قرعهکشی برای اعزام به جبهه؛ سبقت برای ایثار بود/ وقتی پستچی وصیتنامهام را به دست خودم داد
تاریخ انتشار: ۶ مهر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۴۳۷۴۶۶
رفیقی داشتم به اسم اشرفیزاده؛ شب یکی از آخرین عملیاتهای جنگ، او را دیدم، گفت مرتضی! من امشب شهید میشوم. گفتم تو که گفتی به خاطر مادرم میمانم. گفت اگر در این عملیات شهید نشوم، باید حالا حالاها بمانم و در آن عملیات شهید شد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مرآت، گفتگو را که تنظیم میکردم، بر خلاف سایر گفتگوهای معمول، کمتر بخشی از آن را میشد حذف کرد! چند روز قبل، سه نفر از جنگدیدههای اهل رسانه به مرآت آمدند؛ آقایان محمدتقی قدس، جواد میرحاج و مرتضی دهرویه.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بیمقدمه شما را به مطالعه این گفتگو دعوت میکنیم.
اگر این امکان را داشتید که به دوران دفاع مقدس سفر کنید، دوست داشتید چه کسی را ملاقات میکردید و چرا؟
محمدتقی قدس: جنس آدمهای آن زمان، با جنس آدمهای امروز خیلی فرق میکرد. من در حزب جمهوری اسلامی دوستانی داشتم که با آنها مأنوس بودم و در زمره رزمندگان بودند و به شهادت رسیدند؛ از جمله شهید عباس شحنه، شهید ابوالفضل زادخیر، شهید حمید صفایی و...
جواد میرحاج: امروز جای رفتار و منش شهدا خالی است. فقط باید گفت ای کاش میشد به حال و هوای دهه شصت برگردیم. اگر میتوانستم کسی را در آن زمان ملاقات کنم، دوست داشتم بچهمحلم، شهید جاویدالاثر، محمود نصیری را ببینم که همه در پادگان آموزشی به ما میگفتند شما برادر دوقلویید!
مرتضی دهرویه: کاش میشد به جای آن که در زمان سفر کنیم و آنها را ببینیم، امروز پیش آنها میرفتیم و برخی از مسائل را در جامعه نمیدیدیم؛ اما اگر بخواهم از کسی نام ببرم، دوست داشتم شهید پیام حاجبابایی و پسرعمویم، شهید عباس یزدیفر را ببینم.
از نگاه شما چه شد که فرهنگ ایثار دهه شصت، به «فرهنگ خود را بر دیگران مقدم داشتن» در زمان ما تبدیل شد؟
قدس: یادم هست در آن ایام، قرار بود تعدادی نیرو به جبهه اعزام شود و داوطلبان در مقابل شهرداری فعلی، جمع شده بودند و از هم سبقت میگرفتند تا به جبهه بروند. ظرفیت اعزام محدود بود و در نهایت قرار شد بین گروههای داوطلب قرعهکشی شود! به مرور که از جنگ فاصله گرفتیم، این روحیه در ما ایجاد شد که برای کسب منافع از هم سبقت بگیریم...
توجیهاتی برای منفعتطلبی!
میرحاج: آن زمان، کسی برای خودش، نفعی قائل نبود. امروز همه میخواهند از قافله عقب نمانند و برای این رفتارها توجیهاتی میآورند که دل خانوادههای شهدا را خون میکند.
دهرویه: من 15 ساله بودم که وسوسه جبهه رفتن به دلم افتاد. من میدیدم که فرهنگ آن زمان، اخلاص است و کسب ثواب و به دنبال کار خیر رفتن. من دو رفیقِ همکلاسی داشتم؛ یکی شهید علی کتابچی و دیگری رضا کارآمد. یادم هست یک شب من و رضا به عروسی یکی از مسئولان مدرسه رفته بودیم. آخر مراسم، رضا یک شیرینی برداشت و گذاشت توی جیبش!
بیرون که رفتیم، به او گفتم این چه کاری بود! گفت برای علی برداشتم که نیامده! اینقدر به هم نزدیک بودند و به فکر هم بودند. شب یکی از عملیاتها، آنها را هم از جدا کردند اما هر دو، در یک ساعت در دو محور مختلف به شهادت رسیدند.
