Web Analytics Made Easy - Statcounter

فاز دوم جریان ارتجاع و قهقرایی با روی کار آمدن معاویه شروع شده و با سلطنت یزید به اوج می‌رسد؛ این گونه است که مأموریت امام حسین علیه السلام در قالب مبارزه عملی تحقق می‌یابد.

به گزارش مشرق،  زمانی که معاویه با حیله‌گری ناجوانمردانه قدرت را به دست می‌گیرد، فاز دوم جریان انحرافات را فعلیت می‌دهد. فاز دوم، خروج انحراف از عالم خفی به عالم جلی بود و از این به بعد حاکم، شاه می‌شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

معاویه، شاه رسمی است؛ یعنی کاخ دارد و نشانه‌های معمول سلطنت را دارد. خود را ملک معرفی کرده و تاج‌گذاری می‌کند و از همه بدتر، بنیان پادشاهی موروثی را که اوج ارتجاع و اوج سیر قهقرایی است پایه‌گذاری می‌کند.

وقتی امامت به امام حسین علیه السلام می‌رسد، با این مسئله روبه‌رو هستیم که جریان ارتجاع و سیر قهقرایی که تبدیل شدن امامت به سلطنت از نمادهای آن است، به اوج فضیحت می‌رسد که این فضیحت با مرگ معاویه و اعلام پادشاهی یزید شروع می‌شود. یزید به عنوان جانشین معاویه، به تصریح و تأکید تاریخ، کسی است که از شمایل نماز نفرت داشت و به شرب خمر علاقه می‌ورزید. بر مسند تفسیر قرآن نشسته و قصد از بین بردن اصل اسلام را داشت. این‌ها نماد جریان سیر قهقرایی است؛ رمزی است از اینکه جامعه این چنین از حقیقت اسلام فاصله گرفته است.

بیشتر بخوانید: «حماسه حسینی»؛‌ تلاش برای درک بهتر واقعه عاشورا ماجرای «سلیم بن هشام» از سپاه معاویه تا سپاه امام حسین(ع)

در گفت‌وگویی که با حجت‌الاسلام سید محمد قائم‌مقامی انجام شده است به طور تفصیلی به بررسی و تحلیل زمینه‌های شکل‌گیری واقعه عاشورا و قیام کربلا پرداخته است. حجت‌الاسلام قائم‌مقامی در این گفت‌وگو تأکید کرده است: در سیر حوادث تاریخی، ائمه اطهار علیهم السلام به عنوان حجت‌های الهی در عین اینکه مأموریتشان (یعنی دفاع از اسلام) یکی است، لیکن نحوه مأموریت آن‌ها با هم متفاوت است. به این ترتیب که در قبال حادثه اعراض مردم از حقیقت دین که بالاترین مصیبت است، شاهد برخوردهای متفاوت هستیم از بزرگانی که در نهایت اتحاد هستند و این تفاوت در عملکرد، به دلیل تفاوت در نحوه اجرای مأموریت ایشان است.

هم‌راستایی قیام امام حسین علیه السلام با صلح امام حسن علیه السلام

می‌دانیم که خط سیر ائمه اطهار علیهم السلام یکی بوده است؛ این خط سیر یکسان در سیره و سبک زندگی پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و تمامی امامان معصوم علیهم السلام هم قابل مشاهده است. زندگی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام چیزی جدا از زندگی امام حسن علیه السلام نبوده و خط سیر امام حسن علیه السلام همان سیره امام حسین علیه السلام است و این ادامه داشته تا هم اکنون؛ اما در ظاهر، مواردی را مشاهده می‌کنیم که گویی قدری باهم متفاوت هستند. برای مثال امام حسن علیه السلام در برابر معاویه صلح را در پیش گرفتند در حالی که امام حسین علیه السلام در برابر یزید به قیام برخاستند. در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که اگر خط سیر آن بزرگان یکی است، چه چیزی عامل تفاوت در نمود ظاهری عملکرد ایشان شده است؟

همان طور که در سؤال اشاره کردید جوهره سیره اولیا علیهم السلام یکی است لیکن شکل تجلی آن، قدری متفاوت است. در درجه اول میدانیم که برای ائمه معصوم علیه السلام از جانب خداوند متعال، مأموریت خاص معین شده است. در مکتب اهل بیت علیهم السلام وجود مقدس 14 معصوم معین بوده. در عین حال میان ایشان و خداوند عهدی بوده که به شکل لوح از آسمان نازل شده که در این الواح نام هریک از معصومین با مأموریت ویژه او ذکر شده بود.

