Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایران آنلاین»
2024-05-07@02:25:10 GMT

و چشم‌هایی کـــــه آب نداشت

تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۲۸۳۶۱۱

و چشم‌هایی کـــــه آب نداشت

نادره خانوم پنج روز بود صدایی شبیه زوزه گرگ زخمی از سمت پشت بام می‌آمد و ما هی می‌گفتیم به حق چیزهای ندیده و نشنیده. اما خودمانیم نادره خانم اگر عصمت‌جان نبود که بیاید به بهانه ریختن قیمه‌پلوهای بیات در هرّه‌های پشت بوم، رسماً از پاگرد طبقه آخر رد بشود کی می‌فهمید که تو پنج شب است پایت شکسته و افتادی بغل اوپن؟ کی می‌فهمید؟

وقتی درها را یکی یکی زد که بیایید یالله دست و پایش را بگیرید بلند کنیم خبر بدهیم به اورژانس.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اصلاً چرا باید دکتر جوان اورژانس چشم‌هایش خیس می‌شد از دیدنت که استخوانت قلم شده بود؟ اصلاً چرا باید او می‌گفت که پهلوان می‌خواهد تحملش؟ و تو در آن وضع بهش مانپاس و آب‌نبات تعارف کنی که از بس در شکلات‌خوری زرشکی‌ات مانده بود سنگ شده بود.
آقای پالتوقهوه‌ای که دیروز دیدمت توی کوچه آجودانباشی داشتی میخ کج و کهنه از روی زمین برمی‌داشتی و وقتی من نگاهت کردم گفتی یک روز به درد می‌خورد. بعدش هم اوستااسماعیل گفت که کل حیاط و خانه و حتی اتاق خوابت با خنزر پنزرهای انباشته‌ای که از توی خیابان‌ها جمع کرده‌ای پناهگاه موش‌ها شده است، بیا برویم یک علاجی برای دردمان بکنیم. تا کی می‌خواهی به آدرس بوداپست، کوچه رافائیل پلاک 189 نامه بنویسی و کارمند اداره پست بگوید همیشه همه اینها برمی‌گردند و آنجا اصلاً چنین آدرسی نیست که دست پسرت برسد. و تو دوباره هفته دیگر نامه جدیدی برایش فرستادی. حرف کارمنده را گوش کن دادا. وقتی نامه‌های ما بی مقصدند یعنی ما خودمان هم بی‌مبدأییم. تا کی می‌خواهی نامه بفرستی؟ تا کی می‌خواهی وقتی وارد اداره پست می‌شوی کارمندها بگویند «وای باز این اومد.» و یک دسته نامه‌برگشتی تحویلت دهند؟
نبی‌خان اگر مجتمع شما هم یکدانه حوری‌خانوم داشت که دم به دقیقه از تراس به کوچه نگاه کند و بفهمد که کی آشش روی اجاق است و کی طاس کبابش، لابد زودتر می‌فهمیدیم این بوی متعفن از کدام سمت می‌آید، نه اینکه چهار روز لاشه‌ات بماند آنجا بغل کاناپه و تلویزیون روی شبکه خبر روشن باشد بعد همسایه‌های توی کوچه پشتی بفهمند این بوی تعفن چرا محله را برداشته، بعد زنگ بزنند 110، بعد بیایند در شما را بشکنند بروند تو ببینند وای چه خبر است.
آهای آقایی که اسمت را نپرسیدم و پریروز توی سه‌راه طالقانی بغل سینما صحرا با یک چمدان کوچک، تکیه داده بودی به نرده‌های هواکش گرم زیرزمین آن کارگاه و مثل سگ می‌لرزیدی و ریشِ سفیدت کبره بسته بود و من برایت یک چای داغ خریدم از دکه روزنامه‌فروشی و تو هیچ تشکر هم نکردی، حتی نگاهم هم نکردی، من می‌دانم که دردت چیست. من می‌دانم که همین روزها یخ می‌زنی و قندیل می‌بندی رسماً، اما خجالت کشیدم ازت بپرسم کی از خونه بیرونت کرده؟ خجالت کشیدم از چمدانت که مثل یک زن دیوانه ساکت بغلت کرده بود ولی تو هم سعی کن از این به بعد هر کس که برایت چای داغ آورد دو کلمه‌ای باهاش حرف بزن تا حناق نگیری. حداقلش بگو که کی از خانه بیرونت کرده.
خانم محمودی من می‌دانم که چرا هی هر روز می‌روی به درختان خرزهره توی کرت حیاط‌‌‌مان الکی شیلنگ می‌گیری و آب می‌دهی. ببین آنقدر آب دادی که درخت‌ها هم به جان آمده‌اند از دستت. گِل و شُل شده‌اند. باز خدا را شکر که وقتی آن دختره نوجوان را که باباش سیخ داغ زده روی بازویش، به طور امانتی از خانه بهزیستی می‌آوری خانه که چند ساعتی مهمانش کنی درخت‌ها از دستت آسوده می‌شوند. شیلنگ از دستت آسوده می‌شود. دختره نمی‌گوید باباش چکار کرده باهاش سر بساط موات، اما همین که نوار یساری باز می‌کند و موهای تیکه تیکه شده‌اش را جلوی آینه شانه می‌کند و از خانه‌ات صدای آدمیزاد می‌آید خیلی ست. شیلنگ و درخت استراحت می‌کنند از دستت.
