Web Analytics Made Easy - Statcounter

از یلدای 1290 که سربازان اشغالگر روس شب بی‌سحر را زهرمان کردند تا یلدای امروز که میلیشیای کرونا شبچره‌ها را کوفت‌مان کرده است راستش تازه می‌فهمم در این همه عید شبانه پاییزی چقدر آب خوش از گلویمان پایین رفته بود و قدرش را ندانسته بودیم.

چه شبچره‌ها خورده بودیم و نق زده بودیم. چه سوروسات‌ها تدارک دیده بودیم و غر زده بودیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چه انارها ترکانده بودیم. چه انجیرها به نخ کشیده بودیم. چقدر در مهتابی دامان مادربزرگ‌ها با فراغ‌بال غنوده بودیم. چقدر در قهوه‌خانه‌ها از دیوان حافظ و شاهنامه‌خوانی کیفور شده بودیم. چقدر مشاعره. چقدر چیستان. چقدر بازی با گل‌های قالی کرده بودیم و مخ‌مان سوت کشیده بود. چقدر از آوازه‌خوانی مردان خوش‌صدای محله روی پشت بام‌ها حظ برده بودیم. خودمانیم ما هم برای خود مردمی بودیم. تازه فهمیدم در این 110 سال چقدر کت یلدا را روی سرش کشیده بودیم. حالا با این کرونای لامصّب این ماییم و این شب دراز شهله‌شهله‌شده که لذت هر چیزی را از زیر دندان‌مان برده است.
حالا خیلی رو می‌خواهد که به تو بگویم عزیزم پاشو برای این شب عزیز خوانچه‌ بیاور. عزیزم پاشو به فکر پیدا کردن خوانچه‌کش باش. عزیزم نوعروسان زیادی شب یلداها چشم به راه خوانچه‌ها و خوانچه‌کش‌هایند. گناه دارند. حالا خیلی رو می‌خواهد به تو بگویم پاشو یک خورجین هندوانه‌‌ بیاور که پوستش از فرط شیرینی بترکد. یا پاشو یک سبد انار اوشتوبین بیاور عزیزم. تازه اگر وقت کردی ‌کرسی چوبی هم بیاور. با کمی آجیل مشکل‌گشا و لبو و انجیر و نارگیل. اگر شاهنامه هم دم دستت بود داستان گیسوهای گردآفرید را برای‌مان بخوان من کیف کنم. اگر حوصله‌ات سر جایش بود عکس مات مادربزرگ را هم بیاور بگذار کنار قاچ‌های مثلثی هندوانه. همان مادربزرگی که دائم می‌گفت زشت‌ترین و مخوف‌ترین و وحشتناک‌ترین یلدای زندگی‌اش وقتی بود که نوبالغ بود: و یلدای زهرآلود سال 1290 از راه رسیده بود. یلدایی خونین و مالین که کیف این شب عزیز را تا آخر عمر کوفت‌شان کرده بود:
یلدایی که هنوز غروب نشده خبر رسیده بود که سالدات‌های دیلاق روسی از مرز شمال وارد کشور شده‌ و دارند از سمت قزوین به تهران می‌تازند. رنگ همه‌شان شده بود عین هندوانه توزرد و توت‌خشک. خانیم‌جان به محض شنیدن خبر با قبراقی تمام روبنده مشکی‌اش را سرش کرده بود و دویده بود بیرون. دویده بود تا دم مسجد سپهسالار و در کنار زنان معترض تهرانی کلی روس‌ها و انگلیس‌ها را نفرین ‌کرده بودند که گم شوند از خاک ما. چه می‌خواهند مگر از خاک ما عزیزم؟ اما ساعاتی بعد، شوم‌ترین یلدای ایران با خبر دیگری تکمیل شده بود؛ هنگامی که مردم در گوش هم پچپچه کرده بودند که ملای روشنفکر مشروطه‌خواه «حاج‌آخوند» (ملاممدکاظم آخوند خراسانی) هنگام سفر به تهران در کنار اعوان و انصارش، با این منظور که در این مصیبت کنار مردم وطنش باشد وسط راه رحلت کرده است انارهای مردم تهران در دست‌شان پکیده بود و سرخی هندوانه‌ها از جالیزهای متبرک گریخته بود. آن روز که مجلس شورا هم منحل و پشتبندش درش تخته شده بود. مادربزرگ یک عمر گفته بود وای از آن یلداهای سیاه طهران. وای از آن یلدای سیاه تبریز که آذربایجانی‌های خو‌ش‌غیرت علیه روس‌ها شوریده بودند و سالدات‌های جانی برای ترساندن آنها هرچه مرد بزرگ دم دست‌شان بود گرفتار کرده و توی سیاهچال‌ها انداخته بودند. ده روز بعد از آن یلدای سیاه بود که روس‌ها آزادیخواهان تبریز را در روز عاشورا به دار آویختند و جنازه‌ها روی هوا می‌رقصیدند و هیچکس دیگر هوس انار نمی‌کرد. دیگر از آن به بعد هر یلدایی، مادربزرگ را یاد آن طناب‌دار خونی قزاقان می‌انداخت و هر سال آخر پاییز برگریز، از سر شب اشکش دم مشکش بود. مشکش دم اشکش و اشکش دم مشکش.
هرچه یلدای تاریخی مادربزرگ خونین بود یلدای مادرم خوش‌ترکیب و امپرسیون به‌نظر می‌رسید. وقتی که چاقوی دسته‌سفید زنجان را تا دسته توی دل هندوانه‌هایی فرو می‌کرد که از فرط شیرینی ترَک می‌خوردند و انارهای ملس منطقه اوشتوبین در کناره ارس را که وقتی نگاهش می‌کردی خون از رگ‌هایش فواره می‌زد کف دستش می‌رقصاند و آجیل‌های مشگل‌گشایش را روی دیس‌ چینی گل‌قرمزی می‌چید ما می‌فهمیدیم که این شب بی‌سحر را باید با خنده و نیت کردن و رؤیای رسیدن به آرزوهای دست نیافتنی سر کنیم. آن زن گیسوسفید که اول شب، کاسه سفال آبی‌زنگاری‌اش را پر از آب می‌کرد و ور دلش می‌گذاشت و ما می‌فهمیدیم که زیر سر کاسه نیم‌کاسه‌هایی هم هست. وقتی همه اقربا و میهمانان دور سرش جمع می‌شدند او دو سوزن نخ می‌کرد و در آب‌شان می‌انداخت. به یکی‌ سوزن نخ مشکی (به علامت مذکر) و به سوزن دیگر، نخ سفید (به نشانه مونث) وصل بود. چشم‌های ما همه زل می‌زد به آب توی کاسه زنگاری و مادر با چشم بسته نیت می‌کرد و بعدش دعاهایی به‌سمت آب کاسه فوت می‌کرد؛ اگر سوزن‌ها در داخل آب به هم نزدیک می‌شدند می‌گفت الامان الامان خیال‌تان تخت که عشاق فامیل بزودی به هم می‌رسند و عروسی تا یلدای بعدی سر می‌گیرد. اما اگر سوزن به زیر آب می‌رفت او بی‌حوصلگی یک آن از چشم‌هایش می‌بارید و مراسم‌ نیت‌گذاری‌ را به بهانه‌ای تمام می‌کرد و سر حرف‌ را عوض می‌کرد که یعنی ادامه این نیت‌خوانی صلاح نیست و حکایت سوزن‌ها بماند برای یلدای سال بعد. ما می‌خواستیم در غصه هجران عشاق غرق شویم اما او قبراق می‌دوید سمت چاقو. مجوزش صادر می‌شد برای اینکه هندوانه‌ها قاچ بخورد و پسته‌ها و تخمه آفتابگردان‌ها شکسته شود و کسی با صدای بم غزلی خوش‌خوشان از حافظ بخواند که بفهمیم کی به کی است. دیگر حق نداشتیم به هجران‌ها فکر کنیم.
تراشیدن پوست هندوانه از گوشت هندوانه خوشتر بود. اما همان لحظه‌ها کوبه در به صدا درمی‌آمد و مادربزرگ سفیدی چشمش را بُراق می‌کرد که یالله این بساط گداگشنگی را جمع کنید. باید به پلک زدنی تمام پوست‌ها را می‌ریختیم سلط آشغال. خودش می‌رفت در را باز می‌کرد. می‌فهمیدیم همسایه است. دست راستی. خواهرخوانده شیرازی مادربزرگ. توی سینی نقره‌اش کمی شلغم، کمی خرمای خشک، کمی آش مخصوص یلدا با سلیقه خاصی چیده شده بود. کاسه آش نهایتش به این خیل لشگر یلدا هر کدام‌مان یک قاشق به زور می‌رسید اما انگشت‌های‌مان را می‌لیسیدیم. آش مخصوص یلدا تشکیل شده از رشته‌خانگی و شلغم و برنج و گوشت و سبزی و ماش و عدس و نخود. طبیعی بود که وقتی بوی دست‌های مرحمت‌خانم را بدهد طعمی بهشتی خواهد داشت. قبل از آنکه سینی آش سالم برسد بالا دو خواهرخوانده دم در، یک دل سیر باهم روبوسی می‌کردند. مرحمت می‌گفت ببینم «واگوشک» بلدید؟ شب یلدا بدون ‌واگوشک عین انار بی‌دون است و لذت نداردها. مادر می‌گفت آن دیگر چیست مرحمت‌خانوم؟ او می‌گفت واگوشک همان چیستان شماست دیگر. مادر می‌گفت نه راستش، یادم رفته. مرحمت همانجا شروع می‌کرد چیستان طرح کردن. مادر می‌گفت یکبار دیگر بگو. سخت است. مرحمت طوری که ما از پنجره سرک نکشیم و نشنویم می‌گفت: «اولم اول پیاز است. دومم اول ساز است. سومم آخر هسته، توی صندوقچه بسته»! مادر بزرگ تا به طنبی برسد و چیستانش را طرح کند ما همه هلاک می‌شدیم که معنی‌اش را حدس بزنیم و جایزه‌اش را بگیریم اما قشقرق‌ها و نادانی‌های‌مان پایانی نداشت. آنگاه وقتی از منگلی ما جان به سر می‌شد مشتی پسته در کف دست هر کدام از ما ‌می‌ریخت و می‌گفت (اَه، چقدر نافهم‌اید شماها. خب معنی چیستان من، پسته بود دیگر، ای حمال‌ها! ای حمال‌ها!) راست می‌گفت دیگر. بهترین لقب برای ما نهایت‌اش یک حمال بود که از اکتشاف پسته خندان، سردرنمی‌آوردیم!
باران‌های یک‌ریز شب‌یلدا کمی خوفناک بود. دورهم نشینی هوای صاف و صوف می‌خواهد و دلی خجسته و جیبی پرپول و جالیزهای پربرکت. یک‌بار وقتی باران از خود صبح تق تق به شیشه زد و آنقدر بارید که دیوارهای طنبی و خرپشته‌مان را معیوب کرد مادربزرگ هراسان به پا خاست و حکم داد که یالله یالله پا شوید پا شوید، باید مراسم «چهل‌کچلون» برپا کنیم بلکه این باران لاکردار بخوابد. «آی من قربان انگشت‌های نازکت بروم.» نخ و سوزنی در دست می‌گرفت. بچه‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و چهل تا توت‌خشک می‌شمرد. آنگاه نام چهل‌کچل را یکی‌یکی بر زبان می‌آورد و با هر اسم کچلی یکی از توت‌ها را به نخ می‌آویخت. «وای خدا محله ما ببین چقدر کچل دارد!» مراسم نخ کردن چهل توت خشک به پایان می‌رسید مادر بند توت را می‌برد توی حیاط و زیر ناودان می‌گذاشت و برمی‌گشت. «آی من قربان صندوقچه واژگانت بروم. من قربان طرز مکالمه با اشیای بی‌جانت بروم.» آنجا یک چیزهایی خطاب به ناودان می‌گفت تا باران قطع شود. فردا صبحش آفتاب از هر جا که بود خودش را می‌رساند به آسمان ما و دیگر ایمان می‌آوردیم که لابد بین درخت توت و مادر و خورشید و ابرها و ناودان یک معاهده نانوشته هست که ما الاغ‌تر از آنیم که بفهمیم. چرا باید اینقدر الاغ می‌شدیم؟
همه عشق یلداهای قدیم در خوانچه‌ها و خوانچه‌کش‌هایش بود. خوانچه‌کش‌هایی که طَبَق در سر، در خیابان می‌رقصیدند و دانه‌ای از آن تنقلات روی خوانچه بر زمین نمی‌افتاد. وقتی که مادران پسران «تازه نامزدکرده»، هدیه شب‌یلدا را به در دولت‌منزل عشق‌شان می‌فرستادند؛ میوه‌های نوبرانه. آجیل مشکل‌گشا. حلوای گردو. بیدمشک ارومیه. انجیر و توت‌خشک و الباقی تنقلات. آنها را با سلیقه تمام روی«خُنچه» می‌چید و آن را روی سر خوانچه‌کش می‌گذاشت و سفارش می‌کرد که اگر یکدانه نخود از جایش تکان بخورد، من می‌دانم و تو! خوانچه‌کش در حالی که خوانچه را بر فرق سر ‌گذاشته بود و در یک دستش چراغ زنبوری بود، چند فرسخ راه را رقصان و قبراق طی می‌کرد تا بار را سالم تحویل خانواده دختر بدهد و تندی برگردد که شاباش‌اش را بگیرد و برود خانه‌اش بلکه با آجیل مشگل‌گشای کادویی مادربزرگ، سفره یلدای خانواده خودش را هم گرم کند. مادربزرگ وقتی مأموریت دولت‌منزل خودش تمام می‌شد حواس‌اش به سه همساده کرمانشاهی و بوشهری و شمرونی‌اش هم بود که چیزی کم و کسر نداشته باشند. همسایه شمرونی‌ همیشه در سفره یلدایشان غیر از هندوانه و انار و آجیل، نارگیل هم می‌گذاشتند. قاچی اندازه مُف بچه هم از آن چیز شیری‌رنگ مودار، به ما می‌رسید که خوردنش را بلد نبودیم. همساده کرمانشاهی‌ بلااستثنا شب‌یلداها کشمش‌پلو می‌پخت به نشانه شیرین‌کامی در طول سال آینده و بشقابکی برای ما می‌فرستاد که اندازه چند برنج به تک‌تک این خیل سرگشته می‌رسید. همساده بوشهری بلااستثنا سرچغندر و پشمک و تخم‌مرغ آب‌پز و شربت آب‌چغندر و لیمو و به‌لیمویش به راه بود و گاهی ما را هم مستفیض می‌کرد از خوان یغمایش. وای از آن یلدایی که مردش تنباکوی مارک «محمود احمدی» گیرش نمی‌آمد و در آن عید بی‌سحر تبدیل به برج زهرمار می‌شد و مادربزرگ هرچه تنباکوی خوانسار و کاشان و باکو در سرقلیونی برایشان می‌فرستاد اخم و تخم‌اش باز نمی‌شد که نمی‌شد.
مادربزرگ گفته بود که فقط یادتان باشد که در شب‌های یلدا باید و باید و باید گل بگوییم گل بشنفیم. گفته بود کینه‌ها باید و باید و باید جارو شود در این شب عزیز. «ببینید فقط یک نفر اگر در تمام دودمان با یکی دیگر قهر باشد یلدا دوزار نمی‌ارزد. بروید بخوابید و هندوانه و انار و آجیل را بیندازید توی جوب.» «ببینید یک نفر، فقط اگر یک نفر اخمش درهم باشد و توی دلش گلگی داشته باشد یلدا از شب اول قبر هم مزخرف‌تر است.» ما چه می‌دانستیم که مادربزرگ برای خودش فرزانه‌ای ست. ما چه می‌دانستیم که به قبرستان خواهد کوچید و این روزها را نخواهد دید که ما هر سال دشمنی‌های‌مان را هم به‌همراه هندوانه‌های نرسیده و کال و گران، به خانه خواهیم آورد و شب دراز را در سوگ جماعت گرفتاری که هیچ حال و حوصله ‌یلدا را ندارند و نیز زیر سایه کرونا با خنده‌های مصنوعی سپری خواهیم کرد. ما چه می‌دانستیم که از روزی که مادربزرگ برود زندگی خر است و خر خواهد بود.‌

منبع: ایران آنلاین

کلیدواژه: هندوانه ها شب یلدا توت خشک

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۳۶۷۱۶۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

با فعل خواستن برای بردن بازی خواهیم کرد

سرمربی تیم فوتبال گل گهر سیرجان گفت: در بازی های اخیر نتیجه‌ای که شایسته آن بودیم را نگرفتیم و فردا با فعل خواستن برای بردن بازی خواهیم کرد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از کرمان، مارینوس اوزونیدیس امروز _سه‌شنبه یازدهم اردیبهشت_ در نشست خبری پیش از دیدار با مس رفسنجان، اظهار کرد: مس رفسنجان سبک خود را نسبت به نیم فصل اول تغییر داده و بازی متفاوتی انجام می دهد، به همین دلیل فردا انتظار بازی خوبی برای هر دو تیم دارم و برای ما خیلی مهم است.

وی بابیان اینکه در بازی های اخیر نتیجه‌ای که شایسته آن بودیم را نگرفتیم و فردا با فعل خواستن برای بردن بازی خواهیم کرد، افزود: هر دو تیم بازی گذشته را در جام حذفی انجام دادند و بردند؛ مطمئنم با توجه یه اینکه هواداران هر دو تیم به ورزشگاه می آیند، بازی خوبی می‌شود.

سرمربی تیم فوتبال گل گهر سیرجان تصریح کرد: فردا هر دو تیم می‌خواهند برنده بازی باشند و انتظار بازی خوبی دارند؛ امیدوارم در پایان ما خوشحال باشیم.

وی در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران در خصوص بازی های اخیر، با بیان اینکه در بازی های احیر شایسته باخت نبودیم، بیان کرد: نسبت به نیم فصل اول خیلی بازیکن مصدوم داشتیم مخصوصاً در خط دفاعی و هافبک و همیشه مجبور بودیم تغییرات بدهیم و با توجه به تمام این موضوعات اجرای بدی نداشتیم.

اوزونیدیس با اشاره به اینکه به بازیکنان جوان بها داده‌ایم، ادامه داد: برای بازی فردا هم مصدوم داریم و وقتی مصدومیت پیش می آید، بازیکنان جوان شانس پیدا می‌کنند که خودشان را نشان دهند و آنجه در این شرایط فارغ از جایگاه در جدول مهم است، این است که چیزی به دست آوریم و بازیکنانی برای فصل آینده بسازیم.

وی علت عمده مصومیت ها را به دلیل شرایط زمین دانست و گفت: تیم برای سل آینده حتماً باید به سیرحان برود؛ شرایط زمین تهران خوب نیست، وتغییر شرایط زمین سفت روی زمین نرم باعث مصدومیت شده است. از باشگاه خواستم تیم سال آینده به سیرجان برود.

کد خبر 749440

دیگر خبرها

  • اوسمار: شایسته پیروزی بودیم
  • ربیعی: در فولادشهر مهمان نساجی بودیم!
  • ربیعی: مقصر شکست من هستم ولی توقع بیشتری داشتم
  • اجلاس مجمع گفتگوی همکاری آسیا با تصویب معاهده اصفهان پایان یافت
  • فعل خواستن را برای بردن بازی صرف خواهیم کرد
  • با فعل خواستن برای بردن بازی خواهیم کرد
  • قیمت انواع میوه در میادین و بازارهای میوه و تره بار
  • بازار میوه‌های نوبرانه تا پایان اردیبهشت به ثبات می‌رسد
  • کاهش ۲۵ درصدی وقوع جرم سرقت در اردبیل
  • سخنگوی وزارت خارجه : معاهده حقابه ایران و افغانستان در حال اجراست