Web Analytics Made Easy - Statcounter

برای کشورهایی که دشمنی امریکا با آن‌ها علنی است، پرسش از «بایدن یا ترامپ» بی‌اهمیت است.

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

**********


مبادا دست‌هایی در کار باشد! کمال احمدی در روزنامه کیهان نوشت:


این روزها شاید بسیاری از مردم وقتی با وضع نابسامان بازارهای مختلف اعم از کالاهای اساسی و غیراساسی روبه‌رو می‌شوند و مدام قیمت‌های جدید پیش رویشان سبز می‌شود ناخواسته با خود می‌گویند «نکند دست‌هایی در کار است تا صبر ما را لبریز کند وگرنه تحریم‌ها که سابقه 40ساله دارند و مختص امروز و دیروز نیستند که همه مشکلات را گردن آن می‌اندازند».
در پاسخ به این گزاره باید گفت هرچند تحریم‌های دو سال اخیر شدت بیشتری داشته و کرونا هم بر این شدت افزوده است اما واقعا بخش مهمی از مشکلات پیش‌آمده ربط چندانی به تحریم و کرونا ندارد و با راهکارهای مدبرانه قابل حل است.


به نمونه‌های زیر توجه کنید:
گوجه فرنگی که این روزها قیمتش در مغازه‌ها تا کیلویی 15هزار تومان هم بالا رفته است را در تیرماه امسال یعنی فقط چهار ماه قبل، با کمتر از یک بیستم این قیمت(!) یعنی کیلویی 400 تومان از کشاورز می‌خریدند و همین مسئله باعث شد تعداد زیادی از گوجه‌کاران عطای محصولشان را به لقایش ببخشند و بی‌خیال برداشتش شوند. این قصه البته درباره سایر محصولات کشاورزی همچون پیاز که آن‌هم این روزها در حال رکوردشکنی قیمت است صادق می‌باشد. اما چرا این محصولات که هیچ ربطی هم به تحریم و کرونا ندارد و خوشبختانه به وفور هم در کشور تولید می‌شود این روزها این قدر گران است؟ پاسخش یک جمله بیشتر نیست آن‌هم «نبود تدبیر در تنظیم بازار و مدیریت صادرات». به عبارتی اگر یک مدیریت ساده تنظیم بازار محصولات کشاورزی وجود داشت می‌دانست که هرساله در فصل برداشت صیفی‌جات که بازار با فراوانی این محصولات مواجه می‌شود باید با اجرای راهکارهایی همچون آزادسازی صادرات، خرید تضمینی و ذخیره‌سازی برای غیرفصل، به تنظیم بازار این کالاها همت کرد. اما متاسفانه گویا برخی مسئولان، این راهکار ساده را که بارها و بارها هم از سوی کارشناسان و حتی خود کشاورزان تکرار شده، نمی‌خواهند اجرا کنند مثلا با اینکه فصل پاییز زمان برداشت گوجه فرنگی نیست و طبیعتا بازار داخلی هم به آن نیاز وافری دارد ناگهان در اخبار می‌شنویم 14هزارتن از این محصول به خارج صادر شده و بازهم قرار است این روند ادامه یابد!


گوشت قرمز نمونه دیگری از ماجرای فوق‌الاشاره است. این روزها در حالی قیمت هر کیلو گوشت به مرز 200هزار تومان رسیده که نه تنها هیچ کمبودی در تولید و عرضه دام در کشور وجود ندارد بلکه بعضا با مازاد تولید هم مواجهیم تا جایی که بعضی از فعالان این بازار خواستار صادرات آن شده‌اند. با این شرایط طبعا سؤالی که مطرح می‌شود اینکه چرا با وجود فراوانی تولید گوشت، قیمت این کالا به شدت صعودی شده است؟ در پاسخ به این سؤال هم باید تاکید کرد این گرانی نیز هیچ ربطی به تحریم‌های جدید و قدیم و کرونا ندارد بلکه باز هم در حالت خوشبینانه جای خالی تدبیر مسئولانه در توزیع عادلانه و نیز نرخ‌گذاری صحیح به شدت احساس می‌شود مثلا درخصوص نرخ‌گذاری گوشت طی روزهای اخیر با حکایت عجیبی مواجه شدیم در حالی که رئیس‌ کانون انجمن صنفی دامداران، قیمت گوشت گوساله برای مصرف‌کننده را حداکثر 116 هزار تومان می‌داند معاون وزیر صمت قیمت مناسب برای عرضه این گوشت به مردم را تا 140 هزار تومان اعلام می‌کند! واقعا چرا باید قیمت تعادلی ارائه‌شده از سوی مسئول اجرایی گران‌تر از نرخی باشد که دامدار به عنوان ذینفع ماجرا اعلام کرده است؟ آیا این  نرخ‌گذاری‌های کاذب پیامی جز افزایش قیمت به جامعه هدف مخابره می‌کند؟


آرد و نان نمونه دیگری از گرانی‌هایی است که ربط چندانی هم به تحریم ندارد. طی هفته‌های اخیر خبر کمبود آرد در برخی استان‌های کشور حتی تهران به‌صورت جسته و ‌گریخته مطرح شد و همین امر به گرانی نان در برخی نقاط دامن زد. هرچند شواهد امر حاکی از آن است که اخبار و حواشی این کمبودها از خود کمبود مقطعی آرد پررنگ‌تر شده بود و با انعکاس در شبکه‌های اجتماعی و بزرگنمایی آن در شبکه‌های ماهواره‌ای خارج‌نشین، باعث تحریک تقاضا شد، اما با این وجود ردپای برخی ناکارآمدی‌های مدیریتی در این موضوع هم پیداست. به گفته فعالان این بازار، بخش قابل توجهی از مشکل، به افزایش هزینه‌های حمل و همچنین تأمین کیسه آرد باز می‌گردد. اما به‌راستی کدام یک از این موانع، خارج از حیطه کنترل و اختیارات دولت است؟ آیا مثلا تهیه کیسه آرد و یا تعیین نرخ مناسب برای کرایه حمل آرد آنچنان سخت و عجیب است که از قبل قابل مدیریت نبود؟


گرانی افسارگسیخته مسکن مثال دیگری است که روند افزایشی آن ربط چندانی به تحریم و کرونا ندارد. طبق آمار بانک مرکزی متوسط قیمت هر مترمربع واحد مسکونی در تهران در مهرماه به متری 26 میلیون و 700 هزار تومان رسید که نسبت به ماه مشابه سال گذشته ۱۱۰ درصد افزایش یافت و نسبت به ابتدای سال جاری هم بیش از  70 درصد گران شد. درخصوص علت گرانی بی‌رویه مسکن بارها گفته شده که اگر طی 7 سال اخیر به جای حمله به مسکن مهر به تقویت این پروژه و رفع نقاط ضعف آن همت می‌شد شاید امروز با کاهش قیمت هم مواجه می‌شدیم.

زیرا به گفته آمارهای رسمی و بر طبق جمعیت متقاضی سالانه باید در کشور یک میلیون واحد مسکونی ساخته شود که بر این مبنا باید در این 7 سال حداقل 7 میلیون خانه احداث می‌شد کاری که هرگز انجام نشد هرچند اگر به بخش قابل توجهی از این نیاز هم پاسخ داده می‌شد یقینا با گرانی فعلی مسکن مواجه نمی‌شدیم که حتی صدای وزیر راه و شهرسازی هم درآمده و این گرانی‌ها را «کشنده» تعبیر کرده است!


نکته مهم در این میان اینکه نمی‌شود کارنامه دولت در حوزه مسکن را بررسی کرد و از عباس آخوندی، وزیر مستعفی دولت‌ آقای روحانی نام نبرد. او که به عنوان متهم نخست کاهش عرضه مسکن در سال‌های اخیر شناخته می‌شود هر از گاهی از موضع مدعی به تحلیل اقتصاد کشور هم می‌پردازد و حتی اخیرا در گفت‌وگو با خبرگزاری شفقنا ادعا کرده که گرانی‌ها به دولت روحانی تحمیل شده است! اگر فرض کنیم این ادعا مقرون به صحت باشد آیا جناب عباس آخوندی نباید پاسخ دهد چه کسی گرانی 600 درصدی مسکن در 7 سال اخیر را به دولت تحمیل کرد؟ آیا تحریم‌ها باعث آن بوده‌اند یا کسی که با ترک فعل قطعی‌اش در ساخت مسکن، تولید خانه را به شدت کاهش داد و حتی در مراسم تودیعش افتخار کرد که حتی یک مسکن را هم افتتاح نکرده است؟! نمی‌شود با ژست‌های روشنفکرمآبانه جای شاکی و متهم را عوض کرد و در امتحان حساب، انشاء نوشت. یقینا امثال آقای آخوندی باید روزگاری در پیشگاه قانون پاسخگوی ترک فعل خویش باشند که ان‌شاءالله آن روز دیر نخواهد بود.


مثال‌های فوق که چه‌بسا مشتی از خروارهاست نشان می‌دهد ریشه بسیاری از گرانی‌ها نه در آن سوی مرزها بلکه نتیجه سوءتدبیر و تصمیمات ‌اشتباه برخی مسئولان است.


البته این سوءتدبیر فقط منحصر به قیمت کالاها نیست بلکه در بخش‌های دیگر اقتصاد هم مشاهده می‌شود. به طور نمونه بازار بورس تهران طی ماه‌های اولیه امسال و تا 19 مردادماه بدون دلیل خاصی با رشد 300 درصدی مواجه شد. هرچند این رشد حبابی با هشدارهای کارشناسان همراه بود ولی تبلیغات کم‌نظیر برخی مسئولان دولت مبنی بر دعوت از مردم برای حضور هرچه بیشتر در این بازار سبب بی‌اعتنایی به آن هشدارها شد تا جایی که در 16مردادماه امسال یک مسئول ارشد دولت بدون توجه به آن رشد حبابی از مردم خواست همه چیز را به بورس بسپارند و همین فراخوان عجیب موجب هجوم مردم کوچه و بازار به بورس شد! متاسفانه سه روز پس از این دعوت سؤال‌برانگیز، ریزش شاخص بورس کلید خورد و تا به امروز نزدیک 800 هزار واحد افت کرده که همین کاهش بی‌سابقه موجبات نارضایتی و زیان کردن بخش مهمی از سهامداران خرد را فراهم آورده است. هرچند راهکار بازگشت سرمایه‌های از دست رفته مردم به اذعان بسیاری از خبرگان بورس صبر و بردباری سهامداران است اما در این قضیه هم بی‌تدبیری برخی مسئولان اجرایی کاملا مشهود بود. نظیر این قصه تلخ را در اصرار بر ادامه سیاست ارز 4200 تومانی، بدون اصلاح معایب جدی‌اش، تعلل در راه‌اندازی سامانه جامع تجارت و... شاهدیم که هرکدام از این موارد نقش مهمی در کاهش قیمت‌ها و التهابات اقتصادی دارد اما معلوم نیست به چه دلیلی اجرایی نمی‌شود. آیا به‌راستی دست‌هایی به دنبال ناراضی‌تراشی است؟

ترامپ و تنش های اجتماعی در انتخابات فریدون مجلسی در روزنامه ایران نوشت:


انتخابات سال 2020 ریاست جمهوری امریکا که فردا به سرانجام می رسد، تبدیل به یک جنجال و هرج و مرج اجتماعی بزرگ شده است. در تاریخ امریکا بوده‌اند رقبایی در انتخابات این کشور که در موقعیت ضعیف‌تری بودند و به رغم خواست‌شان انتخابات را واگذار کردند. اما هرگز سابقه نداشته، شاهد چنین رویدادهایی باشیم و یکی از طرفین انتخابات، تهدید به هرج و مرج بیشتر کند.


اماعلت اصلی وضعیت کنونی امریکا و فضای متشنج انتخاباتی آن، به نوع شخصیت رئیس جمهوری امریکا و نحوه انتخاب او در جریان انتخابات 2016 برمی‌گردد. ترامپ که متناسب با ریاست جمهوری کشور بزرگی مثل امریکا نبود، سال 2016 فقط به اعتبار ثروت مشکوکش، تنها بخاطر اهمال رأی دهندگان، با اعتماد به نفس کاذبی روی کار آمد. در آن زمان خانم هیلاری کلینتون موفق شد به میزان قابل توجهی آرای انتخاباتی دست یابد اما در آرای الکترال شکست خورد. دلیل آن نیز مشارکت پایین حامیان رقبای درون حزبی خانم کلینتون در انتخابات بود. 