31 شهریور 59؛ چگونه فهمیدید که جنگ شده؟
قدس: من خبر را از رادیو شنیدم. یکی دو ماه بعد از جنگ هم وقتی ماشینهایی مثل جیپ و... را به جبهه میبردند، از سمنان هم تعدادی ماشین و آذوقه به کرمانشاه فرستاده شد و من هم برای اولینبار به مناطق جنگی رفتم.
میرحاج: من در حیاط خانه پدری خوابیده بودم که یکی از آشناها به خانه ما آمد و گفت جنگ شده. برادرم در آن زمان در کردستان بود و این خبر، خانواده را بسیار نگران کرد. خبر دیگری که آن زمانها ما را آزار داد، خبر شهادت شهید بهشتی بود.
قدس: من از شهید بهشتی، نکتههای بسیاری آموختم. نظم ایشان، مثالزدنی بود. همیشه رأس ساعت چهار، صدای ماشین ایشان میآمد. در یکی از جلسات تشریح مواضع حزب جمهوری، ایشان گفت عرفان، بینش آن بسیجی است که در بازیدراز از سوال کردند چرا آمدهای و او گفت من به همه میگویم به اینجا بیایند و خدا را ببینند.
روزی وقتی برای شرکت در جلسه حزب، از ترمینال جنوب تهران با تاکسی به دفتر حزب میرفتم، متوجه حادثه در دفتر شدم. به معراجالشهدا رفتم. جمعیت خارج از وصفی، به دنبال ماشین شهید بهشتی میدویدند و ضجه میزدند. این صحنه برای من بسیار تأثیرگذار بود.
دهرویه: من در آغاز جنگ 9 ساله بودم و با بمباران فرودگاه مهرآباد، متوجه میشدم که در کشور اتفاقی افتاده. یادم هست کسانی که میخواستند لاتبازی دربیاورند، در محل سیگار روشن میکردند! درباره خبر شهادت شهید بهشتی هم یادم هست با اتوبوس دوطبقه با مادرم به شاهعبدالعظیم میرفتیم؛ میگفتند 68 نفر شهید شدهاند و آمار شهدا در حال افزایش بود. من با خودم فکر میکردم اگر 4 نفر به این آمار اضافه شود، میشود مثل تعداد یاران امام حسین(ع).
روایتی از دیدار با شهید بهشتی؛ «به سمنان خواهم آمد»
قدس: در سال آخر حیات شهید بهشتی، من، آقای تجلی از جهاد کشاورزی، آقای ابراهیمی از سپاه و یک نفر راننده از استانداری در نزدیکی دهه فجر، از سمنان به مقصد حزب راه افتادیم. شب را در دفتر حزب ماندیم. آن شب، شهید بهشتی جلسهای با مسئولین و جلسهای با نمایندگان مجلس داشت. آقای اکرمی، نماینده سمنان را هم آنجا دیدیم. وقت نماز، وقتی رفتیم وضو بگیریم، شهید بهشتی هم آمد.
عبایش را از شانه برداشت و به دست من داد. گفتم آقای بهشتی! ما از سمنان آمدهایم. با صدای پرابهتش گفت خدا شما را برای ما نگهدارد. گفتم مردم سمنان دلشان میخواهد شما را ببینند. ایشان گفت من دوبار میخواستم به سمنان بیایم، بار اول که جنگ شد، بار دوم اگر گفتی چه شد؟ گفتم نمیدانم! گفت در جریان اختلافاتی که با بنیصدر بوجود آمده بود، امام(ره) فرموده بود مسئولین صحبت نکنند، تا به تنشها دامن زده نشود. بعد گفت خیال دارم به همین زودی سفری به شاهرود بروم و برگردم و به سمنان بیایم.
گفتم ممکن نیست که در دهه فجر بیایید؟ گفتند برای دهه فجر به اصفهان قول دادهام اما انشاءالله بعد از آن میآیم.
بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی!
