Web Analytics Made Easy - Statcounter

گعده‌ای از بچه‌های بسیجی در شبستان مسجد نشسته بودند. مربی دو نام اردوی جهادی را کنار هم گذاشته بود که به نظرش ربطی منطقی با هم نداشتند. از این رو مصر بود به نوجوان‌های تازه استخوان ترکانده‌ای که مقابلش نشسته بودند از سختی و مرارت‌های این راه بگوید. مکثی کرد. بنا داشت تاثیر حرف‌ها را توی صورت دانش آموزانی که دوره‌اش کرده بودند، برانداز کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این بود که روی صورت‌ها مکث نمی‌کرد و نگاهش روی آن‌ها سر می‌خورد.

حرف‌هایش را این طور شروع کرد: اسمش اردو است، اما از تفریح و سرگرمی و وقت‌گذارانی خبری نیست. مقصدمان دره برف‌گیری به اسم (پشت کوه) است. روستایی که راه صعب العبورش هنوز هم مال‌رو است. از آسفالت و حمام و سرویس بهداشتی و مسجد و جای استراحت خبری نیست. قرار است برویم کورسوی امیدی برای اهالی فراموش شده این قریه شویم. برای شان مسجد و حمام بسازیم و دل به درد‌های شان بدهیم. کار شما یک کلام عملگی و بنایی و خدمت‌گذاری به این بندگان خداست. اسم این کار می‌شود اردوی جهادی.

بعد این حرف‌ها زمزمه‌هایی سرگرفت. نگاه مربی روی صورت محمد علی ثابت ماند. مصمم بود و از زمان حرکت پرسید. به مربی رسانده بودند که خانواده این دانش‌آموز هنرستانی که نسبتی با حلقه صالحین مدرسه امام محمد باقر (ع) نداشت خیلی مایل به حضور او در این اردو نیستند. بستگان متمولی داشت که از سرشناسان بازار اصفهان بودند.

در ناز نعمت قد کشیده بود و به نظر می‌آمد مسیر طولانی تا تبدیل شدن به یک مهندس همه چیز تمام کامپیوتر ندارد. با همه این حرف‌ها محمد علی شاه زیدی با اصرار نامش را به سیاهه اسم اعزامی‌ها به اولین اردوی جهادی روستای پشت کوه فریدون‌شهر ثبت کرد و برای همیشه سرنوشت این روستا و اهالی‌اش با نام زیبای او گره خورد.

*** با اخلاص آمد و اجرش را گرفت

تیرماه سال ۸۵ بود. در آن سال‌ها هنوز برگزاری اردو‌های جهادی به طور سازماندهی شده باب نشده بود. سرکشی به امور روستا‌های محروم به وزارت خانه‌ای سپرده شده بود که کم کم رو به انحطاط رفت و از کارایی افتاد. به دستور رهبر معظم انقلاب بود که دولت مکلف شد از گروه‌های جهادی که کار روی زمین مانده چند وزارت خانه را با هم انجام می‌دادند، حمایت کند. مثل همیشه، بسیجی‌های مساجد و پایگاه‌ها و اعضای حلقه صالحین مراکز فرهنگی خط شکن این مسیر دشوار شدند. محمد علی شاه زیدی و دوستانش از نخستین بسیجیانی بودند که پا در یکی از محروم‌ترین روستا‌های کشور گذاشتند تا راهی بر سر اهالی بی راه و چاره مانده آنجا بگذارند.

«جواد دشتی» مربی تربیتی محمد علی روایت شیرینی از نحوه پیوستن این شهید جهادگر به کلاس‌های عقیدتی‌اش دارد: «سال ۸۴ در حال اتمام بود. پس از آن که از عملیات‌های تفحص شهدای گرانقدر فارغ شدم دوباره به مدرسه امام محمد باقر (ع) فراخوانده شدم تا دوباره وظیفه ام را در نقش مربی تربیتی ایفا کنم. روشم این طور بود که خیلی زود با شاگردانم طرح رفاقت می‌ریختم. این طور نبود که ملاقات‌های مان محدود به دو ساعت زمان کلاس‌ها شود. برای نماز جماعت به مسجد می‌رفتیم.