شاید این الواح جنبه نمادین داشته باشند، اما واقعیت امر همین است که امامت و ولایت به هر یک از امامان که می‌رسیده مأمور بوده تا مهر مربوط به خودش را از زیر نام خودش بردارد و دستور ویژه خود را بخواند. برای مثال مأموریت امام حسن علیه السلام پیشی گرفتن صبر بوده است و امام حسین علیه السلام باید قیام می‌کرد، آن هم در حالی که می‌دانست خونش ریخته خواهد شد. چنانکه امام باقر و امام صادق علیهم السلام مأموریت علمی و فرهنگی را بر عهده داشتند.

به‌هرحال مأموریت تمامی ائمه اطهار علیهم السلام یکی است، اما چرا به لحاظ بروز و ظهور عینی می‌بینیم که چگونه بعد از ظهور اسلام و پس از یک انحرافی که در سیر جریان اسلام رخ می‌دهد، به علت عدم قابلیت مردم آن زمان در حفظ مسیر، جریان امامت و ولایت دچار انحرافاتی می‌شود. نوعی تردید نسبت به حقیقت دین پدید می‌آید.

تفاوت در ظاهر مأموریت ائمه اطهار علیهم السلام

چرا در این سیر انحرافی، مأموریت ویژه ائمه اطهار علیهم السلام در هر دوره‌ای به شکلی انجام می‌شد؟

ائمه اطهار علیه السلام به عنوان نمایندگان حقیقی اسلام، هرکدام مأموریتی دارند که چگونه با این اتفاق نامبارک برخورد کنند و چه کنند که مجدداً اسلام را برقرار کنند؛ آن هم اسلامی که از طریق پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در این عالم طلوع کرد. سپس در اثر اعراضی که انسان‌ها کردند و به حقیقت پشت کردند، این آفتاب به نوعی در حال غروب بود.

در این سیر اعراضی که پدید می‌آید لازم است مجدداً اسلام طلوع کند. این امر قطعی بود و مشخص بود این آفتابی که طلوع کرده نمی‌تواند برای همیشه غروب کند و یا از بین برود. نقش ائمه اطهار علیهم السلام از روزی که امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام آمد تا حضور مقدس امام حسن عسگری و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، احیای مجدد دین است.

چرا خون امام حسین (ع) باید ریخته می‌شد؟

اما می‌دانیم که ذات دین توحیدی به هیچ وجه و حتی در اثر رویگردانی همه مردم از بین نمی‌رود. چرا دین خدا به یاری ائمه اطهار علیهم السلام نیاز داشت تا به عنوان مثال امام حسین علیه السلام به آن شکل به شهادت برسد؟

دین یک حقیقت زنده است و در اثر اعراض مردم با نوعی اماته روبرو می‌شود. ذات دین هیچ وقت نمی‌میرد لیکن بروز دین که جنبه انسانی دارد به میزانی که پذیرش انجام شود، این حقیقت ظاهر می‌شود. اتفاقی که در اسلام رخ داد این بود که آفتاب اسلام و حقیقت دین با پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله طلوع می‌کند ولی باید دید که به صورتی که واقع شده ادامه پیدا نمی‌کند که لازمه آن مسئله ولایت و امامت است.

امام متولی دین و مفسر و مجری آن است. لازمه تداوم آن حقیقت، حاکمیت ولی خداست. بلافاصله پس از پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله ما شاهد اعراض از حقیقت دین بودیم که نماد آن اعراض از ولایت است. وقتی مردم از ولی اعراض می‌کنند، به این معناست که از حقیقت اسلام اعراض کرده‌اند. درنتیجه صورت ظاهری اسلام باقی می‌ماند.

چرا شکل ظاهری مأموریتی خاندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله متفاوت است؟ به عنوان مثال حتی به نظر می‌رسد که مأموریت حضرت زهرا و امام علی علیهماالسلام نیز با هم متفاوت بوده است؟

بعد از رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، مردم با دو حجت روبه‌رو شدند: یکی امام علی علیه السلام است و دیگری حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها. درواقع حضرت فاطمه سلام‌الله علیها اگرچه امام نیستند ولی حجت خدا هستند. همین دو حجت خدا در شرایطی که با اعراض مردم از حقیقت دین مواجه می‌شوند، برای احیای دین رفتار و برخوردی دارند و با جامعه تعامل می‌کنند.

