Web Analytics Made Easy - Statcounter

با خبر درگذشت استاد سهم الدین آور زمانی، مروری بر هنر و زندگی پر فراز و نشیب این هنرمند ارزشی می اندازیم که در آینه آیات توانست بیش از ۹۰ بار قرآن را در نمایشگاه های داخلی و خارجی مروج باشد.

خبرگزاری شبستان _گیلان، نوشین کریمی؛ سال ها پیش که تازه خبرنگار خبرگزاری شبستان شده بودم با او در یکی از نمایشگاه های قرآنی آشنا شدم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

موهای بلند فرفری سفید شده، هیکلی چهار شانه با قد بلندش که وقتی در پشت بوم‌های نقاشیش می ایستاد جلوه خاصی به نمایشگاه می داد.


سبک نقاشی اش با بقیه نقاشی ها فرق داشت، در آثارش به ظاهر گل و بلبل می دیدی اما تفسیر قرآنی را در دل نشان می داد. او اولین کسی بود که قرآن را به صورت مصور در آورده بود.



بسیار مهربان و خوش اخلاق بود، گرم و صمیمی صحبت می کرد از او چند خبر از نمایشگاه هایی که در آن شرکت کرده بود تهیه کردم تا اینکه سال 95 اتفاقی بر سر موضوعی متوجه شدم که او یک رزمنده دفاع مقدس است، کسی که فعالیت هایش را از دوران کودکی و تبعید امام آغاز کرده بود.



متولد ۱۴ اسفند ۱۳۲۵ در خانواده ای مذهبی و در تهران به دنیا آمده بود. اولین فرزند خانواده به همراه دو برادر و سه خواهر. به گفته خودش تحت تعالیم پدر و مادر هرگز نماز، روزه و رفتن به مسجد را ترک نکرد. کسی که معتقد بود، اسم انسان ها در سرنوشتشان خیلی موثر است.



با او ساعت‌ها به گفتگو نشستم با خودش آلبوم‌های قدیمی از کارهای هنری اش را آورده بود. زودتر از من به مکان ملاقات آمده بود. استاد نقاشی اش مرحوم محمود طلائی(طلاء دار) از آخرین شاگردان استاد کمال الملک بود.

 



 وقتی سر صحبت را باز کرد از کودکی اش از علاقه اش به نقاشی، از دیدارش با امام، از شروع انقلاب، از نبردهای تن به تن، از اینکه مغازه و ماشین و زندگی اش را پای انقلاب گذاشت، از اینکه بعد از انقلاب و در دوران دفاع مقدس به نبرد با دشمن حتی تا لبنان رفته است و از اینکه همرزم حاج «احمد متوسلیان» و «چمران» بود، حرف زد.



می گفت اولین عکس منتشر شده از امام در انقلاب را او منتشر کرده است، نگاتیوش را وقتی یک ساواکی به منزل همسایه آنها که امام را در آنجا پنهان کرده بودند به او داده بود.



خبرش را سال ۹۵در دو بخش رسانه ای کردم اما هیچ کس جز اینکه او را در قاب هنر و نقاشی هایش در نمایشگاه ها ببیند و بشناسد، درک نکرد.


گفته بود در سال ۱۳۴۹ در سن ۲۴ سالگی وقتی به پابوس امام رضا(علیه السلام) رفت از خدا تقاضا کرد در عمرش کاری را انجام دهد که فقط رضای خدا در آن باشد و پس از بازگشت از زیارت تصمیم گرفت در مغازه کوچکش به نیت ۱۱۴ سوره قرآن، تابلوهایی را در سایز ۱۱۴ *۱۱۴ سانتی متر نقاشی کند و حالا از ویژگی های این تابلوها این است که هیچ طرح و هیچ رنگی در این ۱۱۴ تابلو تکراری نیستند.



زخم هایش که از دوران جنگ در عملیات های مختلف به یادگار مانده بود در میانسالی بیشتر اذیتش می کرد...هزینه های درمانش بالا بود و می گفت: طلبکارانم به حرمت قرآن چیزی به من نمی گویند اما من از آنان خجالت می کشم.



