وحشت هیتلر از کابوس هفت زن!
تاریخ انتشار: ۱۶ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۵۴۲۹۳۸
چگونه زنانی از اندونزی تا فرانسه، عرصه را بر آلمان نازی و متحدانش در جنگ جهانی دوم تنگ کردند؟
روزنامه خراسان نوشت: «در سالهای جنگ جهانی دوم که باید آن را بزرگترین نبرد عالمگیر تاریخ بشر بدانیم، خانمهایی پیدا شدند که با کارهایشان، مسیر جنگ را در بسیاری از جبههها تغییر دادند. هرچند نام آنها در تاریخ معاصر چندان جلوه نمیکند و حتی اروپاییهای مدعی برابری جنسیتی هم از درج قهرمانیهای آنها در کتابهایشان طفره میروند، اما تأثیرات این خانمها، انکارنشدنی است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چِنگ بنهوا
برای مردم چین، چِنگ یک قهرمان ملی است. هنگامی که ژاپنیها بخشهای بزرگی از خاک چین را در اختیار داشتند و سیاستمداران به جای اتحاد در برابر دشمن، در پی کسب قدرت بودند، او به عنوان یک دختر جوان، رهبر گروه مقاومتی را بر عهده گرفت که در مناطق اطراف نانجینگ، کابوسی هولناک را برای ژاپنیها رقم زد. چِنگ به عنوان فرمانده گروه، در بیش از ۱۰۰ عملیات حضور مستقیم داشت و آن قدر ژاپنیها را عاصی کرد که وقتی بازداشتش کردند، او را به فجیعترین شکل ممکن کشتند. آخرین تصویر از چِنگ، لحظاتی پیش از مرگ، در واقع تنها تصویر باقیمانده از اوست که در آن لبخندی معنادار به لب دارد. امروزه مجسمهای پنجمتری از وی در شهر نانجینگ نصب شده است تا یادش همیشه گرامی داشته شود.
نورعنایتخان
حتماً قدیمیترها سریال «شمشیر تیپوسلطان» را به یاد دارند؛ خانم نورعنایتخان، نواده تیپوسلطان بود. او در جریان جنگ جهانی دوم به نیروهای متفقین پیوست و پس از طیکردن دورههای آموزشی، با چتر در فرانسه اشغالی فرود آمد تا به جمعآوری اطلاعات بپردازد. او موفق شد طی دو سال، هر نوع اطلاعاتی را که متفقین نیاز داشتند، از داخل آلمان تهیه و ارسال کند. قیافه آسیایی او، برای مأموران آلمانی کمتر تردید ایجاد میکرد. به همین دلیل، زیاد به رفتارهای وی مشکوک نمیشدند. او مدتی بعد به برلین رفت و فعالیت جاسوسی را ادامه داد. سرانجام گشتاپو بعد از ماهها تعقیب و گریز، نورعنایت را گرفت. وی در بازجوییهایش هیچ اطلاعاتی بروز نداد و یک سال بعد در اردوگاه داخائو تیرباران شد.
لیودمیلا پاولیچنکو
لیودمیلا یکی از مخوفترین زنان تاریخ است! به او لقب «بانوی مرگ» دادهاند. اما در واقع باید او را یکی از بهترین تکتیراندازهای تاریخ جهان بدانیم. نام او برای مدتی طولانی، لرزه بر پیکر نازیها میانداخت و هیچگاه نتوانستند لیودمیلا را از پا درآورند. او به اسطوره سربازان شوروی در جنگ جهانی دوم مبدل شد؛ بانویی که در کارنامه خود ۳۰۹ افسر آلمانی مقتول داشت و بیشتر آنها را از فاصله چند صد متری هدف قرار داده بود. او فقط در سواستوپل و طی یک عملیات ویژه، دو ژنرال آلمانی را از پا درآورد. عاقبت نازیها مجبور شدند محل احتمالی حضور وی را بمباران کنند! اما او باز هم از خطر جان به در برد و با زخمهایی که داشت به پشت جبهه آمد و در کسوت یک تبلیغاتچی توانمند، به شکست هیتلر کمک کرد.