تفاوت در نحوه مأموریت‌ها

جالب این است که در این سیر حوادث، این دو حجت در عین اینکه مأموریتشان (یعنی دفاع از اسلام) یکی است لیکن نحوه مأموریت آن‌ها هم متفاوت است. به این ترتیب که در قبال حادثه اعراض مردم از حقیقت دین که بالاترین مصیبت است، شاهد دو برخورد متفاوت هستیم از دو نفری که در نهایت اتحاد هستند و درواقع یکی هستند. وجود مقدس حضرت فاطمه سلام‌الله علیها در قبال این حادثه مأموریتشان اعتراض و برخورد و درگیری و فریاد است و همچنین برخورد متقابل با ایشان که درنهایت منجر به شهادت ایشان در سن بسیار پایین شد و اعتراض ایشان در تاریخ جاودانه شد.

در همین حال می‌بینیم که امام علی علیه السلام که همین مأموریت حفظ، دفاع و احیای دین را دارند با امر الهی نحوه برخورد ایشان متفاوت است. ایشان درمجموع مأمور به سکوت و تحمل و حتی نوعی همکاری بودند. حتی کار به جایی می‌رسد که امر ولایت قطع می‌شود و امام را در نقش مشاور برای خود قرار می‌دهند.

وقتی امام حاکم نیست یعنی غایب است. پس غیبت از زمان حضرت علی علیه السلام شروع می‌شود. حاکمیت 4-5 ساله هم به حساب نمی‌آید، زیرا بیعتی که جامعه با امام علی علیه السلام دارد بر مبنای ولایت و امامت نیست، بلکه بیعت با یک انسان بزرگ مانند سایر بزرگان است. مأموریت ایشان در این اوضاع سکوت، تعامل، همکاری، مشورت دادن و امثال آن است.

پس از آن وارد فاز دیگری می‌شویم که ادامه فاز اول و ادامه غیبت است؛ یعنی ادامه دورانی است که اسلام از محور خود فاصله می‌گیرد و امامت و ولایت تبدیل به سلطنت می‌شود.

مسیری که قبل از معاویه پی‌ریزی شد

بنابراین به تعبیر شما، سلطنت و مقابله با امامت نه از دوران معاویه، بلکه قبل از آن شروع شده بود؟

بله. این نکته تبدیل امامت به سلطنت برخلاف آنچه می‌گویند که زمان معاویه به بعد است، درست نیست؛ زیرا بلافاصله پس از پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله است. سلطنت از دید اسلام دارای ماهیتی است. مدیریت یا امامت است و یا سلطنت. سلطنت از دیدگاه اسلام، یک ماهیت و هویت است که می‌تواند در شکل‌های مختلفی ظاهر شود.

سلطنت یک شکل خفی دارد و یک شکل جلی. اتفاقی که پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله رخ می‌دهد و انحرافی که صورت می‌پذیرد، آن است که نظام حاکم در جامعه، نظام سلطنتی می‌شود. لیکن این دوره سلطنت خفی است. به همین علت نام حاکم، پادشاه نیست و به او خلیفه میگویند.

یکی بودن هدف و تفاوت در عملکرد

در این شرایط، چه می‌شود که امام حسن علیه السلام در چنین شرایطی برای احیای دین صلح می‌کنند، اما امام حسین علیه السلام برای نیل به همین هدف، قیام می‌کنند؟

اتفاقی که پس از شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام رخ می‌دهد، این است که سیر جریان انحراف ادامه پیدا می‌کند و می‌خواهد تعمیق بیابد و گسترش پیدا کند. نشانه‌اش هم این است که انحرافی که صورت پذیرفت از عالم خفی به عالم جلی می‌آید. برای مثال سلطنتی که به صورت مخفیانه اتفاق میفتد در جامعه جلی و آشکار می‌شود.

از زمان معاویه به بعد با یک نظام پادشاهی جدید روبرو هستیم که اعلام پادشاهی می‌کنند و ولیعهد می‌خواهند. هر سه خلیفه اول نیز دارای سلطنت هستند اما مخفی. خلیفه سوم علنی اعلام پادشاهی می‌کند و قدرت را به دست خاندان خودش می‌دهد. این‌ها مقدمه سلطنت جلی است.

بعد از شهادت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و خلافتی که به امام حسن علیه السلام به خاطر بیعت مردم رسیده است نه به خاطر حجت و معصوم بودن ایشان، مشاهده می‌کنیم که آن حضرت فعلاً مانند امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان رجل بزرگ دنیای اسلام مورد بیعت قرار گرفتند؛ اما از آنجایی که بستری موجود، بستر انحرافی است و سیر قهقرای طی می‌کند، یک طرف امامت و حق قرار دارد و طرف دیگر شناخت درست وجود ندارد. به همین علت این حاکمیت لرزان و متزلزل است.