در آن دوره طرفداران جناح چپ که خواهان عدالت اجتماعی فراتری در جامعه امریکا بودند و امیدی به خانم کلینتون نداشتند، رأی ندادند و اجازه دادند یک فرد جنجالی و غیرحرفه‌ای به عرصه بالاترین پست اجرایی این کشور برسد و آنچه را که در سال‌های گذشته دیدیم، رقم زند.اکنون 4 سال پس از آن زمان، نه فقط مردم بسیاری از نقاط جهان که وضعیت داخلی کشورشان تحت تأثیر سیاست‌های امریکا است، با نگرانی این انتخابات را دنبال می کنند، که نخبگان سیاسی امریکا و مردم این کشور نیز نگران سرنوشت دموکراسی در کشور خود، به نتیجه انتخابات می نگرند و در انتظار آن هستند که آنچه با حضور ترامپ باعث هرج و مرج در کشورشان شده است، پایان گیرد.


بویژه که در روزهای اخیر شاهد بودند که چگونه مردان چرم پوش و خالکوبی شده حامی ترامپ، به حامیان حزب دموکرات حمله کرده‌اند. این مردان کسانی هستند که فاقد بینش سیاسی هستند و تنها به افکار افراطی ترامپ توجه دارند. تا زمانی که اینگونه اشخاص با حمایت‌های خود به نوعی لمپنیسم در دایره حاکمیت کشور خود دامن زنند، انتظار می رود، روال هرج و مرج کنونی در امریکا نیز همچنان ادامه یابد. این مشابه همان چیزی است که در زمان هیتلر هم دیدیم که چگونه این اشخاص در مقام قدرت دست به سوء استفاده زده و از هیچ قانون شکنی عبور نکردند. ترامپ خود را نماینده جامعه لمپنی امریکا می داند. زیرا در این محیط بالیده است. او شومن نمایش‌های جعلی کشتی کچ بوده و در اینگونه برنامه‌ها مشارکت داشته است.

طبیعی است که چنین فردی حامیان خود را در میان همین طیف افراد دارد. اما در نقطه مقابل گروه فکور امریکایی هستند که نگران هستند، اگر در انتخابات هم پیروز شوند، با مقاومت کسانی مواجه شوند که با سلاحی که در دست دارند، بخواهند فضا را ناامن کنند. البته این به آن معنا نیست که شاهد حملات گسترده در امریکا پس از انتخابات باشیم. زیرا در این کشور ارتش و نیروهای امنیتی کار خود را فارغ از این گرایش‌ها انجام می‌دهند. اما به هر حال این گروه‌ها نیز در صورت شکست ترامپ براحتی دست از تلاش‌های خود برنخواهند داشت. از همین رو اکنون اغلب مردم امریکا نگران هستند که اگر ترامپ دیگر بار انتخاب شود، آینده آنها به کجا خواهد رفت. علت حضور آنها در رأی‌گیری پیش از موعد هم همین دست نگرانی‌ها بود.

 ترامپ بر لبه شمشیر حسن هانی‌زاده در روزنامه آرمان ملی نوشت:

انتخابات آمریکا در این دوره تفاوت اساسی با انتخابات سابق ایالات‌متحده خواهد داشت. دلیلش این است که دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا تحت هیچ شرایطی حاضر نیست در صورت شکست در انتخابات نتایج آن را بپذیرد و از هم‌اکنون دونالد ترامپ و تیم وی تلاش دارند تا طرفداران خود را در صورت شکست وادار به شورش‌های خیابانی بکنند و این امر می‌تواند به دوقطبی شدن جامعه آمریکا و تقابل طرفداران دو نامزد انتخاباتی منجر شود. از سوی دیگر، با توجه به اینکه محبوبیت دونالد ترامپ در طول سال‌های اخیر به‌شدت کاهش پیدا کرده لذا برآیند انتخابات طی روزهای گذشته نشان داد که اکثر شرکت‌کنندگان در انتخابات به جو بایدن رای داده‌اند اما از سوی دیگر انتخابات توسط مردم رقم زده نمی‌شود بلکه سرنوشت نهایی انتخابات توسط صاحبان کارت‌های الکترال تعیین می‌شود و از آنجایی که اکثریت صاحبان کارت‌های الکترال گرایش بیشتری به لابی صهیونیستی دارند، این احتمال وجود دارد که دونالد ترامپ با تفاوت در کارت‌های الکترال به پیروزی برسد.

اما از آنجایی که ایالت‌های مهم آمریکا مثل پنسیلوانیا و فلوریدا همچنان سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده هستند، لذا نمی‌توان تا قبل از مشخص شدن نتایج انتخابات این دو ایالت در مورد پیروزی هر یک از نامزدها گمانه‌زنی دقیقی صورت داد. در عین حال پیروزی احتمالی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست‌جمهوری 2020 شرایط دشوارتری برای ایالات‌متحده ایجاد خواهد کرد زیرا دونالد ترامپ با ادامه شیوه‌های تهاجمی در داخل و خارج، این کشور را به سمت فروپاشی تدریجی سوق خواهد داد.

پیروزی ترامپ این گمانه‌زنی را تقویت خواهد کرد که در سال‌های آینده تقابل شدید بین سیاهپوستان و سفیدپوستان نژادپرست تقویت خواهد شد و این به مفهوم بروز جنگ داخلی در ایالات‌متحده خواهد بود. اما در صورت پیروزی جو بایدن، سفیدپوستان نژادپرست در انزوا قرار خواهند گرفت و نوعی وفاق و همگرایی بیشتری در جامعه آمریکا به‌وجود خواهد آمد و جامعه جهانی هم اقبال بیشتری نسبت به پیروزی جو بایدن دارد.

به همین دلیل اکنون همه نگاه‌ها متوجه آخرین ایالت‌های آمریکاست و در سیزده آبان جاری سرنوشت نهایی این انتخابات پیچیده رقم خواهد خورد. اما نباید فراموش کرد که دونالد ترامپ از هم‌اکنون خود را برای رویارویی سنگین با رقیب دموکرات خود آماده می‌کند. طبیعی است که پیروزی ترامپ به معنی تقویت جایگاه رژیم صهیونیستی و افزایش فشار بر کشورها و رژیم‌های مرتجع عرب برای عادی‌سازی رابطه با اسرائیل خواهد بود.

همچنین دونالد ترامپ سعی خواهد کرد که فشارهای بیشتری به کشورهایی مانند ایران، روسیه، چین و کره شمالی وارد کند که همان سیاست‌های گذشته است. اما در صورت پیروزی جو بایدن قطعا شرایط بهتری بر جهان و به‌ویژه منطقه غرب آسیا حاکم خواهد شد، زیرا ادبیات جو بایدن نسبت به ادبیات پرخاشگرایانه دونالد ترامپ ملایم‌تر است. این احتمال نیز وجود دارد که بایدن در صورت پیروزی در انتخابات در نخستین گام به برجام بازگردد و این امر موجب خواهد شد که فضای مناسب‌تری برای تعامل جامعه جهانی با آمریکا در چارچوب برجام به‌وجود آید. از آنجایی که جو بایدن از پایگاه مردمی بالایی برخوردار است و کنگره نیز برای ایجاد و تصویب قوانین جدید با جو بایدن همراه خواهد بود، لذا بازگشت به توافقنامه برجام توام با چراغ سبز کنگره است، زیرا قوانین ایالات‌متحده این اجازه را به رئیس‌جمهور آمریکا می‌دهد که مسائل کلان را در صورت موافقت کنگره به مرحله اجرا بگذارد.


چرا از شکست ترامپ خوشحال می‌شویم؟!

غلامرضا صادقیان در روزنامه جوان نوشت:


نتیجه پرآشوب‌ترین انتخابات امریکا، به دلایلی دنیا را نیز منتظر گذاشته است، اما نه لزوماً برای انتخاب یکی از دو نامزد که بیشتر برای آن آشوب و جنگ داخلی که در خود امریکا هر روز با وحشت از آن سخن می‌گویند و مغازه‌ها و شرکت‌ها در و پنجره‌ها را برای در امان ماندن از آن تخته کرده‌اند. در واقع نتیجه انتخاب یکی از دو نامزد، تفاوت فاحشی برای بیشتر کشورهای دوست امریکا ندارد و برای کشورهایی هم که امریکا با آن‌ها خصومت دارد، در عمل اختلاف چشمگیری نخواهد داشت. حتی برای مردم امریکا نیز انتخاب ترامپ یا بایدن واجد تفاوت آشکار نیست.
 
همین قدر می‌دانیم که هیچ صاحبنظری در امریکا نه پیش‌بینی کرده و نه قولی داده که آن ۹۹ درصدی که فقط یک درصد ثروت امریکا را دارند و آن یک درصدی که ۹۹ درصد ثروت امریکا را دارند، وضع‌شان تغییری پیدا کند، بلکه تا کنون اگر تغییری هم یافته این نسبت را وخیم‌تر کرده است و پیش‌بینی می‌شود این روند، فارغ از نتیجه انتخابات پیش‌رو، ادامه یابد و ثروتمندان برخوردارتر و فقیران فقیرتر شوند. در هر حال، احوال امریکا در روزهای پس از انتخابات، همه دنیا را چشم‌انتظار آشوب و جنگ داخلی گذاشته است و سیمای کسی که به کاخ سفید می‌رود، در حاشیه این التهابات قرار گرفته است.

برای کشورهایی که دشمنی امریکا با آن‌ها علنی است، پرسش از «بایدن یا ترامپ» بی‌اهمیت است. بایدن نه هیچ قولی برای بهتر شدن اوضاع به کشورهای دشمن امریکا در امریکای لاتین داده است و نه هیچ قولی به چین و کره‌شمالی، بلکه در مقایسه با ترامپ از گرفتن همان عکس‌های یادگاری هم معذور است و در رأس این خصومت‌ورزی‌های امریکا که جمهوری اسلامی قرار گرفته نیز بایدن به ایران وعده سرخرمن «گشودن راه دیپلماتیک به شرط بازگشت به برجام!» داده است. با این همه نمی‌توان در ایران از شکست ترامپ خوشحال نبود و این خوشحالی ارتباطی با پیروزی بایدن ندارد. اگر ترامپ شکست بخورد، ما در ایران ناچاریم خوشحالی خود را از این شکست بروز دهیم. چرا؟ ترامپ بارها به «ملت ایران» و به تاریخ و تمدن ایرانی توهین آشکار کرده و حتی «ملت» ما را تروریست نامیده است. او با تشدید تحریم‌ها در تقویت ناتوانی‌های مدیریتی داخلی برای در تنگنا قراردادن معیشت مردم، مشارکت کرده و خسارات مادی غیرقابل جبرانی به ایران وارد آورده است. از این‌ها گذشته ترامپ قاتل و آمر ترور حاج قاسم است. ما از همه منافع مادی و حیثیتی خود بگذریم، از این جنایت او نمی‌گذریم و مثل سایه تا پایان عمر او را در هر نقطه از جهان برای انتقام خون حاج قاسم دنبال می‌کنیم.

این‌ها دلایل ایرانی ما است، اما غیر از آنچه به خودمان مربوط است، جهانی از شکست یک شرور خبیث خشنود است و ما شراکت در خشنودی دیگران را از دست نمی‌دهیم.

ملت ایران در زمان سقوط صدام نیز با آنکه به دست دشمن ما انجام گرفت، خوشحال بود. ما هم برای خودمان خوشحال بودیم و هم برای آنچه در آینده عراق می‌دیدیم. بنابراین، اگرچه نتیجه انتخابات امریکا هرچه که باشد- چه پیروزی ترامپ، چه شکست او و چه آشوب بی‌پایان- برای ما تفاوتی در سرنوشت‌مان ندارد، اما نمی‌توانیم خوشنودی خود را از شکست ترامپ پنهان کنیم و نخواهیم کرد. امریکا اگر بایدن را انتخاب کرد، ما در این انتخاب «شکست ترامپ» را می‌بینیم و از این امر واقع، آن امر آرمانی خود را که نابودی یکی دیگر از دشمنان ما و قاتل مستقیم حاج قاسم است، تحقق یافته می‌دانیم. اما اگر ترامپ در کاخ سفید ماند، ما تحقق یکی دیگر از آرمان‌های خود را جست‌وجو می‌کنیم؛ آرمان زوال پرشتاب امریکا، پرشتاب‌تر از «امریکای بدون ترامپ».