نانسی ویک
نانسی را باید یکی از خشنترین زنان تاریخ بدانیم. نازیها شوهرش را مقابل او قصابی کرده بودند. ویک به جنبش مقاومت فرانسه پیوست و مبدل به یک نیروی عملیاتی بسیار خبره شد. آلمانها به دلیل توانمندی او در ترور و سپس فرار از صحنه، نام «موش سفید» را برایش برگزیده بودند. نانسی در میان نیروهای مقاومت فرانسه چنان اعتباری پیدا کرد که بردن نام او، توام با احترام و غرور بود.
نانسی در همان حال که به کارهای خرابکاری و اطلاعاتی اشتغال داشت، در قتل نازیها با شیوههای بسیار خشن نیز، توانمند بود. خودش گفته است: «در سازمان عملیات ویژه بریتانیا، حرکت ضربه با تیزی دست به گردن را یاد میدادند و من هم آن را خیلی تمرین کرده بودم و از آن استفاده میکردم.»
میا میمیا میدختری اهل برمه بود که مبارزه را از دوران استعمارگری فرانسویها آغاز کرد. با ورود ژاپنیها به سرزمین میا، او وارد مرحله جدیدی از مبارزه شد که بعدها مبارزان برمهای آن را به یک الگوی ویژه تبدیل کردند. میا از سلاح گرم برای کشتن ژاپنیها استفاده نمیکرد؛ او در همه عملیاتهایی که رهبری آنها را بر عهده داشت، شمشیر به دست ظاهر میشد و کار سربازان متجاوز را تمام میکرد. افزون بر این، میا همیشه یک بطری کوچک حاوی زهر را همراه خود داشت تا از آن برای کشتن دشمن یا در صورت اسارت، برای از بینبردن خودش استفاده کند. برمهایها او را با نام «بانوی شمشیر و زهر» میشناسند.
جِین ویال
در میان جاسوسانی که کمر هیتلر را شکستند، جِین در ردیف اصلیها قرار دارد. روزنامهنگاری بیپروا و البته بسیار زرنگ که با دوچرخه، کیلومترها سفر کرد و توانست اطلاعات مورد نیاز متفقین را جمعآوری کند. در واقع باید گفت هنگامی که چرچیل روی ورود متفقین در نورماندی حساب باز کرده بود، به اطلاعاتی که از طریق جِین به دست وی میرسید، امید داشت. آلمانیها یک بار او را بازداشت کردند، اما ویال آن قدر طبیعی عمل کرد که نازیها پس از ساعتها بازجویی، نتوانستند چیزی از وی بیرون بکشند. به همین دلیل، او را آزاد کردند و ویال هم، برگشت سرِ کار جاسوسی خودش! او در میان فرانسویها به شدت محبوب بود. جین ویال بعدها عضو مجلس سنای فرانسه شد.
راسونا سعید
راسونا سعید، زنی مسلمان از اهالی اندونزی بود که به دلیل سخنرانیهای آتشینش، شهرت فراوانی داشت. هموطنانش به خطابههای وی «رعد و برق» میگفتند. راسونا پس از ورود ژاپنیها به اندونزی، حزبی را تاسیس کرد که ظاهراً طرفدار ژاپنیها بود، اما در اصل، اطلاعات نظامی را برای متفقین جابهجا میکرد. در نهایت، پایداری راسونا و دوستانش باعث شکست ژاپن در اندونزی شد، اما آنها در پی این پیروزی، به جنگ با استعمارگران هلندی پرداختند و در این عرصه نیز، ضرباتی خردکننده بر پیکر استعمار وارد کردند. راسونا سعید در میان مردم خود بسیار محبوب شد. امروزه یکی از خیابانهای مهم جاکارتا به نام وی نامگذاری شده است.
منبع: فرارو
کلیدواژه: هیتلر نازی های آلمان جنگ جهانی دوم ژاپنی ها نازی ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۵۴۲۹۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنگ داخلی؛ فیلمی که آمریکا را به وحشت انداخت!
فرارو- الکس گارلند نگران این است که دنیا به کدامین سو پیش میرود به خصوص با وجود درگیریهای بین المللی در هر بولتن خبری و انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در گوشه و کنار. این فیلمساز ۵۳ ساله بریتانیایی کمتر نگران بحثهای شدیدی است که جدیدترین فیلم اش به راه انداخته است. او میگوید: "این اجتناب ناپذیر است که این روزها همه چیز دو قطبی شده دقیقا همین تضاد اجتماعی دائمی ایده ساخت "جنگ داخلی" را ایجاد کرد فیلمی که به موضوعات بسیار حساس میپردازد".
