پروفسور ژاکلین کاسون:کاهش جمعیت جهانی یک جنگ تمام عیار است!
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۲۳۹۳۴۶
پروفسور ژاکلین کاسون طی بررسی خود در کتاب "جنگ علیه جمعیت" نشان میدهد که کاهش جمعیت جهانی کاملاً منطبق بر آموزه نظامی و یک جنگ تمام عیار است! - اخبار اجتماعی -
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران پویا؛ کشورهای توسعه یافته سیاستهای کاهش جمعیت را طی سالهای اخیر به کشورهای درحال توسعه و توسعه نیافته پیشنهاد داده اند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این در حالی است که خود این کشورها سیاستهای کاهش جمعیت را در گذشته انجام داده و در حال حاضر دچار مشکلات فراوانی از لحاظ جمعیتی شدند؛ سیاستهای مهار جمعیت در کشورهای در حال توسعه به نتیجه رسیده و آهنگ رشد جمعیت شان کاهش یافته است.
البته در ظاهر به نظر میرسد کشورهای پیشرفته توانستند جلوی افزایش بیش از اندازه جمعیتشان را بگیرند اما حقیقت این است که کشورهای توسعه یافته این زنگ خطر را برای خود به صدا در آورده اند، لذا این کشورها در سالیان اخیر مشوقهای زیادی برای افزایش جمعیت و تولد نوزادان اتخاذ کردند.
در صورتی که کشورهای در حال توسعه مانند ایران آهنگ نزولی رشد جمعیت خود را کنترل نکنند در چند سال آینده به مشکل بزرگ پیری جمعیت و کاهش خطرناک جمعیت روبهرو خواهند شد که هزینه زیادی را برای اقتصاد کشور به دنبال خواهد داشت؛ رشد اقتصادی و افزایش جمعیت دو بال یک پرنده و لازم و ملزوم یکدیگرند.
علاوه بر این، افزایش جمعیت جوان کشورهای اسلامی مسئله عمدهای است که از سوی قدرتهای استعماری به عنوان یک خطر تلقی شده است؛ افزایش جمعیت مسلمانان درون کشورهای غربی نیز نگرانی دیگر قدرتهای بزرگ است؛ رشد منفی جمعیت نژاد اروپایی و زاد و ولد زیاد مسلمانان میتواند در بسیاری از مناسبات سیاسی اجتماعی اقتصادی کشورهای مزبور اثر بگذارد.
رشد جمعیت مایه حیات و توسعه یک کشور است و کشورهایی که سیاستهای شدید کنترل جمعیت را تجربه کردهاند دچار مشکلاتی همچون پیری جمعیت و مهاجرپذیری بیش از حد برای تامین نیروی کار شدهاند.
این کشورها در حال حاضر سیاستهای ازدیاد جمعیت را پیش رو گرفتند و از طرق مختلف مردم را به ازدیاد نسل تشویق میکنند اما مشکل آنها پیری جمعیت و به وجود آمدن عادات اجتماعی در جهت کوچک نگه داشتن خانواده است که سد بزرگی در مقابل افزایش آهنگ رشد جمعیت در این کشورهاست.
بر این اساس، پروفسور ژاکلین کاسون طی بررسی خود در کتاب جنگ علیه جمعیت نشان میدهد که کاهش جمعیت جهانی کاملاً منطبق بر آموزه نظامی و یک جنگ تمام عیار است!
این معنا هنگامی تقویت میشود که بدانیم کاهش جمعیت جهانی یکی از طرحهای شورای امنیت ملی آمریکا بوده است! طی دهه 1350 و در زمان هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی رئیس جمهور وقت، طرح مطالعاتی درباره تأثیر روند رشد جمعیت جهانی بر امنیت ملی آمریکا انجام شد.
این پروژه که NSSM200 نام گرفت، روند فزاینده رشد جمعیت جهانی را بر خلاف امنیت ملی آمریکا دانسته و با تشریح راهبرد آمریکا در مورد جمعیت جهانی سیاستها و راهکارها و چگونگی همکاری سازمانهای بین المللی و روش ترغیب و اقناع رهبران کشورهای مورد نظر برای کاهش روند رشد جمعیت را تبیین می کند.
NSSM200 برنامهای است که برای دو دهه بر جمعیت زدایی جهان مسلط بوده است؛ هنوز جنبه های روانشناختی و سیاسی برنامه کلیه بخشهای جوامع سراسر جهان به ویژه بخشهای حکومتی رسانه های گروهی و آکادمیک را تحت تاثیر قرار می دهد؛ اگرچه فعالیتهای جمعیت زدایی دولت آمریکا به شکل انفکاک ناپذیری با بنگاههای سازمان ملل پیوند خورده اما تاثیر آن بر فرهنگ جهانی و تغییرات اجتماعی بسیار فراتر از فعالیتهای سازمان ملل است.