همراه هم به گلستان شهدای اصفهان سر می‌زدیم و و بحث‌های سیاسی و عقیدتی و اخلاقی بین ما جریان داشت. یک روز دو نفر از بهترین شاگردانم گفتند دوستی دارند که هنرستانی است. می‌خواهد در برنامه‌های گروهی ما شرکت کند. مانعی برای این کار ندیدم. گفتم ما بسیجی هستیم و از حضور کسی که بخواهد همراهی‌مان کند، استقبال می‌کنیم. جلسه بعد محمد علی را با خودشان آوردند. خوش قد و بالا بود و نگاه نافذی داشت. رفتارش بی تکلف، صمیمی، اما همراه با نزاکتی مثال زدنی بود. خیلی زود با بچه‌های دیگر گروه جوش خورد و عضو ثابت برنامه نماز جماعت و جلسه‌های مطالعه و بحث شد.»

مربی محمد علی می‌گوید شوق مومن بودن به راه حق، در دل او زبانه می‌کشید: «از گوشه و کنار اطلاعاتی درباره بستگان محمد علی به گوش من رسیده بود. می‌دانستم که مسیری که انتخاب کرده باعث تعجب آن‌ها شده است.

خودش در گفتگویی خصوصی به دوستی گفته بود در محیطی که من به آن رفت و آمد دارم راه برای آلوده شدن به گناه هموار و مهیاست، اما من نمی‌خواهم گناه کنم و برای همین به مسجد و آدم‌های خوبش پناه آورده‌ام. شاگرد درس‌خوانی هم بود. رشته کامپیوتر را انتخاب کرده بود و تبحر زیادی هم در کارش داشت. وقتی حرف از محرومیت‌های باورنکردنی مردم پشت کوه به میان آمد جزو نخستین کسانی بود که برای اعزام به اردو اعلام آمادگی کرد. با توجه به این که در ناز و نعمت بزرگ شده بود مدام سعی داشتم او را از آمدن منصرف کنم؛ اما او مصمم‌تر از این حرف‌ها بود. با اخلاص آمد و اجرش را هم گرفت.»

دشتی می‌گوید تیم‌های جهادی در قالب گروه‌های ۱۴ نفره اعزام می‌شدند: نام تمام اعضا تکمیل شده بود. به نیت ۱۴ معصوم این فهرست بسته شد. اصرار‌های محمد علی آنقدر زیاد بود که من ایشان را به نیت و نام نامی و مبارک حضرت اباالفضل العباس (ع) راهی این عملیات جهادی کردم. قرار بود همراه با خود من اعزام شود که در برنامه‌ها تغییری ایجاد شد و با گروه دیگری روانه شد.»

دشتی لحظه‌ای سکوت می‌کند و باقی روایت را با لحن افسوس زده‌ای برای‌مان بازگو می‌کند: «از اینجا به بعد را من ندیده‌ام و به گوش من رسانده‌اند. در آن سه روزی که این گروه وارد روستای پشت کوه می‌شوند شدت محرومیت‌ها آن‌ها را مغموم می‌کند. محمد علی دل به دل اهالی روستا داده بود. شنیدم که به جای یک شیفت دو شیفت در روز کار می‌کرد و عرق می‌ریخت. یک مسجد و خانه عالم برای روستا ساخته شد.

روز سوم برای سرکشی به روستا‌های دیگر راهی می‌شوند. کنار رودخانه خروشانی کمی استراحت می‌کنند. همان موقع پای یکی از دوستانش لیز می‌خورد و در رودخانه می‌افتد. محمد علی با وجود ترسی که از آب آن رودخانه وحشی داشت پاهایش را دراز می‌کند تا دوستش دستاویزی برای نجات پیدا کند. به این ترتیب خودش هم به آب کشیده می‌شود. کمی بعد دوستش با کمک تنه درختی به ساحل رودخانه کشیده شد و نجات پیدا کرد، اما اثری از محمد علی نبود که نبود.»

