Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-05-04@23:30:47 GMT

شهری که وقت نکرد آخ بگوید!

تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۰۸۷۲۰۴

شهری که وقت نکرد آخ بگوید!

کف‌گیر را چندبار گوشه‌ی قابلمه کوبیدم و دم‌کنی را روی درش محکم کردم، ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه بود، دقیق خاطرم نیست که چرا سمت پنجره آشپزخانه رفتم که صدایی مهیب کل خانه را برداشت.

به گزارش مشرق، ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه ۴ آذر ۱۳۶۵ بود، دقیق یادم مانده چون تا چند ربع بعدش باید سروکله‌ی بچه‌ها پیدا می‌شد، که پیدا هم شد اما خونی و بریده!

لیوان آب را برداشت، دست‌هایش می‌لرزید اما صدایش را هرچند ثانیه یک بار قورت می‌داد که شیشه شکسته‌های سال‌ها بیقراری را در پستوی حنجره‌اش نبینم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

رنگ روغنی آبی دیوار زار میزد، پنجره‌ها دهان باز کرده بودند و تیرک‌ها از میان دلِ شکافته‌ی سقف زجه میزدند اما منیژه، سکوتش را با غرور به رخ شهر می‌کشید و تنها نشانی که از خودش داد همین بود: منیژه، زنی جامانده از طوفانِ باروت سال ۱۳۶۵.

خیلی مرد

پیراهن سفید با گل‌های وحشی قرمز تنم کرده بودم، خیلی دنبال روسری‌ای گشتم که رنگش به حیات‌وحش پیرهنم بیاید اما جیب خالی آقایمان به بیشتر از سه تا روسری قد نمی‌داد و بالاخره بعد از کلی کلنجار، روسری یاسی را به سر کردم.

قرار بود سالار بیاید، قسم داده بود که زمین به آسمان و آسمان به زمین رسید حق نداری پایت را از لنگه در خانه بیرون بگذاری!

گونه‌های چروکیده منیژه گل انداخت، دستی به تار و پود قالی بیرنگش کشید و صدایش را آرام‌تر کرد، انگار هنوز سایه‌ی سالار را بالای سرش میدید:

خیلی مرد بود، یعنی آنقدر که راضی نمیشد هوهوی باد از گوشه‌ی چادر من و زنان و دختران محله بگذرد، پشت خط مقدم در آشپزخانه مشغول بود اما حواسش به خورد و خوراک من و بچه‌هایمان بود، دوست داری بگویم چه شکلی بود؟ یعنی چون خودت گفتی همه چیز را توصیف کنم پرسیدم، بمیرم برایش، عکسی از سالارم نماند.

بگو

به چشم‌هایش زل زدم، هنوز عطر عاشقی را میشد از مردمک‌های عسلی‌اش چید، اصلا این چشم‌ها عجیب‌ترین عضو بدن‌اند، هزار سال هم که بگذرد، تا اراده کنی و بهشان خیره شوی حرف دل را میخوانی، مثل یک اعتراف یا شاید هم آهنگین و شاد مثل یک نت موسیقی محلی!

کم‌حرف بود، خیلی بیشتر از اینکه فکرش را بکنم اما حرف سالار که شد بغض سکوتش ترکید، ضبط صوت را نزدیک‌تر آوردم: منیژه خانم، ما هرچه شما بگویید را دوست داریم بشنویم، دلتان می‌آید بیشتر از این منتظرمان بگذارید؟

تشت

خدا من را بکشد، اذیت شدید؟ دل است دیگر، یکهو هوای کسی را می‌کند که دیگر نیست، یعنی هست، من که حسش می‌کنم اما زن‌های همسایه می‌گویند خُل شده‌ام! مستقیم که نه، ولی از انگشت گزیدن و ذکر استغفرالله گفتنشان میفهمم که منظورشان منم.

۴ آذر بود، روسری را محکم کردم و در به در دنبال رژلبم میگشتم، منیژه نصف صورتش را با چادر پوشاند و خنده ریزی کرد: آن موقع که مثل الآن نبود هفت قلم آرایش کنیم، خیلی دستمان می‌رسید یک رژلب بود که چشمتان روز بد نبیند، همان یک قلم را هم زیر کمد پیدا کردم، بچه‌ها بعد از نقاشی روی درِ کمد، آن زیر سُرَش داده بودند.