انتخاباتی زیر سایه نگرانی های امنیتی امیرعلی ابوالفتح در روزنامه خراسان نوشت:


در حالی که رقابت های انتخابات ریاست جمهوری 2020 آمریکا به آخرین ساعات خود نزدیک می شود، نگرانی ها از وقوع درگیری های انتخاباتی در روزهای پس از سوم نوامبر رو به افزایش است. برخی گمانه زنی ها حکایت از آن دارد که فارغ از نتیجه انتخابات، آمریکا در روزها و هفته های آینده وارد درگیری و آشوب خیابانی  خواهد شد.


در روزهای اخیر، برخی از مقامات دولت فدرال و دولت های ایالتی، از برنامه های خود برای رویارویی با وضعیت بغرنج امنیتی پس از انتخابات خبر داده اند. وزارت امنیت داخلی و پلیس فدرال آمریکا نیز به مقامات برگزاری انتخابات هشدار داده اند که مراقب تعرضات احتمالی در زمان رأی گیری و روزهای پس از آن باشند. واشنگتن پست در این ارتباط نوشت: «تا چندین روز بعد از پایان انتخابات، پیروز این دور از انتخابات احتمالا مشخص نخواهد شد. نشانه های نگران کننده ای درباره بروز خشونت بعد از انتخابات از جمله افزایش فروش اسلحه و مهمات و تحرک بیش از اندازه گروه های افراطی در شبکه های آنلاین برای برگزاری جنگ داخلی وجود دارد.»همزمان نیز شبکه خبری ان بی سی به نقل از دو مقام وزارت امنیت داخلی آمریکا خبر داد که به ماموران این وزارتخانه، از جمله نیروهای اداره‌های مهاجرت ، گمرک و مرزبانی گفته شده است برای کمک به تامین امنیت ساختمان‌های دولت فدرال در روزهای پس از برگزاری انتخابات در روز سوم نوامبر، در پایتخت آماده باشند.


این در حالی است که سایت بازفید نوشت، پژوهشگرانی که «شاخص تنش سیاسی» را ابداع کرده‌ اند، معتقدند صرف‌ نظر از نتیجه انتخابات، آمریکا در روزهای آینده کماکان درگیر خشونت و اعتراض خواهد بود. این پژوهشگران گفته اند که شاخص بی ‌ثباتی سیاسی آنان نشان می ‌دهد که حتی اگر جو بایدن با اختلاف زیاد پیروز شود، آمریکا همچون یک بشکه باروت آماده انفجار است.در این میان، تاکید مداوم دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا مبنی بر حتمی بودن تقلب در انتخابات امسال، فضای روانی نگران کننده ای را در جامعه این کشور ایجاد کرده است. وی بارها گفته است یا در انتخابات ریاست جمهوری پیروز می شود یا این که در انتخابات تقلب شده است. ارزیابی ها حکایت از آن دارد که گروه کثیری از حامیان ترامپ، شکست رئیس جمهوری آمریکا با تقلب را باور کرده اند. نکته مهم این که بسیاری از این افراد، مسلح نیز هستند و آموزش های نظامی دیده اند.

روزنامه یواس ای تودی به نقل از سازمان هایی که  بر فعالیت میلیشیاها در آمریکا نظارت می کنند، فهرستی از 9 گروه میلیشیایی را منتشر کرده است که احتمالا در ناآرامی های پس از انتخابات شرکت خواهند داشت. این گروه ها معتقدند، ائتلافی از سیاستمداران فاسد به همراه رسانه های جعلی در حال تلاش برای ربودن آرای ترامپ هستند تا به قول رئیس جمهوری کنونی آمریکا، نظام سرمایه داری را سرنگون و «کابوس سوسیالیسم» را در این کشور حاکم سازند.از دید این افراد، اصل احترام به مالکیت خصوصی، اجرای متمم دوم قانون اساسی در ارتباط با آزادی اسلحه و استقلال آمریکا در برابر نهادهای بین المللی بستگی به پیروزی مجدد «دونالد ترامپ» در انتخابات دارد. از این رو، به نظر می رسد این گروه ها برای باقی نگه داشتن ترامپ در انتخاباتی پر چالش همچون انتخابات امسال، به اسلحه نیز متوسل شوند. البته خطر ناامنی های انتخاباتی فقط مختص شبه نظامیان راست گرا نیست بلکه گروه های افراطی چپ گرا نیز به عنوان خطری برای جامعه آمریکا قلمداد می شوند.


برخی از اعضای این گروه ها از جمله گروه آنتیفا در ماه های اخیر، به بهانه تبعیض نژادی در آمریکا و برخورد خشن ماموران پلیس با رنگین پوستان، در برخی از شهرها آشوب به پا کردند. پیش بینی می شود در صورت اعلام پیروزی زودهنگام از سوی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری یا به درازا کشیده شدن شمارش آرا و اعلام نتایج آن، گروه های افراطی چپ گرا، خشونت های خود را در برخی از مناطق آمریکا شدت بخشند.


با این حال، خطر بزرگ تر زمانی از راه خواهد رسید که گروه های افراطی راست گرا با گروه های افراطی چپ گرا درگیری مسلحانه به راه اندازند. در این صورت، کنترل اوضاع امنیتی در آمریکا - کشور گرفتار در بحران های سه گانه کرونا، بیکاری و نژادی - می تواند عواقب وخیمی به همراه آورد.

منبع: مشرق

کلیدواژه: کرونا اعتراضات آمریکا قره باغ سرمقاله روزنامه های کشور سخن روز مطبوعات ترامپ انتخابات آمریکا انتخابات ریاست جمهوری گروه های افراطی نتیجه انتخابات پس از انتخابات شکست ترامپ کرونا ندارد نتیجه انتخاب برخی مسئولان دونالد ترامپ ایالات متحده رئیس جمهوری گروه ها هزار تومان جنگ داخلی هرج و مرج خواهد شد جو بایدن گرانی ها تحریم ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۸۳۳۹۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عباس آخوندی: هر طرحی که در منطقه بر مبنای حذف قدرت‌های جهانی ارائه شود، از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد

محمدجواد محمدحسینی- در جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها که با تلاش مجید تفرشی، مؤسس و مدیر این خانه و با اجرای محمدرضا مهاجر برگزار شد، عباس آخوندی در مورد مقالۀ اخیرش که اسفندماه ۱۴۰۲ منتشر شده است، توضیحاتی ارائه داد و به سوالات حضار در جلسه نیز پاسخ گفت.

آخوندی در آن مقاله و در این سخنرانی سعی داشت با رویکرد حفظ منافع ملی و حفظ امنیت منطقۀ خلیج فارس، راهکاری نو برای منازعۀ فلسطین و اسرائیل و نحوۀ ورود ایران به این منازعه ارائه نماید؛ از نظر او رویکرد فعلی دولت ایران باید تغییر پیدا کند. مهمترین نکات آخوندی در طرح پیشنهادی‌اش، یکی تمرکز ایران بر موضوع آپارتاید و نژادپرستی اسرائیل و تغییر رویۀ این رژیم به سمت سکولار و دموکرات شدن است و دیگری گسترش مناسبات بین ایران و قدرت‌های بزرگ (خصوصاً آمریکا) و پذیرفتن نقش آمریکا در منطقۀ خلیج فارس توسط ایران است. در ادامه خلاصه‌ای از مقالۀ آخوندی با عنوان «ایران، فلسطین و امنیّت منطقۀ خلیج فارس: ضرورت تغییر انگاره کلی» بر اساس نکاتی که در جلسۀ سه ساعتۀ جمعه‌شب ارائه شد، تقدیم می‌گردد:

از زمان کشف نفت در منطقه و تامین حدود ۳۰% نفت جهان توسط کشورهای این منطقه، مسئله امنیت انرژی نیز بر اهمیت امنیت خلیج فارس برای قدرت‌های بین‌المللی افزوده است. قدرت‌های فرامنطقه‌ای در تلاش‌اند که با چشم‌پوشی از مسئله اشغال و پیامدهای بلندمدت آن، با طرح شکل ایدۀ دو دولتی، نظم و ترتیبات امنیّتی منطقه‌ای ویژه‌ای با محوریت اسرائیل را در منطقه مستقر سازند.

در جهت مخالف آن، ملّت تحتِ ستم و خشم‌آلود فلسطین زنده است و برای احقاق حقوق خود فعالیت می‌کند. و فراتر آنکه، موضوع آزادسازی فلسطین و قدس تبدیل به آرمان ملّت‌های مسلمان شده است. این انرژی و نیرو موجب شکل‌گیری انواع حرکت‌های ملّی و گروه‌های مقاومت با ایدئولوژی‌ها، رویکردها و شیوه‌های مختلف گردیده است و نتیجۀ قهری آن شکل‌گیری یک وضعیت بی‌دولتی و توزیع نامتعادل و نامتعین قدرت بین نهادی رسمی و گروه‌های مبارز گشته است.

نقد ایدۀ دو دولتی و توجه به آپارتاید اسرائیل

برای فهم بهتر آنچه که با آن روبه‌رو هستیم درک بستر تاریخی شکل‌گیری مسئله مهم است. پس از تشکیل نخستین کنگره صهیونیسم در بازل سوئیس در سال ۱۸۹۷ صهیونیستان در پی تشکیل دولت یهود برآمدند تا به قول خود برای قوم دربه‌در یهود سرزمینی دست‌وپا کنند. صهیونیست‌های برپاکنندۀ کنفرانس درصدد القای این باورها بودند که:

۱- یهودیان جهان با گذشت بیش از ۲۵۰۰ سال از تصرف سرزمین اسرائیل توسط بخت‌النصر در سال ۵۹۷ پیش از میلاد و کوچ دادن آنان به بابل و سپس پراکنده گشتن آنان در سراسر جهان هنوز از یک قوم و یک نژادند.

۲- یهودیان جهان یک ملّت هستند. فارغ از اینکه اکنون کجا زندگی می‌کنند و با تابعیت چه کشوری باشند. در ضمن، این ملّت که قوم بنی اسرائیل هستند برگزیده خدایند و به خواست او، بر سایر ابنای بشر برتری دارند. این ملّت باید دولت یهود را در سرزمین خود برپا سازد. این باور تا پیش از شکل‌گیری صهیونیسم، یک اعتقاد آخرالزمانی بود و یهودیان وظیفه‌ای در جهت تحقق آن نداشتند و تحقق آن به مشیّت خدایی باز می‌گشت. لیکن، پس از ظهور ایدئولوژی صهیونیستی جدید، این باور تبدیل به یک واجب عملی شد.

۳- ارض اسرائیل بنابرآموزه‌های کتاب مقدس، ارض موعود ملّت یهود است و به آنان تعلق دارد.

۴- این ملّت حق دارد که در سرزمین فلسطین دولت یهود را برقرار سازد و این سرزمین را از لوث وجود دیگران پاک سازد.

بنیان اندیشۀ بالا مبتنی بر تحویل دو مفهوم «امّت یهود» و «قوم موهوم بنی‌اسرائیل» به «ملّت یهود» است. مفهوم ارض موعود و ظهور نجات‌بخش در امّت یهود مفهومی آخرالزمانی است که در تمام ادیان ابراهیمی بر آن تاکید شده است. لیکن تحویل این دو مفهوم به «ملّت» یهود که پدیداری مدرن است؛ همچنان که اریک هابسبام تاکید می‌کند، این آشکارا آفرینش سنتِ نو برای یهودیان است. آشکار است که تحویل مفهوم دین به نژاد آبستن امکان درغلتیدن به کنش‌های پاکسازی نژادی است.

در حالیکه «قوم»یک مفهوم اجتماعی است، «ملّت» یک مفهوم سیاسی است. قوم ناظر بر یک گروه از مردمان است که در جامعه‌ای بزرگتر که متکرثر است زندگی می‌کنند. نژاد، زبان، خاطره‌ها و فرهنگ قومی اعضای قوم را به یکدیگر گره می‌زند. در حالیکه ملّت مفهومی مدرن و فراقومی و فرادینی است که می‌تواند چندین قوم، دین و زبان و خرده‌فرهنگ را در خود جای دهد و لایه‌ای زیرین‌تر از هویت افراد را شکل می‌دهد. ملّت، مفهومی قراردادی، سیاسی و پویا است و دائم در حال تحول است و ورود و خروج مردمان دیگر به آن وجود دارد. مفهوم ملّت از سایر جمعیت‌های انسانی از رهگذر برقراری اعلام وفاداری، نظم، امنیّت، روش رفع تعارض میان اعضا، قانون و روش اعمال آن، سرزمین و مرزهای آن و نهایتا اقتدار متمایز می‌شود. در این بستر، مفهوم شهروندی و حقوق و مسئولیت ناشی از آن و رابطۀ آن با نهاد ملّت تفاوت بنیادین با مفهوم تعلق نژادی و یا موروثی به یک قوم و ارتباط با ساختار قوم دارد.