دشتی قصه پر غصه روز‌هایی که از محمد علی خبری نبود را کوتاه می‌کند: «هر لحظه از آن روز‌ها مثل چند سال بر ما گذشت. از هلال احمر، گردان‌های غواصی، اهالی بومی روستا و اعضای گروه‌های جهادی کمک گرفتیم. وجب به وجب رودخانه را گشتند. آب به شدت سرد بود با این حال کسی کوتاه نمی‌آمد و عقب نمی‌کشید. ۱۴ روز پی در پی در بی خبری گذشت. کم‌کم همه روستا را تخلیه کردند. تا این که یکی از اهالی پیکر شناور محمد علی بر آب را می‌بیند. او را از آب گرفتند و به سرعت مراحل انتقال به اصفهان انجام شد.»

جواد دشتی می‌گوید پیدا شدن پیکر محمد علی با همه دردناکی‌اش نور امیدی در دل خانواده داغدارش تاباند. اما این خانواده و دوستان این شهید ۱۷ ساله پس از آن هم خون دل‌ها خوردند: «با توجه به این که محمد علی بی هیچ چشم‌داشت و صرفا برای خدمت رسانی به مردم مناطق محروم عازم روستا شده بود درخواست خانواده‌اش این بود که او را به عنوان شهید معرفی کنند. متاسفانه در آن مدت در این زمینه سخت‌گیری‌هایی شد.

عده‌ای با غرض‌ورزی‌های ناجوانمردانه باعث آزار بیشتر بازماندگان این سوگ شدند. در نهایت ما موفق شدیم محمد علی را در گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپاریم. به خاک سپردن محمد علی در کنار شهدایی که به آن‌ها عشق می‌ورزید حق محمد علی بود و نباید مثل یک جوان گمنام و ناکام در باغ رضوان اصفهان به خاک سپرده می‌شد. همان حضور سه روزه این جوان برای آن روستا برکت‌ها به همراه داشت. متاسفانه هنوز هم که هنوز است اعضای گروه‌های جهادی که در این راه به رحمت خدا می‌روند به عنوان شهید به حساب نمی‌آیند و امیدواریم به زودی و در مجلس نوپای این دوره در این باره تصمیم‌گیری‌های منصفانه و به حقی انجام شود.»

***شهادت محمد علی شاهراه رسیدگی به محرومان شد

از سال‌ها قبل عضو بسیج مسجد خوشنام و فعال نورباران اصفهان بوده است. مسجدی که شهدا و جهادی‌های زیادی از پایین دست منبر شبستان آن پا در خط مقدم جبهه‌ها و کار در گروه‌های جهادی کشیدند. بیرقی می‌گوید در همین مسجد با محمد علی آشنا شده است: «در مدارس و حلقه‌های صالحین جوان‌های بسیجی فعالی بودند که ما بنا داشتیم آن‌ها را با مفاهیمی مثل فاصله طبقاتی، محرومیت، فقر و کار جهادی آشنا کنیم.

محمد علی هم از بسیجی‌هایی بود که با همین هدف به گروه‌های اعزامی ما پیوست. برای نخستین بار قرار بود پای جهادگر‌ها به روستای ناشناخته‌ای باز شود. اسمش را گذاشته بودند پشت کوه. راهش مال‌رو بود و فقط با ماشین‌های شاسی بلند و کمک‌دار زمان جنگ می‌توانستیم در آن مسیر تردد کنیم.»

بیرقی می‌گوید اصراری به این کار نبود و محمدعلی با خواست خود و به شکل داوطلبانه به این اردوی جهادی پیوست: «جوانی معمولی بود. خیلی زود صمیمی می‌شد. با این که خانواده متمولی داشت رفتار متکبرانه‌ای از او سر نمی‌زد. با تواضع بیشتر از بچه‌های دیگر کار کرد. در همان سه روز آشنای اهالی روستا شد.

کنار هم عرق ریختند و یک مسجد بنا شد. با شهادت محمد علی بسیاری از گروه‌های جهادی با این روستا آشنا شدند. سال‌ها بعد شهید حججی عزیز ما در همین روستا به انجام امور جهادی مشغول شد و خیلی‌ها بعد از ایشان راهش را ادامه دادند. از برکت حضور همین شهدا اکنون اهالی پشت کوه از تنهایی به در آمده‌اند و حامیان زیادی در شهر‌های دور و نزدیک شان دارند.»