آقای نمی‌دانم اسمت چیست که هفته پیش توی سالن ورودی شماره چهار فرودگاه دیدمت که کفش یه لنگه پا پوشیده بودی و از گل‌های پلاسیده پارک کوچک شهرداری یک دسته‌گل جور کرده بودی و با روزنامه بسته بودی و وایستاده بودی دم خروجی ترمینال 4 که عروست از خارج بیاید و خانوم سرمه‌ای‌پوش اطلاعات فرودگاه هی می‌گفت آقا اینجا پرواز شماره 3783 آمستردام نمی‌نشینه، ذله‌مان کردی هر روز و هر شب. آقا چند دفعه بگویم اینجا ترمینال داخلی است شما اگر منتظر مسافر خارجی هستید، باید بروید فرودگاه امام. ولی تو اصرار می‌کردی که نه الّا و بلّا الان عروسم می‌آید و نوه‌ام را می‌اندازد بغلم و می‌برم‌شان خانه. هر روز صبح تا نیمه شب با نشستن هر طیاره، اینجا دم اگزیت، انقدر زل می‌زنی به مسافرها که آدم می‌ترسد بپری هر نامحرمی را بغل‌شان کنی. اما اشتباه داری می‌زنی دادا. اشتباه نمی‌زنی‌ها. شاید هم گرگ خاکستری آلزایمر با فیل تنهایی و چلچله رؤیاهایت، قاتی کردن با هم و تبدیل به یک موجود ماورایی شدند و توی مخت کرده‌اند که عروس داری. پسر داری. نوه داری. آخرش هم دسته گل در دستت زرتت قمصور می‌شود و من خودم را شماتت می‌کنم که کاش به زنم بگویم بیاید بگوید عروست است و تو دست برداری از سالن ترمینال.
خاله‌منیژه تا کی می‌خواهی کاموا ببافی. کاموا ببافی. کاموا ببافی. برای کی می‌بافی؟ برای کی می‌بافی؟ برای کی می‌بافی؟ تو که نوه نداری؟ تو که بچه توی کل دودمانت نیست. چقدر می‌خواهی صبح را تا شب و شب را تا اذان صبح پشت آن پنجره بی صاحاب، آن کاموای سبز ساقه‌نرگسی را مثل گربه‌ای به سمت خودت بکشی و آدم فکر می‌کند لابد همین جمعه دخترت بار شیشه‌اش را می‌گذارد زمین. آن پاپوش‌ها و سارافون‌هایی را که دل آدم واسه اش غنج می‌رود برای کی می‌بافی؟
آهای آقای محترمی که پریروز توی اتوبوس محلاتی-هفت‌تیر نشستی پیشم و این قصه را خواندی و بعدش هم دم بنیاد شهید توی طالقانی پیاده شدی. برای من دست تکان دادی و دوباره وسط خیابان باز برگشتی دست تکان دادی. انگار که به قول شاعر ما را فقط برای دست تکان دادن آفریده‌اند. بعد از دور دیدم که چشم‌هات هم یک‌ نموره خیس شده است و پیاده‌ شدنی، من داد زدم که باید از امشب سینالوپرام 20 بخوری و تو انگار که با گاومیش طرفی چشم‌هایت را از من دزدیدی. من می‌دانم داری از تنهایی هلاک می‌شوی. من هم چیزی مثل خودت‌ام ولی قصه نمی‌خوانم توی اتوبوس که شوفر بگوید همه را برق می‌گیرد ما را چراغ لامپا. معمولاً مثل بقیه کز می‌کنم. قصه‌ات را آمدم خانه یادداشت کردم که من هم از فردا توی اتوبوس برای بقیه بخوانم:
-«یه مردی بود سه تا پسر داشت. دوتاش دیوونه بودن و یکی‌اش عقل نداشت. یه روز سه تا برادرها سه تا کمون برداشتن که برن جنگ. دوتاش شکسته بود و یکی‌اش چله نداشت. رفتن و رفتن و رفتن تا به بیابونی رسیدن که ته نداشت. یه کبوتر رو با تیر زدن. کبوتری که جون نداشت. خواستن بپزن و بخورنش، سه تا دیزی پیدا کردن. دوتاش سوراخ بود و یکی‌اش ته نداشت. کبوتر رو گذاشتن تو اون که ته نداشت و آتیش روشن کردن زیرش. کبوتر اونقدر پخت که استخونش سوخت و گوشتش خبر نداشت. اونقد از اون دیزی خوردن که تشنه‌شون شد. رفتن صحرایی که تمومی نداشت. دیدن اونجا سه تا چشمه هست. دوتاش خشک بود و یکی‌اش آب نداشت. سرشونو کردن تو همون چشمه که آب نداشت. اونقدر خوردن که  هیچ کدوم سر برنداشت.»‌‌‌‌/ایران جمعه