پس از جنگ خودش را به هیچ سازمان و ارگانی وصل نکرده بود تا مبادا معامله ای که با خدا کرده رنگ و بویش تغییر کند، به اصرار پرونده هایی از او گرفتم و نشان بنیاد شهید و سپاه دادم و آنها هم گفتند باید پرونده اش از تهران پیگیری شود... حال من مانده ام که به تنهایی چه کار دیگری از دستم بر می آمد که نکرده ام.



یادم هست چند تن از مسئولین و نمایندگان مجلس همان سال که خبرش منتشر شد با من تماس گرفتند و آدرس و شماره تماس خواستند تا پیگیر کارش شوند اما وقتی پرس و جو کردم به من گفت: دخترم اینها همه شوی تبلیغاتی و نمایش خودشان است. تا حالا کسی برایم کاری انجام نداده و دیگر از این همه وعده وعید خسته شده ام.

 


یادم هست وقتی اشک در چشمانش حلقه بست گفت: با تابلوهایم توانستم به عنوان یک سفیر فرهنگی، اسلام را در آن‌سوی جهان در کلیسا ببرم و اگر پول کافی داشتم حتما دفتر یادبودهایی را که در این نمایشگاه ها امضا شده بودند را تبدیل به کتاب می کردم تا همه ببینند که چقدر این کارها توانست بر روی انسان ها و خانواده ها حتی غیر مسلمان ها تاثیر مثبت بگذارد.

 

گله داشت که صدا و سیما گاهی برای آشپزی سه ساعت برنامه ضبط می کند اما برای قرآن سه دقیقه وقت نمی گذارند. خواسته اش این بود امیدوارم کسی بیاید و در مورد این آثار از من توضیح بخواهد و فیلمش را ضبط کنند تا وقتی عمرم به پایان رسید چیزی در مورد این آثار به یادگار محفوظ بماند.



با حاصل ۴۵ سال تلاشش در بیش از ۹۰ نمایشگاه داخل و خارج از کشور شرکت کرد.


یادم هست یکبار خندید و گفت: ایستگاه صلواتی را دیده ای؟ همه چیزش هست به‌جز صلوات دادن، چون دیگر همه می دانند ایستگاه صلواتی یعنی ایستگاه مجانی... و خیلی ها به هنر اینگونه نگاه می کنند...

 

تمام نگرانی هایش این بود که تابلوهایم روی بوم است و گیلان مرطوب. ۱۱۴ تابلو قرآن حالا توی اتاقم روی هم چیده شده اند، بعضی قسمت های تابلوها پوسیده شده اند و همه اینها را بارها و بارها به گوش مسئولین رسانده ام. وعده و قول های دورغین دادند و تا حالا قدمی برنداشتند. حتی در گرمای تابستان بخاری روشن می کنم تا رطوبت، آنها را از بین نبرد، دلم نمی آید آنها را بفروشم، دلم می خواست همه آنها با هم در موزه قرار بگیرند.



چقدر خواسته هایش معقول و کوچک بودند، تا آنزمان همه چیز را خوب می‌دیدم اما وقتی تلاش کردم تا آرزوهای کوچک این مرد بزرگ محقق شود فهمیدم دنیا خیلی جای خوبی برای آدم های خوب نیست، شاید امروز کسانی که سهمشان را از انقلاب و سفره مردم بر می‌دارند یادشان نمی آید چه کسانی این سفره را به چه بهایی پهن کرده‌اند....



به پیام هایش که برایم ارسال کرده، نگاه می کنم، همه متن ها و شعرها در مورد انتظار و فرج است، پایین همه نوشته است برای تعجیل در ظهور آقا پنج صلوات بفرستید. همگی نشان از ارادت خالصانه او به اهل بیت(ع) است و پیام آخر:«از اینکه نمی توانم برایتان پیام بفرستم مرا ببخشید، حالم خوب نیست، دچار کم خونی شدید شده ام، شما عزیزان برای من زیاد دعا کنید، خدا نگهدار»

 



همین چند روز پیش پیامی ارسال کردم و جویای احوالش شدم اما جوابی دریافت نکردم، دیروز همکارم با من تماس گرفت و خبری ناگواری از او داد. باورش سخت بود، شماره اش را گرفتم و خواهرش گوشی را جواب داد، از او درباره استاد پرسیدم و گفت: چند روزی در رشت بستری بود و به‌خاطر وخامت حالش به تهران اعزامش کردند و ۱۵ روز گذشته در بیمارستان تهران به علت نارسایی کلیه و کم خونی شدید بستری بود تا اینکه ساعت ۱۲ شب ۱۶ شهریور ماه جاری به دیدار حق شتافت.