***پدر شهید محمد علی شاه‌زیدی: بی بهانه به دیگران کمک می‌کرد

خوش‌مرامی و مردم‌داری از صدای حاج آقا شاه‌زیدی می‌بارد. وقتی می‌گوییم می‌خواهیم از پسرش بشنویم همین صدا از پشت تلفن هم رنگ و بوی غم به خودش می‌گیرد. با این همه درد فراق و دوری حاج آقا همان اول کار می‌گوید به پسرش افتخار می‌کند و اگر به همان روز‌ها برگردد به او اجاره می‌دهد قدم در راهی که دوست داشته بردارد: «محمدعلی در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان به دنیا آمد و در دهه فاطمیه با مظلومیت خاصی از دنیا رفت. فقط ۱۷ سال داشت، اما خوب و بد را خیلی خوب تشخیص می‌داد. هیچ وقت نشد من به عنوان پدر به او بگویم بچه به این راه برو یا این کار‌ها بد است و انجامش نده. خودش راه درست را انتخاب کرد و شهادت قسمتش شد.»

حاج آقا شاه زیدی می‌گوید پسرش استعداد ویژه‌ای در تعمیر قطعات کامپیوتر داشته و اوقات فراغتش را این طور سپری می‌کرده است: «از همان کودکی روحیه کمک کردن به دیگران را داشت. یادم هست هنوز در سنین نوجوانی بود که برای تعمیر کامپیوتر خانه و محل کار اقوام پیشقدم می‌شد. در این کار هم استعداد داشت و باقی اطرافیان هم خیلی قبولش داشتند.»

دلخوشی این روز‌های پدر محمد علی قدم زدن در گلستان شهدا و به دیدار مزار او رفتن است: «بعد رفتنش مادرش بیمار شد. خانواده‌مان در غم سنگینی فرو رفت، اما همیشه سر ما به افتخار کار‌های خیر او بالاست. پسرم در راه خدمت به محرومان جانش را داد و چه چیزی از این برای یک انسان با ارزش‌تر می‌تواند باشد؟»

***مادر شهید شاه زیدی:به من گفت در را ببندی از دیوار می‌روم

بدون تعارف می‌گوید راضی نبودم که برود. صدای مادر محمد علی از پشت تلفن به لرزه می‌افتد و خیلی زود حال گریه‌ای آرام به خود می‌گیرد: «به او گفتم که وظیفه تو نیست که به این روستا‌ها بروی. خیلی از مسئولان اعتبار‌های آنچنانی برای این کار‌ها می‌گیرند. وظیفه آن‌هاست که به این روستایی‌ها رسیدگی کنند. حرف هایم به گوشش نرفت. گفت در را ببندی از دیوار می‌روم.

حاجیه خانم شاه زیدی می‌گوید دست خودم نبود. وابستگی زیادی به او داشتم و همین باعث می‌شد نتوانم دوری‌اش را تحمل کنم و حالا از این که این حرف‌ها را زدم پشیمان هستم: «با آگاهی راهی که در پیش گرفته بود را انتخاب کرد. درنگی در کارش نبود. قلبش برای محرومان به درد آمده بود و بدون هیچ چشمداشتی و با هزینه خودمان راهی آن روستا‌ها شد.»

مادر محمد علی می‌گوید وقتی از ماجرای غرق شدن با خبر شدم دهه فاطمیه بود. توسل‌ها کردیم تا پیکر پسرم بعد از ۱۴ روز به من برگشت: «بچه‌ام ساده بود. در درس‌هایش سختکوش بود و نبوغ زیادی در رشته کامپیوتر داشت. همه نوع امکانات برایش فراهم کرده بودیم. اما محمد علی بند این چیز‌ها نمی‌شد. یا در مسجد بود و یا با دوستانش به زیارت شهدا می‌رفتند. یک روز به خانه برگشت و یک پلاک با خودش آورده بود.