هرچندراهکار دو دولتی از زمان تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ بر اساس قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نوامبر ۱۹۴۷ و از رهگذر تقسیم سرزمین فلسطین به دو بخش در دستور کار دولت‌های بزرگ از جمله امریکا و بریتانیا بوده است، در سال ۱۹۹۳ بود که موضوع با رهبری ایالات متحده، طی پیمان اسلو به امضای یاسر عرفات رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین نیز رسید. لیکن، از همان زمان آشکار بود که این پیمان بر تحقق یک امر ممتنع استوار است. چرا که همجواری مسالمت‌آمیز یک دولت نژادپرستِ تا دندان مسلح با سیاست امنیتی مبتنی بر نسل‌کشیِ همسایه با دولتِ بدونِ ارتشِ همسایه امری محال است و امکان و پذیرش هرگونه تفاوت در درون دولت یهود وجود ندارد؛ چون اساسا حقوق شهروندی را تنها برای یهودیان منظور و خود را نمایندۀ ارادۀ عمومی ملّت یهود می‌داند.

در عمل، صهیونیست‌ها، چه پیش از تشکیل اسرائیل و چه پس از آن به همینگونه عمل کرده‌اند و سیاست کوچ دادن فلسطینیان از سرزمینشان را از ابتدای اواخر قرون نوزدهم که جریان مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین را سازمان دادند تا کنون پی گرفته‌اند. و عربان باقیمانده در اسرائیل نیز شهروند درجۀ دو محسوب می‌شوند و از برخی حقوقی که یهودیان بهره‌مندند چون عضویت در ارتش محرومند. اکنون نیز سیاست اسرائیل، کوچ دادن ساکنان غزه به صحرای سینا و یا هرجایی خارج از سرزمین فلسطین است و با گذشت ۷۶ سال از قطعنامه ۱۸۱ و ۳۰ سال از پیمان اسلو و عدم تحقق ایدۀ دو دولتی، در عمل، امتناع آن به اثبات رسیده است، به‌نحوی که اکنون منطقه در آستانۀ جنگ همه علیه همه قرار دارد.

سخنان جان کری وزیر امور خارجه پیشین امریکا در این ارتباط گفت: «یک واقعیّت اساسی وجود دارد، اگر گزینۀ منتخب تنها تشکیل یک دولت در سرزمین فلسطین باشد، اسرائیل می‌تواند یا دولت یهودی و یا دموکراتیک باشد، نمی‌تواند هر دو باشد. این دو ویژگی هرگز با هم سازگار نخواهند شد».  اهمیت اشاره بالا به سخنان جان کری ناشی از موقعیت وی در دولت امریکا است. او ادامه داد که وضعیت در حال حاضر به گونه‌ای است که «هر کس که با سیاست اسرائیل مخالف کند، متهم به ضد اسرائیلی یا حتی ضد یهودی بودن می‌شود ... وضعیت موجود به سمت یک دولت و اشغال دائمی متمایل است».

امروزه ۶۰ درصد از اراضی کرانه باختری معروف به منطقه C، که قرار بود بر اساس توافقنامه اسلو بیشتر آن به کنترل فلسطینیان درآید، در استفاده انحصاری اسرائیل قرار دارد و در عمل هر گونه اقدام توسعه‌ای در آن توسط فلسطینیان ممنوع است. طرفه آنکه در تمام سال‌های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ تنها یک مجوز ساختمانی برای یک فلسطینی در منطقه C داده شد. این در حالی است که صدها واحد شهرک‌سازی در همان دوره توسط اسرائیلیان ساخته شده است.

هدف اعلام شده آن‌ها روشن است. آن‌ها به یک کشور اعتقاد دارند: اسرائیل بزرگتر. در واقع، یک وزیر برجسته که رهبری یک حزب طرفدار مهاجران را بر عهده دارد، درست پس از انتخابات ایالات متحده اعلام کرد، «دوران راه حل دو کشور به پایان رسیده است». و بسیاری دیگر از وزرای ائتلاف علنا تشکیل کشور فلسطین را رد می‌کنند. پس از تصویب دولت یهود در کنست، یکی از طرفداران اصلی با افتخار گفت، و من نقل قول می کنم، "امروز، کنست اسرائیل از حرکت به سمت ایجاد یک کشور فلسطینی به سمت حاکمیت اسرائیل در کرانه باختری رود اردن حرکت کرد."

به گفتۀ میشل یانگ: اولاً امنیّتی که اسرائیل در تداوم آپارتاید برای خود متصور است، پایدار نیست. ثانیاً گروه‌های مقاومت نیز در طول زمان راهبردها و امکانات خود را ارتقا خواهند بخشید و ثالثاً «امتناع رهبران اسرائیل از تشکیل یک دولت فلسطینی، دیگر برای نسلی از جوانان در سراسر جهان قابل تحمل نیست». وی گسترش احتمالی یهودی‌ستیزی در جهان را یکی از پیامدهای رفتار نژادپرستانه اسرائیل قلمداد می‌کند و می‌نویسد: «یهودیان و اعراب در فلسطین چارهای جز همزیستی ندارند، زیرا هیچیک نمی‌توانند از شر دیگری خلاص شوند». به تعبیر او تداوم زندگی فلسطینیان به عنوان شهروندانی با حقوق نابرابر نسبت به یهودیان، عملاً به تعمیق بحران خواهد انجامید. به همین دلیل، به نظر می‌رسد اگر راهبرد دوکشوری به بن‌بست رسیده باشد، راهی جز تشکیل یک کشور واحد با حقوق برابر متصور نباشد. مفهوم خارجی این تحلیل، این است که باید سیاست آپارتایدزدایی در اسرائیل در دستور کار قرار گیرد.

در این بستر، اقدام حقوقی افریقای جنوبی علیه اسرائیل در دادگاه بین‌المللی دادگستری از اهمیّت فراوانی برخوردار است. این نشان می‌دهد که دیر یا زود رژیم آپارتاید اسرائیل با بحران عدم مشروعیت بین‌المللی روبه‌رو خواهد شد. اتهام «نسل‌کشی» به اسرائیل که تا کنون در سطح رسانه‌ها طرح می‌شد، این بار در یک سند حقوقی معتبر توسط یک دولت درگیر آپارتاید ثبت شده است. این شکایت ظرفیت شکل‌گیری یک اجماع جهانی علیه اسرائیل را دارد. این پرونده هزینۀ حمایت دولت‌های غربی از اسرائیل و اعمال حق وتو را در افکار عمومی ملّت‌های خود افزایش خواهد داد. رژیمی که متهم به آپارتاید و نسل‌کشی شود، زیر ذره‌بین رسانه‌ها در جهان قرار خواهد گرفت و امکان مخفی‌کاری را تا حد زیادی از دست خواهد داد. البته که انتظار فوری از اثرگذاری این شکایت بی‌مورد است، لیکن این پدیده نشان می‌دهد که طی یک فرایند تاریخی امکان هدفگذاری آپارتایدزدایی از اسرائیل وجود دارد.

نگاه دو دولتی از منظر جبهۀ مقاومت به‌معنی از دست دادن زندگی و تسلیم به قدرت عریان است. ولی، نگاه ژرف‌تر نشان می‌دهد که واقعیّت خارجی تا این حد هم سخت و متصلب نیست. آنان واقع‌گرا هستند و از فرصت‌ها استقبال می‌کنند. افزون بر این، لازم به تاکید است که نگاه فلسطینیان دارای چند تفاوت بنیادین با دیدگاه اسرائیلیان است. یکی آنکه نگاه آنان نژادپرستانه و قومی نیست. تاریخ، هم‌زیستی مسالمت‌آمیز آنان را با غیر مسلمانان تایید می‌کند. دوم آنکه در وضعیت فعلی، چون از حیث قدرت نظامی در ضعف قراردارند، رفتار نرم‌تری از خود نشان می‌دهند. این رفتار را گروه‌های مختلف فلسطینی در سه دهه اخیر در مذاکرات مختلف از خود نشان داده‌اند.

بنابراین، نکته مهم، توجه به این مقوله است که سیاست ملّی ایران در این موقعیت تاریخی چه باید باشد؟ به نظر می‌رسد که ایران نیاز به یک تغییر انگارۀ کلی و شناخت دقیق از ظرفیت‌های جهان یک‌پارچه و شبکه‌ای جدید برای مقابله با نظام آپارتایدی اسرائیل دارد و باید یک نقش مثبت در امنیت بین‌المللی ایفا کند.

تغییر نگاه‌ها و اهداف دولت‌ها و مردمان حاشیۀ خلیج فارس

به گفتۀ گری سیک شناخت روندهای نوظهور در خلیج فارس نیز دارای اهمیت فراوان است. تحول‌های فناوری به‌ویژه در حوزۀ ارتباطات و اطلاعات، موجب تغییر در سبک زندگی مردمان و ارزش‌های بنیادین مردمان از جمله ملت‌های خلیج فارس و اتباع اسرائیل شده است. افزون بر این، هزینه‌های فرصتی که همه‌روزه بر ملت‌های این منطقه تحمیل می‌شود نارضایتی ژرفی را در آنان به وجود آورده و تقاضا برای تغییر اجتماعی را فزونی بخشیده است. حسِّ فرصت‌های از دست رفتۀ آنان در قیاس وضعیت خود با سایر ملت‌ها از سویی هزینه‌های اعلام نارضایتی از وضع موجود را کاهش داده و از سوی دیگر میل به تغییر انگارۀ کلی را موجب شده است.

در این چارچوب، توجه به ترتیب‌های امنیّتی منطقه مبتنی بر دو دسته رویکردهای میدانی آرمان‌گرایانه و واقع‌گرایانه از بایستگی شایانی برخوردار است. به اجمال می‌توان گفته که نگاه آرمان‌گرایانه، رویکردی است که بر مبنای آن جبهۀ مقاومت شکل گرفته است. این در حالی است که بر مبنای رویکرد واقع‌گرایانه مبتنی بر برتری نظامی، زور عریان و همچنین طرح‌های توسعه و عمران کشورهای منطقه، پیمان صلح ابراهیم بنیان یافته است. این نوشته بر آن است که هر دو رویکرد فاقد یارای کافی برای ورود به مفهوم تغییر انگارۀ کلی ضروری در امنیت منطقه هستند.

امروزه، نسلِ نوِ حاکمانِ کشورهای منطقه به‌ویژه عربستان سعودی در جهت تمنای نوسازی و توسعۀ کشورهای خود درصددند که هر مانعی را از پیشِ پای خود بردارند. چشم‌انداز عربستان سعودی ۲۰۳۰ بر شالودۀ نظری ادغام عربستان در ماتریس نظم بین‌المللی و تبدیل این کشور به مرکز جذب سرمایه‌های جهانی و نقطۀ تلاقی سه قاره آسیا، اروپا و افریقا بنیان یافته است. لازمۀ این کار پیجویی سیاستِ خارجی مبتنی بر صلح غیرِمشروط است. از این رو این کشور و سایر همراهان او در منطقه و مشخصا شورای همکاری خلیج فارس در حال عادی‌سازی روابط خود با اسرائیل هستند.

در همین چارچوب، سیاست ترکِ منازعه به‌طور کلی و بهبود روابط سیاسی و اقتصادی با سایر قطب‌های نوظهور قدرت از جمله چین در صدرِ سیاست‌های اتخاذی آنان قرار دارد. از این رو، به نظر می‌رسد که منطقه به استقبال اتفاق‌های غیرقابل بازگشتی می‌رود و نظم جدیدی در منطقه در حال تحکیم یافتن است. اهمیّت عملّیات طوفان الاقصی این است که روند جاری را به‌یک‌باره متوقف کرد. گویی جهان یخ زد. با این وجود، نباید تصورکرد که نگاه تجددگرایانه متوقف شده است و نیز نباید تضاد آن را با ماهیت آپارتایدی اسرائیل و با رویکرد جبهۀ مقاومت از یاد برد.