در آخرین حضور نمایشگاهی‌اش با عنوان «آینه‌ای به رؤیت آیات» که خردادماه ۹۸ در فرهنگستان هنر برگزار شد، آثار قرآن‌نگاری سهم‌الدین آور زمانی بررسی و از ۴۵ سال حضور این هنرمند در عرصه هنر قرآنی تجلیل شد.


حالا در بهت و ناباوری از دست دادن چنین هنرمند ایثارگری شعری که همیشه بر زبان داشت را زمزمه می کنم؛

من تا به شب گلوله باران رفتم

در جبهه برای حفظ قرآن رفتم

در زیر شرار آتش و خشم زبون

بی واهمه پابه پای یاران رفتم



هنرمندان را تا زنده اند دریابیم/روحش شاد.

پایان پیام/165

منبع: شبستان

کلیدواژه: درگذشت هنرمند فعالیت های قرآنی استان گیلان نمایشگاه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۲۴۳۶۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عرضه روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «باران گرفته است» نوشته احمد یوسف زاده به تازگی توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر و در سی و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه می شود. این کتاب داستانی مستند از کودکی، نوجوانی و جوانی شهید حاج قاسم سلیمانی است.

یوسف زاده درباره این کتاب می گوید: به عنوان کسی که حدود دو سال با کودکی حاج قاسم زندگی کردم و در مورد ایشان و خانواده محترمشان تحقیق کردم باید بگویم زندگی حاج قاسم از همان کودکی یک زیست ساده، صمیمی و بی آلایش است. قرار بود اسم کتاب رو خوش مهر بگذاریم و دلیل آن این بود که حاج قاسم از کودکی مهرش به دلش همه می‌نشست.

یوسف زاده در مورد سبک زندگی حاج قاسم ادامه داد: ما در مورد حاج قاسم با یک کودک روستایی کم برخوردار مواجه هستیم که در آنجا رشد و زندگی می‌کند و مستقل به شهر می‌آید و هر لحظه ممکن بوده در آنجا دچار آسیب‌هایی شود کما اینکه حتی یکبار با گروهی آشنا می شود که عضو سازمان مجاهدین خلق بوده اما حاج قاسم از همه این موانع و دام‌های دوران طاغوت و پر التهاب انقلاب اسلامی عبور می‌کند.

این نویسنده دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در در مورد اهمیت دوران کودکی حاج قاسم گفت: البته که یکی از مهمترین برهه‌های زندگی حاج قاسم دوران کودکی وی و تربیت یافتن در یک خانواده ساده با پدر و مادری روستایی که انسانهای پاک، دانا و با بصیرت دینی بالایی بودند.

وی افزود: خود حاج قاسم هم افتخار می‌کند که پدرش حتی در حد یک دانه گندم نان حرام به خانه نیاورد. وقتی با اهالی روستا حرف می‌زدم حرفشان این بود که با داشتن پدر و مادری مثل مشت حسن و مشت فاطمه طبیعی است که پسرشان حاج قاسم شود. یوف زاده در پایان تأکید کرد: کودکی حاج قاسم می‌تواند برای نسل‌ جدید هم الگو باشد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

رادیوی فیلیپس هلندی بزرگ و سنگین بود. شصت سانت طول، چهل سانت عرض و بیست سانت قطر داشت. آن قدر سنگین بود که باید روی دوش حمل می شد. به لطف دوازده باطری «ریواک» بزرگ که پشتش می خورد، صدایش شفاف و قوی بود.