رویش عبارت (یا فاطمه الزهرا) به زیبایی حک شده بود. در روز‌هایی که اثری از پیکرش نبود به همین پلاک چنگ می‌زدم. دهه فاطمیه بود و از اهل بیت (ع) خواستم تا فرزندم را به من برگردانند. محلی‌ها می‌گفتند امکان ندارد پیکر پسرتان بعد از این همه روز سالم مانده باشد و حتما خوراک ماهی‌ها شده است. اما توسل‌های ما به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علی‌ها بود و پیکر پسرم سالم به ما رسید و موجب تعجب همه شد. الان تمام دلخوشی‌ام این است که مزار محمد علی در گلزار شهداست و به همین پلاک به یادگار مانده از او انس گرفته‌ام.»

مادر شهید محمدعلی شاه زیدی اشاره می‌کند که در حق شهدای جهادگر اجحاف زیادی شده است: «مدت زیادی مزار پسرم در گلستان شهدا بدون سنگ مانده بود. چرا که با عنوان شهید برای ایشان مشکل داشتند. اما شهادت قسمت پسرم شد و این مانع تراشی‌ها به جایی نرسید. از همه مسئولان می‌خواهم که این کم لطفی به شهدای جهادگر را کنار بگذارند و با به رسمیت شناختن این عنوان که حق خدمتگزاران حقیقی محرومان است دلخوشی بزرگی را به خانواده این جهادگران هدیه بدهند.»

***جهاد محمد علی ادامه دارد

امیررضا شاه‌زیدی می‌گوید ۱۲ ساله بوده که برادرش به شهادت رسیده است: «به دلیل سن کمی که داشتم خاطره‌های خیلی زیادی از او ندارم. در درس‌ها کمک حال من بود. خیلی راحت به اطرافیانش کمک می‌کرد. یادم هست که برای نماز جماعت مدام به مسجد می‌رفت. همه می‌آمدند، اما او بعد از نماز هم در مسجد و در کنار دوستانش می‌ماند.»

امیر رضا می‌گوید بعد از غرق شدن محمدعلی در رودخانه پشت‌کوه ورق محرومیت در این پهنه از فریدونشهر برگشت و روستایی‌های محروم آن به نان و نوایی رسیدند: «اهالی این روستا‌ها شاید دچار فقر مالی باشند، اما هرگز فقر معنوی در آن‌ها پیدا نمی‌کنید. در معرفت همه چیز تمام هستند. همان روز‌ها برهنه می‌شدند و برای پیدا کردن برادرم به آب یخ رودخانه می‌زدند. کیلومتر‌ها پیاده روی کردند تا شاید نشانی از برادرم پیدا کنند. هنوز هم که هنوز است اگر راه‌شان به اصفهان بیفتد از پدرم سراغ می‌گیرند و برای عرض ادب و ارادت به محمد علی به او سر می‌زنند.»

برادر شهید محمد علی شاه‌زیدی می‌گوید جهاد او هنوز در این روستا‌ها ادامه دارد: «به برکت شهادت برادرم هر سال اقوام بازاری ما دست به جیب می‌شوند. بیشترشان بنکدار مواد غذایی هستند. کسی که معتمد همه ماست در این بازار‌ها می‌چرخد و از بازاری‌ها برای کمک به پشت کوهی‌ها دعوت می‌کند. در ماه رمضان ۵ کامیون راهی این روستا‌ها شد و این کمک‌ها بعد از شهادت برادرم هنوز هم ادامه دارد.»

منبع: فارس

      

منبع: اکوفارس

کلیدواژه: گروه های جهادی روستا ها گلستان شهدا اردوی جهادی حرف ها خیلی زود هنوز هم پشت کوه روز ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ecofars.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «اکوفارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۶۷۵۸۰۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آیا بلینکن می‌تواند اثر انگشت خود را بر تاریخ بگذارد؟

فرارو- غسان شربل؛ مدیر مسئول روزنامه "الشرق الاوسط"، آنتونی بلینکن به هاروارد رفت. او در راهرو‌ها با سایه مردی روبرو شد که چندین دهه پیش از او سکاندار سیاست خارجی امریکا بود. نام آن مرد "هنری کیسینجر" بود. او هنگام عبور از ساختمان شورای امنیت ملی و همچنین شورای روابط خارجی با همان شبح ملاقات خواهد کرد. صاحب سایه سنگین آن شبح هم چنین عاشق نگارش مقاله و تفکر طولانی در مورد آینده امریکا و موقعیت و جایگاه ان کشور در جهان بود. بلینکن اکنون در دفتر وزیر امور خارجه نشسته است.