پیشروی همزمان دو جریان تجددگرایی عرب‌ها و روی کار آمدن جریان راست افراطی در اسرائیل در سال‌های اخیر، بدین معنی بود که به‌ظاهر، مسئلۀ فلسطین در حال به فراموشی سپرده شدن بود. آشکارا می‌شد دید که خوشبینی زائد الوصفی حاکمان منطقه و قدرت‌های بزرگ را فرا گرفته بود. لیکن، اتفاق ۷ اکتبر نشان داد که حرکت دیگری در زیر پوست منطقه در جریان است و نمی‌توان واقعیّت خارجی ملّت فلسطین را با یک نگاه و خوانش ایدئولوژیک یهودی-صهیونیستی از تاریخ نادیده گرفت. این بدین معنی است که جهان نیازمند یک صلح پایدار مبتنی بر نظام امنیتی عادلانه و ایدۀ پایدار برای شکل‌گیری دولت مستقل فلسطین بود و هست.

رویکرد واقع‌گرایانه به فلسطین و نقد راهکارهای موجود

بر اساس آمار انتشار یافته از سوی رژیم اشغالگر در سال ۲۰۲۰، جمعیت شهر اورشلیم در حدود ۹۵۱،۱۰۰ نفر بوده است که از این تعداد ۵۷۰،۱۰۰ نفر (۶۰ درصد) یهودی، ۳۵۳،۸۰۰ نفر (۳۷٫۲ درصد) مسلمان، ۱۶،۳۰۰ نفر (۱٫۷ درصد) مسیحی و ۱۰،۹۰۰ نفر (۱٫۱ درصد) نامشخص بوده‌اند. همچنین آمار نشان می‌دهد که جمعیت اسرائیل در سال ۲۰۲۳ عبارت از ۹.۷۳ میلیون نفر بوده است. که از این میان ۷.۱۴۵ میلیون نفر معادل ۷۳.۵ درصد یهودی هستند. ۲.۰۸۴ میلیون نفر معادل ۲۱ درصد عرب غیر یهودی و عمدتا مسلمان هستند و ۵۳۴،۰۰۰ نفر نیز سایران را شکل می‌دهند. این در حالی است که جمعیت فلسطینیان در ساحل غربی برابر با ۳.۲۵۶ میلیون و در غزه برابر با ۲.۲۲۶ میلیون نفر بوده است.

نگاهی به جمعیت فلسطین در سال ۱۹۴۷ یعنی سالی که مجمع عمومی سازمان ملل رای به تقسیم سرزمین فلسطین داد نشان می‌دهد که تا چه اندازه ترکیب جمعیتیِ آن در فاصله آن سال تا سال ۲۰۲۳ تغییر بنیادین پیدا کرده است. در سال ۱۹۴۷، جمعیت فلسطین ۱.۹۷میلیون نفر بوده است که از این میان مسلمانان با جمعیت ۱.۱۸میلیون نفر، ۶۰ درصد جمعیت و یهودیان با جمعیت ۶۳۰ هزار نفر، ۳۲ درصد و مسیحیان با جمعیت ۱۴۳هزار نفر، ۷.۲درصد جمعیت را شکل میدادند. باز مقایسه ترکیب جمعیتی پیش‌گفتۀ فلسطین با جمعیت آن در ۲۵ سال پیش از آن یعنی در ۱۹۲۲ نشان از سرعت تحول‌های جمعیتی دارد. جمعیت کل سرزمین فلسطین در ۱۹۲۲ عبارت از ۷۵۲،۰۰۰ نفر بوده است که از این تعداد، مسلمانان ۵۸۹،۰۰۰، یهودیان ۸۴،۰۰۰ و مسیحیان ۷۱،۰۰۰ را به خود اختصاص می‌داده‌اند. این یعنی مسلمانان در سال ۱۹۲۲ معادل ۷۸.۳ درصد، یهودیان ۱۱.۱ درصد و مسیحیان ۹.۴ درصد جمعیت فلسطین را شکل دادند.

بخش عمدۀ رشد جمعیت یهودیان از ۱۱.۱ درصد در سال ۱۹۲۲ به ۳۲ درصد در ۱۹۴۷ و به ۴۷ درصد از کل جمعیت سرزمین فلسطین شامل اراضی اشغالی و غیر اشغالی در سال ۲۰۲۳ به‌طور عمده ناشی از مهاجرت سازماندهی‌شدۀ یهودیان از سراسر جهان به این سرزمین و بیرون راندن فلسطینیان از آن است. هرچند مهاجرت یهودیان به سرزمین مقدس ریشۀ تاریخی دارد، لیکن، جریان پرسرعت آن در دوران متاخر از حدود سال ۱۸۹۷ پس از تشکیل اولین کنفرانس صهیونیزم در بازل آغاز می‌گردد.

این حرکت از ۱۹۱۴ یعنی شروع جنگ جهانی اول و با افول امپراطوری عثمانی یعنی سی سال پیش از هولوکاست، سرعت بیشتر پیدا می‌کند. البته این روند تا کنون ادامه داشته و دارد. اگر رشد جمعیت یهودیان و مسلمانان را میان سال‌های ۱۹۲۲ تا ۲۰۲۳ به صورت قدرمطلق مقایسه کنیم، شاهد رشد ۱۲.۸۴برابری مسلمانان در مقابل رشد ۸۵ برابری یهودیان هستیم. غرض از ذکر این تغییرات، بیان امر واقع است. این تغییرات نشان می‌دهد که سرزمین فلسطین با یک تغییر واقعی جمعیتی غیرقابل بازگشت روبه‌رو شده است. و فارغ از فرایندی که طی شده، و فارغ از عادلانه و یا غیر عادلانه بودن آن و باز فارغ از آرمان‌های ایدئولوژیک پشتِ آن، واقعیّت موجود قابل بازگشت به گذشته نیست.

نگاهی به واقعیّت سرزمین فلسطین نشان می‌دهد که هیچ یک از راهکارهایی که برای مدیریت تعارض در این سرزمین از سوی گروه‌های مختلف ارائه میگردد واقع‌گرایانه نیستند. از سویی، راهکار دو دولتی، تجویز مجاورت فیل و فنجان است. از سوی دیگر، راهکار تک دولتی یهودی اسرائیل با واقعیّت تاریخی ساکنان این سرزمین در تضاد بنیادین است. لازمۀ این راهکار پاکسازی نژادی است. راهکار رفراندوم نیز فاقد هرگونه ضمانت عملی از منظر قدرت و سطح دسترسی نابرابر گروه‌های جمعیتی متفاوت به منابع قدرت است. دلیلی ندارد که اسرائیل زورمند امروز تن به چنین راهکاری دهد. درواقع این راهکارها بیشتر راهکارهای اسکاتی برای جدل با طرف‌های مقابل در منازعه است. از این روی می‌توان پیشبینی کرد که نزاع برای مدت‌های طولانی تا تغییر ماهیت واقعیّت خارجی سرزمین فلسطین به نحوی که اکنون برای کسی قابل پیش‌بینی نیست و یا آپارتایدزدایی در یک تحول تاریخی، ادامه خواهد یافت.

راهبرد امنیتی آمریکا برای منطقه و چالش‌های پیش‌رو

اخیرا جو بایدن رئیس جمهور ایالات متحده از گفتگوی خود با خانم گلدامایر نخست وزیر وقت اسرائیل پیش از جنگ شش روزه را یاد کرد و گفت: اگر اسرائیل وجود هم نداشت، ما می‌بایست آن را به وجود میآوردیم. این یک سخن بسیار مهمی است. و نشان از نحوۀ ارادۀ بزرگترین قدرت امنیّتی فعلی جهان در شکل‌دهی ترتیبات امنیّتی منطقه است.  قدرت‌های غربی در مقطعی به این نتیجه رسیده بوده‌اند که تضمین منافعشان در منطقۀ خلیج فارس و منا با تحقق آرزوی یهودیان مبنی بر حکم‌روایی بر سرزمین بیت‌المقدس همراستاست. لذا، شرایط تحقق آن را با ارادۀ تاسیس کشور اسرائیل از زمان فروپاشی عثمانی فراهم آورده‌اند. و بر مبنای همان اراده هم ادامه یافته است و تا زمانیکه غرب قدرت اعمال اراده در منطقه را دارد، ادامه می‌یابد.

حال اگر از این منظر به پدیدۀ اسرائیل و رژیم صهیونیستی نگاه کنیم موضوع از آرمان یهودیان برای استقرار در اورشلیم فراتر می‌رود و بحث ژئوپلیتیک، امنیّت انرژی و قدرت به میان می‌آید. به عبارت دیگر شایسته است که ارتباط ضرورت «تدوام» آپارتاید صهیونیستی و امینت انرژی غرب مورد ارزیابی قرار گیرد. می‌دانیم که منطقۀ خلیج فارس و منا از مناطق اصلی تامین‌کنندۀ انرژی فسیلی جهان هستند. از این روی، امنیّت آن‌ها هم از نظر تامین انرژی و هم از حیث منافع سرشار مادی که برای غربیان از رهگذر تولید نفت فراهم می‌آورد، دارای اهمیت غیرقابل چشم‌پوشی است. فراتر آنکه ثروت به‌بارآمده در این منطقه، منبع مادی مهمی برای کشورهای منطقه جهت خرید تسلیحات غربی است. و همچنین، تامین‌کنندۀ منابع مالی لازم برای خرید کالاها و خدمات تولیدی غرب به‌ویژه امریکا است.

پس از حدود ۴۰ سال حضور مداوم در منطقه و تجربۀ آثار زیانبار مداخله مستقیم در افغانستان و عراق از یک سوی و اولویت مراقبت و محدودسازی امنیّتی چین برای امریکا سبب شد که امریکا به فکر خارج شدن از منطقه افتاد. لیکن، این به مفهوم رها کردن منطقه نبود. بلکه به این مفهوم بود که امریکا دریافت که می‌تواند با هزینۀ کمتری رژیم امنیّتی منطقه را مدیریت کند. استراتژی اتخاذ امریکا مبتنی بر انعقاد قراردادهای دفاعی و امنیّتی درازمدت با دولت‌های کوچک و بزرگ منطقه از یک سوی و «سپردن مدیریت عملیات میدانی» به اسرائیل از سوی دیگر بود. و این یک اشتباه استراتژیک از سوی امریکا بود. چرا که افکار عمومی مردمان منطقه را علیه خود بسیج ساخت. بنابراین پرسش بعدی این است که آیا امریکا آمادگی دارد که در این راهبرد پرهزینۀ خود تجدید نظر کند؟ اگر آری چه وضعیت‌هایی قابل تصور است؟

از جنگ جهانی نخست به این سو و مشخص‌تر از آن پس از جنگ جهانی دوم اسرائیل گرانیگاه بنیادین راهبرد امنیّتی امریکا و غرب را در منطقۀ خلیج فارس و منا شکل داده است. سیاست دوستونی نیکسون مبتنی بر اتکا بر ایران و عربستان بی‌گمان، مکمل این راهبرد بنیادین بوده است. این بدین معنی است که حتی در دوران حکومت پهلوی، وزن اسرائیل در دکترین امنیّتی امریکا در مقایسه با ایران و یا عربستان سعودی سنگینی می‌کرده است. پس از پیروزی انقلاب با توجه به اینکه یک ستون از دو ستون دکترین امنیّتی نیکسون دیگر کارکرد پیشین را نداشت، اهمیت اسرائیل فزونی یافت.

در این بستر، سه رخداد و یا تدبیر همزمان ۱- تمایل امریکا برای کاهش مداخله مستقیم در امنیّت منطقه پس از اشغال عراق، ۲- بازنمایی نقش مخرب ایران در سیاست‌های امریکا در منطقه توسط ایران، علیرغم دستِکم دو فقره همکاری محدود ایران و امریکا در ماجرای اشغال افغانستان و عراق و تا حدودی مبارزه با داعش در عراق و سوریه و ۳- تبلغ ایران‌هراسی و بازنمایی ایران به عنوان تهدید نزدیک امنیّت تمام کشورهای منطقه از سوی اسرائیل، به عبارت دیگر، سیاست امنیّتی‌سازی منطقه در غیاب سیاست اصلاحی از سوی ایران، موقعیت منحصر به ‌فردی را برای اسرائیل آفریدند.