بعد از تعطیلی تابستان، وقتی تشکری برای سال دوم به قنات ملک آمد، رادیو شد نقل محافل روستا. شب ها، اکبر و حسین و صفدر و مش حسن و خیلی از هالی روستا در اتاق تشکری محفل می کردند. تشکری به آن ها علاقه مند شده بود و از هم نشینی شان لذت می برد. مردان روستایی رادیو گوش می دادند و خاطرات شیرین خود را برای هم تعریف می کردند و بلند بلند می خندیدند. تشکری برایشان چایی درست می کرد و بی آنکه دلیل خنده شان را بداند، تا آخر شب، که «داستان شب» را گوش می دادند، پای صحبتشان می نشست. مردها تا بروند به خانه هایشان، هر کدام دوازده سیزده استکان چای سر کشیده بودند.

آقای مدیر در خانه هر کدام از اهالی که برای شام دعوت می شد، رادیو را هم با خود می برد. با بلند شدن صدای رادیو، همسایه ها هم می آمدند و در سیاه چادر یا اتاق می نشستند و دوباره سر صحبت های بی پایان باز می شد. یک روز آقای مدیر بی رادیو به مهمانی رفت. در روستای آن طرف رودخانه عروسی دعوت بود. الاغی آوردند و آقا معلم را، که کت و شلوار شیکی پوشیده بود، با عزت و احترام سوار کردند و بردند به طرف محل عروسی. جمعیت زیادی آمده بودند. براهی هر طایفه ای جاهای خاصی مشخص شده بود که بنشینند و چای و ناهار بخورند. وقتی الاغ آقای تشکری به محدوده خانه داماد رسید، سازی و دهلی ها در حالی که می زدند و می نواختند، به استقبال آمدند.

***

قیافه قاسم در آن سن و سال دوست داشتنی بود. هنوز پشت لبش سبز نشده بود. می خواست به جایی برسد. می خواست کار ناتمام برادرش حسین را تمام کند. می خواست نه تنها وام پدرش را بپردازد، بلکه برای خودش هم زندگی خوبی بسازد. کار می کرد، سفت و سخت. حتی کارهایی که وظیفه اش نبود. وقتی ماشین حمل خواربار آن طرف خیابان هتل بوق می زد، تا یوسفی باخبر بشود، سومین حلب هفده کیلویی روغن را هم از پله ها بالا آورده و در انبار گذاشته بود. آقای هروی، همان جوان خوش تیپ خشکشویی اکسپرس، از فرزی قاسم کیف می کرد. یک روز وقتی داشت لباس های مشتری ها را اتو می کرد، دید قاسم نوجوان قالب های بزرگ یخ را با همان هیکل کوچکش از راه پله بالا می برد. دلش به حال او سوخت و با هم دوست شدند. عشایرزاده با نمک، در روزهای شلوغ هتل، به ویژه در ماه رمضان، برای اینکه بتواند با همان زبان روزه کارش را تند و سریع انجا بدهد، کفش هایش را در می آورد و در این لحظات دیگر انگار روی زمین راه نمی رفت، بلکه می لغزید!

این کتاب با ۲۳۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۵۰ هزار تومان توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در نمایشگاه کتاب عرضه می شود.

کد خبر 6099526 فاطمه میرزا جعفری

دیگر خبرها

  • بزرگترین نمایشگاه قرآن کریم در کابل به ایستگاه آخر رسید
  • عرضه روایت مستند کودکی حاج قاسم در نمایشگاه کتاب
  • نگاهی به یک نمایشگاه هنری قرآنی/ مسؤولیتی که امید را زنده می‌کند
  • نشست تخصصی قرآن پژوهی برگزار می‌شود/ بازخوانی مصحف شریف کوفی
  • حضرت ابراهیم یک پیامبر ویژه است
  • وقتی هوش طبیعی حشرات به کمک ربات‌ها می‌آید
  • وقتی «محرمانه لس‌آنجلس» بالاتر از «پدرخوانده» قرار می ‌گیرد
  • تنها مکتبی که قادر به اداره جهان بوده قرآن و عترت است
  • افغانستان| روز «دخترانه» در قصر «دارالامان»
  • مصحف شریف « قرآن مبارک » چه ویژگی‌هایی دارد؟