به گزارش فرارو به نقل از عرب نیوز، کیسینجر چندین دهه پیش آن دفتر را ترک کرد، اما سایه او باقی ماند. چقدر زندگی با وجود یک سایه از گذشته دشوار است. گویی او همواره تو را مورد قضاوت و آزمون قرار می‌دهد. مردم نیز وسوسه می‌شوند تا رهبران امروز را با رهبران گذشته مقایسه کنند. امانوئل مکرون رئیس جمهور فعلی فرانسه درک می‌کند که تکیه زدن بر صندلی مردی که شبح اش بر سرش سنگینی می‌کند به چه معناست. او دشواری زندگی در سایه "شارل دوگل" را می‌داند.

زمان داوری می‌کند و صاحبان موقعیت و مقام را به سوی سرنوشت خود سوق می‌دهد و نتایج را زیرنظر دارد. در این میان جایی برای کارکنان عادی که مانند آب رودخانه‌ای که به دریا می‌ریزند به سمت فراموشی می‌شتابند وجود ندارد.

تاریخ صرفا اسامی افرادی که تاثیرگذار بوده و به اصطلاح اثرانگشتی از خود برجای گذاشته اند را حفظ و یادآوری می‌کند حتی اگر گاهی آن تاثیرگذاری با ارتکاب جنایت آلوده شده باشد. به همین خاطر است که تاریخ افرادی که در نقاط عطف اثری از خود بر جای گذاشتند فراموش نکرده است.

تاریخ "ژول مازارن" سیاستمدار برجسته ایتالیایی و امضاکننده معاهده وستفالی، معاهده پیرنه و معاهده الیوا ابزار‌های حقوقی لازم برای تبدیل فرانسه به قدرت اصلی در قاره اروپا را فراموش نمی‌کند. تاریخ هم چنین "شارل موریس دو تالیران پریگور" که با نام تالیران شناخت می‌شود دیپلمات برجسته فرانسوی که در سال‌هایی که پیروزی‌های نظامی فرانسه یکی پس از دیگری کشور‌های اروپایی را تحت سلطه فرانسه قرار داد و دیپلمات ارشد ناپلئون بود و برای صلح تلاش می‌کرد را فراموش نمی‌کند.

تاریخ "مترنیخ" سیاستمدار اتریشی مبتکر نظام توازن قوا را فراموش نمی‌کند. تاریخ "اتو فون بیسمارک" زما‌مدار معروف دولت پروس، دوک لاونبورگ و نخستین صدراعظم آلمان ملقب به "صدراعظم آهنین" که توانست آلمان را متحد کرده و امپراتوری آلمان را تاسیس کند را فراموش نخواهد کرد.

تاریخ "ژو انلای" از مهم‌ترین رهبران سیاسی معاصر چین و اولین نخست وزیر جمهوری خلق چین که به اتخاذ سیاست‌های میانه روانه و به خصوص ایفای نقش در معتدل کردن اوضاع پس از انقلاب فرهنگی شهرت داشت را فراموش نخواهد کرد. تاریخ "ویاچسلاو میخائلوویچ مولوتف" و "آندرِی آندریویچ گرومیکو" وزرای خارجه اسبق اتحاد جماهیر شوروی را فراموش نخواهد کرد. تاریخ هم چنین "یوگنی ماکسیموویچ پریماکوف" وزیر خارجه و نخست وزیر اسبق شوروی را فراموش نخواهد کرد. تاریخ "سرگئی لاوروف" وزیر خارجه فعلی روسیه را نیز فراموش نخواهد کرد علیرغم آن که او در تله اوکراین افتاد.

