قتل مزاحم اینستاگرامی با ضربات چاقو | متهم: میخواست عکسهای همسرم را منتشر کند
تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۴۵۶۴۱۴
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه شرق، دی سال ۹۷ خبر درگیری خونینی بین دو مرد جوان در بهارستان اسلامشهر منتشر شد. بلافاصله مأموران پلیس در محل حاضر شدند. مقتول چاقو خورده بود و او را به بیمارستان رسانده بودند اما او جانش را از دست داد.
مدتی بعد از انجام تحقیقات اولیه، مرد جوانی به نام بهزاد که با مقتول درگیر شده بود، خود را به مأموران معرفی کرد و گفت او عامل این درگیری مرگبار است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بعد از گفتههای متهم، پزشکی قانونی اعلام کرد علت مرگ، ضربهای بوده که به پهلوی مقتول برخورد کرده و ریه او را پاره کرده است. بهاینترتیب مشخص شد که متهم سه ضربه به بدن مقتول زده است. هرچند متهم مدعی بود ضربه به پهلو، کار او نبود اما درنهایت با توجه به گفته شاهدان پرونده و دیگر مدارک موجود در پرونده کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۸ دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
در ابتدای جلسه دادگاه با توجه به اینکه نماینده دادستان حضور نداشت، کیفرخواست از سوی منشی دادگاه خوانده شد. سپس اولیای دم که مادر و خواهران مقتول بودند، درخواست قصاص را مطرح کردند و گفتند حاضر به گذشت نیستند. مادر مقتول گفت: من دو پسر داشتم که هر دو را از دست دادهام و شوهرم هم پس از مرگ پسرم شروین دق کرد و مرد و من ماندهام با سه دخترم. درخواست قصاص دارم و حاضر به گذشت نیستم.
سپس نوبت به متهم رسید. او گفت: من واردکردن ضربات به مقتول را قبول دارم؛ اما ضربه کشنده را من نزدم. او در توضیح آنچه اتفاق افتاده بود، گفت: مدتی قبل از حادثه یک روز همسرم به من گفت یک نفر در اینستاگرام به نام مینا درخواست دوستی به او داده و او هم قبول کرده است اما بعد از مدتی همان فرد برای همسرم ایجاد مزاحمت کرده و عکسی از او گرفته و گفته است اگر خواستهاش را برآورده نکند و پول ندهد، عکس را منتشر میکند.
صفحه همسر من در اینستاگرام خصوصی بود و چون آن شخص با نام مینا درخواست دوستی داده بود، همسرم قبول کرده بود. آن فرد از یکی از عکسهای همسرم که با مادرش به مناسبت روز مادر منتشر کرده بود، کپی گرفته بود و با آن همسرم را تهدید میکرد. البته لباس همسرم مناسب بود اما روسری نداشت. آن فرد اعتماد همسرم را جلب کرده بود و حرفهای زنانه هم با هم زده بودند. بعد از این ماجرا او گفته بود اگر پولی را که میخواهد، ندهد، عکس را منتشر میکند.
متهم ادامه داد: وقتی همسرم موضوع را با من در میان گذاشت، به او گفتم توجهی نکند. گفتم اگر مدتی به پیامهایش جواب ندهی، او خسته میشود و میرود. اما بعد متوجه شدم او اقوام همسرم را از صفحه همسرم پیدا کرده و به همه آنها پیام داده و حرفهای زشتی درباره همسرم گفته و همسرم را زنی بد و خیانتکار معرفی کرده است. به کلانتری رفتم و گفتم کسی با زندگی من چنین کرده است. در کلانتری به من گفتند کاری از دستشان برنمیآید. چون شماره تلفن یا آدرسی از آن فرد ندارم. به شکایت من در کلانتری توجهی نکردند. مجبور شدم خودم اقدام کنم.
متهم گفت: من کاری به کار آن پسر نداشتم. تا اینکه با همسرم تماس تصویری گرفت و به او گفت برود جلوی در خانه. من تا زمانی که او را ندیده بودم، متوجه نشدم کیست. وقتی با تهدیدهایش همسرم را مقابل در کشاند، باز هم نرفتم. وقتی همسرم مقابل در رفت، احساس کردم آن فرد به همسرم حمله کرد. برای اینکه به همسرم کمک کنم، خودم بیرون رفتم و دیدم آن فرد، شروین، همسایه خودمان است که در خیابان روبهرو زندگی میکند. با او گلاویز شدم و او فرار کرد. با خودم گفتم اگر گوشی را از او نگیرم و عکس را پاک نکنم، دوباره مزاحمت ایجاد میکند. بههمینخاطر رفتم دنبالش. وقتی او فرار کرد، من داد زدم دزد. محمود، یکی از همسایهها گفت نگران نباش من او را میگیرم و دنبالش دوید. مقتول سه بار زمین خورد. بار سوم محمود چاقو را به من داد. چون شروین هم چاقو داشت، من دو ضربه زدم؛ یکی به دست و یکی به پایش. میخواستم وادارش کنم گوشی را بدهد. من ضربهای به پهلوی او نزدم.
قاضی به متهم گفت: اگر ضربه به ریه مقتول قبل از واردکردن ضربات از طرف تو بوده باشد، قاعدتا او توان دویدن نداشته. چون ریهاش پاره شده بود. ضمن اینکه تو میتوانستی به پلیس فتا یا امنیت اخلاقی گزارش کنی بدون اینکه خودت درگیر شوی. متهم گفت: من ضربهای به پهلوی متهم نزدم و این را قبول ندارم. درباره پلیس هم باید بگویم که من به کلانتری شکایت کردم اما حتی من را راهنمایی نکردند که چه کار کنم و فقط گفتند کاری از دستشان برنمیآید. من با پلیس امنیت اخلاقی آشنایی نداشتم.
در پایان جلسه دادگاه، قضات برای تصمیمگیری درباره متهم وارد شور شدند.
کد خبر 526459 برچسبها پلیس - نیروی انتظامی حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: پلیس نیروی انتظامی حوادث ایران او گفت آن فرد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۴۵۶۴۱۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معمای اتوبان
مکانیک هم با پلیس تماس میگیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد میرسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع میکنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسیهای اولیه متوجه میشود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفهشده و حدود دو ماه از مرگش میگذرد.جسد برای ادامه بررسیها به پزشکیقانونی منتقل میشود.ادامه داستان...
سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفهشده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را بهسرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپتاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهتهای زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف میکنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره میفهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکیقانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بیقراری میکرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی میکرد او را آرام کند.
سرگرد گوشهای ایستاد و گفت: تسلیت میگم خانم بهاری. میدونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه میکرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد میخواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. میخوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعهها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر میزدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ میزد و میپرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب میخوند و جدول حل میکرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبهرو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل اینکه خونه به هم ریخته باشه. یا اینکه یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمیدونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمهام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحتتون نمیشم. فقط اینکه از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی میکرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیدهای روبهرو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفهای یا زنجیرهای روبهرو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید میخواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا اینقدر ناشیانه قربانیهاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپتاپ و پروندههایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمههای شب هم همانجا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچیاش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ سالهای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل میکنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل میخواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلیاش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.