به گزارش فرارو به نقل از الپائیس، او در مادرید میگوید:" یک هیستری جمعی وجود دارد. این یکی از دلایلی است که من فیلم را ساختم. نمونه مشابه آن پاسخ تحریف شده به سخنرانی "جاناتان گلیزر" کارگردان فیلم "منطقه مورد علاقه" درباره غزه در مراسم اسکار است".
به همین دلیل است که در میانه اختلافات عمیق فیلم چهارم گارلند در همان لحظهای که آنونس آن پخش شد بحثهایی را برانگیخت. جنگ داخلی به دنبال ارائه پاسخ نیست و بخشی از پیام خود را به تفسیر بیننده واگذار میکند. در آنونس فیلم یک میلیشیای ستیزه جو دیده میشود که یک تفنگ را به طرف قهرمانها نشانه گرفته است و میپرسد:"شما چه جور آمریکاییای هستید؟ " یک سوال کاملا سیاسی.
در سادهترین خلاصه از داستان "جنگ داخلی" میتوان گفت که این فیلم درباره گروهی از روزنامه نگاران است که در یک سفر جادهای در ایالات متحده ویران شده در جستجوی کشفیات بزرگی درباره منازعه و درگیری هستند. در مرکز این فیلم سیاست قرار ندارد بلکه درگیری نسلی بین دو عکاس جنگ به چشم میخورد: "لی" کهنه کار (با بازی کرستن دانست) که شاهد فهرست بلندبالایی از رخدادهای وحشتناک بوده و "جسی" جوان سال (با بازی کیلی اسپانی) که آماده است تا با دوربین و عکسهای سیاه و سفید خود جهان را به تصویر بکشد.
در فیلم این "لی" است که توضیح میدهد هدف از عکاسی جنگ ارائه پاسخ نیست بلکه اجازه دادن به عموم مردم برای نتیجه گیری توسط خودشان است هدفی که گارلند در "جنگ داخلی" به دنبال رسیدن به آن است. لی همانند کارگردان فیلم در مورد این که آیا میتواند به آن هدف دست یابد یا خیر تردید دارد. جنگ داخلی تصمیم میگیرد که وابستگیهای سیاسی خود را اعلام نکند و هیچ اشارهای به احزاب یا ایدئولوژیها نمیکند. این تصمیمی است که به شدت از سوی روزنامههایی مانند نیویورک تایمز و همچنین نشریاتی که معمولا در مورد فیلمها گزارشی منتشر نمیکنند مانند "فایننشال تایمز" و "فارین افرز" مورد انتقاد قرار گرفته است. رسانهها درباره این فیلم نوشته اند: "جنگ داخلی موفقیت آمیز است، زیرا سیاست اش موفق است: غیر منطقی و بی معنی است". در واقع، گارلند به دلیل عدم جانبداری و بازی نکردن در فضای قطبی شده مورد انتقاد رسانهها قرار گرفته است.
گارلند هنگام نگارش فیلمنامه که در واقع از خشم سال ۲۰۲۰ میلادی متولد شد نشان داد آن چه از نظرش اهمیت دارد نه سیاست امریکا بلکه افراط گرایی است که میتواند در هر نقطهای از جهان فوران کند. او میگوید: "قطبی شدن هم در دموکراسیهای غربی و هم در خارج از حیطه کشورهای دموکراتیک غربی به روندی جهانی تبدیل شده است. این موضوع به طور کامل به دونالد ترامپ مربوط نمیشود، زیرا اگر بخواهیم روی ترامپ متمرکز شویم نمیتوانیم توضیحی درباره پدیدههای دیگری مانند برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) داشته باشیم. باید بپرسیم چرا چنین روندی در حال رخ دادن است؟
من فکر میکنم این شامل مواردی مانند رسانههای اجتماعی و شکست مرکزگرایی است. من یک میانه رو هستم و در دسته بندیهای سیاسی در جناح چپ قرار دارم، اما تعلق خاطرم به چپ میانه است. چپ و راست چندین دهه است که در حال جابجایی و تغییر قدرت هستند، اما زندگی مردم تغییر نکرده است. مردم در تله فقر باقی مانده اند. بنابراین، جای تعجبی ندارد که آنان دچار عصبانیت و ناامیدی میشوند".