به خصوص بعد از کشته شدن خلیفه سوم جریان قهقرایی و ارتجاعی حالتی پیدا کرده است که می‌گویند ما وارث خون خلیفه سوم هستیم. مظلوم‌نمایی و وراثت خون و قاعده قدرتِ وارثان که در قرآن کریم آمده است به صورت جعلی و شیطانی نمود پیدا می‌کند. این مصداق را در رابطه با خلیفه سوم قرار دادند و ادعا کردند که خلیفه سوم معصوم و مظلوم بوده و توسط اهل بیت علیهم السلام به شهادت رسیده است. به همین بهانه واهی قصد گرفتن انتقام داشتند و معاویه را با چنین انگیزه‌هایی اغفال کردند.

تلاش معاویه برای تبدیل سلطنت خفی به سلطنت جلی

بنابراین همین سیر انحرافی و تعبیر و تفسیر غلط از قرآن، موجب قدرت گرفتن معاویه شد؟

همین طور است؛ اما این بار معاویه به عنوان کسی است که می‌خواهد سلطنت خفی را به سلطنت جلی تبدیل کند و این کار را هم می‌کند.

در این شرایط بود که امام حسن علیه السلام ناگزیر به سکوت و صبر و صلح شدند.

بله. امام حسن علیه السلام ملاحظه کردند که اقبال به طرف معاویه است و البته مشخص هم بوده که حتی یاران خودشان به آن طرف می‌روند و امام می‌بینند که امامت بستری ندارد. بر این اساس ایشان از سوی خداوند متعال مأمور می‌شوند تا صلح کنند و مانند امام علی علیه السلام تحمل کنند.

دلایل صلح امام حسن علیه السلام در برابر معاویه

اما چرا امام حسن علیه السلام قیام نکردند و دست به شمشیر نشدند؟ چرا مأمور به صلح شدند، آن هم در برابر حاکم خبیث و سفاکی مثل معاویه؟

چون ایشان یاری نداشتند و مشاهده می‌کردند بسیاری از یارانشان اصل دین را درک نکرده‌اند. به هر حال امام حسن علیه السلام به خلافت نشسته‌اند و باید از خلافت پایین بیایند و حکومت را رها کنند. از همین رو به صلح روی آوردند. ایشان ناگزیر به صلح بودند.

این امر رخ می‌دهد و امام حسن علیه السلام از حکومت ظاهری کناره‌گیری می‌کنند و قدرت به دست معاویه میفتد. معاویه فاز دوم جریان انحرافات را فعلیت می‌دهد. فاز دوم، خروج انحراف از عالم خفی به عالم جلی بود و از این به بعد حاکم، شاه می‌شود. معاویه، شاه رسمی است؛ یعنی کاخ دارد و نشانه‌های معمول سلطنت را دارد. خود را ملک معرفی کرده و تاج‌گذاری می‌کند و از همه بدتر، بنیان پادشاهی موروثی را که اوج ارتجاع و اوج سیر قهقرایی است پایه‌گذاری می‌کند.

در قراردادی که میان امام حسن علیه السلام و این ملعون بوده است از مفاد این قرارداد آن است که پس از خودتان نباید کسی را جایگزین کنی. یکی از علت‌ها این است که معاویه در عین اینکه فردی منافق و خبیث و جاهلی بوده است در ظاهر مراعات می‌کرده است؛ مانند خلفای قبل اگرچه به سمت سلطنت می‌رود، ولی باز هم به عنوان خلیفه مسلمین نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، به حج می‌رود و...

امام حسن بستن قرارداد را طلب می‌کنند و باید صلح کرده و حاکمیت ظاهری را ترک کنند. وظیفه احیای اسلام و اتمام‌حجت در این مرحله به این صورت باید ظاهر شود که انجام شد.

اوج گرفتن فضیحت در زمان معاویه

امام حسین علیه السلام هم در حین همین جریان ارتجاعی به امامت رسیدند. چرا سیره آن حضرت در ده سال اول حکومتشان مانند سیره و مأموریت امام حسن علیه السلام بود؟

وقتی امامت به امام حسین علیه السلام می‌رسد، با این مسئله روبرو هستیم که جریان ارتجاع و سیر قهقرایی که تبدیل شدن امامت به سلطنت از نمادهای آن است، به اوج فضیحت می‌رسد که این فضیحت با مرگ معاویه و اعلام پادشاهی یزید شروع می‌شود. علیرغم قراردادی که بین امام حسن علیه السلام و معاویه بسته شده، معاویه قرارداد را زیر پا می‌گذارد و شروع می‌کند به گرفتن بیعت برای جانشین خود! مخصوصاً پس از شهادت امام حسن علیه السلام.