ارزیابی این متغیرها در بستر جریان تحول نسلی ملّت‌های منطقه و فاصله گرفتن آنان از آرمان فلسطین، تمنای توسعه و آغاز فرایند عادی‌سازی روابط برخی کشورهای منطقه با اسرائیل، به نظر می‌رسد که منجر به اتخاذ سیاست تک‌ستونی امنیّتی از سوی امریکا و اتکای محوری بر اسرائیل گشت. و این پاشنه آشیل امریکا و تمام کشورهای منطقه اعم از دوستان و مخالفان امریکا است. چون هیچیک از این تحول‌ها از عمق استراتژیک لازم برخوردار نیستند. و بسیاری از این بازنمایی‌ها با واقعیّت خارجی لزوما سازگاری تمام‌عیار ندارند. فهم این واقعیّت، هم از سوی غرب، و هم از سوی کشورهای منطقه و ایران می‌تواند منجر به آغاز تغییر در نظم منطقه‌ای خلیج فارس و منا باشد.

نگاه و راهبرد کشورهای عربی برای امنیت منطقه

کشورهای منطقه تمنای امنیّت و توسعه دارند. برای این منظور، امنیّت شرط لازم است. اندازۀ کوچک برخی از آنان، بی‌تاریخی برخی‌شان به مفهوم یک ملّت مستقل و تنوع مذهبی و قومی فراوان گروهی دیگر از آنان، کشورهای منطقه را به سمت انعقاد قراردادهای امنیّتی با قدرت‌های بزرگ سوق داده است. آنان تنها راه اطمینان از امنیّت درونی و بیرونی‌شان را در قرارداد با قدرت مسلط جهان یعنی امریکا می‌دیدند و می‌بینند. واشنگتن با امارات متحده عربی، کویت و عمان پیمان دفاعی امضا و در این کشورهای پایگاه عملّیاتی ایجاد کرده است. همچنین امریکا در بحرین، عربستان، قطر، امارات متحده عربی، عراق، کویت و عمان پایگاه نظامی دارد.

فراتر آنکه به‌سختی بتوان ساختار این کشورها را در قالب دولت-ملّت مدرن طبقه‌بندی و قدرت‌های حاکم آن‌ها را نمایندگان ارادۀ ملّیشان دانست. از همین رو، مفهوم امنیّت برای بسیاری از کشورهای منا تهدیدمحور بوده و ناظر بر اصل صیانت از هستی و وجود اولیهشان است. این خود موجبات وابستگی استبدادهای حاکم در منطقه را به قدرت‌های بزرگ فراهم می‌آورده و می‌آورد. چون در غیاب یک نیروی بین‌المللی ضامن امنیّت جهانی، فروپاشی درونی آن‌ها محتمل است. بنابراین، مفهوم امنیّت جمعی به‌ویژه با رهبری و و ابستگی به قدرت‌های بزرگ چون امریکا اولین و شاید تنها انتخاب این کشورها بوده و هست. به عبارت دیگر، از منظر واقع‌گرایی، امکان تفکیک امنیّت منطقه مستقل از امریکا وجود ندارد. لیکن، مهم این است که دانسته شود که این تمام داستان نیست. بازیگران مهم دیگری نیز در امنیّت منطقه دخیل هستند.

افزون بر گزاره بالا، باید توجه داشت دغدغۀ نخست بسیاری از آنان زندگی روزمره و توسعۀ فنی شتابان کشور خودشان در روزگار جهانی شدن و انقلاب فناوری و ارتباطات است. آنان می‌خواهند که بخشی از ماتریس بازی جهانی باشند و از حرکت سریع توسعۀ فناوری‌های نوین جهانی عقب نمانند. لازمۀ این امر از نظر آنان مشارکت با امریکا و سایر کشوهای توسهیافتۀ غربی است. از این رو، اگر در این ارتباط، عادیسازی روابطشان با اسرائیل ضروری باشد، برایشان چون نسل پیشین تابو نیست.

از دید کشورهای منطقه، بزرگترین تهدید امنیّتشان در درون، نفوذ جریان‌های داعشی، تکفیری و سلفی جهادی است. و در بیرون، ایران و سپس رقابت برادران بزرگ و مداخلۀ آنان در امور کشورهای کوچکتر است. لیکن، ادراک آنان از تهدید ایران به‌ویژه ایران هسته‌ای فراتر از رقابت‌های میان برادر بزرگه است. تمرکز سیاست خارجی ایران در دورۀ احمدی‌نژاد بر توسعۀ انرژی هسته‌ای و اتخاذ سیاست کمک به حرکت‌های پارتیزانی از سوی ایران در سایر کشورها، حس ناامنی و تهدید از سوی ایران در آنان را تشدید کرد. و البته که این حس با بازنمایی و بزرگنمایی مضاعف از سوی اسرائیل در فرایند امنیّتی‌سازی منطقه تشدید نیز شد.

اسرائیل با اجرای سیاست امنیّتی‌سازی قصد دارد تا جمهوری اسلامی ایران را به مانند یک تهدید جلوه دهد. بحث مسئله تهدید ایران برای امنیت همسایگان اعم از توهم و یا واقعیت، موضوعی نیست که بتوان به‌سادگی از کنار آن گذشت. باید آن را طرح و مسئله را حل‌وفصل کرد. امارات متحده عربی به عنوان یک کشور کوچک در سال ۲۰۱۹ قرارداد دفاعی خود با امریکا را بهروز کرد و در آن به‌طور صریح از تهدید ایران نام برد و متعهد شد که سختترین کنترل‌های لازم را در هماهنگی با امریکا نسبت به ارتباط با ایران داشته باشد. به گفته مقامات امارات حمله به فرودگاه ابوظبی امارات در ژانویه ۲۰۲۲ از سوی حوثیان همچون واقعه ۱۱سپتامبر برای آنان بود. لذا، آمادگی داشتند که پس از آن، هر کاری را برای حفظ امنیّت خود و علیه ایران انجام دهند. لذا، آشکارا از حرکت‌های تجزیه‌طلبانه در ایران پشتیبانی اطلاعاتی، لجستیکی و مالی کردند. همین نگاه و رویه را در عربستان سعودی می‌توان پی گرفت.

بازآرایی ایران در قالب جمهوری اسلامی که در شکل و محتوا با حکومت‌های عرب و برخی ساختارهای ملّی و قومیت‌گرایی عربی متفاوت بود، برای کشورهای منطقه ظرفیت یک تهدید را داشت. ایدۀ صدور انقلاب اسلامی این مخاطره را دوچندان می‌کرد. به‌ویژه که دکترین جمهوری اسلامی بر اسلامگرایی استوار بود. ایرانِ بعد از انقلاب در حال ارائۀ یک الگوی جدیدی به ملّت‌های عرب برای ایستادگی در مقابل حاکمان عرب بود. حاکمانی که ضمانت حیات سیاسی و ماندگاری حکومت‌های خود را در گرو همکاری با آمریکا و امّتیازگیری سیاسی با وجه المصالحه قرار دادن موضوع فلسطین می‌دانستند. این تحول، نگرانی امریکا و کشورهای منطقه منا را با توجه به بافت جمعیتی مسلمانشان تشدید می‌کرد. حتی صدام در جنگ علیه ایران نیز با تمرکز بر همین موضوع و با اشاره‌های تاریخی مبنی بر وجود دشمنی ایران و اعراب تلاش کرد حمایت سیاسی و مالی رهبران عرب را به دست آورد. از این رو، ایران‌هراسی در سطح منطقه‌ای و بعد هم جهانی به عنوان یک سیاست امنیّتی پیگیری شد.

در سال ۲۰۰۴ ملک عبدالله پادشاه اردن پس از اشغال عراق توسط امریکا ادعا کرد: «نتیجه اصلی جنگ در عراق، شکل‌گیری یک هلال شیعی تحت سلطه ایران بوده است. اگر احزاب یا سیاستمداران طرفدار ایران، بر دولت جدید عراق مسلط شوند، یک هلال جدید شامل جنبش‌ها یا حکومت‌های مسلط شیعه از عراق، سوریه و لبنان ظاهر خواهد شد که موجب برهمزدن موازنۀ قوای موجود میان شیعه و سنی شده، چالش جدیدی برای منافع امریکا و متحدانش خواهد بود ... برنامه‌ریزان استراتژیک در دنیا باید در مورد این احتمال آگاهی داشته باشند. و در ۲۰۰۶ زمانی که ایران از حزب‌الله لبنان حمایت کرد، پروژۀ شیعه‌هراسی تشدید شد.

در جمع‌بندی این قسمت به سه نکته باید توجه کرد: ۱-تغییر واقعی که در سیاست ایران در قطع وابستگی به امریکا رخ داده است؛ این تغییر بی‌گمان موجب متلاشی شدن شبکۀ ارتباطات و روابط امنیّتی میان ایران و کشورهای منطقه در قالب همکاری/ رقابت شده است. جای آن را شبکۀ ارتباط‌های امریکا، اسرائیل و سرویس‌های امنیّتی کشورهای منطقه پر کرده است. ۲- گفتمان اسلام‌گرایی و بعدها شکل‌دهی جبهه و گفتمان مقاومت در ذات خود امنیّت داخلی و بین‌المللی حکومت‌های منطقه را تهدید می‌کند. این مخاطره با رفتارهای کنترل نشدۀ به‌ظاهر انقلابی و شاید هدایت‌شده دیگران تشدید نیز یافته است و ۳- اسرائیل با طراحی و پیاده‌سازی پروژۀ امنیّتی‌سازی از رهگذر بزرگنمایی و بازنمایی متفاوت تحول‌های منطقه، سیاست ایران‌هراسی را در بستر پیش‌گفته به پیش برده است. تا جایی که موفق شده است موقعیت خود را از دشمن اشغالگر سرزمین مسلمانان و اعراب به پناهگاه آنان در برابر تهدید ایران تغییر دهد.

نقد راهبرد ایران به مسئلۀ امنیت در منطقه

موضوع امنیّت جمعی کشورهای حاشیۀ خلیج فارس همواره در دستور کار ایران بوده و از سوی جمهوری اسلامی پیشنهاد شده است. به گفتۀ انورالحق احدی، آنان در آغاز از سیاست‌های میانهروانه مرحوم هاشمی رفسنجانی و پیشنهاد عضویت ایران در شورای همکاری خلیج فارس استقبال کردند. حتی، وزیر خارجه وقت ایران در نیویورک با وزیران خارجه شش کشور عرب جنوبی خلیج فارس ملاقات کرد و فضای مناسبی خلق شد. لیکن با این وجود، و با وجود همکاری استراتژیک ایران با امریکا در جریان آزادسازی کویت و در جهت حفظ موجودیت و تمامیت ارضی آن، در نهایت کشورهای عربی از جمله مصر فعالیت‌های برون مرزی ایران را تهدیدی مستقیم برای امنیت خود به شمار می‌آوردند. لذا، با عضویت ایران در شورای همکاری خلیج فارس مخالفت کردند. به هر روی، از آن تاریخ تا کنون ایران طرح‌های بسیاری را برای امنیّت منطقه پیشنهاد کرده است که آخرینِ آن‌ها طرح ابتکار و یا صلح هرمز است.

رییس جمهور حسن روحانی کشورهای منطقۀ خلیج فارس را به تامین امنیّتی مستقل فرا خواند و با حضور امریکا در منطقه مخالفت کرد. او با مذاکره با امریکا در شرایط تحریم مخالفت کرد و گفت منطقه زمانی امن می‌شود که نیروهای امریکا آن را ترک کنند. او تاکید کرد که پایداری منطقه باید از درون تامین شود. امریکا همسایه ما نیست. هرچند برخی مقام‌های بین‌المللی چون آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان و سخنگوی وزرات امور خارجه چین از کلیت این پیشنهاد استقبال کردند و یا شخصیتی چون حمد بن جاسم آلثانی نخست‌وزیر پیشین قطر خطاب به سران کشورهای عربی حوزۀ خلیج فارس تاکید کرد، پیام‌های ایران برای گفت‌وگو با نظارت سازمان ملل باید به‌طور جدی در شورای همکاری بررسی شود، مقام‌های کشورهای جنوبی خلیج فارس استقبال چندانی از این پیشنهاد نکردند. شیخ "صباح الخالد" نخست‌وزیر کویت در خصوص طرح ابتکاری صلح هرمز ایران گفت: موفقیت این طرح نیازمند شرایط مناسب است.