خاطره دیگری که از ایشان دارم، مربوط به جلسهای است که ایشان در مدرسه علوی داشت و در آنجا تدریس میکرد. ایام پس از وفات آیتالله طاقانی بود. چند بچه در کنار ساختمان راه میرفتند و شعار میدادند بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی!
ایشان بدون این که چیزی بگوید، لبخندی زد و درس را ادامه داد.
ارزشمندترین چیزی که از آن دوران نگهداشتهاید چیست؟
قدس: من چندان اهل نگهداشتن چیزی نیستم. اما تعداد محدودی عکس باقیمانده. مثلا عکسی است از اردوگاه اسرا مربوط به زمانی که آیتالله حکیم و آیتالله عالمی به آنجا رفته بودند. این عکسها را به بنیاد شهید دادهام.
میرحاج: من پلاکم را با خودم آورده بودم. مادرم پلاک من و برادرم را در کیفی گذاشته بود. بعد از فوت مادرم در اسفندماه گذشته، گهگاه در منزل مادری دور هم جمع میشویم. یکی از بچههای خانواده رفت و آن کیف را برداشت و پلاکها را بیرون آورد. این بهترین یادگار دوران جنگ است که مادرم برایم نگهداشت و اگر دست خودم بود، گم میشد!
دهرویه: من یک پیراهن پلنگی داشتم که شده بود تابلوی تبلیغات گردان! پشت آن نوشته بود من حسین(ع) را دوست دارم. وقتی شیمیایی شدم، میخواستند پیراهنم را بسوزانند که برایم بسیار تلخ بود. من یک آلبوم عکس هم داشتم که برای جمعآوری عکسهایش زحمت کشیده بودم. یکروز شنبه که به دفتر روزنامه رفتم، دیدم دفتر آتش گرفته و میز و آلبومم خاکستر شده بود.
وقتی پستچی وصیتنامهام را به دست خودم داد!
ولی یکسری نامه را هنوز نگهداشتهام. یکی از نامهها، وصیتنامه خودم بود که از جبهه فرستاده بودم. مدتی بعد از این که به خانه آمدم، پستچی وصیتنامه خودم را برایم آورد!
چه روایتی که خود شاهد آن بودهاید، آنقدر برایتان حیرتآور است که آرزو میکنید ای کاش از آن فیلمی ساخته میشد؟
قدس: مهمترین ارمغان جنگ، همان ایثار و فداکاری است؛ مردم از مال و فرزندانشان به راحتی میگذشتند برای این که انقلابشان پابرجا بماند.
میرحاج: دوران جنگ پر از عجایب بود. پس از شهادت شهید زینالدین، کتابچهای توسط لشکر علیبنابیطالب(ع) چاپ شد که پشت آن این یک بیت شعر را نوشته بود:«زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت/ حیثیت مرگ را به بازی نگرفت» رزمندههای شانزدههفدهساله در جنگ واقعا حیثیت جنگ را به بازی گرفتند.
دهرویه: شهید عباس یزدیفر، دفاعآخر تیم تهرانجوان بود. کسی که مرا وارد ورزش کرد هم ایشان بود. معلم ورزش من مجید پروین، برادر علی پروین بود. همکلاسیام هم امید مظلومی، پسر غلامحسین مظلومی بود. جنگ آبی و قرمز همانجا برای من شروع شد. یکی میگفت بیا نوجوانان استقلال و دیگری میگفت بیا نوجوانان پرسپولیس. یادم هست در کوهزران باختران، با بچههای گردان، گلکوچیک بازی میکردیم.
رفیقی داشتیم به نام داود اشرفیزاده که عدل در آن بازی مهم نیامد و ما باختیم. در چادر او را دیدم و گلایه کردم چرا نیامدی و... خودم هم از این که با او تندی کردم، ناراحت شدم. غروب فردا او را دنبال کردم که ببینم کجا میرود. دیدم جایی دور از چادرها نشسته و زیارت میخواند:«یا ممتحنه امتحنکالله الذی خلقک...» زیارت حضرت زهرا(س) میخواند و گریه میکرد.