یزید به عنوان جانشین معاویه، به تصریح و تأکید تاریخ، کسی است که از شمایل نماز نفرت داشت و به شرب خمر علاقه می‌ورزید. این‌ها نماد جریان سیر قهقرایی است. رمزی است از اینکه جامعه این چنین از حقیقت اسلام فاصله گرفته است.

شدت گرفتن سیر انحرافی و قهقرایی با شروع حکومت یزید

درواقع آیا درست است نتیجه بگیریم سیر انحرافی و قهقرایی با شروع حکومت یزید شدت گرفت و مقدمه قیام عاشورا از همین جا رقم خورد؟ به هر حال یزید، خلیفه‌ای بدتر از معاویه بود که ظاهر دین را هم رعایت نمی‌کرد.

بله. این دوران، فاز عجیبی است. یکی از علت‌های قیام امام حسین علیه السلام این است که جریان انحرافی و ارتجاعی که در مراحل اول منافقانه برخورد می‌کند و ظواهر را مراعات می‌کند و اعلام می‌کند اتفاقی نیفتاده است که اسلام و قرآن بر سر جای خود هستند، این بار علنی با اسلام مخالفت می‌کند. این جریان انحرافی می‌گفت دین، حجاب، روزه، نماز و حج همه بر سر جای خود هستند اما اگر امام هم نبود، نبود! لزومی ندارد که حتماً امام باشد! پادشاه هم همان نماز را اجرا می‌کند و به حج می‌رود و... به همین دلیل جامعه در این دوران حس نمی‌کند که چه فاجعه‌ای رخ داده است. ولایت در عین اینکه از طریقی دستور خداوند است، نقض آن از این طریق گناه است ولی در عین حال این حالت را دارد که وقتی کسی امامت را نقض می‌کند، کم‌ترین حس گناه را دارد که از ویژگی‌های ولایت است.

تصور اینکه ما اعمال عبادی را انجام می‌دهیم اما امام را قبول نداریم، جاهلیت غلیظ است

بنابراین قیام امام حسین علیه السلام دو کار کرد؛ یک کار عاجل و یک کار آجل. اثر عاجل آن، حفظ ظاهر اسلام بود؛ اما آن حضرت برای آینده چه برنامه‌ای داشتند؟

کار عاجل قیام امام حسین علیه السلام حفظ ظاهر اسلام است. وقتی خون مطهر آن حضرت ریخته می‌شود و آن برانگیختگی علیه بنی‌امیه به وجود می‌آید، اولین اثرش آن است که طایفه ابوسفیانی دیگر نمی‌توانند حکومت کنند. این به برکت خون امام حسین علیه السلام است و اعتراضی که به حکومت می‌شود؛ اعتراضی که نتوانند ظاهر اسلام را حذف کنند. تا نفرات بعدی که می‌آیند، اسلام ظاهری را با قرآن و کعبه نگه می‌دارند. این اولین اثر خون امام حسین علیه السلام بود که اثر عاجل آن بود.

اثر دوم آجل است که برای آینده است. درواقع حفظ باطن اسلام است. خون مطهر امام حسین علیه السلام سریعاً ظاهر اسلام را نگه داشت و طبیعتاً در طول زمان برای آینده موجب شد باطن دین باقی بماند. ماجرای امامت و ولایت باقی باشد و انسانیت و عقلانیت نابود نشود.

انسانی که دچار خواب غفلت شده بود بیدار شود؛ که این بدترین نوع غفلت و خواب است، خوابی که بعد از بیداری می‌آید خیلی غلیظ و قوی است. با اسلام انسان بیدار می‌شود، اما چون لیاقت خودش را از دست می‌دهد دوباره به خواب می‌رود. خواب دوم خواب بسیار وحشتناکی است. خواب دوم همراه است با تصور اینکه ما برحق هستیم، ما نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم، حجاب داریم، این خواب را نسبت به خواب جاهلیت خیلی غلیظ می‌کند. مردم در خواب جاهلیت، بت داشتند و مشروب می‌خوردند و... که آن خواب اول بود. این خواب دوم خواب سنگینی است.

در این شرایط خون مطهر امام حسین علیه السلام کارش چه بود؟ نه فقط ظاهر اسلام حفظ می‌شد، نه‌تنها قرآن و کعبه حفظ می‌شد، بلکه باطن دین، یعنی حقیقت خود باطن دین یعنی امام محفوظ ماند. باطن دین یعنی عقلانیت حقیقی و شهادت امام حسین علیه السلام موجب بیداری مجدد شد. از شهادت امام، بیداری دوم شروع می‌شود و هر چه می‌گذرد بیشتر می‌شود.