ساعت به ده که رسید دلم آشوب شد، نمیدانستم دقیقا کِی قرار است بیاید اما آنروز مرخصی‌اش بود و باید می‌رسید، لباس چرک‌ها را در تشت روی هم ریختم و با چنگ به جانشان افتادم.

شلاق سرما بر پوست دستم می‌خزید و گزگز میکرد، انگشت‌هایم کبود شده بود اما حواسم سرجایش نبود، میخواستم حالا که بچه‌ها مدرسه‌اند و سالار نیامده خودم را سرگرم کنم تا شاید عبور کُند دقیقه‌ها کمتر عذابم دهد.

ساعت شوم

کف‌گیر را چندبار گوشه‌ی قابلمه کوبیدم و دم‌کنی را روی درش محکم کردم، ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه بود، دقیق خاطرم نیست که چرا سمت پنجره آشپزخانه رفتم، شاید میخواستم نگاهی به درِ حیاط بیندازم که صدایی مهیب کل خانه را برداشت.

دستپاچه شده بودم، بدون دمپایی تا حیاط دویدم، عین دیوانه‌ها دنبال منشا این صدای محکم و خشن و نزدیک میگشتم که یک سایه‌ی بزرگ را بالای سرم حس کردم، تنم یخ زد، همه چیز در عرض صدم ثانیه اتفاق افتاد و قبل از اینکه بخواهم به آسمان نگاهی بیندازم به آنور حیاط پرت شدم.

ناخنِ خونی

موهایم از زیر روسری بیرون ریخته و درِ حیاط باز بود! زنان همسایه زیر بازویم را گرفته بودند تا کشان‌کشان از زیر خاک و سرب بیرونم بکشند، سرم گیج میرفت اما وقتی داغی خون از پیشانی به صورتم چکید خودم را از دستشان بیرون کشیدم، زنان داد و فریاد میزدند که مگر عقلت را از دست داده‌ای منیژه؟ اما گوش من بدهکار نبود، نمیشد که به خاطر حفظ جانم حرف سالار را زمین بزنم و از لنگه درِ خانه بیرون بروم، اصلا کجا میرفتم؟ بچه‌هایم هنوز از مدرسه برنگشته بودند.

آسمان لباس عزایش را پوشید، هر طرف چشم میگرداندم زوزه هواپیما بود و منی که با ناخن‌های خونی وسط حیاط، ماتم گرفته بودم.

کیف‌ها رسید

علی آمد، برادرم را می‌گویم، لباس‌هایش پاره‌پاره و چشم‌هایش را با شرمندگی به زمین دوخته بود، دست انداختم و یقه‌اش را کشیدم، یک ساعتی میشد که نُقل بمب بر سرمان می‌پاشیدند، اما او فقط کیف‌های خونی بچه‌هایم را بالا آورد و در بغلم نشاند، وحشیانه به صورتم چنگ میزدم، نفسم بالا نمی‌آمد، موهایم را از ریشه کندم و با جنون سر به زمین میکوبیدم، علی هرکاری کرد نتوانست آرامم کند، حالا من بودم که میخواستم پایم را از لنگه درِ خانه‌ام بیرون بگذارم.

رنج

برای شنیدن بقیه ماجرا دلم آشوب شد، یعنی منیژه حرف سالار را زمین میزد و از لنگه درِ خانه بیرون میرفت؟ اما سالار گفته بود اگر زمین را به آسمان و آسمان را به زمین دوختند هم بیرون نرو!

منیژه نفس عمیقی کشید و به قاب‌های خالی روی دیوار دخیل بست، یک لحظه، دوباره شکستنش را دیدم، زن‌ها خیلی عجیب‌اند، از دور که به آن‌ها نگاه میکنی محکم‌اند اما وقتی نزدیکشان میشوی تا قصه عاشقیشان را بشنوی، نازک‌تر از بال پروانه، بیصدا و آرام میشکنند، به بهانه‌ی آوردن شربت سمت آشپزخانه رفت: خاک‌شیر یا آب‌لیمو؟

_ترجیح میدهم سلیقه میزبان را تجربه کنم.