نکته بسیار مهم در فهم تحول‌های منطقه و سرنوشت الگوهای همکاری، درک ساختار امنیت منطقه و عامل‌های ذی‌نفع در آن است. نایف الروضان در مرکز ژنو برای سیاست‌های امنیتی نکته دقیقی را بیان می‌کند. او میگوید یک موضوع در جهان اسلامی عربی قطعی است و آن این است که این گروه هرچند نقش اندکی در سیاست بینالملل دارند، لیکن ژنوپلیتیک جهان اسلامی عربی به‌طور ژرفی با سیاست جهانی گره خورده و دارای پیامدهایی بسیار فراتر از مرزهای منطقه‌ای دارد. این بدین معنی است که هر طرحی که بر مبنای همکاری کشورهای منطقه و حذف قدرت‌های جهانی ارائه شود از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد. هرچند ممکن است که این سخن به مذاق بسیاری در ایران و همچنین جبهۀ مقاومت خوش نیاید، لیکن این یک واقعیت خارجی است و باید آن را پذیرفت.

حسین موسویان که در حاشیه کنفرانس‌های بین‌المللی با برخی مقام‌های منطقه صحبت کرده است به نکته‌های جالبی در این ارتباط اشاره می‌کند. یک مقام امارات متحده عربی در ارتباط با پیشنهاد ابتکار صلح هرمز گفت که ما این طرح را نمیپذیریم زیرا که نقش قدرت‌های بزرگ در آن در نظر گرفته نشده است. او می‌گوید که یک سیاستمدار مصری به او گفته است: «وقتت را تلف نکن! راه بهبود روابط [ایران] با شورای همکاری خلیج فارس از طریق ریاض و راه بهبود روابط با ریاض از طریق واشنگتن است. من فکر میکنم که وضعیت ایران و عربستان سعودی فرصتی را برای اسرائیلی‌ها ایجاد کرد تا روابط خود را با کشورهای عربی برقرار کرده و پیروزی تاریخی مانند اعلام قدس بهعنوان پایتخت اسرائیل را بهدست آورند. این دستاوردی نیست که اسرائیل به راحتی از دست بدهد».

نکته دیگری که حائز اهمیت است فرهنگ سیاسی استراتژیک حاکم بر روابط سیاست خارجی ایران است. می‌توان به ضرس قاطع گفت که تا کنون ایران موفق به هیچگونه همکاری مشترک با دوام با هیچ دولتی در منطقۀ خلیج فارس، آسیای میانه، شبه قارۀ هند و یا منا در هیچ حوزهای اعم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی نشده است. این در حالی است که سیاست اعلامی ایران دائم بر همکاری جمعی منطقه‌ای در حوزه‌های مختلف استوار است. دلیل‌های زیادی می‌توان برای این امر آورد. لیکن مهمترینِ آن‌ها فهم حکمرانان و سیاستمدارن ایران از سیاست است که عمدتا مبتنی بر فهم رابطه بر مبنای بازی سرجمع صفر است.

اساسا پذیرش بازی دوسر بُرد از حیث منطقی برای سیاستمدار ایرانی امری شبهِ محال است. لذا، در هر رابطه‌ای بیشتر در پیِ محاسبه سود طرف مقابل است تا منافعی که خود از رابطه به دست می‌آورد. و چون دائم در این اندیشه است که نکند طرف مقابل بر سرِ او کلاه بگذارد، و همچنین چون هیچگاه امکان محاسبۀ واقعی سود طرفِ مقابل را ندارند لذا، به هیچ توافقی نمی‌تواند اعتماد کند. هرچند، مفهوم اعتماد در روابط بین‌الملل هیچگاه چون اعتماد در روابط شخصی و فردی نیست و همواره سیاستمداران باید مراقب منافع ملی کشورهای متبوع خود باشند، لیکن، باید فهمی کلی از امکان وجود منافع و کار مشترک داشته باشند. وگرنه، همکاری در ساحتِ بین‌الملل به امری محال تبدیل خواهد شد.

نکتۀ دیگر، فهم سیاستمدار ایرانی از قدرت است. فهم ایرانی از قدرت مساوی به امکان تهدید است. ایران وقتی قدرتمند است که دیگران قدرت تهدید او را جدی فرض کنند و از او بترسند. توان بازدارندگی نیز عمدتا از مجرای تهدید و سلبی بهدست میآید -نصر بالرعب. ظرفیت سازندگی و توسعه در عمل کمتر جایی در راهبرد سیاسی و دفاعی ایران ندارد. این قلم از مواضع اعلامی سیاستمداران ایرانی نیز آگاه است. شاید ناقدان این سطرها در آینده شواهد بیشماری از بیان مثبت سیاستمداران ایرانی در جهت رد این ادعا بیاورند. لیکن، دوصد گفته چون نیم کردار نیست. غلبه تصویر نظامی ایران در رسانۀ رسمی صدا و سیما شاهدی بر این مدعا است. حتی در حوزه‌های بسیار سادهی سازندگی چون ساخت یک بنای بسیار ساده در یک روستا توسط نظامیان موید این حقیقت است.

هنوز ژانر جنگی مهمترین ژانر صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران است. طبیعی است که در چنین فضایی که جمهوری اسلامی خلق می‌کند، تصویرسازی مغرضانه از سوی اسرائیل در بارهی ایران باورپذیر می‌شود. تقریبا اکثر کسانی که دربارۀ سیاست‌های امنیتی منطقۀ خلیج فارس مطلبی نوشته‌اند و اظهاراتی که فعالان سیاسی این منطقه اعلام داشته‌اند، ایران را بزرگترین تهدید امنیت ملی همسایگان به‌شمار آورده‌اند. فراتر آنکه شکل‌گیری شورای همکاری خلیج فارس بر مبنای این فهم از تهدیدشدن از سوی ایران شکل گرفته است. ایران در یک تغییر انگارۀ کلی در سیاست داخلی و بین‌المللی خود باید روزی ضمن حفظ و تقویت قدرت سخت خود به سیاست قدرت نرم روی آورد و فضای سیاست ایران را به سمت توسعۀ مبتنی بر جامعه مدنی بازآرایی کند. این آن گرانیگاهی است که ایران نیاز به تغییر انگاره کلی در تامین امنیت خود و امنیت منطقه دارد.

مسئلۀ بسیار مهمی که در این ارتباط باید مورد نظر قرار گیرد، تضاد استراتژی امنیتی مبتنی بر تهدید با سیاست توسعه‌ای ایران با لحاظ موقعیت ژئواستراتژیک و همچنین موقعیت تارخ تمدنی ایران است. ایرانیان زمانی که می‌خواهند از مزیت‌های نسبی و رقابتی خود در جهان یاد کنند، اغلب از چهار راه جهان بودنِ ایران یاد می‌کنند. و وقتی که می‌خواهند از افتخارات تاریخی خود را به رخ دیگران بکشند، ایران را ستون فقرات راه ابریشم معرفی می‌کنند. اگر این دو ویژگی، درست باشد که درست است، بنابراین، استراتژی توسعه ایران تنها می‌تواند تجارت به مفهوم عام امروزین آن باشد.

این بدین معنی است که استراتژی امنیتی ایران باید ضامن تحقق استراتژِی توسعۀ ایران بر بنیان تجارت و اقتصاد آزاد در مقیاس بین‌المللی باشد. با تکیه بر این مفروضات، استراتژی متکی بر تهدید دیگران اساسا با بنیادِ ایدۀ ایران در مغایرت کلی است. کشوری که در چهارراه جهان است، ماموریت بین‌المللی آن، حفظ امنیت این چهارراه و روانی حرکت آزاد با کمترین مانع در آن است. این کشور باید به همگان اطمینان دهد که این چهارراه همواره امن برای گذر همگان است. هرگونه تهدید موجب ایجاد نگرانی و عکس‌العمل دیگران خواهد بود. همچنین، ستون فقرات بودن راهِ ابریشم نیز موید این مطلب است که سیاست توسعۀ ایران تنها می‌تواند تجارت آزاد باشد. تجارت آزاد یعنی فراهم‌آوری حسِّ اطمینان برای همهی ذی‌نفعان جهانی است. هرگونه حسِّ عدمِ اطمینان مغایرت کلی با اصل تجارت آزاد دارد.

نکتۀ آخر اینکه جمهوری اسلامی هنوز مردد است که خود را در چارچوب یک جریان انقلابی به جهان معرفی می‌کند یا یک دولت-ملت. بیگمان این یکی از سیاستهایی است که به تصویرسازی تهدیدآمیز از ایران در ذهن دیگران بسیار کمک می‌کند و موجب ظهور و بروز سیاست‌های متعارض و متضاد از سوی ایران میشود. تا حدی که موجب عدم قطعیت کلی حتی در ذهن فعالان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران نیز میگردد. آشکار است که رفتار سیاسی یک گروه مبارز، ایدئولوژیک و آزادیبخش با رفتار سیاسی یک دولت به رسمیت شناخته شده توسط سایر دولت‌ها که در چارچوب روابط بینالملل کنش دارد، زمین تا آسمان متفاوت است.

فراتر آنکه ایران میراثدار یک تمدن است و نباید خود را به یک گروه و یا جریان مبارز تنزل دهد. بلکه باید ظرفیت پذیرش گروه‌های متنوع را در درون خود داشته باشد. این بزرگترین ویژگی استراتژی امنیتی مبتنی بر کنش در درون یک حوزۀ تمدنی است. تنزل به یک جریان مبارزه هرچند به‌ظاهر بسیار شورانگیز است لیکن، بزرگترین مایه تهدید امنیت ملی ایران است. به هرروی، بازی همزمان در دو زمین نه تنها امکانپذیر نیست که بر آسیبپذیری ایران به‌شدت اثر گذشته است. این نیز جایی است که ایران نیاز به تغییر انگارۀ کلی دارد.

به هر روی، ابتکار صلح هرمز و تقریباً تمامی طرح‌های امنیّتی جمعی کشورهای حاشیه خلیج فارس، پیشنهادی از سوی ایران، با شکست مواجه شده‌اند. مهم، فهم دلیل شکست این پیشنهادها است. این قلم بر این است که این شکست‌ها چهار دلیل عمده داشته‌اند:

۱- عدم اعتماد کشورهای حاشیۀ خلیج فارس به توانایی ذاتی خود و به یکدیگر،

۲- اصرار ایران به برقراری یک نظام امنیّت دسته‌جمعی در منطقه بدون لحاظ شرایط حضور امریکا و اتحادیه اروپا و یا به عبارت دیگر بدون در نظر گرفتن نحوۀ تعامل با حضور منطقه‌ای ناتو که در عمل امکانپذیر نیست،

۳- سیاست امنیّتی‌سازی اسرائیل که به‌طور دائم در قالب شیعه‌هراسی و ایران‌هراسی در منطقه و با سوء استفاده از اشتباه‌های استراتژیک ایران صورت‌بندی، تبلیغ و پی گرفته شده و منجر به جبهه‌گیری‌های منطقه‌ای متفاوت علیه ایران می‌گردد.

۴- فرهنگ استراتژیک سیاسی ایران که بر خلاف موقعیت ژئواستراتژِی و تمدنی ایران مبتنی بر کنش انفرادی به جای جمعی، تکیه بر تهدید به جای همکاری و نهایتا بی‌تصمیمی در میان هویت دولتی و یا مبارزۀ آزادی‌بخشی خود است.

نگاهی به روابط روسیه با اسرائیل، ایران و کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس

اخیرا در ایران از سیاست نگاه به شرق یاد می‌شود؛ لیکن این سیاست در عمل هیچ کمکی به نظم امنیّتی منطقه نکرده و هیچ سطحی از امنیّت را برای ایران تضمین نمی‌کند. از سال ۲۰۱۵ به این سو با حضور نظامی روسیه در سوریه شاهد ورود مجدد روسیه به سیاست خاورمیانه بودیم. هدف‌های روسیه از ورود مجدد به خاورمیانه یکی محدودسازی و کنترل حرکت‌های جهادی مسلمانان در روسیه است. می‌دانیم که ۱۲% جمعیت روسیه را مسلمانان در نُه جمهوری تابع آن تشکیل می‌دهند. با توجه به استراتژی چکِ اول پوتین، این حضور برای در نطفه خفه کردنِ هر حرکتی در آن‌ها از رهگذر اتحادهای ژئوپلیتیکی ضروری بود. فراتر آنکه همکاری با کشورهای حوزۀ خلیج فارس در حوزۀ قیمت‌گذاری انرژی، جلب سرمایۀ آنان به روسیه و فروش تسلیحات روسی به آنان، روسیه را بر آن می‌دارد تا به‌طور متوسط در منطقه حضور یابد. جالب است که توجه شود که تنها در سال ۲۰۱۵ به میزان ۳۶% تسلیحات روسی به منطقۀ خاورمیانه و شمال افریقا فروخته شده است.