یعنی 10 سال سکوت امام حسین علیه السلام این بوده که معاویه ظواهر را رعایت می‌کرده و وقتی یزید می‌آید دیگر ظاهر را هم کنار می‌گذارد.

با آمدن یزید این سیر جریان قهقرایی به آنجا رسیده که جرئت و شقاوتی پیدا می‌کند که حکومت می‌خواهد اعلام کند که ما دیگر اسلام را نمی‌خواهیم، دستگاه اسلام برچیده شود. به این شکل باید دید. نه اینکه بگوییم اتفاقی بوده و اگر کس دیگری جز یزید می‌آمد به این صورت نمی‌شد. درواقع این جریان فهمید که ثقل اکبر برای آن‌ها خطرناک است.

ظهور امام زمان علیه السلام در راستای قیام امام حسین علیه السلام است

جدایی قرآن از امام در روزگار ما هم به نوعی متجلی است. ما هم آن طور که به سادگی به قرآن رجوع می‌کنیم، امکان رجوع به امام زمان خود را نداریم. آیا می‌توان این سیر تاریخی را در راستای همان اقدام خبیثانه یزیدیان دانست؟

درست است. الآن می‌بینید در زمان ما که کاملاً با آن زمان متفاوت است، اما هنوز که این دو ثقل به هم نرسیده‌اند. در حالی که با هم متحدند، در ظاهر هم باید به هم برسند. رسیدن در ظاهر، به این معناست که انسان بتواند همان طور که رجوع به ثقل اکبر می‌کند به ثقل اصغر هم رجوع کند. معنی‌اش این است که هر مسلمانی اگر به کعبه نماز می‌خواند، اگر قرآن می‌خواند بفهمد که بدون امام معصوم نمی‌شود. درست است که هنوز امکان مراجعه ما به امام زمان علیه السلام ممکن نشده، ولی در آینده خواهد شد. هر چه می‌گذرد به بیداری بیشتر می‌افزاید و به عقل انسانی بیشتر می‌افزاید. انسان بیدارتر و عاقل‌تر خواهد شد و متوجه می‌شود باید به ثقلین رجوع کند.

منبع: تسنیم

منبع: مشرق

کلیدواژه: کرونا اعتراضات آمریکا انفجار بیروت قرارداد ایران و چین امام حسین عاشورا معاویه یزید ماه محرم امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام قیام امام حسین علیه السلام ائمه اطهار علیهم السلام امام حسن علیه السلام علیه السلام در برابر علیه السلام سیر قهقرایی ائمه اطهار علیه علیه السلام اعلام پادشاهی امامت و ولایت جریان ارتجاع حقیقت دین شروع می شود ظاهر اسلام امام زمان خلیفه سوم هم متفاوت رخ می دهد باطن دین فاز دوم آن حضرت خط سیر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۰۵۷۹۸۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اگر مطهری و مبارزه او با تحجر ادامه داشت...

مرتضی مطهری یک شخصیت تمام نشدنی در گذر زمان است و تا امروز معادلی که جامعیت او را داشته باشد بر افکار عموم و خصوص رخ نکشیده!

من اولین بار نامش را از پدرم شنیدم که با او از سالهای درسهای فقه واصول امام خمینی آشنا بود و در دهه چهل متواضعانه گاه بیگاهی درتهران پای سخنرانی آن بزرگوار حاضر میشد و به یاد دارم مرا که در سن کودکی بودم به سالن سخنرانی او بُرد تا حضرت مطهری را ببینم.

ارتباط مرموزی بین من و استاد مطهری ایجاد شده بود تا سال ۶۰ که با کتاب داستان و راستان او آشنا شدم و در سال های بعد در حد توان ناچیز فکری خود با دیگر آثار استاد شهید آشنا شدم و یک به یک نوشته هایش را غذای مغز و روح خویش نمودم و این سفره فکری و اطعام معرفتی تا امروز ادامه داشته و دارد و خلاصه؛ "با مطهری زندگی میکنم" و حاضر به جایگزین کردن دیگری و دیگران بجای او نیستم چون تا کنون جایگزینی برای مطهری -خداراشاهدمیگیرم- که پیدا نکرده ام!

مطهری که من شناختم با توجه در آمیختگی بیش از سی ساله افکارم با آثارش، کلید شخصیتش؛ در "فهم عمیق او از دین ، و درک درست جامعه ، و عرضه خوبِ یافته هایش" است.