او میافزاید: "من در جایگاه یک فرد و یک انسان پاسخ میدهم احساس نمیکنم با بند ناف فیلم مرتبط باشم. من کارگردانی فیلم را صرفا به عنوان یک شغل میبینم بنابراین، بحثها برایم جالب هستند. چیزی که من با آن مشکل دارم سازمانهای بزرگ و قدرتمند خبری هستند که برنامه سیاسی واحدی دارند و این برنامه سیاسی و رویکرد نه صرفا روی نحوه گزارش داستانها و روایتها بلکه در مورد این که اصولا آن داستان و روایت را گزارش کنند یا خیر نیز سایه انداخته است".
گارلند تصمیم گرفت جنگ داخلی را در فضای ایالات متحده بسازد چرا که به گفته خودش آن کشور دارای نظام سیاسیای است که بقیه جهان آن را میشناسند او میگوید حتی گاهی اوقات سایرین ان را بهتر از خود امریکاییها میشناسند. با این وجود، بحث در مورد این فیلم پس از موفقیت آن در سینماهای ایالات متحده داغتر شده است. جنگ داخلی پرفروشترین فیلم در تاریخ فعالیت استودیوی مستقل A۲۴ در مقایسه با سایر فیلمهای ساخته شده توسط آن استودیو بوده است.
"متئو بلونی" روزنامه نگار در پادکست هالیوودی The Town این سوال را مطرح کرد که آیا آمریکاییها مایل هستند برای تماشای "مشکلاتی که هر روز در اخبار مطرح میشوند" به سینما بروند و فجایع سال انتخابات که از "سی ان ان" و "فاکس نیوز" پخش میشوند را یک گام جلوتر ببرند.
به نظر میرسد آنان تمایل داشتند. دست کم آنان از روی کنجکاوی یا به شکل بیمارگونهای علاقمند بودند که ایالات متحده ویران شده را ببینند به طوری که ۱۷ درصد از تماشاگران باور داشتند که در حال تماشای نگاهی دیستوپیایی درباره امریکا هستند و سایر تماشاگران آن را واقع بینانه و منطبق با شرایط امروز امریکا قلمداد کرده بودند. جنگ داخلی با بودجه ۵۰ میلیون دلاری گرانترین فیلم ساخته شده توسط استودیوی A۴ بوده است.
رئیس جمهور سه دورهایاین فیلم با فضای ژورنالیستی خود توضیح نمیدهد که ایالات متحده چگونه به شرایطی که در آن قرار دارد رسید اگرچه سرنخهایی در این باره وجود دارد: در فیلم نشان داده میشود که رئیس جمهور (با بازی نیک آفرمن) با دور زدن قانون اساسی و انحلال پلیس فدرال امریکا (اف بی آی) اقامت خود در کاخ سفید را با دور زدن قانون اساسی برای سومین دوره تمدید کرد. در فیلم گفته میشود که "قتل عام آنتیفا" رخ داده اگرچه تماشاگر نمیداند که قربانیان و عامل کشتار چه کسانی بودند و گفته میشود که یک گروه مائوئیست در پورتلند امریکا شورش کرده است.
در فیلم کالیفرنیا و تگزاس در دو سوی طیف سیاسی در زندگی واقعی با یک هدف متحد میشوند: سرنگونی یک رئیس جمهور فاشیست. گارلند معتقد است خوش بینی خاصی در این جنبش وجود دارد. او میگوید: "برای برخی این یک جنون بود. برای من دیوانه کننده است اگر فکر کنم این دو طیف حتی در مواجهه با یک رئیس جمهرو فاشیست نیز نمیتوانند با یکدیگر به اجماع نظر برسند. در مورد دوره پس از جنگ جهانی دوم نیز خوش بینی خاصی میبینم. بسیاری از کشورها به این نتیجه رسیدند که فاشیسم یک ایده وحشتناک است و باید از حقوق بشر محافظت شود. جنبه بدبینانه آنجاست است که انسانها در اجتناب از مشکلات وحشتناک به شکلی درخشان عمل نمیکنند. ما از یک مشکل وحشتناک برمی گردیم، اما این کار را دوباره و دوباره انجام میدهیم".