این امر به دلیل آن است که سازمان ملل به عنوان مجموعه جهانی، خود به ملتهای ثروتمند و بودجهها و سرمایه هایشان متکی است و بر اعضای خویش هیچ نیروی حقوقی الزامآوری ندارد، به عبارت دیگر آمریکا دارای ردپای ریشهدار متقاعدسازی و مداخله سیاسی در این زمینه است.
ترکیب سنی جمعیت جهان در سال 2020+ نمودارتنها منطقهای که تا پایان قرن جمعیتی چشمگیر خواهد داشت!رشد جمعیت جهان در سال 2100 متوقف میشود!دولت اراده جدی بر اجرای سیاستهای جمعیتی نداشته است!/ برخی مدیران قائل به بحران جمعیت نیستندزنان خانهدار؛ حلقه مفقوده "طرح جوانی جمعیت" + 3 پیشنهاد"جنگ جهانی جمعیت" آغاز شده است اما چرا؟!عکس/ "ملکزاده" مجری و حامی بزرگ "کاهش جمعیت ایران!"انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: سقط جنین غربالگری مادران باردار طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده کاهش جمعیت سقط جنین غربالگری مادران باردار طرح جامع جمعیت و تعالی خانواده کاهش جمعیت کاهش جمعیت جهانی افزایش جمعیت رشد جمعیت امنیت ملی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۲۳۹۳۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مارکسیسم چه نگاهی به سیاست بینالملل دارد؟
عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - ایدئولوژیهای گوناگون غالبا دربارۀ سیاست بینالملل بینظر نیستند. مارکسیسم هم چشماندازی به سیاست بینالملل دارد که البته با چشماندازهای سنتی و متعارف به کلی مغایر است. چیزی که رویکرد مارکسیستی به سیاست بینالملل را متمایز میسازد، تاکید آن بر قدرت اقتصادی و نقشی است که "سرمایۀ بینالمللی" دارد.
مارکس در وهلۀ نخست به تحلیل ساختارهای سرمایۀ ملی، بویژه رابطۀ آشتیناپذیر بین بورژوازی و پرولتاریا توجه داشت، اما در نوشتههای او به طور ضمنی چشماندازی بینالمللی نیز وجود دارد. به نظر مارکس وفاداریهای طبقاتی با تقسمیات ملی برخورد دارد. او بر اساس چنین عقیدهای در پایان کتاب "مانیفست کمونیست" نوشت: کارگران جهان، متحد شوید!
در آثار مارکس این ایده به طور ضمنی مطرح شده است که سرمایهداری نظامی بینالمللی است ولی تا قبل از انتشار کتاب مشهور لنین، به نام "امپریالیسم: بالاترین مرحلۀ سرمایهداری"، این ایدۀ مارکسیستی با قوت و صراحت یا به شکل کامل مطرح نشده بود.
لنین معتقد بود توسعۀ امپریالیستی خواست سرمایهداری داخلی برای حفظ سطح بالای "سود" از راه صادر کردن سرمایۀ اضافی را نشان میدهد، و این به نوبۀ خود، قدرتهای بزرگ سرمایهداری را به برخورد با یکدیگر کشاند و جنگ برآمده از آن (جنگ جهانی اول)، اساسا جنگی امپریالیستی است که برای کنترل و تصاحب مستعمرات در آفریقا، آسیا و جاهای دیگر درگرفته است.
اما مارکسیستهای جدید یا نئومارکسیستها، به محدودیتهای الگوی مارکسیسم-لنینیسم کلاسیک اذعان میکنند؛ از جمله به این که امپریالیسم حاکم بر اوایل سدۀ بیستم ثابت نکرد که "بالاترین" (یعنی آخرین) مرحلۀ سرمایهداری است؛ و آشکار شد این فرضیه که سیاست دولت صرفا بازتاب منافع سرمایهداران است، فرضیهای کوتهبینانه است.
در واقع تا آنجا که نئومارکسیستها "خودمختاری نسبی" دولت را میپذیرند، به این باور پلورالیستی نزدیک شدهاند که مجموعههای گوناگونی (درونملی، ملی و بینالمللی) بر صحنۀ جهانی تاثیر میگذارند.
اما ویژگی متمایز چشمانداز نئومارکسیستی این است که به رشد و توسعۀ "نظام سرمایهداری جهانی" توجه دارد؛ برخلاف مارکسیسم کلاسیک که بر "رقابت بین سرمایهداریهای ملی جداگانه" تاکید داشت.