توضیح این ادعا چنین است؛

۱ - شهید استاد مطهری یک شخصیتِ جامعِ علمی بودکه دگراندیشان را تحمل میکرد. او گذشته از اینکه یک فیلسوف بود و فلسفه را هضم کرده بود، در فقه یک فقیه بود، و مهمتر ؛ با آثار نویسندگان دنیای خود ، حتا با دگر اندیشان آشنا بود ودر مواجه با نام یک نویسنده غربی و یا دگراندیش حیرت زده نمیشد.

این جمله شگفت آور که هیچ گاه عملی نشد ، از اوست؛ " می‌باید دانشکده الهیات به هر قیمتی شده فردی مارکسییسم رادر این دانشکده دعوت کندتامسائل مارکسیسم را تدریس کند. بعد ما هم می‌آئیم و حرف‌هایمان ‌را می‌زنیم. هیچ کس هم مجبور نیست‌ منطق ما را بپذیرد."

و میگفت: "من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار میدهم که خیال نکنند راه حفظ معتقدات اسلامی، جلوگیری از ابراز عقیده دیگران است. از اسلام فقط با یک نیرو می شود پاسداری کرد و آن علم است وآزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه روشن و صریح با آنها."

۲ - آیت الله مطهری به عمقِ "دین" سفرِ علمی کرد. عمقِ دین بمعنای فهم و اجتهاد در فقه نیست .

اجازه دهید سخنی از استادبزرگوارم آیت الله وحید خراسانی که در درس داشتند تقدیم کنم که فرمودند: "تفقه در دین ؛ متفاوت از تفقه در ابواب فقه، طهارت تا دیات است ، این یک قسمت از دین است نه تمام دین؛ بعض الشیء لیس بالشیء»

در مورد "فقه مطهری" دامنه سخن وسیع است. خلاصه آن این است که او میگفت : "تمام مطالب دو جلد کفایه الاصول را در مشت دارم" ، و در درسهای عمومی آیت الله بروجردی و درسهای خصوصی امام خمینی توانست به رتبه بالای "اجتهاد" برسد و فقیه شود،  ولی نه یک فقیه متعارف مانند دیگران که حداکثر یک حاشیه بر "عروةالوثقی" و یا "مکاسب شیخ انصاری" اضافه کند، بلکه وی فقیهی بود که باید تفقه او درچگونه باز کردنِ گره های کور را از زندگی فردی و اجتماعی مسلمین دیدکه درآثارش مانند؛ کتاب "حجاب" و نیز "نظام حقوق زن" و یا "اسلام و مقتضیات زمان" رصد کرد. او از خاستگاه فقه سنتی با بازاندیشانه، پیوند بین نص و زندگی را رقم زد.

۳ - استادمطهری از تحجر فاصله داشت.

اوتوانست بااین روش درست مراجعه به متون اصیل دینی وعدم دخالت حب و بغض ها، از تحجر و دگم اندیشی وسنت گرایی های نامعقول دور شود.

آقای مطهری بر بافت فرسوده؛ بنایِ فقه و فلسفه و تفسیر بنا نکرد. استاد عزیز آیت الله جوادی در درس میفرمود: "در تمام رشته ‌ها ما تا نقشه جامع علم آن رشته را نداشته باشیم، هر فتوایی که در درون آن بدهیم به صورت بافت فرسوده است؛ مثل کسی که شهر را بخواهد اداره کند، تا نقشه جامع شهر را نداشته باشد، هرگونه ساخت و سازی داشته باشد طولی نمی‌کشد که بافت فرسوده می‌شود." مطهری نقشه جامع "شهرعلم" را داشت.

مطهری عزیز، در حد میسور بین علم و دین را آشتی میداد و عامل همبستگی عالمان و دانشمندان بود. علوم انسانی و تجربی را احترام میگذاشت همانطور که علوم اسلامی را ارج مینهاد تاجاییکه واجب علی کل مسلم  را به تمام علوم بشری سرایت میداد ودر عین اینکه به آداب و فرهنگ و دانش خودی باور داشت، اما هیچ گاه این باور باعث تمسخر و یا بی اعتنایی به ره آور غرب نمیشد. اوهیچ گاه شبهه وشبهه دار را رمیِ به بی دینی نمیکرد و هیچ گاه در مثل تریبون دینی نمازجمعه آنان راتهدید به ارهاب -ترور- نمیکرد.

امروز؛ مادربرابر دوگانگی سازی بین دین و هرچیزی که نیاز بشر است قرار گرفته ایم! مانند علم ویا فلسفه ویا بهداشت ویا تکنولوژی ودانش درغرب .. و نیزازسوی دیگر مواجه با تغییر در مفاهیم بدیهی مانند؛عدالت،عصمت،قدرت و.. هستیم‌!