منبع: ایران آنلاین

کلیدواژه: تا کی می خواهی من می دانم یکی اش

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۲۸۳۶۱۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ترس از مدیران، دلیل بی‌میلی اونای امری به نشستن روی نیمکت بایرن مونیخ

سیستم کاری اونای امری به طور کامل با سیاست‌های بایرن مونیخ در تضاد است

طرفداری - اتلتیک | اونای امری که به تازگی قراردادش با استون ویلا را تا ۲۰۲۷ تمدید کرده، تا چند هفته پیش یکی از گزینه‌های بایرن مونیخ برای در دست گرفتن هدایت این تیم به شمار می‌رفت، با این حال علاقه باواریایی‌ها هیچ‌گاه رنگ واقعیت به خود نگرفت و امری نیز قرارداد جدیدی با ویلا امضا کرد.

اونای امری، جدی‌ترین گزینه هدایت بایرن مونیخ؛ افزایش تردیدها در مورد روبرتو دزربی امری علاقه چندانی به بایرن مونیخ نداشت

هرچند سران بایرن مونیخ تماس‌های اولیه را با اونای امری برقرار کرده بودند، اما سرمربی اسپانیایی علاقه‌ای به نشستن روی نیمکت آلیانتس آرنا نداشت و حتی در صورت جدی‌تر شدن روند مذاکرات نیز بعید بود که پیشنهاد بایرن مونیخ را بپذیرد. اما چه عواملی باعث دورشدن امری از بایرن مونیخ شدند؟

اونای امری نیز به مانند سایر مربیان اسپانیایی علاقه دارد که از قدرت تمام و کمال و اختیارات فراوان برخوردار باشد، همچنین تعداد مربیان و اعضای روی نیمکت نیز توسط خود او تعیین شوند. هر دو موضوع مطرح‌شده، در باشگاهی مانند بایرن مونیخ بی‌معنی است و سرمربی این تیم باید به طور کامل تسلیم خواسته‌ها و تصمیمات مدیران باشد. 

اونای امری، سرمربی یا شغل «همه‌کاره» در استون ویلا؟

دیگر عاملی که امری را به سرمربی‌گری در بایرن مونیخ بی‌میل کرد، اظهارنظر بیش از حد مدیران این باشگاه در رسانه‌ها بود. از نظر امری، سران بایرن مونیخ از اینکه مسائل درون خانوادگی را با رسانه‌ها به اشتراک بگذارند و در ملا عام از سرمربی تیمشان انتقاد کنند، هیچ ترسی نداشته و در عوض به آن عادت هم دارند!

تعجب بایرن مونیخ از اولی هونس؛ چرا در این مقطع حساس آن حرف‌ها را به توخل زدی؟

از دست ندهید ????????????????????????

رضا عنایتی: دیگر مهاجمی مثل من پیدا نمی‌شود واکنش به گل شهاب زاهدی: پله هم نمی‌توانست این گل را بزند! سرمربی اینتر: طارمی بازیکن بزرگی است و از داشتنش خوشحالیم اضافه شدن کارلو آنچلوتی به حلقه شادی بازیکنان رئال مادرید / فیلم

دیگر خبرها

  • عصبانیت ریو فردیناند از تحقیر منچستریونایتد؛ می‌رم بخوابم، شب خوش! / عکس
  • گوستاوو بلانکو و ماشاریپوف، بال های پرواز استقلال؛ آن ها ناامیدتان نمی کنند!
  • نساجی نیمه اول شجاعت لازم را برای شکست پرسپولیس نداشت
  • نتایج دونده در امارات اهمیت نداشت/ حاشیه‌ها را دور می‌کنیم
  • دیدار میانه جدولی‌ها برنده نداشت + خلاصه بازی
  • تقابل گل‌گهر و شمس آذر برنده نداشت
  • ویسی قصد توهین نداشت/ دنبال ماندن در لیگ برتر هستیم
  • مذاکرات آتش‌بس غزه در قاهره هیچ پیشرفتی نداشت
  • ترس از مدیران، دلیل بی‌میلی اونای امری به نشستن روی نیمکت بایرن مونیخ
  • هواداران رودا خوشحال از صعودی که سرانجام نداشت