در تحلیل نئومارکسیسم، ویژگی اصلی نظام سرمایهداری عبارت است از سازماندهی منافع طبقاتی بر پایهای بینالمللی در نتیجۀ پیدایش شرکتهای چندملیتی.
در این دیدگاه، این شرکتها نه تنها دولتهای دارای حاکمیت را از جایگاه بازیگران مسلط صحنۀ جهانی محروم کردهاند، بلکه خودشان نیز مانند دولتها و سازمانهای بینالمللی، در چارچوب الزامات ساختاریای عمل میکنند که متضمن منافع درازمدت سرمایهداری جهانی است.
به عقیدۀ نئومارکسیستها، ساختار جهانی تولید و مبادله بسیار منظم است؛ به این معنا که جهان را به ناحیههای "مرکز" و "پیرامون" تقسیم کرده است.
ناحیههای مرکز، مانند شمالِ پیشرفته، از نوآوریهای فناورانۀ سطوح بالا و پایدار سرمایهگذاری سود میبرند، در حالی که ناحیههای پیرامون، مانند جنوب کمتر توسعهیافته، نیروی کار ارزان تدارک میبینند و اغلب وابسته به فروش محصولاتاند.
اینگونه نابرابریهای جهانی، ساختارهایی را در خود منعکس میکنند که در سطح منطقهای و درون اقتصاد ملی ایجاد شدهاند. در حالی که ناحیههای منطقۀ مرکزی در در اقتصاد جهانی ادغام شدهاند، منطقههای پیرامونی در واقع در حاشیه باقی ماندهاند و اغلب به محل رشد ناسیونالیسم قومی تبدیل میشوند. از این رو، جهانی شدن اقتصادی با گسستگی ملی همراه است.
این نگاه مارکسیستهای جدید به سیاست بینالملل در واقع از دهۀ 1960 به این سو پدید آمد. مطابق این نگاه، مناطق پیرامونی همواره باید وابسته باقی بمانند. یعنی کشورهای جهان سوم هیچ گاه نمیتوانند به جمع کشورهای جهان اول بپیوندند.
آندره گوندر فرانک جزو کسانی بود که چنین نگرشی را ترویج میکرد. اما پس از ظهور موج سوم دموکراسی در جهان، از اواسط دهۀ 1970 تا اوایل دهۀ 1990 میلادی، معلوم شد که برخی از کشورهای جهان سوم میتوانند از این جهان به جهان اول بگریزند. یعنی از کشوری "در حال توسعه" به کشوری "توسعهیافته" تبدیل شوند.
بنابراین نئومارکسیسم را نیز باید دست کم واجد دو موج جهانی دانست. موج اول مبتنی بر آرای کسانی چو گوندر فرانک است که نور امیدی در انتهای تونل تکاپوی مناطق و جوامع پیرامونی نمیبینند، موج دوم نیز متعلق به نئومارکسیستهای پس از ظهور نئولیبرالیسم و جوامع توسعهیافته در مناطق پیرامونی است.
نمونۀ اعلای چنین جوامعی، کرۀ جنوبی است که از 1987 به این سو، حقیقتا توانست در اقتصاد جهانی ادغام شود و از کشوری "در حاشیه" به کشوری دموکراتیک و پیشرفته بدل شود که اقتصادش هم عمیقا مبتنی بر نظام سرمایهداری است.
در مجموع به نظر میرسد که نئومارکسیسم هنوز گرفتار میراث اصلی مارکسیسم، یعنی بدبینی به جهان سرمایهداری است؛ به این معنا بهروزی عمومی بشر در جهانی مبتنی بر نظام سرمایهداری را اساسا ناممکن میداند.
انتقادهای بیپایان نئومارکسیستها از سرمایهداری جهانی یا آنچه که نئولیبرالیسم میخوانندش، دقیقا ریشه در چنین نگرشی دارد. اما تحولات اخیر جهانی بویژه در منطقه خاورمیانه، یعنی رشد اقتصادی و پیشرفت قابل توجه کشورهایی نظیر عربستان و امارات و قطر نیز در آستانۀ تبدیل شدن به چالشی جدید برای نگاه نئومارکسیسم و کلا نگرش مارکسیستی به سیاست بینالملل است.
مطابق این نگرش کلان، بهروزی و پیشرفت برای کشورهای به اصطلاح عقبمانده، در ذیل نظام بینالمللی سرمایهداری ناممکن است؛ اما واقعیات مشهود اخیر، نه فقط در شرق آسیا بلکه در برخی کشورهای عربی خاورمیانه، نافی این مدعا به نظر میرسند.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: سرمایهداری جمعی چیست؟ دولت سرمایهداری چیست؟