بگمانم؛اگر مطهری ومبارزه اوباتحجر ادامه داشت، شرائط متفاوتی داشتیم.

۴ - آیت الله مطهری از محو شدنِ در شخصیتها بر حذر  بود و شخصیت پرست نبود. او نه وابسته به فرد، و نه وابسته به هیچ تشکیلات سیاسی و غیر سیاسی بود. او درعین اینکه به امام خمینی عشق داشت و از بردن نام او اشک می ریخت و وابسته عاطفی و تحصیلی به او بود اما وابسته فکری نبود که سرسپرده باشد، مطهری نه تنها خود اهل دست بوسی و پا بوسی نبود ، بلکه ؛ بسی پهلوانانه بر سرسپردگی ، چاکری ، تعصب و اطاعت بی چون و چرا  ، چنان تیغ نقد میکشید که آه از دل مریدبازان به آسمان بلند می شد.

او در نقدِ عالمانه ی دو بخش کوشا بود ، یعنی ؛ نقد "ارباب قدرت"  و نقد "ارباب دیانت".

استاد شهید مطهری چه زیبا گفت: "مقام حکومت، ملازم با مقام قدسی نیست و هر مقام غیرمعصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار گیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام، من مانند عوام فکر نمی‌کنم که هر که در طبقه مراجع قرار گرفت مورد عنایت خاص امام زمان است و مصون از خطا و گناه و فسق است."

۵ - استاد مطهری در پیدایش انقلاب بهمراه همراه امام خمینی نقش موثر یک مجاهد و نیز یک ایدئولوگ را داشت ، اما این ، باعث نمیشد که چشم بر حقائق و یا نارسائی ها و یا حقوق مردم ببند و مدافه جریان حاکمیت باشد.

او چنین میگفت :

"این انقلاب به شرطی در آینده محفوظ خواهد ماند و به شرطی تداوم پیدا خواهد کرد، که قطعاً مسیر عدالت خواهی را برای همیشه ادامه بدهد. یعنی دولت‌های آینده واقعاً و کلاً در مسیر عدالت اسلامی گام بردارند، برای پر کردن شکاف‌های طبقاتی اقدام کنند. تبعیض‌ها را واقعاً از میان بردارند .. من تأکید می‌کنم اگر انقلاب ما در مسیر برقراری عدالت اجتماعی به پیش نرود، مطمئناً به نتیجه نخواهد رسید و این خطر هست که انقلاب دیگری با ماهیت دیگری جای آن را بگیرد."

استاد مطهری دم از معنویت بدون عدالت نمیزد چون بر این اندیشه بود که ؛ "نبود عدالت در جامعه؛ پایه معنویت را متزلزل خواهد کرد و چون باعث محرومیت‌ میشود ، محرومیت عامل ایجاد عقده‌های روانی است و عقده‌های روانی تولید انفجار خواهد کرد!"

شهید مطهری برای حق به هرگونه رفتار ناروایی که با متن دین و حقوق مردم در تضاد بود را ممنوع میدانست ، چون بر این باور بود: «برای حق باید از حق استفاده کرد و اگر من بدانم که با یک دروغ، امشب همه گناهکارانِ شما توبه میکنند و نمازِ شب خوان میشوند، اسلام به من اجازه چنین کار [دروغی] را نمیدهد.»

بعد از ملاحظه مطالب پنج گانه تقدیم شده ، آیا به نظر شما "مطهریِ امام خمینی" تکرار شد؟

 

دیگر خبرها

  • اگر مطهری و مبارزه او با تحجر ادامه داشت...
  • مطهری امام
  • عفاف و حجاب ریشه در فطرت زن دارد/ دلایل عقلی ضرورت حجاب را تائید می کند
  • اجرای ۳۵۰ برنامه توسط آستان قدس رضوی در ایام دهه کرامت
  • پاسداران خود را در راه امنیت مردم فدا می‌کنند
  • تاریخ شهادت امام جعفر صادق(ع) ۱۴۰۳ + زندگینامه و احادیث
  • قیام علیه جنایات اسرائیل برگرفته از وجدان بیدار جهانیان
  • برپایی بیش از ۸ هزار محفل شیرخوارگان حسینی در ایران و کشور‌های جهان
  • جشن بزرگ «خدا قوت کارگر» در ورزشگاه امام رضا علیه السلام برگزار می‌شود
  • کتاب «رازهای زیارت اربعین» روانه بازار نشر شد