تکه‌های گوشت

_چرا اینقدر تعارف میکنی دختر جان؟! تا شربتت را سر نکشی بقیه‌اش را نمیگویم، باید جان داشته باشی تا قصه‌ام را بنویسی.

به آرامش دانه‌های خاک‌شیر که ته لیوان آرام گرفته بودند حسودی‌ام شد، با قاشق آشوبشان کردم و شربت را تا ته سر کشیدم، هوای خوزستان حتی حوالی پاییز هم بهاری است!

حالا دایره‌لغات منیژه بود که برای جاری شدن بیقراری میکرد، ضبط‌صوت را دوباره روشن کردم:

علی عاجزانه التماس میکرد که همراهش بروم، صدایش را نمیشنیدم اما کلماتِ خون و بمب و باروتش مثل پتک روی سرم فرود می‌آمد، چادرم را از زیر خاک و خل بیرون کشیدم، ۴۵ دقیقه‌ای میشد که مستمر بمب می‌بارید، بمب‌هایی که هیچکدامش به فرق سرم نخورد تا به رنج تنهایی مبتلا نشوم.

علی اشاره داد که زودتر بیرون برویم، دستی به لنگه درِ خانه کشیدم و با داغ بچه‌هایم از قسمم گذشتم، خیابان قیامت بود، تکه‌های گوشت روی تیرهای برق و شاخه‌ی درختان پاشیده شده بود، تا وقتی که مرا در قبر بگذارند آن صحنه‌ها را فراموش نمیکنم، اصلا آن دنیا که رفتم هم فراموش نمیکنم، چون اگر فراموش کردم چطور یقه‌ی باعث و بانی‌اش را بگیرم و جرمِ نکرده‌مان را بپرسم، ما خون دادیم دخترجان، خونِ عزیز.

راه‌آهن

به سمت راه‌آهن رفتیم، بعد از دل کندن از بچه‌ها، امیدوار بودم که شاید سالار زنده باشد، که شاید بمب‌ها نرسیده به قد چارشانه‌اش تغییر مسیر داده‌اند، بدی آدمیزاد هم همین است که به امید زنده می‌ماند.

تمام آن‌هایی که تا آن لحظه جان به در برده بودند مثل بید می‌لرزیدند، ساعت یک ظهر بود و هنوز بمب می‌بارید، آسمان دور سرم چرخید، گرمای خون را از زیر روسری حس کردم، گوش‌هایم خونریزی کرده بود و صدای علی را واضح نمی‌شنیدم، اشاره داد که برای کمک می‌رود، به سمت پیرمردی دویدند که پاکت میوه هنوز دستش بود اما شکمش شکافته و روده‌هایش بیرون زده بود!

بالای سرش نشستم، نفس‌های آخرش را میکشید، دو قدم مانده به رسیدن بر زمین افتاده بود، زنش با چشمی که متلاشی شده بود خودش را رساند: حاج‌اکبر، سفره انداخته بودم، کجا رفتی؟

شهید

از کوچه‌ها، خیابان‌ها و میدان‌ها گذشتیم، از کودکانِ بی‌سری که به سوی مادر می‌دویدند و بر زمین می‌افتادند، از مردی که پاهایش تا بالای زانو بریده بود و دست‌وپا میزد، از زنی که زنده‌ها برای پوشاندن عمق فاجعه‌اش دنبال روانداز میگشتند.

با هر قدم که به راه‌آهن نزدیک‌تر می‌شدیم یک تکه در وجودم فرو میریخت، ساعت ۱۳:۲۵ شده بود، سایه‌ی شوم جنگنده‌های هوایی عراقی کم‌کم دور میشد، دیگر به سالار فکر نمیکردم، خودخواهی بود، نه؟ اینکه دنبال سالار بودم خودخواهی بود، اولین جایی را که زده بودند قسمت تعمیرات راه‌آهن بود، به خون کشیدند، تمام رزمنده‌هایی که برای اعزام به راه‌آهن آمده بودند شهید شدند، آنوقت من دنبال سالار میگشتم؟!

