عدالت و رکگویی است که همه از آن یاد میکنند. شهید شیرودی برایش مهم نبود که چه شخصی مقابلش ایستاده است، چیزی که برایش مهم بود، عدالت، مردم، مقابله با ظلم و ستم و مقابله با بیعدالتی بود».
وصیتنامه
خلبان شهید علیاکبر قربان شیرودی در فرازی از وصیتنامه خود نوشته است:
«هنگامی که پرواز میکنم احساس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت هر چند پروازم موفقیتآمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم؛ چون احساس میکنم هنوز خالص نشدهام تا به سوی خداوند برگردم.
اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمیگرفتم و به جبهه نمیرفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزبها و گروهها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم».
مجموعه تلویزیونی «سیمرغ»
مجموعه تلویزیونی سیمرغ سال ۱۳۷۱ تولید و برای اولینبار از شبکه یک سیما پخش شد. این مجموعه تلویزیونی زندگی و حماسههای شهیدان «احمد کشوری» و «علیاکبر شیرودی» از خلبانان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران را روایت میکند.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو