«محبوب حبیب» داستانی ماندگار از «عملیات کربلای ۵»
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۳۲۱۲۰۴
کتاب «محبوب حبیب» را لیلا خجسته راد بر اساس تحقیقات راحله قرایی نوشته است. دبیریِ این سری کتابها را جواد کلاته عربی بر عهده دارد و علیرضا زمانی به محقق این اثر، مشورت داده است.
خبرگزاری میزان - کتاب «محبوب حبیب» را لیلا خجسته راد بر اساس تحقیقات راحله قرایی نوشته است. دبیریِ این سری کتابها را جواد کلاته عربی بر عهده دارد و علیرضا زمانی به محقق این اثر، مشورت داده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
محمود مرادی، فرزند ماشااله در تاریخ ۱۳۴۴/۰۶/۰۱ در تهران متولد شد و در ۲۱ سالگی به شهادت رسید. او در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ در جریان عملیات کربلای ۵ شهید شد و مزارش در بهشت زهرا (س) قـطعـه ۵۳ ردیـف ۸ شـماره ۱۴ قرار دارد.
بیشتر بخوانید: برای مطالعه تازهترین خبرها از انتشارات ۲۷ بعثت اینجا کلیک کنیددر برشی از کتاب آمده است:
چند ماه قبل از شهادت، پدر برای محمود یک دست کت و شلوار خریده بود. عروسی علیرضا صدوقی بود و وقت رفتن به جشن، آنها را تن کرد. چقدر هم بهش میآمد. وقتی برگشت، گفت: «همه فکر میکردن من دامادم!» این را که گفت پدر نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد.
کت و شلوار ماند تا یک روز آن را به مغازه برد. میگفت: «یک روز جوانی، وارد مغازه شد با شکل و شمایل و تیپ محمود. توی مغازه چرخید و دنبال کت و شلوار بود. ازش پرسیدم میخوای ازدواج کنی؟»
– بله حاج آقا، ولی دنبال یه کت و شلوار ارزون میگردم.
– به دست کت و شلوار دارم برات، فقط ازت میخوام توی مغازه جلوی من نپوشی. میدونم اندازه ت میشه.
– چطور حاج آقا؟ چرا این جوری؟
و در همان حال چشمش به عکس محمود، بالا سر او افتاد.
– کت و شلوار پسرته؟
– بله.
– من افتخار میکنم که کت و شلوار به شهید رو تنم کنم. چشم حاج آقا!
کت و شلوار را گرفت و رفت. پدرتوی جیبش هم مقداری پول، کادوی عروسی گذاشت. در دلش چه غوغا و بغضی بود، فقط خدا میدانست. بعدها همان جوان، هر از گاهی میآمد و سر میزد بهش. حتی یک بار پسرش را هم با خودش آورد مغازه. میگفت: «هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره.»
عزیزه و آقاماشالا آخرین جمله محمود را هیچ وقت از یاد نبردند.
– بابا اگه شهید شدم جلوی دشمن گریه نکنید که دشمن شاد بشیم؛ که بگن الکی شهید دادیم و برای خدا نبوده.
مهدی، بعد از شهادت محمود از جبهه برگشت. عزیزه فقط شکرگزاری میکرد. کسی باورش نمیشد این کوه محکم، زنی ۳۶ ساله است. یکی از روزهای قبل شهادت محمود، مادر یکی از شهدا که تاب و توانش کم شده بود، حرفهای ناشکری میزد. پسرش وقت الله اکبر و تظاهرات قبل انقلاب، با بچههای عزیزه همراه میشد. حالا هم توی جنگ، شهید شده بود. عزیزه که بی تابیهای او را میدید، نصیحتش میکرد.
او هم در جواب میگفت: «تو نمیفهمی، تا از دست ندی، نمیفهمی!» عزیزه بهش گفت: «این جوری نگو، روح شهیدت رو آزرده نکن. اون دیگه جونش رو توی این راه داده، شکرخدا کن که راه درست رو رفته.»
بعدها که محمود شهید شد، آمده بود ببیند عزیزه چه میکند، او را دید و تعجب کرد.
– خوش به حالت که این همه آرومی.
نه دیگه، اونا جونشون رو به خاطر ما دادن. وقت رفتن هم گفتن که شما جلوی هیچ کس گریه نکنید، مبادا دشمن شاد بشه. خدا به امانت داده، وقت پس دادن باید ناراحت باشیم؟ دیگه وقتی با خدا معامله کردیم، نباید حرفشو بزنیم. خدا قبول نمیکنه اون طور. ناقابله هدیه ما. اما گریههای در خلوت و شبانههای همه شان تمام شدنی نبود. فقط خدا میدانست در دل آنها، از نبود محمود چه میگذرد. در نبود آن صورت گرد سفید با موهای خرمایی و خندههایی که پیش یک یکشان جا ماند.
انتهای پیام/
برچسب ها: کتاب کتابخوانیمنبع: خبرگزاری میزان
کلیدواژه: اینجا کتاب کتابخوانی کت و شلوار شهید شد
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mizan.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری میزان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۳۲۱۲۰۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خانه موزهای در تهران که نماد عقل و عشق است
عصا، عبا، سجاده و کتابخانه کنار هم هستند سجاده بعد از 45 سال همچنان باز است و منتظر است روزی استاد برگردد تا عاشقانهترین نمازها را تجربه کند. کتابخانه استاد همچنان پر از کتاب است. چه ترکیب قشنگی از عقل و عشق، کتاب و تفکر، تهجد و عشق.
به گزارش ایسنا، در حیاط خانه مرسدس بنز ۲۳۰S سبز رنگ مدل ۱۹۶۶ شهید مطهری در سایه کاج بلند خیابان شهید کلاهدوز پشت دیوار آجری به خواب عمیق فرو رفته است. این ماشین از ادریبهشت 1358 دیگر روشن نشده است. شاید باور نکنید ماشینها و همه اشیا میتوانند مانند همه انسانها داستانی داشته باشند که شاید قلمی بخواهد روایتشان کند. یک ماشین میتوانند در دل حوادث تاریخی نقش آفرینی کند و همان مدل ماشین میتواند آروزهای یک خانواده را به دره ببرد. ماشین بنزی که در حیاط خیابان شریعتی، خیابان کلاهدوز (دولت)، نبش کوچه صدرا به خواب طولانی رفته است ماشین بنزی است که در زمره نخستین تولیدات S کلاس مرسدس است. آن شهید این خودرو را هفت سال قبل از شهادتش در تاریخ ۲/۳/۱۳۵۱ از شخصی به نام آقای ابراهیم زین العابدینی ساکن یوسف آباد تهران خریداری کرده است.
البته از این ماشین روایت جالب و درس آموزی هم وجود دارد که نشان دهنده سبک زندگی استاد است. نخستین روایت برمیگردد به آستانه پیروزی انقلاب در سال 1357 که شهید مطهری برای سخنرانی قصد داشت به دانشگاه تهران برود این ماشین، همان ماشینی است در خاطرات شهید مطهری آمده است و به نوعی نشان دهنده سبک زندگی استاد است. آنروزها برعکس امروز، دانشجویان به ساده زیستی افراطی تمایل داشتند و حسایست آنان نسبت به روحانیون بیشتر از دیگران بود.
علامه مطهری به همراه علی مطهری و عی لاریجانی با ماشین بنز استاد، ایشان را به دانشگاه صنعتی شریف بردند. این در حالی بود برخی اعتراضها نسبت به اینکه چرا استاد مطهری ماشین بنز دارد شنیده میشد. دم در دانشگاه که رسیدند، یکی از افراد همراه، به ایشان پیشنهاد کرده بودند که از ماشین پیاده شوند و بقیه راه را پیاده بروند. تا یک موقع ماشین ایشان را نبینند که جوّی علیه ایشان درست شود. علامه با این پیشنهاد مخالفت کردند بلکه خواستند با ماشین تا جلوی در سالن بروند. تا تظاهر به ریا نشود و همانگونه هست جلوه کند.
همانطور که روایت ماشین از ذهنم گذشت ماشین را رها میکنم تا خواب دیرین 45 سالهاش آشفته نشود. از سنگفرش حیاط وارد خانهای میشوم که در سکوت بهاری آفتاب نیمروزی خاطراتش را مرور میکند.
این خانه روزگاری محل رفت و آمد چهرههای نام آشنایی بودند که در اوراق تاریخ نام بلندی دارند. بزرگانی مانند رهبر معظم انقلاب، آیتالله طالقانی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، دکتر علی شریعتی و بسیاری از روحانیون و شخصیتهای دیگر.
خانه در دو طبقه بنا شده است که در طبقه اول دستنوشتهها و وسایل شخصی شهید مطهری و در طبقه دوم کتابهای آن شهید به نمایش درآمده است. طبقه پایین شامل یک حال و پذیرایی بزرگ است که پس از بازسازی حالت نگارخانه گرفته است. نشان از خانه روحانی ندارد. اما برای اینکه زندگی استاد با تصاویر و وسایل به تصویر کشیده شود چارهای به بازسازی نبود. عکسهایی که از استاد در خانه و موزه نصب شده است بیش از دیگر عکسهای استاد، عکس علامه طباطبایی و حضرت امام چشمنوازی میکند.
به گفته علی مطهری بسیاری از کتاب شهید مطهری در طبقه دوم نوشته شده است. کتابهای «نظام حقوق زن در اسلام»، «مساله حجاب»، «علل گرایش به مادیگری» و «امدادهای غیبی در زندگی بشر» جزو این آثار است. طبقه دوم شامل راهرویی است که به دو اتاق منحصر میشود اتاق مطالعه پنجره بزرگ رو به خیابان و پشت به خیابان دارد. نور به راحتی به خانه روشنی میبخشد. در گوشه اتاق تخت با روکش قدیمی میتوان دید که بازدیدکنندگان را یاد خانه هر پدربزرگ و مادربزرگ میاندازد. عصا، عبا، سجاده و کتابخانه کنار هم هستند سجاده بعد از 45 سال همچنان باز است و منتظر است روزی استاد برگردد تا عاشقانهترین نمازها را تجربه کند. کتابخانه استاد همچنان پر از کتاب است. از تفسیر کبیر قرآن گرفته تا مجموعه رسایل فلسفی ملاصدرا. چه ترکیب قشنگی از عقل و عشق، کتاب و تفکر، تهجد و عشق. خدایا به ینگونه معرفتها برکت عطا کن. استاد جمع عقل و عشق بود. این عشق زمین و الهی نداشت و به صورت توامان بود. یادی از گفتگوی که همسر استاد با یکی از خبرنگاران کرده است می افتم که در این گفتوگو گفته است. به من همیشه احترام می گذاشتند.یادم می آید یکبار به اصفهان رفته بودم وقتی برگشتم نیمههای شب بود. ایشان بیدار مانده بود تا از من استقبال کند. میوه و چای آماده کرده بود و ناراحت بود که چرا بچهها بیدار نمانده اند تا از مادرشان استقبال کنند. بسیار مهربان بودند و احترام می گذاشتند. در مدت 26 سالی که با ایشان زندگی کردم همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار می کردند. یادم نمیآید که از ایشان هیچ گاه رنجی دیده باشم. بسیار با گذشت و مهربان بودند و به راحتی من و بچهها اهمیت می دادند..
با خود میپرسم مگر مرد خدا میتواند چیزی غیر از این باشد نگفتهاند مردان خدا شیران روز و پارسیان شباند. یکی از دوستان شهید مطهری درباره ایشان میگوید: از ویژگیهای آن مرحوم، تقید و علاقه فراوان ایشان بود به ذکر و دعا و بیداری شب. به یاد دارم که در همان اوایل آشنایی ما با یکدیگر، او به نماز شب مقید بود و مرا نیز بدان امر می کرد و من به بهانه اینکه آب حوض مدرسه شور و کثیف و برای چشمانم مضرّ است از آن شانه خالی میکردم، تا اینکه شبی در خواب دیدم که در خواب هستم و مردی مرا بیدار کرد و گفت: من «عثمان بن حنیف» نماینده حضرت امیرالمؤمین علی علیه السلام می باشم، آن حضرت به تو دستور داده اند به پاخیز و نماز شب به پادار و این نامه را نیز آن حضرت برای تو فرستاده اند.
در آن نامه با آن حجم کوچکی که داشت با خط سبز روشن نوشته شده بود: «هذه برائة لک من النّار»؛ این برای تو وسیله رهایی از آتش دوزخ است. من در عالم خواب با توجه به فاصله زمانی دوران حضرت علی علیه السلام با زمان ما، متحیر نشسته بودم که در همان حالت تحیر، مرحوم آیت اللّه مطهری مرا از خواب بیدار کرد و در حالی که ظرف آبی در دست داشت گفت: این آب را از رودخانه تهیه کرده ام، برخیز و نماز شب بخوان و بهانه مجوی.
ایوان دلگشا خانه دلبری میکند و مشرف به حیاط و درخت کاج است که پرندگان گوناگون را میزبانی میکند و شاید پس از اندیشهای طولانی و فلسفی ویا غم روزگار خوردن در ایوان مشرف به درخت کاج گیر و سنگفرش و هوای تازه نعمتی باشد.
اما این مرد عشق و عقل در شامگاه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ و پس از خروج از خانۀ دکتر یدالله سحابی، توسط محمد علی بصیری عضو گروه فرقان از فاصله حدود دو متری با سلاح رولور به شهادت رسید. تا مصداق این آیه سوره آل عمران شود که خداوند درباره شهدا میفرماید؟ وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ َتَا بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون ای پیامبر! هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
انتهای پیام