همه‌ی اندیمشک بوی گوشت سوخته و استخوان شکسته میداد، لب‌های شهر میلرزید، خیلی‌ها نبودند، خیلی‌ها شکستند، خیلی‌ها سوختند، چون صدام، هوس کرده بود خوزستان را مال خودش کند؛ هیچ‌وقت فراموش نمیکنم دخترجان، تو هم طوری بنویس که هیچکس هیچ‌وقت فراموش نکند که ۴ آذر ۱۳۶۵، اندیمشک و مردمش، به جرم زندگی، ۹۰ دقیقه زیر بمباران بعثی‌ها جان دادند، من که بلد نیستم اما تو طوری بنویس که خون دلمان از چشم تاریخ نیفتد.

تاریخ تلخ

طبق مستندات تاریخی، بعثی‌ها به دنبال شکست ننگین در عملیات افتخارآفرین والفجر ۸ و تصرف شهر استراتژیک فاو، تصمیم گرفتند تا جهت انتقام این شکست مفتضحانه، جنگ را به شهرها بکشانند و در همین راستا با ۵۲ فروند هواپیما، حملات هوایی خود را به شهر اندیمشک در خوزستان از ساعت ۱۱:۴۵ روز ۴ آذر سال ۱۳۶۵ آغاز و به صورت ممتد تا ۱۳:۲۵ دقیقه همان روز ادامه دادند.

طی این حمله، میدان راه‌آهن، مناطق مسکونی، بازار تره‌بار، پادگان دوکوهه، پایگاه چهارم شکاری(بین دزفول و اندیمشک) و مدارس مورد اصابت ۵۲ فروند هواپیمای نظامی قرار گرفت که بیش از ۴۰۰ شهید و ۷۰۰ مجروح را در پی داشت.

این بمباران بعد از بمباران‌های جنگ جهانی دوم، از نظر تعداد هواپیما و زمان حمله، بزرگ‌ترین حمله‌ هوایی به یک شهر محسوب می‌شود.

منبع: فارس

منبع: مشرق

کلیدواژه: کرونا اعتراضات آمریکا قره باغ جنگ تحمیلی عراق ایران بعثی خوزستان خون جنایت کشتار راه آهن مردم دفاع ساعت ۱۱ ۴۵ بچه هایم ۴۵ دقیقه راه آهن بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۰۸۷۲۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اولمرت: اسرائیل از جنگ غزه پیروز بیرون نخواهد آمد

ایهود اولمرت نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی در یادداشتی در روزنامه عبری زبان هاآرتص نوشت که این رژیم از جنگ غزه پیروز بیرون نخواهد آمد.

به گزارش مشرق، ایهود اولمرت در این یادداشت، نوشته است: اکثریت قریب به اتفاق اسرائیلی‌ها معتقدند تنها انگیزه برای گسترش جنگ و حمله به رفح، حفظ آینده سیاسی بنیامین نتانیاهو است؛ زیرا این حمله به‌ هیچ عنوان به سود (رژیم) اسرائیل نیست.

وی مدعی شد: هیچ کس در اسرائیل نیست که مشتاق شنیدن خبر کشته شدن یحیی السنوار رئیس حماس در نوار غزه یا محمد الضیف فرمانده گردان‌های القسام نباشد اما روند جنگ و اولویت‌های آن نباید تابع اهداف شخصی نتانیاهو باشد.

نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی اضافه کرد: خود نتانیاهو و همچنین افسران ارشد ارتش می‌دانند که تصرف رفح هیچ اهمیتی در ارتباط با منافع استراتژیک اسرائیل ندارد.

اولمرت همچنین گفت: نابود کردن گردان‌های حماس در رفح به دور از شرایط کنونی یک هدف مهم است، زیرا چنین هدفی مستلزم ماه‌ها نبرد طولانی است که منجر به کشته شدن هزاران فلسطینی خواهد شد؛ امری که اعتبار باقی مانده (رژیم) اسرائیل در سطح بین‌المللی را نابود خواهد کرد.

وی افزود: تهاجم به رفح تظاهرات در دانشگاه‌های آمریکا و سراسر جهان را تشدید می‌کند و به صدور حکم دستگیری رهبران و افسران اسرائیلی منجر خواهد شد.

این مقام سابق رژیم صهیونیستی همچنین، تاکید کرد: نتانیاهو در داخل حبابی جدا از واقعیت زندگی می‌کند زیرا به خود و دیگران در درون آن حباب می‌گوید که برای ادامه حیات (رژیم) اسرائیل می‌جنگد و ماموریت تاریخی او مقابله با جهان برای دفاع از اسرائیل در برابر همه است که می‌خواهند آن را نابود کنند.

اولمرت گفت: نتانیاهو از مدت‌ها قبل فکر کردن درباره آنچه برای اسرائیل، آینده و منافع راهبردی آن بهتر است را متوقف کرده و روی آینده سیاسی خود متمرکز شده است.

وی افزود: درک این نکته حائز اهمیت است که (رژیم) اسرائیل در این رویارویی پیروز بیرون نخواهد آمد و صحبت‌های فخرآمیز درباره پیروزی مطلق نشان دهنده حماقت و غرور و اساساً تلاشی برای فرار از محاکمه است.

نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی در پایان از صهیونیست‌ها خواست تا با حضور میلیونی در خیابان‌ها، گروه نتانیاهو، ایتمار بن‌گویر و بزالل اسموتریچ را محاصره کنند؛ گروهی قانون‌گریز که اسرائیل را به سمت فروپاشی سوق می‌دهند.

گروه‌های مقاومت فلسطین ۱۵ مهرماه برابر با هفتم اکتبر ۲۰۲۳، عملیات «طوفان الاقصی» را از غزه (جنوب فلسطین) علیه مواضع رژیم اسرائیل آغاز کردند که سرانجام پس از ۴۵ روز نبرد و درگیری، سوم آذرماه ۱۴۰۲ (۲۴ نوامبر ۲۰۲۳) آتش بس موقت چهار روزه یا همان وقفه برای تبادل اسرا میان حماس و اسرائیل برقرار شد.

این وقفه در جنگ، هفت روز ادامه یافت و سرانجام صبح جمعه ۱۰ آذر (اول دسامبر ۲۰۲۳) آتش‌بس موقت به پایان رسید و رژیم اسرائیل حملات علیه غزه را از سرگرفت.

این رژیم برای جبران شکست خود و توقف عملیات مقاومت، گذرگاه‌های نوار غزه را بسته و در حال بمباران این منطقه است.

منبع: ایرنا

دیگر خبرها

  • جسد مارادونا را از قبر بیرون می‌کشند + جزئیات | دست از سر مرده مارادونا هم بر نمی‌دارند!
  • آقای علم‌الهدی! چرا منیژه؟
  • تظاهرات ضدصهیونیستی در دانشگاه‌های کانادا + فیلم
  • منیژه، زنی که آفتاب تن برهنه اش را ندیده است / از محو شبانه نقاشی شاهنامه تا توسل به فردوسی برای حجاب!
  • اولمرت: اسرائیل از جنگ غزه پیروز بیرون نخواهد آمد
  • منیژه ، زنی که آفتاب تن برهنه اش را ندیده است / از محو شبانه نقاشی شاهنامه تا توسل به فردوسی برای حجاب!
  • علم‌الهدی: حجاب متعلق به فرهنگ ایران است؛ در شاهنامه، فردوسی از قول منیژه نقل می‌کند «منیژه منم، دخت افراسیاب، برهنه ندیده تنم آفتاب»
  • شاهنامه خوانی علم‌الهدی در نماز جمعه درباره حجاب: منیژه منم، دخت افراسیاب، برهنه ندیده تنم آفتاب
  • شعرخوانی علم الهدی درباره حجاب: در شاهنامه، فردوسی به نقل از منیژه می گوید: منیژه منم، دخت افراسیاب، برهنه ندیده تنم آفتاب
  • آماده‌سازی یک میلیون قطعه زمین مسکن ملی در کشور