گارنر هم چنین زمانی که ایدهآل روزنامه نگاری را در کانون توجه قرار میدهد نگاهی اجمالی به این خوش بینی دارد اگرچه میداند که این حرفه امروزه چندان محبوب نیست. او میگوید میداند که همه از آن حرفه متنفر هستند!
علاقه او به روزنامه نگاری از طرق حرفه پدرش نزدیک میشود که دهههای متمادی کاریکاتوریست سیاسی نشریات و مطبوعات بود. گارلند در جوانی سعی کرد تا کاراکتر خبرنگار حوزه جنگ را در فیلم هایش خلق کند. او در ۲۶ سالگی فیلمنامه "ساحل" را درباره جوانی همراه با ناامیدی اش نوشت که سالها بعد با کارگردانی "دنی بویل" آن را به فیلم تبدیل کرد. گارلند پس از ان در طول چهار فیلم خود به دنبال موضوعاتی بود که اغلب در روزنامهها پیدا میشوند.
او در "اکس ماکینا" در سال ۲۰۱۴ میلادی در قدرت شرکتهای فناوری، هوش مصنوعی و حتی رضایت غوطهور شد. او در فیلم "نابودی" در سال ۲۰۱۸ میلادی استعارهای بی نظیر درباره تغییرات آب و هوایی ایجاد کرد. سبک کار گارلند این گونه است که همواره در فیلم هایش تماشاگر را رها میکند تا خود نتیجه گیری کند.
جنگ داخلی احتمالا سادهترین چارچوب را برای درک دارد، زیرا اگرچه گارنر فیلمنامه را در سال ۲۰۲۰ نوشت، اما تصاویر به ناچار آن چه را که از آن زمان اتفاق افتاده بازتاب میدهد: از جمله شورشیان به ساختمان کنگره گرفته تا جنگ اوکراین. امروز صحبت کردن در مورد جنگی که در غزه رخ داده نیز اجتناب ناپذیر است. گارنر افراط گرایی واضح را در مورد رخدادهای غزه میبیند. او نوع رفتار با روزنامه نگاران در مورد بازتاب رخدادهای غزه را قابل تامل میداند.
او میگوید: "من فکر میکنم دلیل آن که اسرائیل اجازه نمیدهد روزنامه نگاران آزادانه به تمام نقاط غزه دسترسی داشته باشند بدان خاطر است که نمیخواهد با یک کارزار روابط عمومی مواجه شده و مجبور به مقابله با آن شود. در جنگ ویتنام به روزنامه نگاران امکان دسترسی بسیار نامحدودی داده شد. علیرغم محدود بودن صرف دسترسی باعث شد تا افکار عمومی به شدت علیه جنگ ویتنام موضع گیری کند. از آن زمان به این سو هنگامی که دولتها درگیر جنگ شده اند از تاکتیکهایی برای محدود کردن فعالیت روزنامه نگاران استفاده کرده اند. در عراق تاکتیک این بود که روزنامه نگاران با ارتش همراه شوند استدلال مطرح شده برای این منظور آن بود که از روزنامه نگاران محافظت بعمل آید، اما آن چه واقعا در عمل انجام میشد این بود که ارتش روزنامه نگاران را کنترل میکرد".
این دیدگاه ضد جنگ همان چیزی است که گارلند را هدایت میکند. او میگوید: "وقتی وقت زیادی را در اطراف سربازان میگذرانید میتوانید در یک روز ترس، لذت، شوخی و کسالت را به طور همزمان ببینید. این وضعیتی انسانی است. درست مانند فراموش کردن وحشت از یک درگیری به درگیری دیگر از اوکراین گرفته تا غزه".
گارنر هم چنین با دنی بویل و کیلین مورفی دوباره به هم میپیوندد تا دنباله "۲۸ روز بعد" سومین فیلم حماسه آخرالزمان زامبی که برای دهها سال به تعویق افتاده را دوباره بسازند.