Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-04-29@22:27:20 GMT

کتاب «حمزه» در آستانه انتشار

تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۳۷۴۵۵۱

کتاب «حمزه» در آستانه انتشار

کتاب خاطرات شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه به زودی از سوی انتشارات خط مقدم منتشر می‌شود. 

به گزارش مشرق کتاب خاطرات شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه به زودی از سوی انتشارات خط مقدم منتشر می‌شود. 

این اثر با یک روایت خطی سعی دارد همه ابعاد زندگی این شهید مدافع حرم را پوشش دهد. علیرضا کلاکی که نگارش این کتاب را بر عهده دارد، درباره این کتاب می‌گوید:«کتاب از لحظه کودکی تا شهادت این شهید را ثبت کرده است و در بخش‌های مختلف با خانواده، دوستان و همرزمانش  صحبت شده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شاید برای من این ویژگی شهید حمزه که همه کسانی که با آنها بای نوشتن کتاب صحبت کردم و به آن اشاره کردند خیلی جالب بود. همه می‌گفتند که محمدحسین «پای کار است» و واقعا هم در خاطراتی که در کتاب منتشر شده، این مسئله مشهود است.»

در بخشی از خاطرات این شهید که توسط همسرش بیان شده است و زمان دختردار شدن این شهید است و همسرش می‌گوید: «اوایل، دلتنگی اذیّت می‌کرد. یک سال بعد، خدا محمدمحسن را داد و تنهایی و یکنواختی کم شد و زندگی، رنگ‌وبوی تازه گرفت. من نظرم روی «محسن» بود. با پیشنهاد محمدحسین اسم بچّه را گذاشتیم محمدمحسن؛ طبق رسم خانوادگی خودشان. بعد از سه سال خدا دومی را داد.

موقع بارداری، محمدحسین توی خانه می‌گشت و با لهجه‌ ترکی «زینب زینب» می‌خواند. بهش گفتم: «صبرکن معلوم بشه بچّه چیه، بعد بگو زینب بذاریم». بهم گفت: «اگه به مادرِ من و خودت رفته باشی، این یکی حتماً دختره». راست می‌گفت. مادرهایمان یکی در میان، پسر و دختر داشتند. 

رفتم سونوگرافی. تلفن پشتِ تلفن که ببیند بچّه پسر است یا دختر؟ آنقدر گفت و گفت، تا آخرش خدا یک دختر نصیبمان کرد. با اسمِ پیشنهادی‌اش هم دهن همه را بست. همان اوّلش گفته بود «زینب». تا می‌گفتیم چطور؟ باز، زبان‌بازی‌اش شروع می‌شد و می‌گفت: «اصلاً زینب حمزه یه چیز دیگه است»! می‌گفتم: «خب حالا»! من هم از زینب بدم نمی‌آمد. ولو اوّلش چیز دیگری مدنظرم بود، قبول کردم.

محمدحسین جانش را برای زینب می‌داد. زینب هم همین‌طور. باباییِ بابایی! شب‌ها تا محمدحسین پشتش را نمی‌خاراند، خوابش نمی‌برد.»

منبع: مشرق

کلیدواژه: کرونا شهید سلیمانی بازار نشر کتاب سوریه مدافعان حرم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۳۷۴۵۵۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید می‌کنه!

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بنابر آنچه که فارس روایت کرده است، علاقه حاج قاسم به نوه‌ها باعث شده بود که کسی جرئت نداشته باشد در خانه حاجی چیزی به آن‌ها بگوید. گاهی که بچه‌ها حسابی شلوغ می‌کردند و زینب دعوایشان می‌کرد، می‌گفتند: «می‌ریم به بابا حاجی می‌گیما!» زینب هاج و واج به بقیه نگاه می‌کرد و می‌گفت: «ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید می‌کنه.» یک بار که در حسینیه امام خمینی(ره) بیت رهبری مراسم روضه بود، آن‌ها هم خانوادگی دعوت شدند. بچه‌ها کوچک بودند. ۵ـ۴ سالشان بیشتر نبود.

هر قدر عروس حاجی اصرار کرد که «بذارین من نیام. می‌ترسم این بچه‌ها خراب کاری کنن زشت بشه!» حاجی قبول نکرد. می‌گفت: «چه خراب کاری‌ای؟ خب بچه برای همین کارهاست دیگه. باید بذاری بچه بازی‌ش رو بکنه.» با اصرارهای حاجی، همگی با هم رفتند. روضه که تمام شد و شام آوردند، شیطنت بچه‌ها گل کرد. قورمه سبزی را با دست برداشته بودند و راه می‌رفتند و همه جا می‌ریختند. دیگر کسی حریف آن‌ها نمی‌شد.

زینب به خانمی که انتظامات آنجا بود، گفت: «لطفاً بچه‌ها رو دعوا کنین بگین بشینن.» خانم به مانیتور که تصویر حاج قاسم را کنار حضرت آقا نشان می‌داد، نگاهی انداخت و گفت: «آخه زینب خانوم! من جرئت نمی‌کنم دعواشون کنم.» زینب گفت: «خب خودم دارم می‌گم بهتون دعواشون کن، بلکه آروم بگیرن.» با اصرارهای زینب خانم، انتظامات به سمت عسل که نوه محبوب حاجی بود، رفت و گفت: «اگه اذیت کنی، دعوات می‌کنم‌ها!» عسل این را که شنید، یکی از ابروهایش را که بین خانواده معروف بود به ابروی سلیمانی، بالا داد و گفت: «اون آقایی که توی تلویزیون داره نشون می‌ده، بابا حاجی منه. می‌گم دعوات کنه‌ها!»زینب خشکش زد. با تعجب به زن داداشش نگاه کرد. هر دو از این حرف عسل هم خنده‌شان گرفته بود و هم متعجب شده بودند.

خانم که سعی می‌کرد جلوی خنده‌اش را بگیرد گفت: «تو رو خدا من رو با حاج قاسم در نندازین.»

۲۷۲۱۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901128

دیگر خبرها

  • ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید می‌کنه!
  • انتشار کتاب «ساختار سؤال‌های پژوهش در معماری» در چهارمحال و بختیاری
  • اهانت به امام خمینی(ره) در کتاب درسی هند؟
  • اسامی ۵۳ نوجوان راه‌یافته به باشگاه قاف اعلام شد
  • انتشار کتاب ماهی جان در قزوین
  • انتشار ۳ نمایشنامه
  • انتشار کتاب «ماهی جان» در قزوین
  • انتشار کتاب یوسف گم گشته باز آید در ماهشهر
  • انتشارات شهید کاظمی با دست پر به نمایشگاه می‌­آید
  • انتشار فراخوان دوسالانه بین‌المللی «کارتون کتاب»