بلینکن در هواپیمایی که او را به پکن رساند به ساعت خود نگاه کرد. زمان رو به اتمام است. تهدید باخت "جو بایدن" در انتخابات پیش رو بر سرش سنگینی می‌کند. دادگاه‌های امریکا  با مردی پر سر و صدا به نام گدونالد ترامپ" سروکار دارند، اما محاکمه او باعث کاهش محبوبیت نزد هواداران اش نشده است. اگر بایدن از کاخ سفید برود بلینکن نیز با او خواهد رفت. پس از آن احختمالا کتاب خاطرات اش را مکنتشر می‌کند و سخنرانی خواهد کرد، اما بازنشستگی برای او وسوسه انگیز نیست. موضوع آن است که برجای گذاشتن اثر انگشت خود بر تاریخ مهم‌تر از ذکر جزئیات دوران تصدی مقام وزارت خارج در یک کتاب خاطرات است. برجای گذاشتن اثر انگشت در تاریخ حکم یک تمبر دائمی را دارد.

چقدر سخت است ملاقات با امپراتور چین مردی که کلید‌های کارخانه جهانی را در دست دارد و می‌خواهد در رتبه بندی قدرت‌های بزرگ در جایگاه دوم قرار گیرد. ولادیمیر پوتین به ذهنش خطور کرد. او در جنگ اوکراین شکست نخواهد خورد، اما نبرد طولانی و پرهزینه شد.

جنگ در اوکراین نیاز روسیه به کشور "مائوتسه تونگ" را افزایش داد. به ذهن ارباب کرملین خطور نکرده بود که رقیب واقعی روسیه دریای انسانی ساکن در مرز‌های آن است. پوتین از سرنوشت آمریکا فرار کرد و به سرنوشت چین گرفتار شده است. قرار ملاقات واقعا دشوار است. مردی (شی) که بلینکن با او دست خواهد داد نه با تهدید ناشی از انتخابات مواجه است و نه وسایل ارتباط جمعی و نه حتی کسی جرات مخالفت با او را دارد، زیرا حزب اش یعنی حزب کمونیست چین نیز او را همتای مائو و حتی قدری فراتر از او معرفی کرده است.

سایه کیسینجر بلینکن را تسخیر کرده است. کیسینجر قرار بود در تاریخ ۹ جولای ۱۹۷۱ میلادی در شمال پاکستان استراحت کند، اما راحتی چیزی است که دیگران را وسوسه می‌کند نه شخصی مانند کیسینجر. او مخفیانه عازم چین شد. این دیدار باعث شد او دانش خود را از کشوری که از آن بازدید کرده بود به امریکایی‌ها انتقال دهد. گفتگو‌های ماراتن گونه بین افراد باهوش انجام شد. طی ان کیسینجر با "ژو انلای" نخست وزیر وقت چین صحبت کرد و از او خواست تا از "ریچارد نیکسون"  رئیس جمهور وقت امریکا برای بازدید از چین که آشکارا موضعی خصمانه در قبال امپریالیسم داشت و ایالات متحده را "ببر کاغذی" خوانده بود دعوت بعمل آورد. نتیجه سفر نیکسون به چین در فوریه ۱۹۷۲ شبیه وقوع یک کودتا در موازنه قوای بین المللی بود. اتحاد جماهیر شوروی چاره‌ای جز در پیش گرفتن راه تنش زدایی با غرب نداشت امری که کیسینجر معتقد بود به زوال امپراتوری شوروی خواهد انجامید.

بلینکن اشاره کرده که متوجه شده "شی جین پینگ" عجله‌ای برای رویارویی با آمریکا ندارد، اما او نمی‌خواهد شاهد شکست پوتین باشد، زیرا شکست او بیگانگی تایوان از سرزمین اصلی چین را عمیق‌تر می‌سازد.