امشب شهید نشوم، باید حالا حالاها بمانم!
از رفتار دیروزم بیشتر شرمنده شدم. با هم برگشتیم. در مسیر به او گفتم تو چرا شهید نمیشوی؟ گفت مادر پیری دارم که اگر شهید شوم از دست میرود... شب یکی از آخرین عملیاتهای جنگ، او را دیدم، گفت مرتضی! من امشب شهید میشوم. گفتم تو که گفتی به خاطر مادرم میمانم. گفت اگر در این عملیات شهید نشوم، باید حالا حالاها بمانم... در آن عملیات شهید شد.
مرآت: تلخترین و شیرینترین خبری که از جبههها کسب کردید چه بود؟
قدس: اسفندماه سال 66، قرار شد گروهی از خبرنگاران را به جبهه غرب اعزام کنند. وقتی من به تهران رسیدم، ماشین روزنامه رفته بود! به من گفتند با اتوبوس به کرمانشاه برو و خودت را به قرارگاه رمضان معرفی کن. از آنجا مرا تحویل ماشینی دادند و تا سقز رفتم. در سقز به گروه خبرنگاران ملحق شدم. نیمهشبی بود که به ما گفتند بلند شوید که برویم!
پیش به سوی مقصدی نامعلوم!
پاسدار هیکلمندی، مسئول گروه ما شد. پرسیدیم باید کجا برویم؟ گفت نمیتوانم بگویم! گفتیم چطور میرویم؟ گفت به من گفتهاند آنها را بیاور، درباره زنده و مردهاش هم چیزی نگفتند! سوار ماشینها شدیم و به سمت مقصدی که نمیدانستیم کجاست حرکت کردیم. بنزین ماشینها که تمام میشد، میگفتند ماشین را همینجا رها کنید و در ماشینهای دیگر بنشینید!
نهایتا ما را به پادگان فاطمه زهرا(س) رساندند. چند روزی در آنجا ماندیم. از آنجا ما را با هلیکوپتر به کردستان عراق بردند. در کردستان عراق، میهمان اتحادیه میهنی کردستان به مسئولیت طالبانی بودیم. فردی به نام کاکعباس هم مسئول تبلیغات اتحادیه بود. ایام پیش از عملیات والفجر 10 بود. ما بین مردم روستاهای منطقه رفتیم. صدام طوری رفتار کرده بود که مردم خودش، در برابرش ایستاده بودند و با او میجنگیدند و او بیرحمانه، آنها را هدف بمباران شیمیایی قرار داده بود.
روزی که در آنجا بودیم، ارتش صدام شروع کرد به زدن منطقه. مردم در دل کوهها نقب زده بودند و به آنجا پناه میبردند. در نهایت ما را به غاری بردند. جمعیت زیادی از مردم به آن غار پناه آورده بودند. از جمع ما، فقط یک سرباز ماسک داشت. یک کودک وقتی آن سرباز را دید، شروع کرد به گریه کردن. پدرش میگفت او از ماسک، از شیمیایی میترسد.
پدر از فرزندش پرسید شنگی! ز چه ترسی؟ کودک گفت از کیمیاوی! صدام اینطور در میان مردم خودش هراس ایجاد کرده بود. این تلخترین صحنهای بود که من در این سالها دیدم.
انتهای پیام/
منبع: دانا
کلیدواژه: عملیات شهید شهید بهشتی وصیت نامه ماشین ها یادم هست آن زمان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.dana.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «دانا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۴۳۷۴۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عاقبت سبقت گرفتن با سرعت بالا (فیلم)
ویدئوهای دیدنی دیگر در کانال های آپارات و یوتیوب عصر ایران ???????????? کانال 1 aparat.com/asrirantv کانال 2 aparat.com/asriran کانال 3 youtube.com/@asriran_official/videos کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: اقدام خطرناک موتورسوار عجول در خیابان (فیلم) واژگون شدن خودرو در حال سبقت در اثر حرکت عجیب یک راننده تریلی (فیلم) عاقبت وحشتناک سبقت غیرمجاز (فیلم)