البته رابطۀ روسیه و اسرائیل به زمان اتحاد جماهیر شوروی باز می‌گردد. زبان روسی سومین زبان پُرتکلم در اسرائیل پس از عبری و عربی است. از همین رو پویتن در جلسه‌ای که با نمایندگان ادیان، اقلیت‌های قومی و سازمان‌های فرهنگی و عموی در روسیه داشت در پاسخ به میخائیل کلنوف دبیر کل کنگرۀ یهودیان اورآسیا گفت، اسرائیل برای روسیه کشور ویژه‌ای است. فراتر آنکه با توجه به بیش از ۱.۵میلیون اسرائیلی روس‌تبار او آن را در زمرۀ کشورهای روسی‌زبان به شمار می‌آورد.

ولادیمیر پوتین شاید تنها رهبری باشد که همزمان با رهبر جمهوری اسلامی ایران، بن‌سلمان در عربستان، رجب طیب اردوغان در ترکیه، نتانیاهو در اسرائیل و بشار اسد در سوریه ملاقات و گفت‌وگو کرده و ارتباطات خود را حفظ کرده است. او در پی این است که در وضعیت پُرتنش و ناپایدار منطقۀ خلیج فارس و شمال افریقا، قدرت مانور و تحرکی در میان تمام کشورهای متخاصم و متنازع داشته باشد و از این رهگذر موقعیت ژئوپلیتیکی خود را تثبیت کند. همین وضعیت مایۀ آن شده است که عمق نفوذ آن در کشورهای منطقه کاهش یابد، لیکن در حد میانه بازیگری فعال باشد و از این بازیگری حداکثر بهره را ببرد.

به وصف مطالب پیش‎گفته باید توجه داشت که واقعیّت آن است که دوران دوقطبی شرق و غرب گذشته است و آن ترتیب‌ها دیگر کارگر نیست. هرچند کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس رابطۀ بسیار پویا و خوبی با چین و روسیه دارند. لیکن، باید توجه داشته باشیم که ماهیت این روابط بیشتر اقتصادی، سیاسی و تا حدودی در جهت تامین برخی سلاح‌های دفاعی مورد درخواست آنان است. و استراتژیک نیست. افزون بر این کشورهای منطقه از این ارتباط در منطق خود برای چانه‌زنی با امریکا و تنظیم ارتباطات خود سود می‌جویند و گرنه اتکای امنیّتی آنان همچنان بر امریکا و اخیراً پیمان صلح ابراهیم است. این پیمان ترتیب امنیّتی دو سطحی منطقه‌ای و جهانی است. و یا به عبارت دیگر هم امنیّت افقی در سطح کشورهای منطقه را از رهگذر عادی‌سازی روابط با اسرائیل تامین می‌کند و هم در سلسله مراتب نظم جهانی تعریف می‌شود.

زایش نظم جدید و لزوم بازنگری در سیاست کشور مبتنی بر این نظم

جهان دیر و یا زود، به‌ناچار، نسبت به تعارض ارزش‌های جهان مدرن و ماهیت نژادپرستانه و توسعه‌طلبانۀ دولت اسرائیل در تکمیل فرایند تاسیس دولت یهود از رهگذر ساخت مداوم شهرک‌های جدید یهودینشین در سرزمین‌های اشغالی، حتی اراضی پس از ۱۹۶۷، برقراری آپارتاید رسمی میان شهروندان یهودی‌تبار و مشخصا فلسطینیان و بیرون راندن آنان از سرزمین خود تجدید نظر خواهد کرد. این بدین معنی است که نباید پشتیبانی امریکا و انگلیس و تا حدی نازلتر اروپا از اسرائیلِ نژادپرست را دائمی و ذاتی فرض نمود. می‌توان روزی را تصور کرد که افکار عمومی غربیان به معنی بسیار گسترده و عام آن در حمایت از اسرائیل دچار تردید کلی شده و یا آن که اسرائیل به دلیل تحول‌های نسلی دچار استحاله ماهوی گردیده است.

منطقه در حال زایش نظم جدیدی است که باید سایر جریان‌ها و ملّت‌ها را در اندازۀ واقعی‌شان؛ از جمله جریان مقاومت و شبکه‌های اجتماعی فراملّی آن، ایران و حوزۀ تمدنی آن، ملّت فلسطین، عراق، یمن و افغانستان را در این نظم دخالت دهد. و فراتر آنکه باید مبنای نظم را به جای اتکای صِرف به تهدید و جنگ بر رقابت سازنده و همکاری بگذارد. مهم این است که در فراگرد تاریخی‌ای که در میانۀ آن هستیم، ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای و یک دولت-ملّت تاریخی و مستقل باید این پیش‌آگاهی از نظم در حالِ گذار منطقه را داشته باشد و در شکل‌دهی آیندۀ خود و نظم پایدار منطقه نقش توسعه‌ای مثبت و فعالی ایفا کند. نقش مقاومتی و آرمان‌گرایانه کفایت نمی‌کند؛ عامل‌های شکل‌دهندۀ وضعیت پیش از ۷ اکتبر از میان نرفته‌اند؛ تنها تضعیف شده‌اند. ایران باید به این درک تاریخی برسد که امنیت ایران تنها در چارچوب یک نظم جهانی و منطقه‌ای قابل تحقق است. نکتۀ کانونی این نوشته توجه به همین امر پسین و نوع هدفگذاریِ قابل تحقق است.

پیشنهاد این قلم، بنیان نهادن یک نظم امنیّتی چندلایه‌ای منطقه‌ای در چارچوب امنیّت بین‌المللی است. بنای این نظم بر شالوده‌ای است که تردید در حمایت کورِ غرب از اسرائیل و استحالۀ ماهیتی اسرائیل به یک دولت سکولار را در درازمدت ممکن می‌داند. این ترتیبات در لایۀ نخست که منطقه‌ای است، مبتنی بر همکاری/ رقابت با کشورهای منطقه است. در لایۀ دوم برقراری روابط استراتژیک بر مبنای همکاری/ رقابت با اتحادیه اروپا که روابط بین‌المللی اعلامی خود را بر شالودۀ هنجاری حقوقِ بشر بنیان نهاده است و همچنین چین و روسیه در حوزۀ سیاسی و اقتصادی است. در حلقۀ سوم و در صورت تحقق دو لایۀ نخست باید در اندیشۀ همکاری/ رقابت، مدیریت تنش و در نهایت ترک منازعۀ نظامی با امریکا نیز بود.

لازمۀ استقرار نظم جدید، از بین بردن و یا تضعیف عامل‌هایی است که اسرائیل به واسطۀ آن‌ها موفق به پیشبرد سیاست امنیّتی‌سازی خود و فروختن ایدۀ تهدیدآمیز از ایران به قدرت‌های منطقه و فرامنطقه شده است. در این ارتباط، مهم شناختن فرایندها و اسبابی است که اسرائیل به کمک آن‌ها حس تهدیدشدنِ کشورها از سوی ایران را جایگزین تهدید واقعی آن‌ها از سوی خود که به‌طور ماهوی نژادپرست است، کرده است. واقعیّت آن است که کنشگران بسته به تهدیدی که حس می‌کنند واکنش نشان می‌دهند.

ممکن است که گفته شود در بسیاری از موارد این تهدیدها واقعی نیستند. باز این تغییری در وضعیت نمی‌دهد. چرا که آنچه که کنش را شکل دهد، دریافت افراد از تهدید است. باید بپذیریم که حس تهدید مهمتر از واقعیّت تهدید است. این حس ممکن است به دلیل تصویر و علامت‌های اشتباهی باشد که ایران از خود به دیگران می‌دهد و یا تصویرسازی گمراه‌کننده‌ای باشد که اسرائیل در اجرای سیاست امنیّتی‌سازی از ایران در اذهان دیگران ایجاد می‌کند و ایران در عمل در دام او می‌افتد و با واکنش‌های بی‌مورد و به‌ظاهر از موضع قدرت و غیرت در عمل گزارۀ او را تایید می‌کند.

به یاد داشته باشیم که ادراک دیگران از ایران تابعی از پیش‌داوری‌های ناشی از تجربۀ تاریخی و تصویر کلی که آنان از ایران است. بنابراین، به جای آنکه برای دیگران شرط و پیمان نوشته شود، ایران باید اولا به تجدیدنظر در سیاست‌ها و تصویری که از خود در انظار جهانیان ایجاد کرده و ثانیا توسط دیگران تصویرسازی شده و لیکن در عمل، ایران آن را تایید نموده و ثالثا به‌غلط در دوره‌های تاریخی پیشین شکل گرفته و تا کنون گامی در جهت اصلاح آن از سوی ایران برداشته نشده بپردازد.

فرصت‌شناسی بدین معنی است که ایران به عنوان یک کنشگر در زمانی که گوش‌ها و چشم‌ها شنوا و بینا است و تغییر در ساختار امکان‌پذیر به نظر می‌رسد، از تغییر در خود آغاز کند. و در آفرینش چشم‌اندازهای مثبت با افکار عمومی جهان همراهی کند. شاید در نگاه نخست، این امر متضمن حدی از خیال باشد. لیکن، تغییر بدون خیال نیز امکان‌پذیر نیست. باید قدرت طراحی چشم‌اندازی متفاوت با آنچه را در آن هستیم داشته باشیم.

چارچوب کلی نظام همکاری و امنیّت منطقه‌ای پیشنهادی برای هشت کشور حوزۀ خلیج فارس، از منظر سلبی، شامل شکستن چرخۀ باطل سیاست امنیّتی‌سازی اسرائیل به عنوان یک اصل پایه در تمام مراحل طرح مد نظر قرار گرفته است. و اینکه بنیان‌گذاری امنیّت منطقه بر یک رژیم آپارتایدی پایدار نخواهد بود. همچنین، اینکه چنین ترتیبی اخلاقی نیست و از نظر افکار عمومی جهان مورد پذیرش نمی‌باشد. از نگاه ایجابی، ایفای نقش مثبت در امنیت منطقه‌ای و بین‌المللی از رهگذار فرایند اعتمادسازی میان بازیگران منطقه‌ای و جهانی و همچنین مشارکت جمعی آنان بر مبنای اصل همه‌شمولی (Inclusion) ذی‌نفعان و پرهیز از بیرون‌اندازی (Exclusion) آنان شالودۀ طرح را شکل می‌دهند. هدف اصلی هم تامین امنیّت پایدار منطقه به عنوان شرط لازم برای دستیابی به استقلال، توسعۀ و رفاه ملّت‌های عضو با لحاظ تغییر زمان و زمانه و تغییر سبک زندگی مردمان و توسعه و رشد سریع فناوری‌های نوین است.

صاحب این قلم بر این باور است که امنیّت و توسعه منطقه و ایران نیازمند بازنگری در انگاره‌های اولیه و تئوری‌های بنیادین است. این گفتار و نوشتار را در این چارچوب باید شنید و خواند. چنان چه ذهن خواننده آمادگی تردید در اصولِ حاکم بر انگاره‌های موجود را نداشته باشد، امکان نزدیک شدن به منطق به کار رفته در این نوشتار را ندارد.

۳۱۱۳۱۱

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902853

دیگر خبرها

  • ترامپ بایدن را به اداره دولت گشتاپو متهم کرد
  • حذف ترامپ و ستاره ایرانی از قهرمانی جهان
  • لاوروف: نتایج انتخابات آمریکا بر تمایل برای تحمیل «شکست استراتژیک» به ما اثری ندارد
  • چالش‌های بایدن و ترامپ در انتخابات ۲۰۲۴ ریاست جمهوری آمریکا
  • ترامپ بهترین دوست اسرائیل!
  • جهان اسنوکر شوکه شد! اسطوره‌ها حذف شدند، فینال بین دو غافلگیرکننده
  • دوقطبی خطرناک برای بایدن/ اعتراضات دانشجویی شگفتی انتخابات را رقم خواهد زد؟
  • عباس آخوندی: هر طرحی که در منطقه بر مبنای حذف قدرت‌های جهانی ارائه شود، از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد
  • مانوئل نویر: بازی مقابل رئال مادرید یک فینال است و باید مقابل آنها بی‌رحم‌‌تر ظاهر شویم
  • ترامپ طرح مفصلی برای پایان جنگ اوکراین دارد، اما ...