در هواپیمایی که بلینکن را به خاورمیانه برد او دوباره به ساعت خود نگاه کرد. شرایط فعلی سخت و خطرناک است. پژواک قتل عام غزه به قلب دانشگاه‌های آمریکا رسیده است. دولت بایدن در پی عملیات طوفان الاقصی به سرعت از اسرائیل حمایت کرد، اما کشتار هفته ماهه ارتکابی توسط اسرائیل فراتر از حد تحمل است. در این میان نیز ایران و اسرائیل شلیک موشک‌هایی را رد و بدل کرده اند. اگر خاورمیانه با یک فروپاشی کامل مواجه شود چه خواهد شد؟ آمریکا چیزی از بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل دریغ نمی‌کند، اما آن مرد همانند یک جنگجوی زخمی رفتار می‌کند. اگر او تهدید خود را مبنی بر حمله به رفح عملی کند آتش تنش احتمالا گسترش خواهد یافت.

بار دیگر سایه کیسینجر بلینکن را تسخیر می‌کند. کیسینجر در جریان جنگ ۱۹۷۳ میلادی یعنی جنگ رمضان یا به زعم اسرائیل یوم کیپور از اسرائیل حمایت کرد،  اما عملا گزینه مذاکره را به عنوان تنها راه برون رفت تحمیل کرد. او دیپلماسی شاتل خود را راه اندازی کرد و با انور سادات و حافظ اسد منطبق با ایده‌های واقع گرایانه خود در حوزه روابط بین الملل رایزنی کرد. نتیجه این رایزنی‌ها دو توافق برای حل مناقشه بود. توافق طرف مصری صحنه درگیری اعراب و اسرائیل را تغییر داد و بعدا در را به روی کمپ دیوید و خروج مصر از بعد نظامی جنگ گشود.

موقعیت‌های تراژیک نیازمند تصمیم گیری‌های استثنایی هستند و نیاز به مردانی دارند که در استفاده از نقاط عطف برای ساختن سرنوشت مهارت داشته باشند. آیا بلینکن می‌تواند دریچه‌ای را که به یک کشور مستقل فلسطینی منتهی می‌شود باز کند؟ چنین اقدامی تحولی اساسی در صحنه خاورمیانه ایجاد خواهد کرد.

آمریکا اشتباهاتی تاریخی را مرتکب شده است برای مثال، زمانی که به دولت‌های پیاپی اسرائیل اجازه نقض مفاد توافق نامه اسلو را داد. امریکا زمانی دچار اشتباه تاریخی شد که طرح صلح عربی را نادیده گرفت.

اکنون نیم قرن پس از سفر کیسینجر به خاورمیانه هواپیمای بلینکن در حال حرکت است. رفع ظلمی که در حق مردم فلسطین اعمال شده این بار کودتای بزرگی خواهد بود که مرز نقش‌های کشورهایی، چون  ایران، ترکیه، روسیه و چین را دوباره ترسیم خواهد کرد. صلح فراگیر به خاورمیانه فرصتی برای تمرکز بر توسعه، مبارزه با فقر و تروریسم و ​​رفع بدبختی زندگی در چادر‌ها را می‌دهد. آیا بلینکن می‌تواند اثر انگشت خود را بر روی تاریخ برجای بگذارد همان طور که کیسینجر در بیش از یک نقطه در جهان از جمله در مذاکرات برای خروج امریکا از ویتنام آن کار را انجام داد؟ باز هم می‌گویم که موقعیت‌های تراژیک نیازمند تصمیم گیری‌های استثنایی و مردانی هستند که در استفاده از نقاط عطف برای ساختن سرنوشت مهارت دارند.

دیگر خبرها

  • آیا بلینکن می‌تواند اثر انگشت خود را بر تاریخ بگذارد؟
  • والدین با استقلال‌طلبی نوجوانان مواجهه منفی نداشته باشند
  • چگونه سرنوشت یک نوجوان تغییر کرد/ پاهای هوتن شکیبا در بتن!
  • پخش فیلم «رابطه» با بازی خسرو شکیبایی
  • ساز و کار عضویت کامل فلسطین در سازمان ملل چگونه است؟
  • تغییر رئیس سازمان سینمایی تکذیب شد
  • تغییر محمد خزاعی در سازمان سینمایی تکذیب شد
  • رد شایعات تغییر در مدیریت سازمان سینمایی
  • رئیس سازمان سینمایی تغییر می‌کند؟
  • (ویدئو) سرنوشت تلخ گورخر؛ فرار ناموفق و تکه تکه شدن توسط کروکودیل!